تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,119 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,038 |
جمهوری خودمختار و مسلمان نشین | ||
پاسدار اسلام | ||
مقاله 1، دوره 1372، شماره 141، شهریور 1372 | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
جمهوری خودمختار و مسلمان نشین قراقالپاق غلامرضا گلی زواره * ماوراء النهر کجا است؟ ماوراءالنهر سرزمینی بوده در شمال رود جیحون بین دو رود سیحون و جیحون که در مدت 5 قرن یکی از مهمترین مراکز تمدن اسلامی بوده و تا دوره قاجاریه تابع حکومت مرکزی ایران بشمار می رفته است. این سرزمین بنا به اظهارات «احمد بن ابی یعقوب» در کتاب «البلدان» که از جمله منابع جغرایائی قرن سوم هجری می باشد، جزء خراسان بزرگ محسوب می شده است و بلاذری و ابن فقیه نیز خراسان را به چهار بخش تقسیم کرده و ماوراء النهر را جزء آن قلمداد نموده اند. در کتاب «حدود العالم من المشرق الی المغرب» که به سال 372 هجری تألیف شده، ماوراءالنهر جزئی از خراسان به شمال می رفته است، مؤلف گمنان این کتاب در توصیف این سرزمین می نویسد: «ناحیتی است عظیم و آبادان و بسیار نعمت و در ترکستان و مردمانی اند تیرانداز و پاک دین...»[1] اصطخری در کتاب «المسالک و الممالک» خود که آن را در نیمه قرن چهارم تألیف نموده، ماوراء النهر را حد شمالی خراسان می داند و به تعریف آن می پردازد: «... و ماوراء النهر از همه اقلیم ها پر نعمت تر است در دایره اسلام و مردم ماوراء النهر در خیر راغب باشند، و مردمانی بی بد و با سلامت و بی غایله و دست گشاده باشند و بیشتر باشند، و مردمانی بی بد و با سلامت و بی غایله و دست گشاده باشند و بیشتر راد طبع و شیرمرد و سلاح دوست بوند....»[2]ابو عبدالله محمد بن احمد مقدسی در اثر مشهور خود «احسن التقاسیم فی معرفة الاقالیم» (مربوط به قرن چهارم هجری) می نویسد:« ابو زید خاوران را سه بخش قلمداد کرده: خراسان، سگستان، و ماوراء النهر، ولی من آن را یک بخش در دو سوی روی جیحون خوانده هر یک را بنام پایه گذارش نامیده ام...»[3]«ابوریحان بیرونی»، خوارزم و سغد را مربوط به ماورء النهر می داند.[4] «حمدالله مستوفی» ماوراء النهر را از اقلیم چهارم دانسته و بیساری از مناطقی را که اکنون جزء ازبکستان و تاجیکستان میباشد تحت این قلمرو آورده است؛ وی اضافه می کند: «اهل ماوراء النهر غریب دوست و صاحب مروت باشند و در آن ملک بقرب بیست هزار دیه و مزرعه بوده و در اکثرش مردم سپاهی و مسلح بوده اند و از کثرت مخالفت با کفار هر کس را با سلاح و زره لازم بوده است».[5] بنابراین ماوراءالنهر یکی از نواحی مهم جهان اسلام است که در نشر و گسترش و توسعه فرهنگ اسلامی نقش مهمی را ایفا نموده است، سوابق تاریخی، وجود دانشوران و مواریث عظیم فرهنگی این ادعا را تأیید مینماید. در دوران اسلامی و بخصوص بعد از قرن چهارم، هرگاه سخنی از این سرزمین به میان آمده، نواحی آن سوی جیحون را شامل میشده که در زبان فارسی دری به «وارزرود» معروف بوده است. «لسترنج» عقیده دارد، این رود مرز اقوام فارسی زبان و ترک زبان یعنی ایران و توران بود،[6] در دائرة المعارف روسیه تزاری که فرهنگ آنسیکلوپدیک (Encylopedeic) نام دارد ذیل نام ماوراءالنهر آمده: «در اوایل اسلام به رود نهر می گفتند و نام ماوراءالنهر به سرزمینی گفته می شد که به ایران تعلق داشت و از آمودریا تا سیر دریا امتداد داشت و اعراب به آن ماوراءالنهر میگفتند». بعدها و در دومین دائرةالمعارف بزرگ شوروی که در سال 1957 میلادی انتشار یافته، نواحی مذکور آسیای میانه نام می گیرد و بخشی از سرزمین آسیایی اتحاد شوروی قلمداد می گردد. ماوراءالنهر در عصر هخامنشیان تحت حاکمیت ایران قرار گرفت، در اوایل قرن پنجم میلادی هونهایا هپتالیان با منقرض نمودن کوشانیان بر این منطقه استیلا یافتند و بدین گونه برای اولین بار ماوراءالنهر تحت حکومت اقوام ترک واقع شد. مسلمانان در دهه ششم هجری بر این ناحیه نفوذ یافتند و فتح نهایی ماوراءالنهر در سال 85 هجری زا سوی «قتیبة بن مسلم» صورت پذیرفت. اسلام در این نقاط بتدریج گسترش یافت و حتی اهالی آن با ترکان کشورهای دورتر، نبرد می نمودند و در قرون بعد بسیاری از اهالی این سامان در فتوحات اسلامی حضور داشتند. در نیمه قرن چهارم هجری گروهی از غزهای ترک ساکن در ماوراءالنهر که تعداد آنان بسیار زیاد بود، اسلام آوردند و دولت قراخانیان را تشکیل دادند، البته این افراد نخست مطیع سامانیان بودند ولی با پیدایش ضعف و فتور در آنان، در اواخر قرن چهارم بر ماوراءالنهر مسلط گردیدند، این قوم با قدرت یافتن سلجوقیان، تحت انقیاد آنان قرار گرفتند. مغولها از قرن هفتم به این ناحیه یورش بردند و به ویرانی و نهب و غارت این سرزمین پرداختند ولی در قرن هشتم هجری افراد یکی از طوایف که آمیزهای از ترک و مغول بودند، تحت ریاست خان ازبک، اسلام آوردند و سپس گروهی دیگر از مغولان از جمله اردوی زرین، توسط آنان مسلمان شدند. در عصر تیمور سرزمین مذکور رونق زمان سامانیان را باز یافت، بعد از مغولها در قرن شانزدهم میلادی ازبکها روی کار آمدندو از قرن هیجدهم با پیدایش سستی در اداره ماوراءالنهر، این سرزمین به سه ناحیه بخارا، خیوه و خوقند (فرغانه) تقسیم شد که در قرن نوزدهم به تصرف روسها درآمد. * نگاهی به سرزمین خوارزم قلمرو فعلی جمهور قراقالپاق را که در شمال غربی ازبکستان و جنوب دریاچه آرال واقع گردیده تقریباً می توان با خوارزم سابق که یکی از مراکز مهم فرهنگی و از کانونهای ارزشمند اسلامی است، برابر دانست و لذا لازم است قبل از آشنایی با این واحد سیاسی گذری داشته باشیم بر گذشته پرفراز و نشیب این قلمرو تحت عنوان: خوارزم خوارزم (Xanazm) ناحیه ای است از ایران قدیم که در شمال و مغرب آن سرزمین غزان و در جنوب و مشرق آن خراسان و ماوراءالنهر قرار داشته و شهرهای بزرگ آن در قسمت شمالی رود جیحون بوده است. اصطخری و ابن حوقل این ناحیه را از خراسان و ماوراءالنهر جدا می دانند و تنها «ابن حوقل» در یک جا از کتاب صورة الارض خود این ناحیه را جزء ماوراءالنهر قلمداد می نماید. جیهانی می نویسد: «خوارزم نام اقلیمی است از خراسان،جداگانه است ا زماوراء النهر گرداگرد آن بیابان است و جانب شمال آن غزانند»[7] مؤلف «حدود العالم من المشرق و المغرب» آن را از ماوراءالنهر می داند و مردمان آن را سلحشور معرفی می کند. مقدسی می گوید: «خوارزم: خورده ای است در دو سوی جیحون، قصبه بزرگ آن در سمت هیطل و قصبه دیگر آن در سمت خراسان»[8] اصطخری، خوارزم را اقلیمی جدا از خراسان می داند که گرداگرد آن را بیابان فرا گرفته است و می افزاید: خوارزم شهری پر نعمت است و مردمانش معروف و اهل مروت باشند.[9] در باب وجه تسمیه خوارزم می گویند چون در این ناحیه کیخسرو بر شیده به آسانی غالب گردید و وی را کشت و از سویی «خوار» در زبان فارسی قدیم به معنای آسان است پس خوارزم (سرزمین رزم آسان) معروف شده که بعدها حرف مکرر(ر) حذف شده است و گروهی دیگر عقیده دارند چون «ماهی» در زبان محلی خوارزم به معنای خوار می باشد و هیزم یعنی رزم. گروهی از مغضوبین پادشاهی در جواب استفسار از حالشان می گویند: ما ماهی داریم و هیزم. یعنی: ماهی را بریان کرده و توسط هیزم سرخ می کنیم و می خوریم و لذا این ناحیه به «خوارزم» معروف شده و با حذف (ر) مکرر به خوارزم مشهور شده است.[10] ابوریحان بیرونی تاریخ آغاز بنای خوارزم را 980 سال پیش از اسکندر می داند[11] و بنا به گفته م. دیاکونوف روسی این ایالت در زمان جانشینان کوروش تحت قلمرو هخامنشیان بوده است.[12] این سلسله در قرن پنجم ق.م سرزمین خوارزم را از دست داده اند و از این تاریخ تا زمان اسکندر، تاریخ خوارزم روشن نمی باشد و حتی پس از اسکندر تا قرن هشتم میلادی اطلاعات دقیقی در خصوص این سرزمین در دسترس نیست، با این حال خوارزم از گذشته های دور و قبل از اسلام دارای تمدن بوده و اواخر قرن اول هجری در صحنه سیاست تاریخ اسلام ظاهر گردید و تحت استیلای اسلام در آمد. خوارزم در ازمنه گذشته از نواحی پهناور و مهمی بوده که توابع زیادی داشته است. «کاث» (kath) از شهرهای مهم خوارزم محسوب می شده به گونه ای که مرکز بزرگ آن بوده است. ابن بطوطه که خود این آبادی را دیده، کاث را تنها شهر بین خوارزم و بخارا می داند. مؤلف «حدود العالم» آن را بارگاه ترکان و ترکستان و ماوراءالنهر معرفی می کند. مقدسی در معرفی آن می گوید: «گرانمایه است، دانشمندان، ادیبان، خیرات و بازرگانی دارد» کاث رفته رفته رو به ویرانی نهاد به گونه ای که مردم خوارزم در حوالی آن، شهر جرجانیه را بنا نمودند که گرگانج مشهور بود و بعدها آن را «اورگنج» نامیدند، در اواخر قرن اول هجری که خوارزم به تصرف سپاهیان اسلام در آمد، استوارترین شهرهای آن «فیل» نام داشت که اعراب آن را منصوره نامیدند.[13] خوارزم از دیرباز مرکز علم و دانش و فرهنگ بوده و عده قابل توجهی از مشاهیر جهان اسلام را در دامن خود پرورش داده است. در باب توجه به دانش در این ناحیه مقدسی می گوید: «خوارزمیان اهل دریافت و دانش و فقه و هنر و ادب هستند، کمتر با امامی در فقه و ادب و قرآن برخوردم که شاگردی خوارزمی نداشت که بر او پیشی گرفته بود». یکی از مشاهیر معروف جهان اسلام و ا زدانشوران شهیر ایرانی که منسوب به خوارزم است، «ابوریحان بیرونی» می باشد. این فیلسوف و ریاضی دان ایرانی که صاحب تألیفات عدیده می باشد، در سال 360 هجری در بیرون- قلعه ای از توابع خوارزم- بدنیا آمده و به سال 440 هجری در غزنه وفات نموده است. یکی از بخش ها و نیز شهری را در جمهوری قراقالپاق (کاراکالپک) بنام ابوریحان بیرونی، نامیده اند.[14] زمخشری که استاد تفسیر، حدیث، نحو و لغت و علوم بلاغی می باشد و در عصر خود مورد احترام فضلا و علما بوده و به سبب اقامت در مجاورت خانه کعبه به جارالله مشهور شده، منسوب به «زمخشر» از توابع خوارزم است. ولادت وی در سلا 467 هجری و وفاتش به سال 538 هجری اتفاق افتاده است. جمال الدین محمد بن عباس خوارزمی مکنی به ابوبکر از ادبای مشهور که در زمان خود، مورد توجه دانشمندان بوده، از مشاهیر این دیار است. رسائل وی در ادبیات عرب امتیاز ویژه ای دارد. محمد بن موسی مکنی به ابوعبدالله، ریاضیدان، ستاره شناس، جغرافیدان و مورخ ایرانی که یکی از بزرگترین دانشمندان مسلمان و بزرگترین عالم زمان خود بود، زادگاهش خوارزم است. وی موفق شد علم جبر را از حساب جدا کند و معادلات درجه دوم را به طریق هندسی حل نمود و کتاب حسابش که اصل عربی آن مفقود شده توسط «ادلاردباثی»در قرن دوازده میلادی به لاتین ترجمه شده و این اولین کتابی است که به اروپا وارد شده و در طول چندین قرن مرجع و منبع معتبری برای علمای ریاضی بوده و در معرفی حساب مسلمین به اروپائیان، تأثیر مهمی داشته است.[15] مزار برخی از عرفا و دانشوران ایرانی نیز در خوارزم واقع می باشد مثل مزار امام فخر رازی، مزار نجم الدین کبری و مزار خواجه علی رامتینی. زبان شناس معروف اواخر قرن ششم و اوایل قرن هفتم هجری یعنی ابوالفتح ناصر مطرزی خوارزمی (538-610 هجری) در خوارزم بدنیا آمده و وفاتش در این دیار اتفاق افتاده است. * از خانات خیوه تا تشکیل جمهوری قراقالپاق خیوه (xirac-e) یا خیوگ (ایچان کاله) که اعراب بدان «خیوق» می گویند، شهری است در بخش جنوبی خوارزم، این شهر پس از ویرانی اورگنج رو به آبادانی نهاد تا جائی که در همه ولایت خوارزم جایی معمورتر از آن وجود نداشت. مقدسی می نویسد: «خیوه بر لبه خیابان، دلباز کنار انهار است. جامعی آباد دارد». آرمینیوس وامبری(vembery Armin) می گوید: شهر دو قسمت دارد، خیوه اصلی و قلعه با محوطه مخصوصش که چهار دروازه دارد، محله ها در داخل قلعه واقعند.[16] یاقوت حموی در کتاب «المعجم البلدان» ضمن آنکه از قلعه خیوه اسم می برد اضافه می کند که در قرن هفتم، اهالی آن، مذهب شافعی داشته اند، در صورتی که تمام شهرهای دیگر بر مذهب حنفی بوده اند. رضا قلی خان هدایت در معرفی خیوه می نویسد: »خیوه قلعه ای از قلاع خمسه خوارزم محسوب می شد. بعد از خرابی اورگنج روی در آبادانی نهاده. در همه خوارزم از خیوه، معمورتری نیست. مساجد و مدارس و عمارات عالیه در آن ساخته اند. شهری است که حصار آن در کمال متانت است».[17] بنابراین خیوه از جمله آبادیهای متعدد خوارزم بوده که در زمان سرکردگان ازبک بعد از دوره امیرتیمور رفته رفته اورگنج را تحت الشعاع قرار داد و کرسی خوارزم شد و تدریجاً اسم خوارزم بر آن اطلاق گردید.[18] و برخی محققان، خیوه و خوارزم را یکی پنداشته اند؛ چنانکه دکتر محمد معین می گوید: «خوارزم یا خیوه سرزمینی است در مجرای سفلای آمودریا و از قدیم در تمدن آسیای مرکزی مؤثر بوده است».[19] از قرن هیجدهم میلادی با سست شدن حاکمیت مرکزی ماوراءالنهر و تجزیه این سرزمین در ساحل جنوبی دریاچه آرال که معادل جمهوری قره قالپاق فعلی است، خان نشین خیوه پدید آمد. ایلبارس خان حاکم این ناحیه به هنگام توقف نادر در هندوستان در سرحدات سرخس و ابیورد تاخت و تاز کرده بود که نادرشاه برای سرکوبی وی روانه این سامان گردید و در 24 شعبان 1153 هجری قمری مطابق با 14 نوامبر 1740 میلادی نادر به نیروهای وی، شکست سختی وارد ساخت و ایلبارس خان به همراه 20 تن از اطرافیانش به دستور وی کشته شدند. پس از آن نادر بنابر سیاستی که داشت 4000 نفر ازبک را ملتزم اردوی خویش نمود و اسیران روس را که در خیوه بودند، آزاد نمود. بعد از آن نیز شورشهای دیگری در خیوه رخ داد که توسط نادر سرکوب شدند.[20] اولین ارتباط روسها با خیوه (سرزمین کنونی قراقالپاق) مربوط به اواسط قرن شانزدهم میلادی می شود. در سال 1669 میلادی از بندر روسی آستراخان واقع در ساحل دریای خزر یک اشرافزاده روسی بنام «ایوان فدوتف» از سوی روسها به خیوه اعزام گردید. در سال 1700 که شاه نیاز، امیر خیوه- که درگیر جنگهای فئودالی بود- از پطر کبیر تقاضای حمایت نمود و این مسئله توجه روسیه را نسبت به خیوه افزون ساخت و برای پاسخ دادن به تقاضای یاد شده در سال 1717 م لشکری تحت فرماندهی «بکویوچ چرکاسکی» به سوی خیوه حرکت کرد اما خیوه ای ها به روسها توجهی ننموده و به بهانه فراهم کردن محل کافی برای اسکان آنان، روسها را به واحدهای کوچک تقسیم نموده و به قتل عام آنان پرداختند، آنهایی که فرار کردند نیز غالباً در بیابانها به هلاکت رسیدند. در سال 1839 م «ژنرال پرووسکی» مأموریت یافت که به خیوه رفته و امیری فرمانبرتر را بر آن سرزمین بگمارد، امتیازات تجاری بدست آورده و زندانیان روسی را آزاد کند، ولی با وجود 6000 نیروی نظامی اعزام شده، نتوانست به خیوه برسد و پس از کشته شدن متجاوز از هزار نفر از سربازانش و از دست دادن تقریباً تمامی شترهایش، به روسیه مراجعت نمود. شکست روسیه در جنگ کریمه در سال 1855 م روسها را بر آن داشت که برای احیای غرور ملی و نظامی خود و نیز کسب منافع تجاری به سه خان نشین ترکستان- که خان نشین خیوه بخشی از آن بود- حمله کند ولی گرچه در بخارا و خوقند به پیروزیهایی دست یافتند، خیوه که توسط بیابانهای خشک احاطه می گردید از دسترس روسها بر کنار مانده بود و بر خلاف آنکه وزارت امور خارجه روسیه طی بیانیه ای اعلام کرده بود که تمایلی به تصاحب خیوه ندارد، در سال 1873 م «ژنرال کافمن» با بی توجهی به این بیانیه، به سوی خیوه عزیمت نمود و خان این ناحیه را وادار نمودکه قیمومیت روسیه را بپذیرد. در همان زمان سربازان روسیه از جانب بندر کراسنودسک- که آنرا در سال 1869 م در ساحل شرقی دریای خزر بنا کرده بودند- وارد علم شده و خیوه را تحت انقاید روسیه در آوردند و بدین ترتیب هر سه خان نشین، دست نشانده روسیه گردید. در سال 1918 میلادی و پس از انقلاب اکتبر، اسفندیار خان که دست نشانده قدیمی روسها در خیوه بود، توسط یکی از دشمنان خود یعنی «جنیدخان» از حکومت بر کنار شد و جنید یکی از حامیان خود را بر تخت نشاند و پس از چندی رهبران چپ گرای خیوه را که علیه حکومت توطئه می کردند، اعدام نمود. در این میان تاشکند احساس نمود که لازم است پیمانی با جنید خان مبنی بر به رسمیت شناختن خیوه به امضا برساند، هیأت نمایندگی اعزامی شوروی به خیوه، در ظاهر تحت سرپرستی یک افسر قدیمی ترک به نام محمد کاظم بیک بود اما سرپرست واقعی آن را یک کمونیست روسی بنام «خریستوفروف» (khristorof) بعهده داشت که علاوه بر مسئولیت رسمی خود در هیأت، به تبلیغات و تحریکاتی بر علیه جنیدخان مشغول بود تا آنکه به دست افراد جنید خان به هلاکت رسید. پس از آنکه شوروی از جنگ داخلی نجات یافت، تصمیم گرفت مرزهای مطمئن تری برای خیوه مشخص کند که در تعقیب چنین سیاستی، سربازان شوروی در 25 دسامبر 1919 میلادی تحت رهبری: «گ. ب اسکالوف» از مرزهای خیوه گذشتند که پس از چندی قوش محمد خان که بر علیه جنید خان دست به قیامی زده بود به آنان پیوست و جنید خان پس از یک ماه مقاومت و پایداری به همراه 400 نفر از یارانش به صحرای قراقوم متواری شد که حاکم قانونی خیوه و دست نشانده جنید یعنی سید عبدالله به وضع جدید تن در داد. ولی در فوریه 1920 م از کار بر کنار شد و به جای او یک کمیته انقلابی طرفدار شوروی روی کار آمد و تلاش جنیدخان در باز پس گیری خیوه مؤثر واقع نشد و خیوه که تحت نظارت جمهوری خلق خوارزم بود، تغییر نام داد و جمهوری خلق خوارزم با روسیه شوروی پیمان وحدت امضا کرد و بدین گونه دولت تازه تأسیس خوارزم از رادیکالهای جوان میهن پرست خیوه، بوجود آمد. در 14 مارس 1921 م دولت خیوه ایهای جوان از کار بر کنار شد و تصفیه حزبی آغاز گردید و نام آن از جمهوری خلق به جمهوری شوروی تغییر کرد. برانداختن دولت خیوه مقاومت مسلمانان را علیه شورویها در بخارا تشدید نمود. در ژانویه 1924 م جنیدخان با سپاهی بسیار قوی به خیوه حمله کرد. اما به سختی شکست خورد که این آخرین عملیات گسترده باسماچیها در آسیای مرکزی بود.[21] سرانجام در 16 فوریه 1925 م جمهوری خودمختار قراقالپاق به صورت یک منطقه خودمختار تشکیل و از سال 1932 م به صورت جمهوری خود مختار در آمد.[22] قراقالپاق در آغاز جزء جمهوری خودمختار قزاق شد( در آن زمان قزاقستان بخشی از جمهوری فدارتیو روسیه محسوب می شد) و پس از ارتقاء به جمهوری، از قزاقستان جدا گردید ولی همچنان جزء جمهوری فدارتیو روسیه باقی ماند. جمهوی خودمختار قراقالپاق در پنجم دسامبر 1936 م به ازبکستان پیوست و اکنون نیز چنین وضعی را دارد. * شناخت جغرافیائی جمهوری خودمختار قراقالپاق قراقالپاق با مساحتی بالغ بر 165000 کیلومترمربع در جنوب دریاچه آرال (خوارزم سابق) واقع شده است. دریاچه مذکور با 63800 کیلومتر مربع وسعت بدلیل شرایط منفی منطقه ای از قبیل خشکی هوا، تبخیر زیاد و ریخته شدن فاضلابهای شیمیایی در آن و استفاده بیش از حد آن در آبیاری اراضی زیر کشت پنبه، در حال خشک شدن است. در صورت وقع این پدیده مورفولوژیکی، مشکلات و دشواریهای عظیمی برای منطقه پدید می آید که خود خسارات جبران ناپذیری را در پی دارد. رودخانه آمودریا (جیحون) به طول 2530 کیلومتر که از کوههای تیان شان سرچشمه می گیرد پس از مشروب نمودن ترکمنستان، ازبکستان و قراقالپاق از ساحل جنوبی به دریاچه آرال می ریزد، همچنین رودخانه سیر دریا در جمهوری قزاقستان وارد دریاچه آرال می شود.[23] قراقالپاق از شرق با ازبکستان، از شمال و غرب با قزاقستان و از جنوب با ترکمنستان مرز مشترک دارد. بدلیل عبور نوار بیابانی از آن، اکثر خاک این سرزمین را صحرای سوزان و کویری تشکیل می دهد و نقاط شرقی آن توسط ریگزارها و شنزارهای قزل قوم (خاک سیاه) احاطه شده است. آب و هوای گرم و خشک دارد و رطوبت نسبی آن با وجود قرار گرفتن در ساحل دریاچه آرال و جاری بودن رودخانه ها در آن، ناچیز است. مرکز حکومت آن «نوکوس» است که در حال حاضر حدود 150 هزار نفر سکنه دارد. قراقالپاق 9 شهر و 13 شهرک دارد. قراقالپاق در سال 1979 میلادی قریب به یک میلیون نفر سکنه داشت که در حال حاضر جمعیت آن به 1300000 نفر بالغ می گردد. 93% طوایف گوناگون قراقالپاق در این جمهوری اسکان یافته اند و 7% بقیه در ازبکستان و سایر جمهوریهای آسیای میانه پراکنده اند، تعدادی از آنان در کشور افغانستان بسر می برند و 75% قراقالپاقها در نقاط روستایی و 25% بقیه در مراکز شهری سکونت دارند. غیر از قراقالپاقها اقوام ازبک، قزاق، ترکمن، تاتار، روس و... در این جمهوری زندگی می کنند. با وجود ویژگی های قومی و سنت های عشایری و اختصاصات شغلی (کشاورزی و دامداری) طبق آمارهای جدید، اکثریت مردم این جمهوری باسوادند و این در حالی است که به سال 1926م تنها 5/1% آنان از نعمت سواد بهره مند بودند. قراقالپاقها اختلاطی از فارس زبانان منطقه آرال و اقوام مهاجر ترک زبان آغوز و پچنگ می باشند که در قرن ششم قبل از میلاد به نواحی غربی آسیای میانه راه یافتند. پچنگ ها (pecheneG) از اقوام ترک هستند که در میان رودخانه اهی ولگا و اورال زیر فرمان خزران بسر می بردند و بنا به نوشته ابن رسته در کتاب الاعلاق النفیسه خزران هر سال برای وصول مالیات، آنان را در معرض تاخت و تاز قرار می دادند. در اواخر قرن نهم میلادی گروهی از ترکان آغوز که همسایگان آنان بودند، پچنگ ها را به عقب راندن آنان که آواره شده بودن به سوی مغرب از دون گذشته و به قلمرو مجارها یورش بردند. که در این هجون مجارها متحمل شکست سختی شدند.[24] قراقالپاق ها در قرن یازدهم میلادی در فتوحات سلاجقه به سوی جنوب و غرب شرکت نمودند. ولی اکثر آنان در حوالی دریاچه آرال باقی ماندند. مشخص نیست که از چه زمانی این قوم به قراقالپاق معروف شدند ولی معنای این لفظ کلاه سیاه است و به معنای قومی می باشد که با امیر خیوه اتحاد بسته اند تا امیر از آنان در برابر قبایل قبچاق حمایت نماید. طایفه مزبور در قرن شانزدهم بتدریج نام قراقالپاق را به خود گرفت و به صورت گروه مستقلی در بخش سفلای سیر دریا استقرار یافت. آرمینیوس وامبری می گوید: قره قالپاق ها در ساحل آنطرف رود جیحون در مقابل «گرلن ورو» به شمال تا نزدیکی «قونگرات» مسکن دارند و جنگهای وسیعی در دسترسشان قرار دارد و بکار دامپروری مشغولند.[25]رضا قلی خان هدایت سواران قراقالپاق را با لباسها و کلاههای عجیب در گرگانج از توابع خوارزم سابق دیده است. در اوایل قرن هفدهم قلموقها که بودایی مذهب بودند در اراضی بخش جنوبی ولگا استقرار یافتند. آنها د رسال 1603 میلادی خیوه را غارت نمودند و به کشتار افراد قراقالپاق پرداختند، دور دیگری از یورشهای وحشیانه آنان در فاصله سالهای 1723 تا 1725 میلادی بوقوع پیوست که ضمن آن به همراه اویراتها با تاخت و تازهای خود مصیبت های بزرگی برای طوایف مستقر در آسیای میانه بوجود آوردند. هول و هراس بر جای مانده از یورش آنان چنان بود که خاطره خونین جنایات مغول را از اذهان برد. این اقوام در داستانهای قراقالپاقها به صورت کافر دشمنان اسلام معرفی و توصیف شده اند. مردم قراقالپاق حاکمیت خیوه را به سهولت نپذیرفتند و سالهای متوالی قیام کردند که مهمترین آنان قیام سال 1827 م است که طی ان شهر قونگرات را به تصرف خود در آوردند، در قیام باسماچیان که بر علیه روسها صورت گرفت، مبارزین و روشنفکران قراقالپاق حضور فعال و چشمگیر داشتند. «آچیل توقسابه» که فردی شجاع بود و موفق شد روشنفکران ولایت خود را دور خویش جمع کند، در دسته آچیل بیگ مربوط به تشکیلات مبارزاتی سمرقند حضور داشت، این فرد از مبارزین مشهور قراقالپاق به شمار می رفت.[26] * زبان و فرهنگ زبان این قوم قراقالپاقی است که به گروه زبانهای ترکی مرکزی تعلق دارد که به زبانهای نوگای و قزاق نزدیک است زبان مکتوب آنان در سال 1925 م ابداع شد که واژگان آن غالباً قبچاق (قپچاق) است ولی مخلوطی از واژگان عربی و فارسی در آن دیده می شود. در این زبان واژه های چینی و روسی نیز قابل مشاهده است. زبان امور اداری، بازرگانی و اقدامات رسمی ازبکی و روسی می باشد. برنامه های رادیو تلویزیون آن به زبانهای قراقالپاق، روسی، ازبک و ترکمن پخش می شود. روزنامه ها و نشریات و جزواتی که در این سرزمین انتشار می یابد غالباً به زبانهای محلی و روسی می باشد.[27] قراقالپاقها مسلمان و سنی مذهبند و پیرو مکتب حنفی می باشند، آنان بین قرون دهم تا سیزدهم میلادی، اسلام را به عنوان آیین خود برگزیدهاند، این قوم به عنوان پرهیزگارانی متعصب مشهورند و مسلک های اهل تصوف در بین آنان رواج زاید الوصفی دارد، مهمترین طریقت رایج در این منطقه که حامی فراوانی دارد، کبرویه است یعنی طریقه نجم الدین کبری. مسلک یاد شده به طرز کاملاً آشکاری تحت تأثیر مکتب تشیع قرار دارد. احمد بن عمر بن محمد خوفی خوارزمی مکنی به ابو الجناب و ملقب به نجم الدین و طامة الکبری و معروف به شیخ نجم الدین کبری مؤسس سلسله کبرویه می باشد که از مشاهیر عرفا و اکابر صوفیان قرن ششم و هفتم هجری به شمار می رود. نجم الدین رازی، سعدالدین حموی، سیف الدین باخزری و.. از شاگردان وی بوده اند. وی به هنگام هجوم مغولها در دفاع از شهر اورگنج سهمی بزرگ داشت و دراین واقعه به سال 618 هجری به قتل رسید. بنا به عقیده ابن بطوطه تربت وی در نزدیکی اورگنج زیارتگاه عموم مردم بود، اما اکنون مزارش ناپیداست ولی برخی عقیده دارند مقبره اش رد نزدیکی خیوه قرار دارد. منابع معدنی این جمهوری عبارتند از: ذخایر نمک معمولی، نمک گلوبریت، نفت، گاز طبیعی، فلزات غیر آهنی نادر، میکا، گرافیت و انواع سنگهای ساختمانی. مهمترین محصول زراعی آن پنبه است، به دامداری بویژه پرورش گوسفند برای تهیه پوست آستراخانی توجه می شود، ماهیگیری، شکار، تهیه خزکرموش و پرورش کرم ابریشم از دیگر فعالیتهای مردمان این سامان است، صنایع پنبه پاک کنی، تولید مصالح ساختمانی و صنایع سبک در این سرزمین رواج دارد.
[1] - حدود العالم من المشرق الی المغرب، صفحات 105 و 106. [2] - مسالک و ممالک، تألیف ابو اسحاق ابراهیم اصطخری ص 226. [3] - احسن التقاسیم فی معرفة الاقالیم، جلد دوم، ص 381 و 382. [4] - آثار الباقیه، ص 73. [5] - نزهت القلوب، حمدالله مستوفی، ص 263. [6] - جغرافیای تاریخی سرزمین های خلافت شرقی، لسترنج، ترجمه محمود عرفان، ص 461. [7] - اشکال العالم،ابوالقاسم بن احمد جیهانی، ص 182. [8] - احسن التقاسیم، جلد دوم، ص 412. [9] - مسالک و ممالک، اصطخری، صفحات 235 و 238. [10] - ر. ج. ک: معجم البلدان، یاقوت حموی، ج 2، ص 395 و نیز سفارت نامه خوارزم، رضا قلی خان هدایت، ص 81 و 82. [11] - آثار الباقیه، ص 56. [12] - تاریخ باستانی ایران، م. دیاکونوف ص 113. [13] - جغرافیای تاریخی سرزمین های خلافت شرقی، ص 478. [14] - گنجینه های نبوغ بشری، بوریس یه زف و ... ص 52. [15] - خراسان بزرگ، تألیف: دکتر احمد رنجبر ص 136. [16] - سیاحت درویشی دروغین ص 422. [17] - سفارت نامه خوارزم، ص 85. [18] - سرزمین های خلافت شرقی، ص 478. [19] - مقدمه برهان قاطع، دکتر محمد معین، ص 22 و نیز ر. ج. ک: فرهنگ معین جلد پنجم (اعلام). [20] - تاریخچه نادرشاه، و مینورسکی ترجمه رشید یاسمی صفحات 79 و 91. [21] - حکومت مسکو و مسأله مسلمانان آسیای مرکزی، مایل ریوکین ترجمه محمود رمضان زاده. [22] - مسلمانان شوروی، گذشته، حال و آینده، الکساندر بنیگسن، مری براکس آپ، ترجمه کاوه بیات، ص 78. [23] - جغرافیای کامل جهان، حبیب الله شاملوئی، ص 721. [24] - خزران، آرتورکستلر، ص 126. [25] - سیاحت درویشی دروغین، ص 443. [26] - قیام باسماچیان، زکی ولیدی طوغان، ص 95. [27] - اقوام مسلمان اتحاد شورویف شیرین اکینر، ص 432. | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 173 |