تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,015,789 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,717,974 |
گفته ها و نوشته ها | ||
پاسدار اسلام | ||
مقاله 1، دوره 1372، شماره 141، شهریور 1372 | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
گفته ها و نوشته ها پای در زنجیر و کف بر لب ناصر بخاری شاعری فاضل و درویش مشرب بود و عمر در سیاحت گذرانیده. گویند که وقتی به سفر حج می رفت، چون به بغداد رسید، برکنار دجله، سلمان ساوجی را با جمعی از فضلا و شعرا نشسته دید، پیش ایشان رفت و سلام کرد. اتفاقاً فصل بهار بود و آب دجله طغیانی عظیم داشت. سلمان گفت: چه کسی؟ گفت: مردی شاعرم. گفت: بدیهه توانی گفت؟ ناصر گفت: تواند بود. سلمان بر بدیهه، این مصراع گفت: «دجله را امسال رفتاری عجب مستانه است» ناصر فوری در جواب گفت: «پای در زنجیر و کف بر لب، مگر دیوانه است» سلمان و سایر حاضران در تعجب شدند. سلمان گفت: از کجائی؟ گفت: از بخارا. گفت: ناصر نباشی؟ گفت: ناصرم! سلمان برخاست، او را در برگرفت و پهلوی خود بنشاند. پس او را به خانه برد و تا زمانی که در بغداد بود به خدمت وی قیام می نمود. مقام بالا و کفاره گناهان رسول اکرم(ص) به حضرت امیرالمؤمنین(ع) فرمود: یا علی! سه عمل موجب بلندی مقام انسان می شود و سه عمل موجب کفاره گناهان است و سه عمل هلاکت بار و سه عمل موجب نجات و رستگاری انسان است. اما سه عمل که مقام انسان را بالا می برد: 1- وضوی کامل گرفتن در روزهای بسیار سرد. 2- به انتظار نماز جماعت بودن، پس از انجام نماز. 3- در روز و شب، در اجتماعات مفید شرکت جستن. و اما اعمالی که موجب کفاره گناهان است: 1- سلام را بلند گفتن و آن راشایع نمودن. 2- اطعام طعام و میهمانی کردن. 3- شبها به نماز و عبادت پرداختن، هنگامی که مردم دیدگانشان به خواب است. کارهائی که انسان را به هلاکت می رساند: 1- بخلی که انسان را فرا گیرد. 2- هوای نفسی که او را به هر جا بکشاند. 3- خودبینی و تکبر. و اما کارهائی که موجب نجات و رستگاری انسان است: 1- در آشکارا و نهان از خدا بترسد. 2- در هنگام بی نیازی و تهیدستی، میانه رو باشد. 3- در وقت خشنودی و خشم، عادلانه سخن براند و جز حق نگوید. از نور نبی از نور نبی واقف این راه شدیم وز مهر علی عارف الله شدیم چون پیروی نبی و آلش کردیم زاسرار حقایق همه آگاه شدیم(فیض کاشانی) بهتر از این نتوان کرد سودای توأم بی سرو بی سامان کرد عشق تو مرا زنده جاویدان کرد لطف و کرمت، جسم مرا چون جان کرد در خاک عمل بهتر از این نتوان کرد (سنائی) این همه خشونت برای کیست؟ عارفی خربزه ای خرید و به منزل برد. همسرش وقتی چشید، دید طعمی ندارد و بدمزه است. به شوهر پرخاش کرد و سخنهای غضب آلود و تندی گفت. عارف با کمال نرمی و ملاطفت گفت:این همه خشونت برای کیستۀ برای فروشنده، خریدار، زارع یا خداوند بزرگ است؟ اگر به فروشنده است؛ او عمداً میوه بد به کسی نمی دهد، چون می داند آن مشتری دیگر به سراغش نخواهد رفت، اگر به من می گویی که خریدارم، من اگر می دانستم که بد طعم است، هرگز نمی خریدم. اگر به زارع می گویی، او هرگز دانسته تخم بد نمی کارد و اگر به خالق می گویی، توبه کن و پرهیز نما و ناشکری مکن که سزای بد می بینی. زن ازگفتار خود، خجل و شرمنده شد. تاخ آزادگان سر سروران، تاج آزادگان سپهدار خیل فرستادگان جهان را مطاع و خدا را مطیع اسیران روز جزا را شفیع محمد که شمع ازل نور اوست قلم اولین حرف منشور اوست در گنج هستی به او باز شد دلش مخزن گوهر راز شد تن پاکش از ظلمت سایه دور زمین از فروغ رخش غرق نور دریغ آمدش سایه از فرش خاک از آن سایه انداخت بر عرش پاک گذشت از سپهر برین پایه اش که تا عرش آساید از سایه اش (جامی) زبان و قلب رشید الدین مجد و طواط، شاعر و نویسنده توانای قرن ششم است که در دربار خوارزمشاه منصب دبیری را داشت. او کوتاه قد و دارای جثه بسیار لاغر و ضعیفی بود، لذا به او «وطواط» می گویند، یعنی شباهت به پرستو دارد! روزی در مجلس خوارزمشاه، علما گرد آمده بودند و در موضوعی بحث می کردند. وطواط نیز با جثه لاغر و قد کوتاه خود در گوشه ای از مجلس نشسته و دواتی پیش رو نهاده و خود گرم سخن بود وداد فصاحت می داد. در این میان، خوارزمشاه نگاهی کرد او را مانند جوجه ای پشت دوات مشاهده نمود؛ به شوخی گفت: آن دوات را بردارید تا ببینیم در پشت آن کیست؟ وطواط فوراً پاسخ داد: خردی نشانه حقارت نیست؛ زیرا شرف آدمی به دو عضو خرد و کوچکش است: زبان و قلب. حکمت یکی از حکما گوید: 1- هر پیری که او را خرد نیست، مانند چشمه ای است که آب ندارد. 2- جوانی که او را ادب نیست، چون بوستانی است که گل ندارد. 3- صاحب جمالی که او را حیا نیست، چون طعامی است که نمک ندارد. 4- توانگری که او را احسان نیست، مانند درختی است که میوه ندارد. 5- درویشی که او را معرفت نیست، چون دیده ای است که نور ندارد. 6- و عالمی که او را تقوا نیست، چون اسبی است که لجام ندارد. راه بهشت یک نفر کشیش راه کلیسا را گم کرده بود. سر راه از یک کودک خردسال پرسید: فرزندم! کلیسای این محله کجا است؟ کودک گفت: آخر همین خیابان به طرف سمت چپ بپیچید، آنجا نمای کلیسا را خواهید دید. کشیش گفت: آفرین فرزند! من هم اکنون در آنجا سخنرانی دارم. تو نمی خواهی به سخنام گوش دهی؟ کودک پرسید: درباره چه چیزی صحبت می کنید، پدر؟ کشیش گفت: می خواهم راه بهشت را به مردم نشان بدهم. کودک خندید و گفت: تو راه کلیسا را بلد نیستی، می خواهی راه بهشت را به مردم نشان بدهی؟!
| ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 117 |