تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,427 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,375 |
( تفسیر نور ) | ||
پاسدار اسلام | ||
مقاله 1، دوره 1373، شماره 153، شهریور 1373 | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
( تفسیر نور )
نور مطلق اى مظهر اسم اعظم حقّ مجلاى اتمّ و نور مطلق اى نور تو صادر نخستین وى مصدر هر چه هست مشتق اى عقل عقول و روح ارواح وى اصل اصول هر محقق اى شمس شموس و نور انوار وى اعظم نیّرات و اشرق اى فاتحه کتاب هستى هستى ز تو یافته است رونق در سیر تو اى نبىّ ختمى ذوالغایه، بغایت گشت ملحق اى آیهاى از محامد توست قرآن مقدّس مصدّق وصف تو به شعر در نگنجد دریا نرود میان زورق فرموده به شأنت ایزد پاک لولاک لما خلقت الافلاک آیة الله شیخ محمد حسین اصفهانى (کمپانى)
آفتاب شریعت خواجه دنیا و دین گنج وفا صدر و بدر هر دو عالم مصطفا(ص) آفتاب شرع و گردون یقین نور عالم رحمة للعالمین جان پاکان خاک جان پاک او جان رها کن، آفرینش خاک او پیشواى این جهان و آن جهان مقتداى آشکارا و نهان مِهترین و بهترین انبیا رهنماى اصفیا و اولیا خواجهاى کز هرچه گویم بیش بود در همه چیز از همه در پیش بود آفرینش را جز او مقصود نیست پاکدامنتر از او موجود نیست ختم کرده حق نبوّت را بدو معجز و خُلق و فتوّت را بدو انبیایش پس روند او پیشوا عالمان امتش چون انبیا بعث او شد سرنگونى بتان امت او بهترین امّتان وصف او در گفت چون آید مرا چون عرق از شرم خون آید مرا او فصیح عالم و من لال او کى توانم داد شرح حال او وصف او کى لایق این ناکس است واصف او خالق عالم بس است این جهان با رتبت خود، خاک او صد جهان جان، خاک جان پاک او یا رسول الله(ص) بس درماندهایم باد در کف، خاک بر سر ماندهایم بیکسان را کس تویى در هر نفس من ندارم در دو عالم جز تو کس یک نظر سوى من غمخواره کن چاره کار من بیچاره کن از در تو گر شفاعت در رسد معصیت را مهر طاعت در رسد اى شفاعت خواه مشتى تیره روز لطف کن شمع شفاعت بر فروز تا چو پروانه میان جمع تو پر زنان آیم به پیش شمع تو داروى درد دل من مهر تست نور جانم آفتاب چهر تُست دید و جان را بقاى تو بس است هر دو عالم را رضاى تو بس است (منطق الطّیر، عطّار نیشابورى)
پناه شریعت اى از بر سدره 1 شاهراهت وى قبه عرش تکیه گاهت اى طاق نهم رواق بالا بشکسته زگوشه کلاهت هم عقل دویده در رکابت هم شرع خزیده در پناهت این چرخ کبود ژنده دلقى در گردن پیر خانقاهت مه طاسک2 گردن سمندت شب طرّه پرچم3 سیاهت چرخ ارچه رفیع خاک پایت عقل ارچه بزرگ طفل راهت جبریل مقیم آستانت افلاک، حریم بارگاهت خورده است قدر ز روى تعظیم سوگند به روى همچو ماهت ایزد که رقیب جان خرد کرد نام تو ردیف نام خود کرد4 (جمال الدین اصفهانى)
1. سدرة: درخت بهشتى، در این جا مراد درجه والاى ملکوت است. 2. آویزههاى کوچک، طاس مانند از نقره. 3. پرچم: منگوله سر علم، شبیه سر دم گاو. 4. اشاره است به آیات مختلف قرآن که در آنها با نام خدا، با نام پیامبر(ص) ردیف شده است؛ من یطع الله و رسوله. اطیعوا الله و رسوله و...
فخر دو جهان
فخر دو جهان خواجه فرخ رخ اسعد مولاى زمان مهتر صاحبدل امجد آن سید مسعود و خداوند مؤید پیغمبر محمود ابوالقاسم احمد وصفش نتوان گفت به هفتاد مجلد این بس که خدا گوید “ما کان محمد” بر منزلت و قدرش یزدان کند اقرار اندر کف او باشد از غیب مفاتیح وندر رخ او تابد از نور مصابیح خاک کف پایش به فلک دارد ترجیح نوش لب لعلش به روان سازد تفریح قدرش ملک العرش به ما ساخته تصریح وین معجزهاش بس که همى خواند تسبیح سنگى که ببوسد کف آن دست گهربار اى لعل لبت کرده سبک سنگ گهر را وى ساخته شیرین کلمات تو شکر را شیرویه به امر تو درد ناف پدر را انگشت تو فرسوده کند قرص قمر را تقدیر به میدان تو افکنده سپر را واهوى ختن نافه کند خون جگر را تا لایق بزم تو شود نغز و بهنجار موسى ز ظهور تو خبر داد به یوشع ادریس بیان کرده به اخنوخ و همیلع شامول به یثرب شده از جانب تبع تا بر تو دهد نامه آن شاه سُعیدع اى از رخ دادار برانداخته بُرقع بر فرق تو بنهاده خدا تاج مرصع در دست تو بسپرده قضا صارم تبّار (ادیب الممالک فراهانى)
“نور خدا” هالهاى بر چهره از نور خدا دارد حسین(ع) جلوه هر پنج تن آل عبا دارد حسین(ع) آشناى عشق را بى آشنا گفتن خطاست در غریبى هم هزاران آشنا دارد حسین(ع) در هواى کوى وصلش بیقراران بىشمار دل مگر کاه است و گویى کهربا دارد حسین(ع) معجر قرآن جاویدان حسین بن على است برترین اعجازها، در کربلا دارد حسین(ع) خیمهگاهش کعبه و آب فراتش زمزم است از سرشک دیدگان، آب بقا دارد حسین(ع) تا شفا بخشد روان و جسم هر بیمار را در حریم وصل خود خاک شفا دارد حسین(ع) حرمت ذبح عظیم کربلا بنگر (حسان) خونبهایى همچو ذات کبریا دارد حسین(ع) (حسان)
“مجذوب عشق!” یک بوسه زدم، بر رخ او، مست شدم مجذوب رخش گشتم، و از دست شدم من، او همه گشته بودم و، او همه من در او همه نیست گشتم و، هست شدم (محمد فکور)
“قیام خون!” آلاله به چشم، جام خون مىآید وز باغ، بگوش، نام خون مىآید گلپوش کنید شهر را، چون زینب فریادگر قیام خون، مىآید (محمد جواد شفق) | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 78 |