تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,427 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,375 |
دفاع مقدس در شعر | ||
پاسدار اسلام | ||
مقاله 1، دوره 1373، شماره 154، مهر 1373 | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
دفاع مقدس در شعر
هنگامه آزمون
چو هنگامه آزمون تازه شد دگر باره ایران پر آوازه شد دلیران جانباز ایران زمین هژبران جنگاور روز کین چنان بر صف اهرمن تاختند که نام وطن جاودان ساختند زنام آوران هوایى گرفت وطن نام وشد عالمى در شگفت به پیکار چون برگشودند دست ز نیرویشان پشت باطل شکست گروه زمینى یلان دلیر به میدان دشمن به کردار شیر بگردى به خصم اندر آویختند زجانشان همه گرد انگیختند دگر پاسداران دشمن شکار که جان مىکنند از پى حق نثار که اینان زآب و گل دیگرند نگهبان دین، پیرو رهبرند بدریا نگر سوى رزم یلان همان قهرمانان و دریادلان که فرعونیان را به امر جلیل چو موسى فرستند در قعر نیل ببین رزم شور آفرینان کرد یلان دلیر مسلمان گرد عشایر که چون شیرگاه ستیز به بندند بر خصم راه گریز ندیده دگر دیده روزگار بگیتى چنین رزم و این کارزار نگوید کس از مهر، صدام را همان دیو برگشته ایام را که اى بىخرد مرد بیهودهگو کزین جنگ بردى ز خود آبرو هرانکو که راه حسینى گزید کجا مىنهد سر به حکم یزید ندانى که ملت زروى یقین به توفیق یزدان به فرمان دین سر خصم آن سان بکوبد به سنگ کز اندیشهاش بسترد نقش جنگ الا خلق جانباز ایران زمین زجان آفرین بر شما آفرین “محمود شاهرخى”
انتظار سحر با تندر تکبیر خود پیمانهداران پیمان خون بستند بر بام بهاران در دیدهشان بغض قدیمى موج مىزد در سینهشان کین موجها تا اوج مىزد در گوش یکدیگر به شادى راز خواندند ادراک سبز مردمان را، باز خواندند: یاران نداى استعانت از حسین است حلقوم سرخ عاشقان پیر خمین است در انتهاى شب سحر در انتظار است مصراع بیت عاشقى، دیدار یار است در انفجار خشمشان خورشید خندید از روشناى راهشان ابلیس لرزید با بانگ یا زهرا سفر آغاز کردند تا روشناى لطف حق، پرواز کردند شهد شهادت را شبانه نوش کردند خونجامه آزادگى تن پوش کردند صدها قبس از قلب خود بر طور دادند موسى صفت جان را سر منشور دادند
“عبداللّه گیویان”
آذرخش خشم روسپیدى شد نصیب تیره چنگیزیان زانچه بر این خطه از صدام بدگوهر گذشت نى زآب و نى زآبادى نشان بینى به جاى سو به سو از هر کجا این قوم غارتگر گذشت رفت بر مهران چنان ظلمى که بر صیدا رسید بر هویزه صد چنان آمد که بر زعتر گذشت خصم صهیونى سبق در فتنه از نازى گرفت دشمن بعثى از آن خونخواره آن سوتر گذشت هر چه بگذشت از فسون و کینه و ظلم و نفاق بر دیار مسلمین زین زمره کافر گذشت آفرین اى رزمجویان فداکار وطن اى که برق تیغتان از گنبد اخضر گذشت آذرخش خشمتان بهرام را پهلو شکافت تندر فریادتان از گوش کیوان برگذشت عرصه پیکارتان را هر که بیند گویدا زین کران نتوان مگر با همت حیدر گذشت بوسم آن دستى که صد پولادگون جوشن درید نازم آن تیغى که از صد آهنین مغفر گذشت فتح خرمشهر نقشى تازه بر دفتر نهاد راست چون نقشى که از احزاب و از خیبر گذشت فخرتان بادا که صیت فتح دشمن سوزتان آتشى در باختر زد کز سر خاور گذشت خائن بغداد را گو خاک غم بر سر کند تا سپاه ما زمرز بصره چون، صر صر گذشت شاه اردن را به سوک خویشتن دعوت کنید زآن که از قلب قشون بعثیان نشتر گذشت حکمران مصر گو تا خویش در نیل افکند زآن که آب دجله بر تکریتیان از سر گذشت گوى تا درمان درد خود کند زین پس “بگین” زآن که درد بعث از درمان و درمانگر گذشت شرق را گو شامگاه نکبتت آمد فراز غرب را گو صبحگاه قدرتت ایدر گذشت زوزه صهیونیان بشنو چو در میدان رزم کار از صدام و از صدامیان دیگر گذشت هین فرو خوان دفتر تاریخ را بر سرکشان تا چه بر کسرى رسید و تا چه بر قیصر گذشت تا که جمهورى اسلامى علم زد بر عراق نغمه تکبیر حزب الله از اختر گذشت آفرین بادا بر آن رهبر که ما را رهنمود تا نداى انقلاب ما ز بحر و بر گذشت “حمید سبزوارى”
ترانه فتح به روح دهکده آمیخت تا فسانه فتح درخت نقره مهتاب زد جوانه فتح درید سینه ضحاک شب ز دشنه داد نوید کاوه خورشید در کرانه فتح درفش نور بر افراشت بر فراز فلک ستارهاى که درخشید در شبانه فتح زقلههاى سپیده عقاب زخمى روز گشوده شهپر خونین به آشیانه فتح سپاه فاتح خورشید با سرود سحر بساط خیمه شب سوخت در زبانه فتح پى گشودن درهاى بسته مىآید کسى زنسل مسیحا به آستانه فتح رداى سبزه بر اندام دشتها پوشد بهار معجزهگر باز با ترانه فتح عبور باد زمرز درختهاى بلوط به ذهن خاک بود نغمه چغانه فتح بروى جاده گل کاروان مست نسیم به رقص آمده زآهنگ جاودانه فتح “نصرالله مردانى”
نشان سرفرازى
کس چون تو طریق پاکبازى نگرفت با زخم نشان سرفرازى نگرفت زین پیش دلاورا کسى چون تو شگفت حیثیت مرگ را به بازى نگرفت حسن حسینى
لبیک با نیت عشق بار بستند همه از خانه و خانمان گسستند همه لبیک چو گفتند به سردار سحر یکباره حصار شب شکستند همه “سلمان هراتى”
رجز هجوم ناگه رجز هجوم خواندند برگرده گردباد راندند لرزید زمین چنان که گفتى چندین رمه را زجا رماندند شستند به خون شب زمین را شمشیر به آسمان رساندند بر سینه خصم در شب فتح صد پرچم خونفشان نشاندند تا باغ جنون ثمر دهد باز در مزرعه بذر جان فشاندند زان وادى بىنشانه آن شب یک یک همه را به نام خواندند ماندند به عهد خویش و رفتند رفتند ولى همیشه ماندند “قیصر امینپور”
“مجذوب عشق!” یک بوسه زدم، بر رخ او، مست شدم مجذوب رخش گشتم، و از دست شدم
من، او همه گشته بودم و، او همه من در او همه نیست گشتم و، هست شدم (محمد فکور)
“قیام خون!” آلاله به چشم، جام خون مىآید وز باغ، بگوش، نام خون مىآید گلپوش کنید شهر را، چون زینب فریادگر قیام خون، مىآید (محمد جواد شفق)
(تفسیر نور ) “شهر علم “ ترا دانش و دین رهاند درست ره رستگارى ببایدت جست اگر دل نخواهى که ماند نژند نخواهى که دایم بَوِى مستمند به گفتار پیغمبرت راه جوى دل از تیرگیها بدین آب شوى چه گفت آن خداوند تنزیل و وحى خداوند امر و خداوند نهى که من شهر علمم علیّم(ع)در است درست این سخن گفت پیغمبر است گواهى دهم کاین سخن راز اوست تو گویى دو گوشم بر آواز اوست منم بنده اهل بیت نبى ستاینده خاک پاى وصى ابا دیگران مرمرا کار نیست جز این مرمرا راه گفتار نیست حکیم این جهان را چو دریا نهاد برانگیخته موج ازو تندباد چو هفتاد کشتى برو ساخته همه بادبانها برافراخته یکى پهن کشتى بسان عروس بیاراسته همچو چشم خروس محمد(ص) بدو اندرون با على(ع) همان اهل بیت نبىّ و وصىّ خردمند کز دور، دریا بدید کرانه پیدا و بن ناپدید بدانست کو موج خواهد زدن کس از غرق بیرون نخواهد شدن بدل گفت گر با نبىّ و وصىّ شوم غرقه دارم دو یار وفى همانا که باشد مرا دستگیر خداوند تاج و لوا و سریر اگر چشم دارى بدیگر سراى به نزد نبىّ و علىّ گیر جاى (حکیم ابوالقاسم فردوسى)
خرقه موسى مصطفى(ص) را وعده کرد الطاف حق گر بمیرى تو نمیرد این سبق من کتاب و معجزت را رافعم بیش و کم کن راز قرآن مانعم من ترا اندر دو عالم رافعم طاعنان را از حدیثت دانعم کس نتاند بیش و کم کردن در او توبه از من، حافظى دیگر مجو رونقت را روزْ روزْ افزون کنم نام تو بر زرّ و بر نقره رنم منبر و محراب سازم بهرِ تو در محبّت قهرِ من، شد قهرِ تو نام تو از ترس پنهان مىکنند چون نماز آرند پنهان مىشوند خُفیه مىگویند نامت را کنون خفیه هم بانگ نماز، اى ذو فنون از هراس و ترس کفّار لعین دینت پنهان مىشود زیر زمین من مناره پر کنم آفاق را کور گردانم دو چشم عاق را چاکرانت شهرها گیرند و جاه دین تو گیرد ز ماهى تا به ماه تا قیامت باقیش داریم ما تو مترس از نسخ دین، اى مصطفا(ص) اى رسول ما تو جادو نیستى صادقى هم خرقه موسیستى هست قرآن مر تو را همچون عصا کفرها را درکشد چون اژدها تو اگر در زیر خاکى خفتهاى چون عصایش وان تو آنچه گفتهاى قاصدان را بر عصایت دست نى تو بخُسب اى شهر مبارک خفتى تن بخفته نور جان در آسمان بهر پیکار تو زه کرده کمان (مثنوى مولوى، دفتر سوم)
جمال محمد (ص) ماه فرو ماند از جمال محمد سرو نباشد به اعتدال محمد قدر فلک را کمال و منزلتى نیست در نظر قدر با کمال محمد وعده دیدارِ هر کسى به قیامت لیله اسرى، شب وصال محمد آدم و نوح و خلیل و موسى و عیسى آمده مجموع، در ضِلال محمد عرصه گیتى مجال همت او نیست روز قیامت نگو، مجال محمد وآن همه پیرایه بسته جنت فردوس بو که قبولش کند، بلال محمد همچون زمین خواهد آسمان که بیفتد تا بدهد بوسه بر نعال محمد شمس و قمر در زمین حشر نتابد پیش دو ابروى چون هلال محمد چشم مرا، تا به خواب دید جمالش خواب نمىگیرد از خیال محمد “سعدى” اگر عاشقى کنى و جوانى عشق محمد بس است و آل محمد (سعدى شیرازى) دفاع مقدس در شعر
هنگامه آزمون
چو هنگامه آزمون تازه شد دگر باره ایران پر آوازه شد دلیران جانباز ایران زمین هژبران جنگاور روز کین چنان بر صف اهرمن تاختند که نام وطن جاودان ساختند زنام آوران هوایى گرفت وطن نام وشد عالمى در شگفت به پیکار چون برگشودند دست ز نیرویشان پشت باطل شکست گروه زمینى یلان دلیر به میدان دشمن به کردار شیر بگردى به خصم اندر آویختند زجانشان همه گرد انگیختند دگر پاسداران دشمن شکار که جان مىکنند از پى حق نثار که اینان زآب و گل دیگرند نگهبان دین، پیرو رهبرند بدریا نگر سوى رزم یلان همان قهرمانان و دریادلان که فرعونیان را به امر جلیل چو موسى فرستند در قعر نیل ببین رزم شور آفرینان کرد یلان دلیر مسلمان گرد عشایر که چون شیرگاه ستیز به بندند بر خصم راه گریز ندیده دگر دیده روزگار بگیتى چنین رزم و این کارزار نگوید کس از مهر، صدام را همان دیو برگشته ایام را که اى بىخرد مرد بیهودهگو کزین جنگ بردى ز خود آبرو هرانکو که راه حسینى گزید کجا مىنهد سر به حکم یزید ندانى که ملت زروى یقین به توفیق یزدان به فرمان دین سر خصم آن سان بکوبد به سنگ کز اندیشهاش بسترد نقش جنگ الا خلق جانباز ایران زمین زجان آفرین بر شما آفرین “محمود شاهرخى”
انتظار سحر با تندر تکبیر خود پیمانهداران پیمان خون بستند بر بام بهاران در دیدهشان بغض قدیمى موج مىزد در سینهشان کین موجها تا اوج مىزد در گوش یکدیگر به شادى راز خواندند ادراک سبز مردمان را، باز خواندند: یاران نداى استعانت از حسین است حلقوم سرخ عاشقان پیر خمین است در انتهاى شب سحر در انتظار است مصراع بیت عاشقى، دیدار یار است در انفجار خشمشان خورشید خندید از روشناى راهشان ابلیس لرزید با بانگ یا زهرا سفر آغاز کردند تا روشناى لطف حق، پرواز کردند شهد شهادت را شبانه نوش کردند خونجامه آزادگى تن پوش کردند صدها قبس از قلب خود بر طور دادند موسى صفت جان را سر منشور دادند
“عبداللّه گیویان”
آذرخش خشم روسپیدى شد نصیب تیره چنگیزیان زانچه بر این خطه از صدام بدگوهر گذشت نى زآب و نى زآبادى نشان بینى به جاى سو به سو از هر کجا این قوم غارتگر گذشت رفت بر مهران چنان ظلمى که بر صیدا رسید بر هویزه صد چنان آمد که بر زعتر گذشت خصم صهیونى سبق در فتنه از نازى گرفت دشمن بعثى از آن خونخواره آن سوتر گذشت هر چه بگذشت از فسون و کینه و ظلم و نفاق بر دیار مسلمین زین زمره کافر گذشت آفرین اى رزمجویان فداکار وطن اى که برق تیغتان از گنبد اخضر گذشت آذرخش خشمتان بهرام را پهلو شکافت تندر فریادتان از گوش کیوان برگذشت عرصه پیکارتان را هر که بیند گویدا زین کران نتوان مگر با همت حیدر گذشت بوسم آن دستى که صد پولادگون جوشن درید نازم آن تیغى که از صد آهنین مغفر گذشت فتح خرمشهر نقشى تازه بر دفتر نهاد راست چون نقشى که از احزاب و از خیبر گذشت فخرتان بادا که صیت فتح دشمن سوزتان آتشى در باختر زد کز سر خاور گذشت خائن بغداد را گو خاک غم بر سر کند تا سپاه ما زمرز بصره چون، صر صر گذشت شاه اردن را به سوک خویشتن دعوت کنید زآن که از قلب قشون بعثیان نشتر گذشت حکمران مصر گو تا خویش در نیل افکند زآن که آب دجله بر تکریتیان از سر گذشت گوى تا درمان درد خود کند زین پس “بگین” زآن که درد بعث از درمان و درمانگر گذشت شرق را گو شامگاه نکبتت آمد فراز غرب را گو صبحگاه قدرتت ایدر گذشت زوزه صهیونیان بشنو چو در میدان رزم کار از صدام و از صدامیان دیگر گذشت هین فرو خوان دفتر تاریخ را بر سرکشان تا چه بر کسرى رسید و تا چه بر قیصر گذشت تا که جمهورى اسلامى علم زد بر عراق نغمه تکبیر حزب الله از اختر گذشت آفرین بادا بر آن رهبر که ما را رهنمود تا نداى انقلاب ما ز بحر و بر گذشت “حمید سبزوارى”
ترانه فتح به روح دهکده آمیخت تا فسانه فتح درخت نقره مهتاب زد جوانه فتح درید سینه ضحاک شب ز دشنه داد نوید کاوه خورشید در کرانه فتح درفش نور بر افراشت بر فراز فلک ستارهاى که درخشید در شبانه فتح زقلههاى سپیده عقاب زخمى روز گشوده شهپر خونین به آشیانه فتح سپاه فاتح خورشید با سرود سحر بساط خیمه شب سوخت در زبانه فتح پى گشودن درهاى بسته مىآید کسى زنسل مسیحا به آستانه فتح رداى سبزه بر اندام دشتها پوشد بهار معجزهگر باز با ترانه فتح عبور باد زمرز درختهاى بلوط به ذهن خاک بود نغمه چغانه فتح بروى جاده گل کاروان مست نسیم به رقص آمده زآهنگ جاودانه فتح “نصرالله مردانى”
نشان سرفرازى
کس چون تو طریق پاکبازى نگرفت با زخم نشان سرفرازى نگرفت زین پیش دلاورا کسى چون تو شگفت حیثیت مرگ را به بازى نگرفت حسن حسینى
لبیک با نیت عشق بار بستند همه از خانه و خانمان گسستند همه لبیک چو گفتند به سردار سحر یکباره حصار شب شکستند همه “سلمان هراتى”
رجز هجوم ناگه رجز هجوم خواندند برگرده گردباد راندند لرزید زمین چنان که گفتى چندین رمه را زجا رماندند شستند به خون شب زمین را شمشیر به آسمان رساندند بر سینه خصم در شب فتح صد پرچم خونفشان نشاندند تا باغ جنون ثمر دهد باز در مزرعه بذر جان فشاندند زان وادى بىنشانه آن شب یک یک همه را به نام خواندند ماندند به عهد خویش و رفتند رفتند ولى همیشه ماندند “قیصر امینپور”
“مجذوب عشق!” یک بوسه زدم، بر رخ او، مست شدم مجذوب رخش گشتم، و از دست شدم
من، او همه گشته بودم و، او همه من در او همه نیست گشتم و، هست شدم (محمد فکور)
“قیام خون!” آلاله به چشم، جام خون مىآید وز باغ، بگوش، نام خون مىآید گلپوش کنید شهر را، چون زینب فریادگر قیام خون، مىآید (محمد جواد شفق)
(تفسیر نور ) “شهر علم “ ترا دانش و دین رهاند درست ره رستگارى ببایدت جست اگر دل نخواهى که ماند نژند نخواهى که دایم بَوِى مستمند به گفتار پیغمبرت راه جوى دل از تیرگیها بدین آب شوى چه گفت آن خداوند تنزیل و وحى خداوند امر و خداوند نهى که من شهر علمم علیّم(ع)در است درست این سخن گفت پیغمبر است گواهى دهم کاین سخن راز اوست تو گویى دو گوشم بر آواز اوست منم بنده اهل بیت نبى ستاینده خاک پاى وصى ابا دیگران مرمرا کار نیست جز این مرمرا راه گفتار نیست حکیم این جهان را چو دریا نهاد برانگیخته موج ازو تندباد چو هفتاد کشتى برو ساخته همه بادبانها برافراخته یکى پهن کشتى بسان عروس بیاراسته همچو چشم خروس محمد(ص) بدو اندرون با على(ع) همان اهل بیت نبىّ و وصىّ خردمند کز دور، دریا بدید کرانه پیدا و بن ناپدید بدانست کو موج خواهد زدن کس از غرق بیرون نخواهد شدن بدل گفت گر با نبىّ و وصىّ شوم غرقه دارم دو یار وفى همانا که باشد مرا دستگیر خداوند تاج و لوا و سریر اگر چشم دارى بدیگر سراى به نزد نبىّ و علىّ گیر جاى (حکیم ابوالقاسم فردوسى)
خرقه موسى مصطفى(ص) را وعده کرد الطاف حق گر بمیرى تو نمیرد این سبق من کتاب و معجزت را رافعم بیش و کم کن راز قرآن مانعم من ترا اندر دو عالم رافعم طاعنان را از حدیثت دانعم کس نتاند بیش و کم کردن در او توبه از من، حافظى دیگر مجو رونقت را روزْ روزْ افزون کنم نام تو بر زرّ و بر نقره رنم منبر و محراب سازم بهرِ تو در محبّت قهرِ من، شد قهرِ تو نام تو از ترس پنهان مىکنند چون نماز آرند پنهان مىشوند خُفیه مىگویند نامت را کنون خفیه هم بانگ نماز، اى ذو فنون از هراس و ترس کفّار لعین دینت پنهان مىشود زیر زمین من مناره پر کنم آفاق را کور گردانم دو چشم عاق را چاکرانت شهرها گیرند و جاه دین تو گیرد ز ماهى تا به ماه تا قیامت باقیش داریم ما تو مترس از نسخ دین، اى مصطفا(ص) اى رسول ما تو جادو نیستى صادقى هم خرقه موسیستى هست قرآن مر تو را همچون عصا کفرها را درکشد چون اژدها تو اگر در زیر خاکى خفتهاى چون عصایش وان تو آنچه گفتهاى قاصدان را بر عصایت دست نى تو بخُسب اى شهر مبارک خفتى تن بخفته نور جان در آسمان بهر پیکار تو زه کرده کمان (مثنوى مولوى، دفتر سوم)
جمال محمد (ص) ماه فرو ماند از جمال محمد سرو نباشد به اعتدال محمد قدر فلک را کمال و منزلتى نیست در نظر قدر با کمال محمد وعده دیدارِ هر کسى به قیامت لیله اسرى، شب وصال محمد آدم و نوح و خلیل و موسى و عیسى آمده مجموع، در ضِلال محمد عرصه گیتى مجال همت او نیست روز قیامت نگو، مجال محمد وآن همه پیرایه بسته جنت فردوس بو که قبولش کند، بلال محمد همچون زمین خواهد آسمان که بیفتد تا بدهد بوسه بر نعال محمد شمس و قمر در زمین حشر نتابد پیش دو ابروى چون هلال محمد چشم مرا، تا به خواب دید جمالش خواب نمىگیرد از خیال محمد “سعدى” اگر عاشقى کنى و جوانى عشق محمد بس است و آل محمد (سعدى شیرازى) | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 724 |