تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,314 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,259 |
پژوهشی پیرامون ذوالقرنین و کورش | ||
پاسدار اسلام | ||
مقاله 1، دوره 1371، شماره 132، آذر 1371 | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
پژوهشی پیرامون ذوالقرنین و کورش قسمت اول سید موسی میر مدرّس پیشگفتار زندگانی، شخصیت، افکار، عقاید و روشهای پلیتیکی کورش، پادشاه برجسته هخامنشی در گذشته و حال، مورد نظر مورخان، ملّیّون، سلطنت خواهان و حتّی مذهبیان از شریعت یهود و اخیراً مفسران اسلامی، قرار گرفته است. هم از آن رو که تاریخ نویسان برجسته عهد باستانی مانند «هرودوت»، «کتزیاس» و «کزنفون» و امثال آنها درباره او به تفصیل سخن رانده اند، و هم از آن جهت که در تورات، - کتاب مقدس یهودیان- از کورش به عنوان «ناجی یهود»- در ماجرای فتح بابل- و «مسیح خدا»، به نیکی سخن رفته است و هم از این حیث که خاندان پهلوی در پی اثبات تاریخی کهن که بر تارک آن اسطوره ای چون کوروش بدرخشد، بود تا در این رهگذر بتواند، پشتوانه ای ملی، فرهنگی برای سیستم سلطنتی خویش فراهم آورد. و نیز از آن هنگام که ابوالکلام آزاد- وزیر فرهنگ وقت هندوستان- کتاب تفسیرش به نام «تفسیر البیان فی مقاصد القرآن» را نگاشت و ذوالقرنین مذکور در قرآن را، کورش هخامنشی دانست، بررسی تاریخی ماهیت کورش وارد قلمرو مباحث علوم اسلامی- تفسیر- گردید و در این راستا کسانی مانند مفسر بلند آوازه شیعه، علامه طباطبایی «ره» و مؤلفان تفسیر نمونه و نوین، در این باره به ابراز نظر پرداختند. به هرحال ما در این بحث، کوشش خواهیم کرد تا با بهره جستن از تاریخ و تورات و تفسیر درباره ذوالقرنین و کاندیداهای این عنوان- اسکندر مقدونی، کورش، اذواء یمن، داراپور دارا و دیگران- به داوری بنشینیم. و معتقدیم در این بررسی ها باید در اندیشه کشف حقیقت بود سزاوار است که با عصای «تحقیق» و ابزار «مدارک و اسناد» گام برداریم، پیش داوری را به کناری نهاده و انتظار کشیم تا اسناد چه می گوید و تاریخ چه حکم می راند؟! پوشیده نماند در نوشتار پیش رو، بسیاری از ناگفته ها، گفته آمده و پاره ای از اسرار آشکار شده است. و نیز نمایانده شده که در این گیر و دار چه کسانی راه درست پیموده اند؛ ابوالکلام آزاد، علامه طباطبایی، سعید نفیسی، باستانی پاریزی، یا محیط طباطبایی، حسن پیرنیا و دیگران از معاصرین، یا ارباب نظر از عالمان دورانهای پیشینِ قوم، چون قتاده، معاذ بن جَبَل، فخر رازی، ابن اثیر، ابن کثیر، ابن خلدون، ابوریحان بیرونی و... همچنین در این باره، غفلتهای شگفت انگیز پاره ای از ارباب تفسیر و تاریخ گوشزد شده، و با مدد جستن از منابع گران، سخن آخر در این باب عرضه گشته است. این نکته نیز ناگفته نماند که نگارنده ادعا نمی کند، بهترین و برترین کلام را در این عرصه رانده؛ اما اطمینان می دهد که در این سمت کوشیده است! *** *ذوالقرنین در قرآن «و یسئلونک عن ذی القرنین قل ساتلوا علیکم منه ذکرا انّا مکنّا له فی الارض و آتیناه من کل شیء سببا فاتبع سببا حتی اذا بلغ مغرب الشمس و جدها تغرب فی عین حمئة و وجد عندها قوماً قلنا یا ذاالقرنین اما ان تعذب و اما ان تتخذ فیهم حسنا...». «از تو ای پیامبر، درباره ذوالقرنین می پرسند، بگو: به زودی پیرامون شخصیت او با شما سخن خواهم گفت. همانا ما قدرت فرمانروایی در زمین به او دادیم و وسایل انجام هر کاری را برایش فراهم ساختیم. پس او نیز از ابزار به درستی بهره جست و راهی را در پیش گرفت. تا آن هنگام که به محل غروب خورشید رسید، و چنان دریافت آفتاب را که در چشمه ای (یا در دریایی) که آب تیره رنگ دارد، فرو می رود، و در آنجا قومی را یافت. به او گفتیم: اکنون می توانی با آنان با ستم رفتار کنی و عذابشان دهی- اگر ایمان نیاورند- یا این که با آنها با سلوک نیکو رفتار کنی- اگر ایمان پیشه کنند- ذوالقرنین گفت: اما کسی که بیداد کرد، پس زود خواهد بود که عذابش کنیم- به قتل- و پس از آن که به سوی پروردگار خود رفت، باز عذابی شدید دامنگیر اوست. اما کسی که ایمان آورد و رفتار نیکو کند، سزای او نیک است، و به زودی فرمان خواهیم داد او را به تکلیفی که بر وی گران نیاید. سپس از اسبابی که در اختیار داشت، استفاده کرد و به جانب دیگر روی نهاد، تا بدانجا رسید که خورشید طلوع می کند، و قومی در آنجا یافت که میان ایشان و آفتاب پوششی نبوده، - یعنی بدون لباس زندگی می کردند. (آری) این چنین بود (کار ذوالقرنین) و ما به خوبی از امکاناتی که نزد او بود، آگاه بودیم. پس از آن نیز از ابزاری که در ختیار داشت کمک گرفت و راه دیگری را پی گرفت. تا به جایی رسید که میان دو کوه بود، و در آن جا قومی یافت که زبان نمی فهمیدند، آن قوم با اشارت گفتند: یا ذوالقرنین! یأجوج و مأجوج در این سرزمین تبه کارند، آیا هزینه ای در اختیار تو قرار دهیم، که میان ما و ایشان سدّی بنا کنی؟ گفت: خدای آن قدر به من توانایی و تمکن داده که از مال شما بی نیازم، تنها نیروی کار در اختیار من قرار دهید تا میان شما و ایشان بنیانی سخت، استوار سازم. برای من آن قدر پارچه های آهن بیاورید که بتوان با آن دو کوه را بهم برآورد و مساوی کرد. آنان نیز او را با نیروی انسانی مدد رساندند و آن چه خواسته بود، بر آورده کردند، پس سد را برایشان بنا کرده، بالا برد تا میانه دو کوه را پر کرد و گفت: در آن بدمیدند تا پارچه های آهن بسان آتش گردید، آنگاه گفت: مس گداخته (یا روی) بیاورید که بر آن بنا بریزیم تا محکم گردد. بدین وسیله سد آن چنان پرداخت شد که یأجوج و مأجوج نتوانستند بر آن بالا روند یا در آن رخنه ای ایجاد کنند. (پس از پایان کار)، ذوالقرنین گفت: این اقدام، رحمتی از ناحیه پروردگار من است و آنگاه که وعده خداوند فرا رسد، آن را ویران خواهد ساخت و وعده خداوند حق است». (سوره کهف- آیات 83- 98) *دعوای ذوالقرنین بودن کورش بیشتر مفسران، ذوالقرنین یاد شده در قرآن کریم را اسکندر مقدونی تلقی کرده اند، و برخی نیز او را یکی از اذواء و تبع های یمن می دانند. اقوال دیگری نیز وجود دارد، لکن این دو دیدگاه از مشهورترین نظریه های تفسیری در این باب است. اما از آنگاه که «سر سید احمد خان هندی» به ابداع این اندیشه پرداخت که ذوالقرنین همان کوروش سوم- شاه بزرگ هخامنشی- است، مولانا ابوالکلام آزاد نیز- در کتاب تفسیرش به نام «تفسیر البیان فی مقاصد القرآن» که به زبان اردو نگاشت- در ایضاح و تقریب آن کوشید. سپس بخشی از این تفسیر که درباره سوره کهف و ماجرای ذوالقرنین است درکشور هندوستان در مجله عربی زبان «ثقافة الهند»، انتشار یافت و آنگاه به فارسی برگردان شد. از این پس مؤلفان تفسیرهای «المیزان»، «نمونه» و «نوین»، دیدگاه فوق را هرکدام به نحوی پذیرا شدند، که در این مقال به نقل اقوال آنان اقدام و نقد و بررسی کلامشان را به پایان گفتار موکول می کنیم. مرحوم علامه طباطبایی «قدس سره» در این باره می نویسد: «بعضی... گفته اند: ذوالقرنین همان کورش یکی از ملوک هخامنشی در فارس است که (539- 560 ق.م) می زیسته و همو بوده که امپراطوری ایرانی را تأسیس و میانه دو مملکت فارس و ماد را جمع نمود، بابل را مسخر کرد، و به یهود اجازه مراجعت از بابل به اورشلیم را صادر کرد، و در بنای هیکل کمک ها کرده مصر را به تسخیر خود در آورد آنگاه بسوی یونان حرکت نموده بر مردم آنجا نیز مسلط شد، بطرف مغرب رهسپار گردید، آنگاه رو بسوی مشرق نهاده تا اقصی نقطه مشرق پیش رفت». آنگاه اجمال مدعا و ادله ابوالکلام را چنین تقریر می کند: «اجمال مطلب اینکه آنچه قرآن از وصف ذی القرنین آورده با این پادشاه عظیم تطبیق می شود، زیرا اگر ذوالقرنین قرآن، مردی مؤمن بخدا و بدین توحید بوده کورش نیز بوده، و اگر او پادشاهی عادل و رعیت پرور و دارای سیره رفق و رأفت و احسان بوده این نیز بوده، و اگر او نسبت به ستمگران و دشمنان، مردی سیاستمدار وده این نیز بوده و اگر خدا به او از هر چیزی نصیب داده به این نیز داده، و اگر میانه دین و عقل و فضائل اخلاقی و عدّه و عُده و ثروت و شوکت و انقیاد اسباب برای او جمع کرده برای این نیز جمع کرده بود. و همانطور که قرآن کریم فرموده کورش نیز سفری به سوی مغرب کرده حتی بر لیدیا و پیرامون آن نیز مستولی شد، بار دیگر بسوی مشرق سفر کرده تا مطلع آفتاب برسید، و در ا»جا مردمی دید صحرا نشین و وحشی که در بیابانها زندگی می کردند و نیز همین کورش سدی بنا کرده که بطوریکه شواهد نشان می دهد سد بنا شده در تنگه داریال میانه کوههای قفقاز و نزدیکیهای شهر تفلیس است».[1] پس از این فقرات به تفصیل نظریه ابوالکلام پرداخته و در پایان می نویسد: «این بود خلاصه ای از کلام ابوالکلام، که هر چند بعضی اطرافش خالی از اعتراضاتی نیست، لکن از هر گفتار دیگری انطباقش با آیات قرآنی روشن تر و قابل قبول تر است». مؤلفان تفسیر نمونه نیز پس از ذکر اجمالی از آن مجمل، به پیروی از علامه طباطبایی نوشته اند: «درست است که در این نظریه نیز نقطه های ابهامی وجود دارد، ولی فعلا می توان از آن به عنوان بهترین نظریه درباره تطبیق ذوالقرنین بر رجال معروف تاریخی نام برد».[2] مرحوم استاد محمد تقی شریعتی بی پرواتر از دیگران می گوید: «آنچه درباره ذوالقرنین در این کتاب آسمانی (قرآن) آمده و به استناد آخرین مدارکی که کشف شده با زندگی کورش کبیر و رفتار و سلوک او با رعایا و بیگانگان و مسافرتها و لشکرکشی هایش بنواحی مختلف و سد یأجوج و مأجوج و بسیاری از مطالب دیگر، قابل انطباق است که احدی اطلاعی از آنها نداشت و در هیچ کتابی خبری از آنها نبود و مدتهای مدیدی عموم مفسران در تفسیر آیات مربوطه درمانده بودند و هرکس حدسی می زد و رجماً بالغیب سخنی می گفت تا در زمان ما ابوالکلام آزاد متوجه شد که مقصود از ذوالقرنین همان کوروش کبیر است که نامش بعظمت در تورات آمده است و یهودیها مستقیما یا به وسیله عربها داتنان او را از پیغمبر پرسیده اند و با حفریاتی که در استخر فارس بعمل آمده و از روی آثار و الواح مکشوفه شرح حالش معلوم شد و نیز معلوم شد که آنچه قرآن درباره او گفته است شاید با واقع منطبق باشد».[3] *دیدگاه ابوالکلام آزاد ابوالاکلام بر این باور است؛ ظاهر آیاتی که پیرامون شخصیت ذوالقرنین گفتگو می کنند، چنین می نماید که به اشاره یهود، یک نفر از قریش درباره بخری مطالب از پیامبر (ص) پرسش کرد، یکی از آن موارد، سؤال از هویت ذوالقرنین بود. آنگاه به نقل از قرطبی و طبری و ابن کثیر و سیوطی، می گوید: سائل پرسید، «درباره پیغمبری که خداوند جز یک بار در تورات از او نام نیاورده است به ما خبری بازگوی». حضرت گفت: کدام پیغمبر؟ گفتند: «ذوالقرنین». سپس می افزاید؛ چون انگیزه یهود از پرسششان، تعجیز پیامبر (ص) بوده است، بنابراین شایسته است که مسؤول عنه از غیر عرب بوده باشد، از این رو نمی بایست ذوالقرنین از پادشاهان یمن بوده باشد. اسکندر مقدونی نیز در تمام عمر خود سدّی که شهره آفاق گردد، بنا نکرده، و با مغلوب نیز مهربان و دادگر نبوده است. پس بی تردید شخصیت دیگری با ذوالقرنین منطبق است. آنگاه ادامه می دهد: چون پرسش از ناحیه یهود مطرح گردیده، ناچار باید به کتابهای آنان مراجعه کرد و هویت مسأله را دریافت. در این راستا رؤیای دانیال نبی (ع) را دستاویز قرار می دهد که در خواب دید، قوچ دوشاخی غرب و شرق و جنوب زمین را شخم می زند، ناگاه یک بز کوهی از طرف مغرب در حالی که زمین را با شاخ خود می کند، پیش آمد؛ میان پیشانی این بز یک شاخ بزرگ و عجیب کاملاً پیدا بود، کم کم بز کوهی با قوچ دو شاخ روبرو شد، دو شاخش را در هم کوبید و وی را از میان برداشت. پس از آن فرشته ای پدیدار گشت و خواب دانیال را چنین تعبیر کرد که صاحب دو شاخ، پادشاه پارس و ماد است و بز یک شاخ نیز اسکندر مقدونی از یونانیان است که سرانجام دارا، آخرین پادشاه پارس را برانداخت و سیادت خاندان هخامنشی را نابود کرد. پس از این مستمسک، مجسمه دشت مرغاب را سند اقوی و حجت قطعی انگاشته و می گوید چون تورات کورش را ذوالقرنین و عقاب شرق، نامیده پس باید تندیس دشت مرغاب نیز مجسمه کورش باشد؛ چه این که هم شاخ دارد و هم بسان عقابان دو بال! آنگاه به تشریح پیکارها و اقدامات کورش پرداخته و کوشیده است تا ویژگیهای یاد شده در قرآن مجید درباره ذوالقرنین را با پادشاه هخامنشی انطباق دهد، که در بحث های آینده به آن خواهیم پرداخت و آشکار خواهد شد که چه کسی در خور اتصاف به این صفات و ویژگیهاست. *ویژگیهای ذوالقرنین در قرآن 1- ذوالقرنین بی شک از چهره های برجسته تاریخ بشر است، چرا که خداوند او را بزرگ داشته و حکمرانی جهان را به وی بخشیده است به دلیل «انّا مکّنا له فی الارض و آتیناه من کل شیء سبباً». گواه بزرگ داشت وی نیز ذکر نمونه هایی از سیره و عمل و گفتار اوست که سرشار از حکمت و قدرت است. 2- وی تا انتهای ناحیه مغرب زمین یعنی جایی که دیگر امید به خشکی نمی رفت، پیش تاخته و از جانب دیگر نیز تا پایان مشرق رانده و سرانجام به میان دو کوه رسیده و به پیشنهاد اهالی آن دیار، سدّی استوار بنیان نهاده است. 3- با هدایت خداوند، کارهایش را انجام می داده است، به دلیل «قد احطنا بما لدیه خبراً». «ظاهراً احاطه علمی خدا به آنچه نزد وی صورت می گرفت، کنایه باشد از اینکه آنچه که تصمیم می گرفت و هر راهی که می رفت با هدایت خدا و امر او بوده، در هیچ امری اقدام نمی نمود مگر به هدایتی که با آن مهتدی شده بود و با امری که به آن مأمور گشته بود».[4] 4- بلند نظر و بدون چشم داشت به مال دنیا، سلوک می کرده است، به دلیل «قال ما مکّنی فیه ربّی خیر فاعینونی بقوة». 5- سدّ استوار و بی مثالی در آن دوران با مصالحی از آهن و مس، افزون بر سنگ و آجر بنا گذاشته که شهرتی جاودانه یافته است. 6- پیکار و مبارزه او با مشرکان و مفسدان، تنها برای خشنودی خدا و در راستای قرب به درگاه ربوبی صورت تحقق یافته است، به دلیل «اما من ظلم فسوف نعذّبه ثمّ یردّ الی ربّه فیعذّبه عذاباً نکراً و امّا من آمن و عمل صالحاً فله جزاء الحسنی». 7- مُوحّد و معتقد به روز رستاخیز امم بوده و پروردگار جهان را منشأ و مصدر همه امور می دانسته است به دلیل «هذا رحمة من ربّی...». 8- مستفاد از آیات این است که در دوران پیامبر اسلام (ص) و پیش از نزول آیه مربوط به ماجرای ذوالقرنین، چنین نامی بر سر زبانها بوده، از این رو می فرماید «یسألونک عن ذی القرنین» و جالب این جاست که قرآن نیز با عباراتی مانند «قلنا یا ذاالقرنین» و «قالوا یا ذاالقرنین»، او را با همان نام شناخته شده اش، یاد کرده است. *ذوالقرنین کیست؟ 1- ذوالقرنین در روایات اسلامی پیرامون ماهیت، سمت و نام ذوالقرنین، راویان شیعی و سنی اتفاق نظر ندارند، بیشتر روایات وی را از جنس بشر دانسته، لیکن از طریق اهل تسنن مانند- سیوطی و ابن کثیر- منقول است که وی فرشته ای آسمانی بود که به فرمان پروردگار عالم بر روی زمین فرود آمد و هرگونه وسیله و ابزار جهانجویی را در اختیار داشت. گفته شده که «مقریزی در کتاب «خطط» از جاحظ حکایت نموده که وی در کتاب «الحیوان» خود نوشته است، مادر ذوالقرنین از جنس بشر و پدرش از ملائکه بوده است!!». به هر حال، سخن دیگر در منصب و موقعیت ذوالقرنین است، در بسیاری از روایات از آن جمله از امام علی (ع) نقل کرده اند که وی بنده ای صالح از بندگان خدا بوده، که به خدا حب می ورزیده، و خدا نیز او را دوست داشته، خیرخواه بوده و پروردگار نیز در حق وی، خیرخواهی روا داشته است.[5] از امام علی و امام محمد باقر علیهما السلام نیز مروی است که ذوالقرنین مُحَدّث بوده یعنی ملائکه نزد وی رفت و آمد داشته و با آنها گفتگو می نموده است. پاره ای از روایات نیز وی را پیمبر دانسته است.[6] بحث روایی دیگری در نام اوست. از امام علی و امام محمد باقر علیهما السلام منقول است که نام وی عیاش بوده،[7] و از امام موسی کاظم (ع) و پیامبر اسلام (ص) حکایت کرده اند که وی اسکندر نام داشت.[8] و پاره ای از اهل کتاب که به اسلام گرویده بودند، اسم وی را «مرزیا»- مرزبان- فرزند مرز به یونانی از دودمان «یونن بن یافث بن نوح» می دانند. از محمد بن خالد و ابن عباس نیز روایت کرده اند که وی را «عبد الله بن ضحاک بن سعد» خوانده اند. پاره ای نیز «مصعب بن عبدالله» از قحطانیان، و برخی دیگر، وی را «صعب بن ذی مرائه» اولین پادشاه قوم تُبَّع ها (یمنی ها)- ابو کرب- گفته اند. *وجه نامگذاری ذوالقرنین در این باره نیز، در میان روایات فریقین متاسفانه اختلاف شگفتی به چشم می خورد. از قول امام علی و امام صادق علیهما السلام آورده اند که چون ذوالقرنین قومش را به سوی خدا خواند او را مضروب ساختند، و طرف راست سرش را بشکافتند، او در برهه زمانی از دید مردم پنهان گشت و دوباره آنان را به خدا پرستی فرا خواند؛ این بار بر جانب چپ سرش کوفتند، دگر بار غایب شد و از پس آن که خدای جهان، ابزار سفر بزرگ را در اختیارش گذاشت، شرق و غرب زمین را پیمود.[9] در دیگر روایات نیز از امام علی (ع) مروی است که مردم وی را در باره نخستِ دعوتشان، از جانب او، بکشتند و آنگاه خداوند او را زنده کرد، این بار نیز به جانب قومش شد و به خدایش خوانشان ولی باز مضروب شد و به قتل رسید. دگر بار خدایش او را زنده کرد و به آسمانش برد، و اما این بار با اسباب و ابزار لازم بر زمینش فرستاد.[10] از وقت بن منبه نیز حکایت شده که ذوالقرنین از ابتدای خلقتش دو شاخ بر سر داشت یا پس از نده شدن بار دوم- در ماجرای سابق الذکر- در جای ضربت هاییی که بر وی فرود آورده بودند، دو شاخ بر سرش رویید. اقوال دیگری نیز وجود دارد، فی المثل گفته اند جهت نامگذاری وی، این است که او در دو قرن از زمین یعنی در شرق و غرب آن حکم راند. برخی دیگر آورده اند؛ چون در خواب دید که دو لبه آفتاب گرفته، از این رو خوابش را چنین تعبیر کردند که سلطنت شرق و غرب گیتی را به کف خواهد آورد.[11] پاره ای نیز معتقدند از آن جهت که دو دسته مو در سر داشت، او را ذوالقرنین خواند اند، و بعضی گفته اند چون پادشاه روم و فارس هر دو شد. وجوه دیگری نیز حکایت کرده اند، لکن به اندازه تنویر و تنویع گفته آمد، از این رو حاجت به نقل همه توجیهات نیست. درباره مکان سدّ وی نیز توافقی حاصل نگشته است، پاره ای در شمال و برخی در مشرق دانسته اند، همچنین در پیرامون سفرش به مغرب و مشرق سخنانی است، برخی گفته اند سوار بر آبر مشرق و مغرب جهان را پیمود. و پاره ای گفته اند به کوه قاف شد و بعضی نوشته اند در طلب آب حیات بود، اما بدان دست نیافت.[i] درباره قوم یأجوج و مأجوج و مکان و کیفیت زیستشان نیز گفتاری است، ولی اجمالاً همین قدر معلوم است که مردمانی جنگجو و غارتگر بوده اند. باید گفت همین اختلاف روایات از فِرَق اسلامی، خود موجب گشته تا هویّت ذوالقرنین در پرده ای از ابهام پوشیده بماند، لکن پاره ای از این روایات از ناحیه سند دچار اشکال است و برخی از ناحیه دلالت و مفاد و بعضی نیز در تعارضند. از این جهت باید شواهد و قرائنی یافت تا بتوان به دسته ای از آنان تمسک جست. برخی از مفسران نیز گفته اند: «بر روی هم می دانیم که مجموعه این اخبار خالی از دسیسه و دستبرد و جعل و مبالغه نیست». از این رو چندان اهمیتی به این اخبار نداده اند، مع الوصف، روایتی هست که با چشم پوشی از کم و کاست در نقل آن، به حدّ استفاضه رسیده است، این روایت در کتاب کمال الدین از اصبغ بن نباته حکایت شده که می گوید: «ابن الکواء در حضور امام علی (ع) هنگامی که آن جناب بر فراز منبر بود برخاست و گفت: یا امیرالمؤمنین، ما را از داستان ذوالقرنین آگاه کن؛ آیا پیامبر بوده یا ملک؟ و ما را از دو قرن او با خبر ساز که آیا از طلا بوده یا از نقره؟ امام فرمود: نه پیمبر بوده، و نه ملک. و دو قرن وی نه از طلا بود و نه از نقره، او مردی بود که خدا را دوست می داشت و خدا هم او را دوست داشت. او خیر خواه پروردگار بود، خداوند هم برایش خیر می خواست، و اگر ذوالقرنینش خواندند، بدین جهت بود که مردمش را دعوت می کرد، زدند و یک جانب سرش را شکستند، مدتی از مردم پنهان شد، و بار دیگر به سوی آنان بازگشت، این بار هم زدند و طرف دیگر سرش را شکستند، و اینک در میان شما نیز کسی مانند او هست». و این اشاره ای به حضرتش بود. ادامه دارد
[1]- المیزان- ج13 ص391. [2]- المیزان- ج13 ص391. [3]- تفسیر نمونه- ج12 ص549 [4]- تفسیر نوین- مقدمه، ص 65- 66. [5]- ترجمه المیزان- ج26 ص257. [6]- تفسیر صافی- ج2 ص26، الدر المنثور- ج4 ص241. [7]- الدر المنثور- ج4 ص241، الصافی- ج2 ص27، مجمع البیان ج3 ص489، تفسیر شریف لاهیجی- ج2 ص926. [8]- الصافی تفسیر القرآن- ج2 ص27. [9]- الدر المنثور- ج4 ص242 و البدایة و النهایه- ج2 ص105. [10]- مجمع البیان- ج3 ص490 (با اندکی تفاوت در مضمون) [11]- الدر المنثور- ج4 ص241، الصافی تفسیر القرآن- ج2 ص27. [11]- ملا فتح الله کاشانی- منهج الصادقین فی الزام المخالفین، ج5 ص 376. | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 267 |