تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,085 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,030 |
وحدت حوزه و دانشگاه | ||
پاسدار اسلام | ||
مقاله 1، دوره 1371، شماره 135، اسفند 1371 | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
وحدت حوزه و دانشگاه قسمت دوم حجه الاسلام و المسلمین سید مرتضی مهری در شماره گذشته بیان داشتیم که منظور از وحدت حوزه و دانشگاه وحدت در میدان عمل اجتماعی و انقلابی است و اصلا ربطی به علومی که در این دو نهاد تدریس می شود و کیفیت تدریس و ماسئل دیگری که ویژه هر یک از این دو نها است، ندارد. و مشخصه هایی که برای حوزه ذکر شده است و مانع وحدت آن با دانشگاه شناخته شده است، ربطی به این وحدت ندارد و هرگز مانع نیست. و سپس در بررسی مشخصه او توضیح دادیم که هیچ خط قرمزی بطور مطلق در حوزه وجود ندارد و طلبه هر سؤالی داشته باشد حق پرس و جو دارد و هیچ سؤالی به نام شبهه نیست که نباید آن را مطرح کرد و عدم طرح بعضی از سؤالات در بعضی از کلاسها به دلیل حل شدن آن سؤال در کالس دیگر است و این مطلب اختصاص به علوم حوزوی و فضای حوزه ندارد، بلکه در هر علمی، اصولی وجود دارد که در علمی دیگر از آن بحث می شود و در آن علم ثابت شده و مفروض تلقی می شود. و گفتیم که: قداست حوزه و علوم حوزه به دلیل بی چون و چرا بودن نیست و هیچ کس در حوزه علوم حوزوی علوم حوزوی را معرفت غیر بشری و غیرقابل نقد نمی داند.قداست فقه به دو دلیل است: 1-این که فتوای فقیه برای مقلد حجت است و در پیشگاه خداوند عذر مقلد درصورت اشتباه بودن فتوای مرجع تقلید واجد شرایط، پذیرفته شده است و چون کاربرد مهم فقه همان حجت شرعی بودن در پیشگاه خداوند است و لذا از این جهت فرقی بین فتوای مطابق با واقع و فتوای مخالف با واقع نیست. 2-این که چون کاربرد فقه داشتن حجت در پیشگاه خداوند و تحصیل رضای او و سعادت ابدی در جهان آخرت است به این دلیل از همه دانشها پس از اصول عقائد مهمتر است و به دلیل اهمیت موضوع و نتیجه فقه، فقیه در میان مردم مؤمن و خداپرست و معتقد به روز قیامت قداستی دارد که او را نزدیک به درجه معصومین می کند و او را نماینده امام معصوم می دانند. عربی بودن کتاب های حوزه در ادامه مطالب گرشته پیرامون قداست حوزه و بصورت اعتراض گفته شده است که «زبان عربی قداستی پیدا کرده است» و لذا همه کتابهای درسی حوزه به عربی نوشته می شود و چون «دانشگاهیان ما عربی نمی خوانند» پس نوشته های حوزه در دانشگاه نفوذ نخواهد کرد. «کتابی که مال عوام است که مال عوام است، کتاب خشک مسأله شرعی هم که یک کاربرد خیلی محدود و معینی در یک جایی دارد و دیگر شخص بیرون از حوزه و عالمی که می خواهد ببینند آنجا چه می گذرد کجا باید مباحث علمی عمیق دلپذیر و دلچسب پیدا کند که اذعان بکند که در آنجا دارد تحقیق جدی (؟!!!) صورت می گیرد اذعان بکند که در آنجا مبادله واقعا به معنای صحیح علمی اش(؟!!!) صورت می گیرد به زبان عربی هم که این باب بسته می شود...». انی صحیح است که عربی بودن کتابهای حوزه یک سنت است ولی نکته و ریشه ای دیگر نیز دارد که تبدیل کتابهای تخصصی و درسسی به زبان فارسی را مشکل یا بی نتیجه می کند و آن این که فقه، سمروبط به زبان عربی است. زیرا فقه عبارت است از: شناخت احکام شرع و استنباط آنها از قرآن و سنت که آنها همه عربی هستند. و استنباط حکم بدون مراجعه به سخنان پیشینیان از فقها هم تقریبا ممکن نیست. باید موارد اجماع، شهرت، تمسک فقها به حدیث یا رد آن، جو فقهی مسأله در زمان صدور روایت ، برداشت فقها از روایت و امثال آن تشخیص داده شود و برگرداندن همهاین متون به فارسی امری مشکل و غیر ضروری است. و بدون برگرداندن آنها به فارسی، کتاب فقهی فارسی نخواهد شد بلکه مخلوط خواهد شد و باز هم منظور حاصل نمی شود. گذشته از این که کتب درسی اگر عربی نباشد تمرین طلبه برآشنایی با متون فقهی عملا غیر ممکن خواهد بود. و بر فرض که کتاب فقهی تخصصی به فارسی نوشته شود مقصود که آگاهی دانشمند دانشگاهی از محتوای آن است، در صورتی که از اصطلاحات فقه اطلاعی نداشته باشد، حاصل نخواهد شد؛ همچنان که کتاب فیزیک و ریاضی هرچند به فارسی نوشته شده باشد برای کسی که از اصطلاحات آن گاهی ندارد- هرچند در رشته خود دانشمندی بزرگ باشد وهرچند درزبان فراسی وادبیات آن متخصص هم باشد- مفید نخواهد بود. بجز اینها نیز انگیزه های دیگری در اصرار بر تألیف کتب معارف اسلامی به زبان عربی وجود دارد که از قبیل اکثریت عرب زبانان مسلمان و داد و ستدهای فرهنگی اسلامی در میان ملتهای مسمان و سعی در گسترش آن و وجود طلاب عرب زبان که طبعاً نیاز به دگانه نویسی خواهد بود و جهات دیگر. بهر حال مسأله تقدس زبان عربی انگیزه این اصرار نیست و بر فرض که باشد هم اشکالی ندارد. شکی نیست که زبان عربی برای مسلمانان، زبان مقدسی است و هر مسلمانی باید تا حدودی آن را بیاموزد بلکه سعی در بهتر شناسی زبان عربی برای هر مسلمان مطلوب است اگر نگوئیم لازم است. زیرا استفاده مناسب و لازم از کلام خدا و معصومین علیهم السلام و ادعیه و مناجاتهای آنان که بهترین راه برای تقویت ایمان و دستیابی به معارف الهی از زبان معصومین علیهم السلام است، بدون یادگرفتن و تسلط بر ادبیات زبان عربی، میسر نمی باشد. و هیچ ترجمه ای نمی تواند بطور کامل آن تأثیر معجزه آسای فصاحت و بلاغت قرآن و کلمات رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و نهج البلاغه و احادیث و ادعیه و زیارات معتبره را، داشته باشد. دست یابی حوزه به مراکز قدرت دومین مشخصه حوزه که آفت زا و مانع وحدت حوزه و دانشگاه شمرده شده است دست یابی حوزه به مراکز قدرت است و گفته شده است که«نظیر این در دانشگاهها فعلا وجود ندارد». و این مشخصه از این جهت مورد توجه قرار گرفته است که «نظریه ولایت فقهی الزام می کند که در رأس حکومت یک فقیه باشد و او زمام رهبری و تدبیر امور را به دست داشته باشد... بهمین سبب پیوستگی این حوزه علمیه با مراجع قدرت یک پیوستگی ارگانیک بسیار وثیق است. منظور من این نیست که چون از میان روحانیان وفقیه بیرون می آید چنین پیوستگی وجود دارد. معنایش این است که علوم دینی بالفعل امروز علومی هستند که برای کسی که واجد آنها است قدرت می آورد. شخص روحانی امروز قاضی می شود... نماینده ولی فقیه می شود. در شهربانی، در هر جا صاحب سمت مدیریتی می شود ولایت پیدا می کند...». شکی نیست که دست یابی به قدرت از هر نوع که باشد آفت زا است. علم خود نیز یک قدرت است و همان آفات قدرت سیاسی را کم و بیش دارد. قدرت سخنوزی نیز آفت زا است. قدرت جسمی و زور بازو و قدرت مالی و همه قدرتهای مادی آفت زا هستند و البته قدرت سیاسی و ولایت بر دیگران و نفوذ سخن نیز آفت زا است. و دلیل آن احساس بی نیازی و برتری بر دیگران است. «ان الانسان لیطغی آن رآه استغنی». و بجز تقوی و احساس هم سانی با دیگران در پیشگاه خداوند متعال، پیزی مانه این طغیان و سرگشی نیست. و لذا باید تلاش بر این باشد (که انشاء الله هست) که مناصب قدرت زا را به کسانی واگذار کنند که از نیروی تقوی برخوردار باشند. این مسأله، مسلم است ولی این مشکل حوزه نیست؛ این مشکل انسان است. و تنها فارغ التحصیلان حوزه نیستند که به قدرت می رسند بلکه بیشتر،این مشکل دامنگیر فارغ التحصیلان دانشگاه است. درست است که رهبر کشور، سولی فقیه است ولی دیگر مناصب ولایت بخش و قدرت زا که فراوان است، اختصاص به روحانی ندارد. رئیس جمهور که رئیس کارگردانان کشور است لازم نیست روحانی باشد. رئیس مجلس و وزرا و وکلا و مدیران و معاونان و استانداران وفرمانداران و فرماندهان نظامی و هزاران منصب ولایت بخش و قدرت زا الزاما مربوط به روحانیون نیست و البته همه اینها درمعرض خطرند و باید در تقوی را پیشه کنند تا سلام بمانند. بهر حال این مسأله، اختصاصی به حوزویان ندارد. چیزی که هست این است که تاکنون و بخصوص در این اواخر، روحانیون بطور کلی از مراکز قدرت کنار گذاشته شدند و اکنون چون نظام سیاسی کشور، نظام اسلامی است و قانون قضایی آن، اسلامی است، طبیعتاً افرادی از روحانیون هم مانند دیگران به مراکز قدرت دست می یابند. بنابراین، پیوستگی با مراکز قدرت، مشخصه حوزه و روحانیون نیست بلکه آن چه پیش آمده ایت است که این مشکل، پس از انقلاب دامن روحانیون را نیز گرفته است. و این مطلبی است واضح و روشن و گوینده آن سخن نیز خود برآن واقف است. در تأیید سخنی که نقل شده شاهدی از تاریخ آورده شده است: «آن همه که فیلسوفان ما و متفکران دیگر ما با فقیهان در می پیچیدند و در جای جای سخنانشان شما تعریض و اعتراض را نسبت به نقش فقیهان می بینید همه اش جنبه علمی نداشت است البته عارفان ما واقعاً بر سر دیدگاههای خاصی بر سر دین شناسی با فقیهان اختلاف داشتند...بعضی هیش هم جنبه دنیوی داشت. فقیهان علی الاصول کسانی بودند که مناصب عدرت را در جامعه اشغال می کردند». ولی به نظر می رسد این تقسیم بندی و جبهه گیری میان عارفان و فقیهان که در این سخن آمده است دقیق نباشد. در میان عالمان دینی و دانشمندانی که به نحوی با مذهب ارتباط داشته اند، در طول تاریخ کسانی هستند که توجیه گر ظلمها و ناروائیهای ستمگران و جباران بوده اند. داستانهای آنها در تاریخ فرواوان است و در دوران طاغوت تاریخ خودمان هم از این گونه روحانی نماها کم نبودند که بعضی به مقتضای جنایاتشان به دست انقلاب به سزای عمل خود رسیده و حتی بعضی اعدام شدند. همان گونه که روشن است اینان از سوی همه علمای متعهد و متقی، همیشه مورد اعتراض و انتقاد بلکه تفسق واقع می شدند و اصولا روحانیت اصیل اسلام، آنها را از خود نمی داند. و البته نباید این امر با مطلبی دیگر اشتباه شود و آن در مورد بعضی از علمای بزرگ است که در دورانهای خاصی طبق تشخیص خود بعضی از شاهان را به دلیل وضعیت خاص سیاسی شیعه وکشور اسلام به نحوی تأیید می کردند ، گو این که آنها را ظالم می دانستند ولی نوعی از تقیه را در آن زمان واجب تشخیص داده بودند و به فرموده حضرت امام: تشخیص آنها هم صحیح بوده است و آثاری که از ائمه علیهم السلام باقی مانده است و رشدی که در تشیع مشاهده می شود از برکت رفتار آنها است. گرچه بعضی از بدخواهان روحانیت این مسأله را دست آویزی برای ضربه زدن به علما و فقها قرار داده اند ولی موارد تقیه در حالات ائمه معصومین علیهم السلام پاسخ قاطعی براین گونه ایرادها است. بهر حال در مواردی که کسانی در کسوت علمای دین در خدمت طاغوت قرار می گرفته اند از سوی همه علما و فقهای متقی نکوهش می شدند و اختصاصی به عارفان و فیلسوفان ندارد. از سوی دیگر بعضی از عارف نمایان اصولا با فقه و فقاهت و بحث از احکام شرعی مخالف بودند و معتقد بودن که اینها ظواهر شرع است و کسی که با سیر و سلوک،به حقیقت شرع دست یافته،نیازی به عمل به ظواهر ندارد. و طبعاً از آن سوی هم فقیهان، این گونه افراد را به دلیل انگار ضروریات شرع، تکفیر می نمودند و البته این واضح است که این گونه تفکر مخالف گفتار و رفتار صاحب شریعت صلی الله علیه و آله و سلم و ائمه هدی علیهم السلام است و با صریح قرآن کریم و همه کتب آسمانی و ضرورت ادیان الهی منافات دادر. آن عارفانی که با فقیهان عموما بر سر دیدگاههای خاصی از دین اختلاف داشتند از این قبیل بودند. وگرنه عارفان حقیقی نه تنها با فقها ستیز نداشتند که خود فقیه بودند. عارفی که خدا را شناخته و به او عشق می ورزد طبعا با جان و دل در پی شناخت دستور و فرمان او است تا همه حرکات و سکنات خود را بر آن اساس تنظیم کند. چگونه ممکن است کسی خداشناس باشد و فقاهت را که همان شناخت شریعت خداوند است، به باد مسخره و استهزا بگیرد؟! ادعای چنین عرفانی از قبیل ادعای دیانت همان علمای درباری است. و این هم راهی برای کسب و زیستن است. آفات آمیخته شدن علم به حوزه در رابطه با این مشخصه حوزه، بیان دیگری نیز شده است که قابل توجه است: « آمیخته شدن علم به قدرت هم آفاتی دارد... امروز سرچشمه هااکثر مصائب بشر این است که عمل عارفن در خدمت قدرت قرار گرفته است. هم قدرت (نیک یابد ) آفت بر میدادر و هم علم عجین و قرین به قدرت. قدرت اگر کمبود علم را پرکند و یا علم اکر به توجیه قدرت رود در هر دو صورت آفت بدل به بیماری می شود». این صحیح است که قدرت آفت زا است البته به این معنی که انسان در صورت قدرت، در خط طغیان و سرکشی قرار می گیرد و اما این که آمیخته شدن علم به قدرت ، آفاتی دارد اگر منظور این باشد که برای جامعه یا انسانی که متولی قدرت است آفاتی دارد بدون شک صحیح نیست بلکه باید قدرت به دست عالم باشد. قدرت اگر به دست جاهل باشد، جامعه را به تباهی می کشد. و شخص علام هم معمولا به تقوی نزدیکتر و از طغیان و سرکشی دورتر است. بنابراین برای کسی که می خواهد متولی قدرت باشد،بهتر همان است که عالم باشد. و اگر منظور این است که برای نهاد علمی آفت زا است (که باید چنین منظور باشد) این سخن در صورتی درست است که علم و در خدمت یک قدرت شیطانی و طغیانگر باشد نه یک قدرتی که هدفش خدمت به جامعه است، که در این صورت اگر علم در خدمت قدرت قرار داشته باشد وظیفه الهی و انسانی خود را انجام داده است و اما این که امروز سرچشمه مصائب بشر این است که علم عالمان در خدمت قدرت قرار گرفته است، در یکجا درست است و در جایی دیگر، نادرست. آنجا که علم عالمان در خدمت قدرتهای ویرانگر است برای بشریت مصیبت زا است همچنان که در جهان پرآشوب امرزو می بینیم که علم و تکنولوژی چه مصیبتهایی از راه قدرتهای شیطانی است و آن عمل هم علوم داشنگاهی است نه حوزوی! و اما در جایی که قدرت درصدد خدمت به جامعه است، علم حوزه و دانشگاه هر دو در خدمت آن هستند و این خدمت، خدمت به جامعه بشری است نه مصیبت بشر. پس اولا- علم باید در خدمت قدرت مشروع باشد و اگر نباشد وظیفه خود را انجام نداده است و ثانیا- علمی که اکنون بیشتر در خدمت قدرتها است، چه مشروع و چه نامشروع، علوم دانشگاهی است نه حوزوی. و اما این که قدرت اگر کمبود علم را پرکند یا علم اگر به توجیه قدرت رود آفت بدل به بیماری می شود. اولا – اگر قدرت اکنون کمبودی از نهاد علمی حوزه را برطرف کند بسیار ناچیز است و هم اکنون نیز حوزه همانند گذشته بر همان امکانات مردمی و وجوه شرعیه متکی است و آن نهاد علمی که کمبودش همیشه با قدرت پر می شده است و پر می ود بلکه صاولا فقط با امکانات دولت اداره می شود و با ید هم بشود،دانشگاه است نه حوزه. دانشگاه ابزار کارو دولت را می سازد و لذا باید آن را اداره کند و یم کند گرچه نه به نحو احسن و مطلوب. ولی حوزه چنین نیست و ان شاء الله چنین نخواهد شد. و ثانیا- حوزه هرگز توجیه گر قدرت نبوده است حتی قدرتی که آن را کاملا مشروع می داند و زاییده از درون خود می داند و ولایت آن را هم کاملا پذیرفته است، بلکه حوزه در کمال استقلال، نظارت می کند با این که این نظارت نه تنها وظیفه حوزه بلکه وظیفه هر مسلمان است و این مسأله ربطی به بعد علمی این نهاد ندارد بلکه از باب وظیفه امر به معروف و نهی از منکر و نصیحت و خیرخواهی، نسبت به رهبران و مسؤولان نظام اسلامی است. بنابراین، چپه این وظیفه خوب انجام شود و چه کوتاهی بشودف ربطی به حوزه به عنوان یک نهاد علمی ندارد. هدایت دینی یا خطابه مشخصه سوم حوزه که مانه تحقق وحدت حوزه و دانشگاه شمرده شده است روبرو شدن حوزویان با عامه مردم است که به ناچار باید از خطابه استفاده کنند «و خطابه هم عبارت است از سخن اقناعی غیر تخصصی و غیر استدلالی گفتن برای نفوذ در دل عوام و برای جا انداختن یک مسأله به هر نحو ممکن» و گفته شده است که «این خصوصیت در دانشگاهها وجود ندارد. و این چیز کمی هم نیست، دانشگاهها بناشان بر آن نیست که خطیب بپرورانند کسی را تربیتی کنند که به لطایف الحیل با شعر، با داستان، با ضرب المثل، با این و آن یک چیزی را جا بیاندازد میان مردم و دلهای نفوذ بکند... دانشگاهها اولا کار اصلی شان با خواص است...- و اصلا چنین وظیفه ای که نامش وظیفه هدایت مردم باشد بر عهده ندارند...». اولین نکته ای که در رابطه با این سخنان باید گفت این است که میان تربیت و هدایت دینی با خطابه اشتباه شده است. درست است که وظیفه هدایت مردم عملا بر عهده روحانیون است گرچه شرعا اختصاص ندارد و درست است که سخن گفتن با عامه مردم به ناچار نیازمند خطابه است و سخن تخصصی و علمی همیشه و در همه جا مفید نیست. ولی خطاب، اختصاص به هدایت دینی ندارد. گویا چون هدایتگران مذهبی از این فن استفاده می کنند و باید بکنند تصور شده است که خطبا اختصاص به آنان دارد. ولی چنین نیست. همین گوینده در همین سخنان از فن خطابه استفاده کرده است!! و ا تمثیل و شعرو داستان و تاریخ و امثال ان مطلب را بیان کرده است!!و هر گوینده ای که با غیر متخصصان و در غیر محدوده تخصص، مطلبی می خواهد بیان کند غالباً نیازمند فن خطابه است. البته این نقص نیست بلکه کمال است. قرآن هم از این روش برای عموم و روش استدلال برای خواص استفاده کرده است. دانشمندان دانشگاهی هم آن گاه که دانششان را باید به عموم عرضه کنند و زمینه استفاده آن زندگی معمولی مردم است، نیاز به خطابه دارند و به آن متوسل می شوند مثلا اگر یک پزشک بخواهد دستورات بهداشتی برای عامه مردم بینا کند چاره هیا ندارد بجز توسل به ساده گویی و اگر بخواهد سخنش تاثیر داشته باشد و دستوراتش عمل شود با ذکر مثال و با ارائه فیلم و امثال آن مطلب را در جامعه جا می اندازد. و همچنین یک روانشناس متخصص اگر مثلا درتربیت فرزندان سخنی و دستوری بخواهد ارائه دهد، چاره این بجز بیان ساده و غیرتخصصی ندارد. و اگر کسی در این گونه موارد اصطلاحات علمی و استدلالات تخصصی به کار ببرد نه نه تنها مفید نخواهد بود بلکه مورد سرزنش قرار خواهد گرفت. بانبراین خطابه چیزی نیست که خاص روحانیون و حوزه باشد بلکه از همه بیشتر، سیاستمداران جهان از آن استفاده می کنند و آنها هم فارغ التحصیلان دانشگاهند. نکته دیگر این که هر متخصصی در غیر حوزه تخصص خود، عوام است مثلا یک روحانی هرچند در فقه و اصول استاد باشد اگر از مسائل پزشکی چیزی نداند و فرهنگ عمومی او در این زمینه ضعیف باشد اگر مورد خطاب یک پزشک قرار بگیرد هرگز پزشک از اصطلاحات و استدلالات تخصصی استفاده نمی کند بلکه چه بسا برای اقناع او که به دستوراتش عمل نماید از ذکر مثال و داستان و امثال آن هم استفاده کند. و همین گونه است عکس مسأله، اگر پزشکی از مسائل مذهبی بی اطلاع باشد، طبعا آمادگی دریافت آن مسائل بدون مقدماتی از قبیل تمثیل و داستان و غیره ندارد. و بسیارند کسانی که در طب یا فیزیک یا شیمیو امثال آن متخصص اند و استعداد خوبی دارند ولی دیده می شود که اگر درمسائل مذهبی اظهار نظری کنند، بسیار ساده اندیشانه و سطحی فکر می کنند. از باب مثال بد نیست این مثال را بیاوریم: در یکی از کتب تغذیه بهداشتی و بیان فوائد و خواص میوه ها و سبزیها که نویسنده آن یک دکتر است پس از ذکر فوائد پیاز آمده است که: بنی اسرائیل پس از مدتی که در وادی تیه از (من و سلوی) استفاده کردند، اظهار داشتند که ما از این غذای یک نواخت خسته شدیم و از پیامبر خود خواستند که از خدا بخواهد برای آنها گیاهانی بفرستد من جمله پیاز. آن دکتر می گوید: سر آن این است که چون سلوی یک نوع مرغ است و چون این غذا از آسمان فرود می آمده است و حتما چند روز در راه بوده است و لذا قدری فاسد می شده است، بنی اسرائیل پیاز می خواستند تا دفع آن سموم کند!!! بنابراین تصور این که هرکسی متخصص و دانشمند است از خواص است و نباید با او از راه خطابه صحبت کرد، صحیح نیست و عمومیت ندارد. هر کس در محدوده تخصص خود از خواص است و در محدوده ای دیگر عامی است البته ممکن است بقدری آشنا باشد که بعضی از ستدلالات را بشود با او در میان گذاشت ولی نه همه چنین اند نه در همه مسائل مسائل، آشنائی مختصر کافی است. جهت دیگری که باید توجه شود این است که خطابی بودن سخن آنجا که سخن با عامه مردم است، هیچ منافاتی با تتخصصی بودن مسائل در حوزه تخصص و علمی بودن استدلال در واقع امر ندارد. قرآن هم بسیاری از مسائل را با بیان خطابی ارائه نموده تست ولی همان مسائل دلیل علمی نیز دارد و گاهی در همانجا به دلیل علمی آن نیز اشاره شده است بلکه گاهی همان دلیل علمی را با یک بیان ساده و همه کس فهم آورده است. پس این گفته که «به دلیل این که در اغلب موارد سخن حوزه با توده است، با عامیان بنحوی با عوام زدگی یا با خطر عوام زدگی روبرو هستند، تخصصی بودن از آنها ستانده می شود» اشتباه است. قرآن در عین حال که با توده مردم صحبت می کند ولی آنقدر تخصصی و علمی است که هرچه دانشمندان در ابحاث آن کاوش می کنند باز حقایق علمی جدیدی از آن استفاده می شود و در قرآن دستور داده شده است که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از استدالال علمی و روش خطابی و مجادله به نحو احسن یعنی نقض گفتار خصم با دیگر سخنان خودش استفاده کند. «ادع الی سبیل ربک بالحکمه و الموعظه الحسنه و جادلهم بالتی هی احسن». و خطابی بودن سخن خطیبان حوزه هیچ منافاتی با تخصصی بودن استدلال دانشمندان حوزه ندارد. گذشته از این بعضی از همان خطیبان در همان خطابه، اگر مقتضی باشد سخن تخصصی هم برای متخصان دارند؛ البته آنجا که گوینده بتواند و شنوده اخل تخصصی هم داشته باشد. تنها پیشوند دکتر داشتن کافی نیست که شنونده در زمینه مورد بحث تخصص داشته باشد و چه بسا از یک عامی ساده و کم سواد متدین در زمینه مذهب معلوماتش کمتر و ذهنش ساده تر باشد. ادامه دارد حضرت رسول (ص): ماه رمضان ماه خدای عزوجل است و در آن ماه خداوند حسنات را دو برابر می کند و گناهان را می آمرزد و آن ماه برکت است و ماه توبه و برگشت به سوی خدا است، و آن ماه مغفرت و آمرزش است و آن ماه آزادی از آتش و دست یابی به بهشت است. هان! در این ماه از هر حرامی دوری جوئید و در این ماه بسیار قرآن بخوانید.
| ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 146 |