تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,114 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,037 |
گفته ها و نوشته ها | ||
پاسدار اسلام | ||
مقاله 1، دوره 1372، شماره 145، دی 1372 | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
گفته ها و نوشته ها راز طول عمر سی درصد مردم قره باغ آذربایجان، بیشتر از صد سال دارند که 97 در صد صدساله های این سرزمین را زنها تشکیل می دهند.آنها راز طول عمر را در این چند دستور می دانند: 1-عدم اعتیاد به دخانیات. 2-همیشه کار کردن و از کار خسته نشدن. 3-زود خوابیدن و سحرخیز بودن. 4-نیمی از سال را هوای آزاد خوابیدن. 5-نوشیدن شیر. 6-زود ازدواج کردن. درهای بهشت امیرالمؤمنین علی (ع) فرمود: بهشت را هشت در است که از یک درش، پیغمبران و صدیقان داخل می شوند. و از در دیگر، شهیدان و صالحان، وارد می شوند. و از پنج درش شیعیان و دوستان ما داخل می شوند و من همچنان بر پل صراط ایستاده ام و درخواست می کنم و می گویم: پروردگارا، شیعه من و یاران من و هرکه در دنیا مرا به ولایت پذیرفته است، سالم بدار که ناگاه آوازی از مرکز عرش می رسد که درخواست تو، به اجابت رسید و شفاعتت درباره شیعیانت پذیرفته شد و از شیعیان من کسی که ولایت مرا پذیرفته و مرا یاری نموده و با دشمنان من نبرد کرده است چه در رفتار و چه در گفتار، هریک از آنان درباره هفتاد هزار نفر از همسایگان و خویشان خویش شفاعت می کند، و از یک در سایر مسلمانانی که شهادت بر یگانگی خداوند یکتا بدهند و در دلشان ذرّه ای از دشمنی ما خاندان پیامبر نباشد، داخل می شوند. دعوت کَرَم در بغداد، جوانی از پدرش مال بسیاری به ارث برد. جمعی از رندان اطراف او را گرفته، در اندک زمانی او را به خاک سیاه نشاندند. روزی از کمال دلتنگی و پریشانی به کنار نهر دجله رفت. چون به لب دجله رسید، کشتی بانی او را صدا کرد و به خیال اینکه قصد مسافرت دارد پرسید: قصد مسافرت کجا را داری؟ جوان گفت: نمی دانم! آواره و سرگردانم! ناخدا دلش به حال او سوخت، او را در کشتی خود سوار کرد و در سر راه به شهری دیگر پیاده کرد. جوان سرگردان، به مسجدی پناه برد. دید جمعی نشسته اند. او هم در میان آنان بنشست. معلوم شد که قاضی شهر و عده ای از شخصیتها و محترمین شهر گردهم آمده اند. در این بین خادمی آمد و گفت: خلیفه شما را طلبیده است. آنها برخاستند؛ آن جوان با آنها به راه افتاد و همگی به دربار خلیفه رفتند. و چون به عمارت دربار رسیدند در مجلسی که قبلاً معین شده بود، نشستند. از جانب خلیفه شخصی آمد و گفت: فلان دختر را به فلان امیرزاده عقد ببندید. پس از اجرای عقد، مجمعه ای آوردند که در آن ده طرف بود و در هر ظرفی هزار دینار طلا، در پیش هریک از قضات و شاهدان عقد، ظرفی پر از طلا گذاشتند. چون تعداد نفرات با آن جوان به یازده نفر می رسید، یک ظرف طلا کم آمد. خلیفه گفت: من گفته بودم ده نفر را خبر کنید، چرا یازده نفرند؟ سپس رو به جوان کرده گفت: از قرار معلوم تو خوانده آمده ای؟ جوان گفت: اینها را خَدَم شما دعوت کرده اند و مرا کَرَم شما. مؤمن و زنبور عسل یکی از عالمان، زنبور عسل را با مؤمن در چهار چیز شبیه دانسته است: 1- زنبور از کثافت ها و آلودگیها بیزاری می جویند چنانکه مؤمن نیز از گناهان و آلودگیهای جسمی و روحی بدور است. 2- تمام پرندگان و حشرات، شب هنگام به استراحت می پردازند جز زنبور که شبها بیش از روزها به کار و تلاش می پردازد. و همچنین مردم شبها به بستر غفلت و استراحت می آرمند ولی مؤمن در دل شب از بستر استراحت می جنبد و در محراب عبادت قرار می گیرد و با خدایش راز و نیاز می کند. 3- زنبور هرگز هواپرست نیست بلکه دقیقاً پیرو رهبر و امیرش است و همچنین انسان مؤمن به هوای خویش عمل نمی کند بلکه از ائمه مؤمنین و رهبران دین، کاملاً اطاعت و پیروی می نماید. 4- زنبور نمی تواند کارش را انجام دهد جز در خلوت و پس از بسته شدن در و همچنین مؤمن شیرینی اطاعت را نمی تواند درک کند جز در خلوت و در جائی که فقط خدای عز وجل او را می بیند. کی دروغگوتر است؟ یک سرباز ایتالیایی زمان جنگ نامه ای به فرمانده خود نوشت و به شرح ذیل درخواست مرخصی کرد: کاپیتان! عیال و اولاد من همه نگران و چشم به راه من هستند. اطمینان دارم بی نهایت به وجود من احتیاج دارند چون در تنگدستی به سر می برند. برای اینکه از گرسنگی تلف نشوند و من بتوانم با تهیه پول کمی، به وضع آنان برسم، یکهفته مرخصی می خواهم. فرمانده وقتی نامه درخواست را خواند گفت: یک هفته صبر کن! پس از یک هفته سرباز مجدداً خدمت کاپیتان رسید و تقاضای خود را دوباره تکرار کرد. کاپیتان گفت: تو یک سرباز دروغگویی هستی چون من در این مدت یک نفر را فرستادم در اطراف خانواده تو تحقیق کنند، معلوم شد که زن و بچه هایت بسیار در رفاه و از وضع خویش راضی هستند. به این ترتیب ثابت شد که تو یک مرد دروغگویی هستی. سرباز شروع به خندیدن کرد و گفت: من دروغی سر هم کردم تا به این وسیله یک هفته مرخصی رفته باشم چون اصلا زن و بچه ندارم ولی شما... حالا خودتان بفرمائید کاپیتان من دروغگوترم یا شما؟! چرا غمگین نیستی؟ افلاطون را گفتند: چگونه است که هرگز غمگین نباشی؟ گفت: دل در چیزی نبردم که اگر از دست من بشود (برود) از پای درآیم. گفتند: شرح این سخن با ما بازگوی. گفت: وقتی ملک روم با بازرگانی، جامی یاقوت تحفه آورد که بهای آن خزانه ای بزرگ بود. ملک روم از حکیمان پرسید که شما مثل این جام دیده اید؟ گفتند که مثل این جام را هیچ پادشاهی نیست؛ اما تو را به سبب آن، یا درویشی روی خواهد نمود یا تنگدستی. گفت: چگونه؟ گفتند: اگر از دست تو برود هم درویش باشی و هم به فوت آن دلریش باشی. روزی پادشاه در جزیره ای جشنی بساخت و دستور داد تا آن جام را به مجلس بیاورند. معتمدان در کشتی نشستند، ناگاه موجی بزد،ُ کشتی بشکست. نه مجلس ماند، نه نان پخته و نه جام. چون خبر به پادشاه رسید به غایت برنجید. بسی طلبید مثل آن جام نیافت. حکیم گفت: دیدی که دل بر چیزی بستی که چون برفت درویش و دلریش شدی؟! پس هرکه خواهد تا هرگز غم گرد دلش نگردد، دل بر چیزی نباید نهاد که اگر برود، این بیچاره اندوهگین گردد.
| ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 64 |