تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,439 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,381 |
گفته ها و نوشته ها | ||
پاسدار اسلام | ||
مقاله 1، دوره 1372، شماره 147، اسفند 1372 | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
گفتهها و نوشتهها وصیت امیرالمؤمنین به فرزندش امیرالمؤمنین (ع) در وصیتش به فرزندش محمد بن حنفیه فرمود: از خودبینی و بداخلاقی و کم صبری(بیحوصلگی) بدور باش که اگر این سه خصلت را داشته باشی، هیچ رفیقی با تو پایدار نماند و همواره مردم از تو کنارهگیری و دوری جویند. خود را به اظهار دوستی و محبت با مردم، متعهد کن و بر زحمات آنان شکیبا باش و جان و مالت را از دوستت و بخشش و دیدارت را از آشنایان و خوشرویی و محبتت را از عموم مردم و عدل و انصافت را از دشمنت دریغ مدار و از دست دادن دین و آبروی خود درباره هر کس که باشد، بخل بورز که دین و دنیایت سالمتر خواهد بود. تو به جای ما دل و جان زتن برون شد، تو همان به جا نشسته شده ما زخویش بیرون، تو به جای ما نشسته ز غم زمانه ما را، نفتد، گره به ابرو که ز راه عشق، گردی، به جبین ما نشسته «ادیب الممالک فراهانی» تو شهی و کشور جان تو را چه شود به چهره زرد من،نظری برای خداکنی که اگر کنی،همه درد من، به یکی نظاره دوا کنی تو شهی و کشورجان تو را، تو مهی و ملک جهان تو را ز ره کرم چه زیان تو را که نظر به حال گدا کنی «هاتف اصفهانی» بیشه بیشیر بعد از آنکه عبدالله خان اوزبک، خراسان را مورد تاخت و تاز قرار داد؛ روزی در سیستان عبورش بر قبر رستم افتاد؛ بطور شماتت این بیت را خواند: سراز خاک بر دار و ایران ببین به کام دلیران توران ببین! و گفت: ندانم که رستم اگر قادر به گفتن بود، چه میگفت؟ یکی از وزیران او- که ایرانینژاد بود- گفت: اگر خشم نگیری بگویم! گفت: بگو! گفت: اگر قادر برگفتن بود میگفت: چو بیشه تهی ماند از نره شیر شغالان درآیند آنجا دلیر! کنترل زبان چهارحکیم از هند و چین و ایران و روم گردهم آمدند و درباره فواید سکوت و حفظ زبان بحث کردند. حکیم هندی گفت: من از حفظ زبانم، هیچ وقت پشیمان نبودهام ولی از سخن بسیار گفتن، بسیار پشیمانم. حکیم چینی گفت: هر وقت من حرفی زدهام، آن سخن مالک من بوده است و هر وقت سخن نگفتهام، خود صاحب اختیار زبانم بودهام. حکیم ایرانی گفت: من از سخنگو متعجبم زیرا سخنی که بر زبان میراند، اگر به خود او برگردد، اگر به خود او برگردد، زیان خواهد دید و اگر برنگردد، نفعی به او نخواهد رسید. و سرانجام حکیم رو میگفت: بر رد آنچه نگفتهام تواناترم، تا آنچه نگفتهام. نام علی(ع) بر فراز عرش حضرت رسول(ص) ضمن وصیتی به علی علیه السلام فرمود: یا علی! به تحقیق که من نام تو را در چهار مودر با نام خودم دیدم و به دیدن آن آرامش خاطر یافتم. 1- هنگامی که به معراج آسمان می رفتم، چون به بیت المقدس رسیدم،بر سنگ آن دیدم نوشته است: لا اله الا الله محمد رسول الله او را با وزیرش تأیید نمودم و با وزیرش یاری کردم. از جبرئیل پرسیدم: وزیرش کیست؟ گفت: علی بن ابیطالب 2- چون به سدرة المنتهی رسیدم، بر آن دیدم نوشته است: همانا من خداوندی که معبودی بجز من یکتا نیست و محمد از میان تمام خلق، برگزیده من است که او را با وزیرش تأیید و یاری نمودم. جبرئیل را گفتم: وزیر من کیست؟ گفت: علی بن ابیطالب. 3- چون از سدرة المنتهی گذشتم و به عرش پروردگار جهانیان «جل جلاله» رسیدم، دیدم بر پایههای عرش نوشته است: منم خداوند و بجز خودم معبودی نیست. محمد دوست من است؛ او را با وزیرش تأیید و یاری نمودم. 4- چون سربرداشتم، دیدم بر طاق عرش نوشته است: منم الله و جز من معبودی یکتا نیست. محمد بنده من و فرستاده من است که او را با وزیرش تأیید و یاری نمودم. همه خانه او است دلدار چو مغزشت و جهان جمله چوپوست ناید به نظر مرا بجز جلوه دوست مردم ره کعبه و حرم پیمایند در دیده اسرار همه، خانه اوست «حاج ملاهادی سبزواری» رئیس خرقهپوشان اگر از خرقه کس درویش بودی رئیس خرقه پوشان میش بودی وگرمرد خدا آن عام چرخی است بلاشک آسیا معروف کرخی است «ادیب الممالک فراهانی» حکم واجب الاتباع در زمان خلافت مأمون،شخصی خلافی کرد، امر به گرفتاریش شد. او فرار نمود. برادرش را به جای او گرفتند و نزد مأمون آوردند. مأمون به او گفت: برادرت را حاضر ساز وگرنه تو را به عوض او به قتل خواهم رسانید. آن شخص گفت: ای خلیفه! اگر عامل تو خواهد که مرا بکشد و تو حکمی فرستی که فلان را رها ساز؛ آیا آن عامل مرا رها سازد یا نه؟ گفت: آری. گفت: من نیز حکمی از پادشاهی آورده ام که حکم او واجب الاتباع و اطاعتش بر تو لازم است و این حکم به رهائی من است! گفت: آن پادشاه کیست و آن حکم چیست؟ گفت: آن پادشاه خدای تبارک و تعالی است و حکمش این آیه شریفه است که میفرماید: «ولاتزر وازرة وزر أخری» هیچ کس را به گناه دیگری نگیرد. مأمون خجل شد و گفت: او را بگذارید که حکمی صحیح آورده است.
| ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 137 |