تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,054 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,000 |
نتیجهگیری از نهضت عاشورا | ||
پاسدار اسلام | ||
مقاله 1، دوره 1372، شماره 140، مرداد 1372 | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
نتیجهگیری از نهضت عاشورا نهضت امام حسین(ع) در تمام امور و مسائلش استثنائی است. یکی از مهمترین استثناهایش به ثمر رسیدن نهضت پس از شهادت پیشوایش است که در تاریخ انسانیت، مثیل آن دیده نشده است؛ آن هم به این زودی! و آنچنان ورق بر میگردد که تمام توطئهگران و دشمنان نهضت، یا بدست هم کیشان خود و یا به دست مؤمنین به قتل میرسند و نابود میگردند ولی نام «حسین» در سراسر منطقه تحت نفوذ دشمن، همراه با اشک و خون دل برده میشود و چون درّی شهوار در میان آسمان غم زده کوفه میدرخشد. نام از کوفه به میان آمد! چه کوفهای؟ کوفهای که تا روز دوازدهم محرم با کمال وقاحت و بی شرمی، اسرای اهل بیت را با خشونت و قساوت استقبال کرد. کوفهای که سادهترین قوانین مروت و وجدان را زیر پای گذاشت و با پاره تن رسول الله آنچنان برخورد بی رحمانه کرد و اکنون، به استقبال سرهای شهیدان و اسرای اهل بیت، بیپروا و گستاخانه میرود. خیابانها پر از مردم؛ ازدحام جمعیت بیش ازحد؛ ارتشیان مست ابن زیاد با هلهله و طبل راهها را محافظت میکردند. مردم در سراسر خیابانها گرد آمدهاند. ابن زیاد سرمست از باده غرور که چنین انتقام گرفته است، در قصر الاماره، منتظر موکب اسیران و سرهای پاک فرزندان رسول خدا و یاران و اعوانشان بر بالای نیزهها؛ منظرهای دهشتناک پیدا کرده است. دگرگونی شهر کوفه در یک آن، وضیعت اندکی دگرگون شد. زنان وقتی فهمیدند که شوهران و پدران و برادرانشان چه جنایتی بزرگ مرتکب شدهاند، گریهکنان، مویه کنان، فریاد زنان، به سرو سینه میزدند. برخی از سالخوردگان مردان نیز که متوجه اصل قضیه شدند، همراه با آنان به گریه و زاری پرداختند. حضرت سجاد(ع) با غل و زنجیر در بر، نگاهی ملامت آمیز به آنان کرد و فمرود: حال گریه میکنید؟ نوحه سرائی میکنید؟ چه کسی ما را کشت و کدام ملتی با فرزندان رسول خدا چنین جنایتی مرتکب شد؟ یک جمله عتابآمیز حضرت، اوضاع را تا اندازهای عوض کرد ولی هنوز بیشتر باید از این حالت مردم، به نفع نهضت استفاده شود. اینجا باید شخصی به میدان مبارزه پا بگذارد که در اولین فرصت، زمام اختیار را از دست امیر بگیرد. راستی چه کسی باید سخن بگوید؟ حضرت سجاد(ع)؟ او هم بیمار است و هم بهر حال مرد است و قدرت و توانش بر تحمل مصائب بیشتر. اینجا باید دختر فاطمه، آن مرد آفرین روزگار، آن زبان علی در کام، زمام سخن را بدست بگیرد و دوست و دشمن را به گریه و زاری اندازد. زینب، نه، بلکه علی با آن بیان معجزه آسا و آن بلاغت برتر از توان بشر، با کمال شهامت و شجاعت و بی باک و نترس سربلند کرد و ملامت کنان، خطاب به مردم کوچه و بازار فرمود: « آیا گریه میکنید؟ زاری میکنید؟ آری به خدا قسم باید بسیار گریه کنید و کمتر بخندید... میدانید چه جنایتی مرتکب شدید، فرزند خاتم انبیا و معدن رسالت و حجت خدا و برترین انسان روی زمین، سید و سرور جوانان اهل بهشت و ملجأ و مأوای خود را به قتل رساندید! اف بر شما باد. وای بر شما باد ای نفرین شدگان خدا! هان، تلاشهایتان بر باد رفت، دستهایتان بریده شد، تجارتتان زیانبار گشت، و به خشم پروردگار و رسولش گرفتار شدید و ذلت و خواری بر شما سایه افکند. وای بر شما ای اهل کوفه! میدانید چه جگری از رسول خدا قطعه قطعه کردید؟ میدانید چه حرمیت از پیامبرتان هتک کردید؟ میدانید چه خون پاکی بر زمین ریختید؟ به خدا کاری بس عظیم مرتکب شدید که زود است آسمانها را از هم بپاشید و زمین را بشکافد و کوهها را درهم بکوبد... آیا تعجب میکنید که آسمان، خون گریه کند. هان بدانید که عذاب آخرت بس، خوارکنندهتر است و هیچ یاوری نخواهید داشت. از این انتظار و مهلت نیز دلخوش نباشید که وقت انتقام نزدیک است و پروردگارتان در کمین نشسته است». اسرا در کاخ ابن زیاد ساعتی بعد اسیران به قصر الاماره میرسند. ابن زیاد که خوشحال و سرمست از اینکه قضیه را به نفع خودش و به نفع یزید خاتمه داده است، با آرامش در کاخ نشسته است و تمام اعیان و اشراف را برای مراسم جشن پیروزی! دعوت کرده است. با کمال غرور و تکبر به زینب مینگرد و میپرسد، تو کی هستی؟ زینب پاسخش نمیدهد. در بار سوم به او گفته میشود که این زینب دختر علی(ع) است. مغرورانه و در حالیکه خون ناپاک نیاکان مشرکش در بدنش به جوش آمده، خطاب به حضرت زینب(س) میکند که: خدای را شکر که آبروی شما را برد و دروغتان را برملا کرد!! زینب، این شیر بیشه ولایت بی مهابا به او پاسخ میدهد: «خدای را شکر که ما را به وجود پاک حضرت محمد(ص)، اکرام نمود و گرامی داشت و ما را از هر رجس و پلیدی طاهر و پاک گردانید. هان! فاسق و تبهکار رسوا میشود و فاجر و گنهکار دروغ میگوید و او ما نیستیم». ابن زیاد که هرگز باورش نمیآید از یک زن که تمام خویشان و فرزندان و عزیزانش کشته شدهاند و بار سنگین غم بر دوشش افتاده است و اکنون او را با حال اسارت و در غل و زنجیر به کاخ او آوردهاند، اینچنین بی باکانه علیوار سخن بگوید و او را رسوا و مفتضح سازد، میخواهد خودش را نبازد و از میدان بدر نرود، فوراً میگوید: کار خدا را با برادر و اهل بیتت چگونه یافتی؟ این بار زینب، صریحتر و بیپرواتر و در حالی که به دیده تحقیر به او مینگرد، پاسخ میدهد: «جز نیکو نیافتم. اینان گروهی بودند که خداوند قتل و شهادت را برآنان نوشته بود، پس با سربلندی به آرامگاه خود شتافتند ولی بزودی خداوند بین تو و آنان جمع خواهد کرد و آنجا است که با تو احتجاج و گفتگو شود و راه بر تو بسته گردد. پس بنگر که در آن روز چه کسی پیروز و چه کسی منکوب است؟ مادرت به عزایت بنشیند ای فرزند مرجانه!» کار به اینجا ختم نمیشود. ابن زیاد ناامیدی و شکست را در همان روزهای نخست پس از شهادت، در مییابد مردم کوفه هم که احساس گناهی بزرگ در خود میکنند که چرا فرزند رسول خدا را یاری نکردند، این بار سرهای خجلت و شرمساری بزیر افکنده، با ندامت و پشیمانی، خود را ملامت و سرزنش میکنند و در اندیشه سرنوشت سیاه خود هستند. از آن سوی توابین که خاک ندامت را بر سر و روی خود میریزند، با شعار «یا لثارات الحسین» قیام میکنند و کم کم، قیام از یک شعار به یک حرکت مسلحانه علیه دستگاه حاکم تبدیل میشود. و اینچنین در اندک مدتی پس از شهادت، نهضت حسینی بارور میگردد و اسلام محمدی دگر بار زنده میشود. در شام چه گذشت؟ سر هم به شام بزنیم. در آنجا چه گذشت؟ قافله اسرای اهل بیت(ع) بیش از یکهفته در کوفه نماندند، زیرا ابن زیاد متوجه خطر بزرگی شد که روز بروز او را تهدید میکرد و آن روشن شدن اذهان عمومی بود تا جائی که زنها، از شوهران خود اعلام بیزاری میکردند که چرا در کشتن حسین(ع) شرکت کرده یا به یاری فرزند رسول خدا نرفتهاند. بهر حال پس از قریب یک هفته کاروان به سوی شام رهسپار میگردد. شام مرکز امویان و بدور از اهل بیت است. شام دیروز جایگاه معاویه بوده است و تا توانسته تبلیغات مسموم علیه اهل بیت به راه انداخته بود تا آنجا که بر فراز منبرها، لعن علی به عنوان یک سنت، درآمده بود و امروز هم که یزید بر کرسی حکومت نشسته، به بتهای جاهلیت قسم یاد کرده که نام رسول خدا را بکلی محو کند. نهضت عاشورا را هم چنین برای مردم ترسیم نمودهآند که چند نفر از خوارج علیه یزید قیام کردهاند و به فرمان یزید، تمام آن افراد کشته شدهاند و تا چند روز دیگر اسرایشا را به شام میآورند. کاروان آل محمد(ع) بیابانها و آبادیها را پشت سر گذاشت تا سرانجام به «باب الساعات» شام رسید. کاروان را متوقف کردند تا شهر را بیارایند و جشن شادی و سرور بر پا کنند. مردم با بی اعتنایی از اسرا میگذشتند و آنها را به نام خوارج میخواندند. یک پیرمرد شامی از کنار حضرت سجاد(ع) رد میشود و به همین عبارت، توهین میکند. حضرت با کمال متانت به او میگوید: پیرمرد! قرآن خواندهای؟ تو را چه به قرآن؟!! حضرت میپرسد: آیا آیه «قل لا اسألکم علیه اجراً الا المودة فی القربی» را خواندهای؟ میدانی مقصود از «قربی» کیست؟ چه کسانی هستند که اجر رسالت پیامبرند؟ - آنها آل محمد هستند. امام(ع) میفرماید: به خدا قسم ما آل محمد هستیم. پیرمرد با تعجب و نگرانی میپرسد: تو را به خدا، شما آل محمد هستید؟ حضرت تکرار میکند: آری، به خدا ما آل محمد هستیم. پیر مرد معذرت میخواهد و اظهار پشیمانی میکند. از اینجا یک جرقه به نفع اهل بیت و به ضرر دستگاه حاکمه زده میشود و برخی از افراد ناآگاه را از حقیقت قضیه باخبر میکند. در مجلس یزید چه گذشت؟ یزید با آن تکبر و غرور فوق العادهاش در کاخ سلطنت تکیه زده، شخصیتها و اعیان بلاد اسلامی در کنارش نشستهاند، مجلس از زینتها و زیورها آراسته و چراغانی شده است. همه سرمست از باده غرور و مست از می نظارهگر رسیدن اسرا به درون کاخاند. اسرا وارد میشوند. حضرت زینب(س) چند جملهای اعتراض آمیز بیان میکند و به همگان میفهماند که اسرا فرزندان رسول الله هستند و یزید و پدرش، خارج از دین آنان میباشند. مجلس بهم میخورد. سؤالهائی از گوشه و کنار مطرح میشود و همه منتظر پاسخاند. میخواهند بدانند چه خبر است؟ این خارجیان ادعای بزرگی دارند. اینها خود را منسوب به پیامبر میدانند. پس آن همه تبلیغات دامنهدار یزید چیست؟ در این بین حضرت زین العابدین(ع) فرصت را غنیمت شمرده و خود را معرفی میکند. و آنچه یزید نمیخواهد گفته میشود. مجلس دگرگون میگردد. حاضرین به شگفتی فرو میروند. سؤالها سنگینتر و درشتتر میشود. اعتراضها از گوشه و کنار مجلس بلند میشود. یحیی بن حکم رو به مروان پلید که در حال خنده و مسخره است کرده و میگوید: اتضحک ولامحمول رأس انب احمد و تهتز بشراً و السبایا عقائل آیا میخندی و اظهار خرسندی و سرور میکند در حالی که سر فرزند رسول الله بر روی نیزه است و اسرا، اهل بیت پیامبرند؟! ناگهان زینب، این پیغام رسان حسین، فرصت را مغتنم شمرده در مقابل سلطان ستمگر زمان بر میخیزد و صفحه تاریخ را بر میگرداند، یزید دست و پا را گم میکند ولی چه سود؟ دیگر تمام مجلس به نفع پیامبر و اهل بیتش تغییر کرده است و چارهای جز سکوت و انتظار سرنوشت ندارد. خطبه حضرت زینب زینب چه میگوید؟ و چگونه سخن میگوید؟ زبان علی است که خطبه میخواند بلکه این شخص رسول الله است که دارد، حرف میزند. «ای یزید! یا ابن الطلقاء! ای فرزند آزاد شدگان! تو میپنداری که چون آفاق آسمانها و آبادیهای زمین را بر ما تنگ کردی و ما را همچون اسیران، منزل به منزل و دیار به دیار راندی، از منزلت و عظمت و شخصیت ما کاسته شده یا بر عزت و کرامت خود افزودهای و قربی نزد خداوند پیدا کردهای؟! اینچنین خود را فراموش کرده و تکبر میورزی و چنان شاد و سرمست شدهای که گویا دنیا را در بر گرفتهای و سلطنتت بر تمام مردم گسترده شده است؟ آرام باش؟ عنان بازکش! به خود آی! مگر از یاد بردهای سخن حق را که میفرماید: «و لا یحسبن الذین کفروا انما نملی لهم خیر لا نفسهم، انما نملی لهم لیزدادوا اثماً و لهم عذاب مهین». - هرگز نپندارید گروه کافران که اگر ما مهلتی به آنها میدهیم، به نفعشان است. این مهلت دادن فقط به خاطر این است که گناه بیشتری کنند تا عذاب دردناکتر و سختتری در استقبالشان باشد و هست. ای فرزند طلقا! آیا درست است که زنان و کنیزانت را در سراپرده عفت نگهداری و دختران رسول خدا(ص) را چون اسیران شهر به شهر بگردانی و حرمت آنان را هتک کنی که اهالی دهات و شهرها و آبادیها و هر انسان پست و شریفی بر آنها نظاره کنند و اینسان آنها را تحقیر نمایند در حالی که هیچ نگهبانی برای آنها نباشد و پرستاریشان نکند؟! و چگونه میشود از کسی درخواست نگهبانی کرد که جگر نیک مردان را در کام خود فرو برده و گوشت بدنش از خون شهیدان روئیده شده است؟! و چگونه از دشمنی و کینه با ما بکاهد کسی که از روی حقد و کینه دیرینه و دشمنی و خونخواهی از نیاکان مشرکش به ما مینگرد و بی آنکه از وضعیت موجود متأثر شود یا عبرت بگیرد، با کمال وقاحت اشعار پلید خود را میخواند و به جاهلیت خویش میبالد؟!.... هر چند دوران مرا واداشت که با تو سخن بگویم ولی بدان که بهرحال من تو را بسیار کوچک و حقیر میشمارم و تو حتی ارزش آن را نداری که مورد ملامت و سرزنش من قرار گیری ولی چه کنم که دیدگان گریان ودلها سوزان است... تو هم هر چه در توان داری انجام ده و بر تلاش و سعی خود بیافزای ولی آگاه باش که به خدا قسم نمیتوانی یاد ما را محو و وحی ما را بمیرانی!» و بدینسان حق بر باطل چیره گشت و انگیزه شهادت آغاز شد و قدرت و مکنت یزید با یک کلمه حقی از سوی دختر رسول الله بر باد رفت و امت اسلامی از خواب خویش بیدار شد و آن همه تبلیغات مسموم دامنهدار بی ثمر ماند و نقشههای مخالفین حسین، نقش برآب شد و آل محمد بر آل ابوسفیان برای همیشه تاریخ پیروز شدند. بهرحال یزید مجبور شد در برابر اهل بیت زانو بزند و با اینکه در آغاز آنچنان وقیحانه و جسورانه به حضرت سجاد(ع) و اهل بیت جسارت کرده بود تا جائی که میخواست امام سجاد را هم به قتل برساند، اکنون در برابر موجی که در اثر سخنرانیها و خطبههای بیدارکننده حضرت زینب و حضرت سجاد(ع) ایجاد شده بود، ناچار از اسرا پوزش میطلبد و از آنان میخواهد که با کمال عزت و احترام در شام بمانند. ولی آنها به هیچ وجه نمیپذیرند و میگویند: ما را به مدینه جدمان بازگردان. از آن سوی یزید برای اینکه خود را از این لکه بزرگ ننگ- به خیال خام خویش- بشوید، تمام مسئولیتها را بر گردن ابن زیاد میاندازد و او را لعن و نفرین میکند!! و با کمال عزت و احترام، اهل بیت را روانه مدینه رسول الله مینماید. در بین راه، وقتی به مرز عراق میرسند، به راهنما میگویند: از راه کربلا برو تا با عزیزانمان تجدید عهد کنیم. درست در روز چلهم امام حسین(ع) (اربعین) به قتلگاه میرسند، در آنجا جابر بن عبدالله انصاری، یار دیرینه رسول الله(ص) را میبینند که با گروهی به زیارت آمدهاند مجالس با شکوه عزای حسینی برگزار میگردد. اربعین حسینی با آن عظمت به پایان میرسد. کاروان به سوی مدینه روانه میگردند. در نزدیکی مدینه چادر میزنند. امام سجاد(ع) به بشیر بن جذلم میفرماید: «یا بشیر! خدا پدرت را بیامرزد؛ شاعر زبردستی بود. آیا تو هم توان شعر گفتن داری؟» بشیر پاسخ میدهد: آری! حضرت او را وادار میکند که به مدینه برود و مردم را آگاه کند. بشیر میگوید: اسبم را سوار شدم و به سرعت خودم را به شهر مدینه رساندم. وقتی به مسجد پیامبر رسیدم گریه کناه فریاد برآوردم: یا اهل یثرب لا مقام لکم بها قتل الحسین فأدمعی مدرار الجسم منه بکربلاء مضرج والرأس منه علی القناة یدار ای اهل مدینه! دیگر جای ماندن در مدینه نیست، چه نشستهاید که حسین کشته شد. پس ای اشکها ببارید. هان! امروز بدن حسین در کربلا قطعه قطعه و غرقه به خون است و سر مبارکش را بر روی نیزهها، در دیار و شهرها به گردش درآوردند. مردم که از جریان باخبر میشوند، مویه کنان و سینه زنان، با دیدگان گریان و قلوب سوخته به سوی خیمه حضرت سجاد و اهل بیت (ع) حرکت میکنند و قیامت برپا میشود. مدینه یک پارچه در عزا و ماتم فرو میرود و فریاد لعن و نفرت از بنی امیه، در و دیوار شهر را فرا میگیرد. حضرت سجاد(ع)، آخرین پیغام را به مردم میرساند و در خطبهای دلسوزانه، مصیبتهای کربلا را زنده کرده و مسائل را برای مردم تشریح میکند و مجال دفاع بکلی از دشمن اهل بیت گرفته میشود. و اینچنین حق حسین برای همیشه در تاریخ جاویدان میماند و نام یزید و یارانش تا ابد با لعن و نفرین انس و جن، حیوانات و نباتات و جمادات، برده میشود و اسلام محمدی(ص) زنده میگردد و اینجا است که سخن والای رسول الله(ص) محقق میشود که فرمود: «حسین من و انا من حسین»
| ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 114 |