تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,299 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,228 |
سرگذشت قهرمانان رجیع | ||
پاسدار اسلام | ||
مقاله 1، دوره 1373، شماره 154، مهر 1373 | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
سرگذشت قهرمانان رجیع
مقدمه: تحقیق درباره سرگذشت مجاهدان بزرگ اسلام، کارى پر بها و بایسته است و همّتى والا مىطلبد، گروه تاریخ “مرکز علوم اسلامى جانبازان” به این مهم پرداخته و ثمره پژوهشهاى خویش را در اختیار “پاسدار اسلام” قرار داده است. با تشکر از این واحد و آرزوى توفیق دست اندرکاران آن، قسمت نخست این مباحث مستند و ارزشمند را تقدیم مىکنیم.”واحد مقالات مجله”
در نزدیک سرزمین طائف و خیبر، صحرایى قرار دارد که آن را “رجیع” مىخواندند. در دل این صحرا در گذشته، آبگاهى وجود داشت که به همین نام معروف بود. مسافرانى که از رجیع رهسپار مدینه مىشدند، مسافتى حدود پنج روز راه را مىبایست بپیمایند تا به مدینه درآیند.1 این آبگاه از آنِ قبیله بزرگ “هذیل” بود. “هذیل” شامل طوایف کوچکترى، همچون “بنىلحیان” و “بنىسعید” مىشد. بر کنار این آب بود که هفت تن از یاران رسول خدا(ص) به دست گروهى فریبکار، ناجوانمردانه به شهادت رسیدند. این واقعه آنچنان غم افزا و حزن انگیز بود که تا مدتها اثر آن در اشعارى که شاعران مسلمان در رثاى “اصحاب رجیع” مىسرودند به جاى ماند. × کشته شدن بزرگ قبیله “هذیل” و آغاز ماجراى رجیع رسول خدا(ص) آگاه شد که “سفیان بن خالد” به ناحیه “عرنه”2 وارد شده است و خویشاوندان وى و بسیارى از مردم دیگر، گِرد او را گرفته و براى جنگ با اسلام بسیج شدهاند. پیامبر اکرم(ص) که از دشمنى “سفیان” نسبت به اسلام، به خوبى آگاه بود، “عبدالله بن انیس” را فرا خواند و از وى خواست که به تنهایى براى کشتن “سفیان” روانه شود. عبداللّه عرض کرد: “اى رسول خدا! من او را نمىشناسم، شمایل او را برایم توصیف نمایید”. حضرت(ص) فرمود: “آن گاه که او را ببینى از هیبتش بیمناک مىگردى و شیطان را به یاد مىآورى!” عبدالله گفت: “من تاکنون از کسى نترسیدهام!” حضرت(ص) فرمود: “چنین است، لیکن این نشانهاى میان تو و او خواهد بود. تو خود را از افراد قبیله خزاعه معرفى کن”. عبدالله از نزد رسول خدا(ص) بیرون آمد، وسایل سفرش را آماده ساخت و به جز شمشیر، سلاحى دیگر با خود برنداشت. سپس مدینه را ترک گفت. چون به سرزمین “عرنه” رسید سفیان را دید که پیاده راه مىرفت و یارانش او را همراهى مىنمودند. عبدالله چون چشمش به سفیان افتاد ترسید و اندامش به لرزه درآمد و از روى نشانهاى که پیامبر(ص) به او گفته بود دانست که آن شخص، کسى جز “سفیان بن خالد” نیست. پیش رفت تا به نزدیک وى رسید. سفیان از عبدالله پرسید: “کیستى!؟” گفت: “مردى از قبیله خزاعه هستم، شنیدهام که مردم را براى نبرد با محمد گردآوردهاى، آمدهام تا تو را یارى نمایم! سفیان لبخندى زد و گفت: “آرى! در همین اندیشهام”. سپس با یکدیگر به راه افتادند. عبدالله با وى، شروع به سخن گفتن کرد. سخنان عبداللّه در نظر سفیان بسى شیرین و دلپسند آمد، به همین خاطر او را به خیمهاش دعوت کرد. هنگامى که شب فرا رسید و یاران سفیان از گرد وى پراکنده شده و همگان را خواب در ربود، عبدالله برخاست و سفیان را در خواب به قتل رساند و سرش را به مدینه نزد حضرت(ص) آورد.3
× “بنى لحیان” در اندیشه انتقام هنگامى که سفیان بن خالد کشته شد، بنىلحیان درصدد انتقام برآمدند و نزد افراد دو قبیله “عضل” و “قاره” - از شاخههاى قبیله بزرگ “خزیمه” - رفته و براى آنان پاداشى قرار دادند تا در مقابل، آنها به مدینه نزد پیامبر بروند و از آن حضرت(ص) درخواست کنند چند تن از یارانش را براى تبلیغ اسلام بین این دو قبیله بفرستد. آنان این پیشنهاد را پذیرفتند. قصد بنىلحیان از این نیرنگ بازى این بود که بر قاتل سفیان دست یابند و او را بکشند و باقى افراد را تسلیم قریش نمایند تا مالى نصیب آنان گردد، زیرا قریشیان دوست داشتند هرطور شده گروهى از اصحاب پیامبر(ص) را به اسارت درآورند تا آنها را به انتقام کسانى که در جنگ بدر به دست مسلمانان کشته شده بودند به قتل رسانده و بدنشان را قطعه قطعه نمایند.4 هفت تن از مردان قبیله “عضل” و “قاره” در حالى که چنین وانمود مىکردند مسلمان شدهاند به مدینه آمده و به حضور پیامبر اکرم(ص) رسیدند و به ایشان عرض کردند: “قبیله ما به اسلام روى آورده است، چند تن از یارانت را با ما همراه کن تا به مردم ما قرآن و احکام اسلامى را بیاموزند.5 رسول خدا(ص) این خواهش را پذیرفت و به شش نفر از یارانش امر فرمود با آنان بروند.6 این شش تن که همگى از سابقین در اسلام و از شرکت کنندگان در جنگهاى بدر و احد به شمار مىرفتند، عبارت بودند از: 1- عاصم بن ثابت 2- خالد بن بکیر 3- مرثد بن ابىمرثد 4- خبیب بن عدى 5- عبدالله بن طارق 6- زید بن دثنه.7 رسول خدا(ص) “مرثد بن ابىمرثد”8 را به عنوان سرپرست گروه اعزامى تعیین فرمود. سپس آنها با فرستادگان “عضل” و “قاره” در یکى از نخستین روزهاى ماه ذىقعده سال سوم هجرى9 مدینه را ترک گفتند. چون مسیر پنج روزه راه را پیمودند، صبحگاهان بود که به آبگاه “رجیع” رسیدند، نشستند تا اندکى بیاسایند. در این لحظه گروه دعوت کننده از آن محل خارج شده و کسانى را که بنىلحیان براى جنگ آماده ساخته بودند به یارى خواستند. چیزى نگذشت که صد تن10 از جنگجویان بنىلحیان در حالى که به شمشیر و تیر و کمان مجهّز بودند، یاران رسول خدا(ص) را محاصره کردند. اصحاب، شمشیرهایشان را از نیام بیرون کشیده و مهیّاى نبرد شدند. دشمنان چون این وضع را مشاهده کردند گفتند: “به خدا سوگند ما قصد کشتنتان را نداریم بلکه مىخواهیم شما را تسلیم قریش نماییم و در برابر از آنان پاداش بگیریم. با شما نیز پیمان مىبندیم و خدا را گواه مىگیریم که اگر خود را تسلیم سازید، زنده خواهید ماند!”.11 × “شهادت” تنها راه نجات “مرثد” و “خالد” فریاد زدند: “به خدا قسم هرگز ما عهد و پیمان مشرکى را نخواهیم پذیرفت!” و هنوز چند لحظهاى نگذشته بود که آن دو با افراد دشمن درگیر شده و به شهادت رسیدند. عاصم نیز گفت: “من نذر کردهام هیچگاه امان کافرى را نپذیرم!” سپس به آنها حمله نمود و در حالى که این اشعار را مىخواند، شروع به جنگیدن کرد: مرا از نبرد چه باک! در حالى که تیراندازى توانا هستم و کمان من، زهى محکم و قوى دارد. از کمانم تیرهاى بلند فرو مىریزد. مرگ حق است و زندگى باطل. هر آنچه تقدیر الهى باشد به انسان مىرسد و آدمى به سوى خدا باز مىگردد. اگر با شما نجنگم مادرم به عزایم بنشیند!12 عاصم به فنون جنگ، آگاهى تمام داشت13 و تیراندازى بسیار زبردست و ماهر بود. لیکن بیش از هفت چوبه تیر با خود نداشت. نخست با هر تیرى یکى از بزرگان مشرکان را به خاک افکند و چون تیرهایش تمام شد14 با نیزهاش به جنگیدن پرداخت و به نبرد ادامه داد تا آن که نیزهاش شکست. اینک تنها سلاحى که برایش باقى مانده بود، شمشیر بود. پس تیغ از نیام برکشید و روى به آسمان کرد و عرضه داشت: “پروردگارا! من در آغاز روز، دین تو را یارى نمودم، تو نیز در پایان آن جسم مرا در پناه خود گیر!”. این دعاى عاصم به خاطر آن بود که دشمن هر کس را مىکشت پیکرش را برهنه مىساخت. عاصم به سختى با جنگجویان بنىلحیان درآویخت و چندان جنگید که دسته شمشیرش شکست. اما باز هم دست از نبرد نکشید تا این که یک تن را کشته و چند نفر دیگر را مجروح ساخت. سرانجام دشمنان اطرافش را گرفتند و با نیزههاى خود به او ضربه زدند تا آن که از پاى درآمد و به شرف شهادت نائل گشت.15 “سلافه” دختر سعد که دو تن از پسرانش در جنگ احد با تیرهاى عاصم کشته شده بودند، نذر کرده بود که در کاسه سر عاصم شراب بنوشد!16 به همین خاطر براى آورنده سر عاصم، صد شتر جایزه تعیین کرده بود. این موضوع را تمام بنىلحیان و بسیارى از اعراب مىدانستند، لذا عاصم که به شهادت رسید تصمیم گرفتند سرش را از پیکر جدا ساخته و نزد سلافه ببرند تا جایزه نصیب آنان گردد.17 چون به سوى عاصم آمدند، خداوند متعال زنبوران بسیارى را فرستاد تا از پیکر مطهر عاصم حفاظت کنند، پس هر کس از دشمنان مىخواستبه وى نزدیک شود مورد حمله آنان قرار مىگرفت. تعداد زنبورها آنچنان زیاد بود که کسى توان مقابله با آنها را نیافت،18 براى همین با یکدیگر گفتند: “او را واگذارید تا شب فرا رسد، چون هوا تاریک گردد زنبورها از گرد وى پراکنده خواهند شد” شب فرا رسید و با این کهدرآسمانابرىبهچشمنمىخوردبارانىسیلآسا فرو ریخت و آب جسد عاصم را با خود برد به گونهاى که هر چه گشتند وى را نیافتند. عاصم پیش از آن از خداى خویش خواسته بود که به هیچ مشرکى دست نزند و دست مشرکى نیز بدو نرسد. خداوند بزرگ این دعا را پذیرفت و مانع از این شد که بنىلحیان پس از شهادت عاصم به پیکر وى دست بزنند. خود عاصم نیز تا زنده بود اجازه نداد که مشرکین بر او دست یابند.19
× آزادمردان اسیر آن سه تن دیگر یعنى “زید بن دثنه”، “خبیب بن عدى” و “عبدالله طارق” تن به اسارت سپردند و خویشتن را تسلیم آنان کردند.20 بنىلحیان زه کمانهایشان را باز کرده و دستهاى این سه نفر را بستند. سپس راهى مکه شدند تا آنها را به قریش بفروشند.21 چون به ناحیه “مر الظهران”22 رسیدند “عبدالله طارق” از کرده خویش پشیمان گشت و به بنىلحیان گفت: “این آغاز مکر و فریب شما بود که دستان ما را بستید. سوگند به خدا! من همراهشمانخواهمآمد. به راستى کردار دوستانم که شهادت رابرگزیدند براى من سرمشقى نیکوست”. آنان کوشیدند تا وى را با خود ببرند اما عبدالله نمىپذیرفت، تا این که با تلاش بسیار دستهاى خود را از بند رهانید و شمشیر برگرفت. دشمنان از اطراف عبدالله پراکنده شده و از وى فاصله گرفتند. عبدالله به سختى به مشرکین حمله مىبرد تا این که فرومایگان وى را آماج سنگها قرار داده و به شهادت رساندند.23 وقتى “عبدالله بن طارق” شهید شد، مشرکین به راه خویش ادامه داده و “زید” و “خبیب” را به مکه بردند. مردان قریش چون آنان را دیدند شادمان گردیدند. “خبیب” را “حجیر بن ابىاهاب” به هشتاد مثقال طلا خرید تا برادرزادهاش که “عقبة بن حارث” نام داشت وى را به جاى پدرش “حارث بن عامر” بکشد،24 زیرا “خبیب”، “حارث بن عامر” را در جنگ بدر از پاى درآورده بود.25 “صفوان بن امیه” نیز که از مسلمانان دلى پرکینه داشت “زید” را به پنجاه شتر خرید، تا به انتقام پدرش “امیة بن خلف” که از کشته شدگان نبرد بدر بود، به قتل رساند.26 مشرکین قریش، زید و خبیب را در ماه ذىقعده خریده بودند بدین سبب آن دو را زندانى نمودند تا ماههاى حرام سپرى گردد. زید که در خانه “صفوان بن امیه” به زنجیر کشیده شده بود، شبها نمىخفت و به پرستش پروردگار مىپرداخت. روزها نیز روزه داشت و از گوشتهایى که به عنوان غذا نزد وى مىآوردند نمىخورد. این امر بر صفوان که خود را شخصى کریم مىپنداشت گران آمد، لذا مردى را پیش زید فرستاد و پرسید: “پس تو چه غذایى را مىخورى!؟” زید پاسخ داد: “من از گوشت حیوانى که با نام غیر خدا ذبح شده است نخواهم خورد. لیکن اگر شیر بیاورید آن را خواهم آشامید”. از آن پس صفوان هنگام غروب براى زید قدحى شیر مىفرستاد و زید با آن افطار مىکرد و این تنها خوراک وى بود تا فردا که چون خورشید فرو مىنشست دوباره برایش شیر مىآوردند.27 خبیب را نیز به زنجیر بسته و زندانى کردند. در آغاز با وى رفتارى ناجوانمردانه و ناشایست پیش گرفتند تا این که روزى خبیب به آنان گفت: “مردم بزرگوار با اسیران خود این چنین رفتار نمىکنند!” از آن پس رویه آنان تغییر یافت و دست از آزار وى کشیدند.28 “حجیر بن ابىاهاب” کنیزى به نام “ماویه” داشت که خبیب را در خانه وى زندانى ساخته بود29 “ماویه” بعدها اسلام آورد و مسلمانى نیک کردار شد30 وى هیچ گاه کسى را به خوبى خبیب ندیده بود. خبیب، شبها را با تلاوت قرآن مىگذراند و زنان مکه چون صداى گیرا و دلنشین وى را مىشنیدند، مىگریستند و بر حال او رقّت مىآوردند.31 روزى “ماویه” از شکاف در به درون زندان نگریست و با منظرهاى شگفتآور رو به رو گشت. خبیب در حالى که به زنجیر بسته شده بود، خوشه بزرگى از انگور در دست داشت و از آن مىخورد. در آن زمان فصل انگور نبود و براى نمونه در هیچ کدام از خانههاى مکه، حبّه انگورى هم یافت نمىشد و بىتردید این روزىِ مخصوص بود که خداوند متعال به وى ارزانى داشته بود.32 “ماویه” از خبیب - که در چشمانش بسى بزرگ آمده بود - پرسید: “آیا حاجتى دارى که آن را برآورده سازم؟” خبیب پاسخ گفت: “خیر، تنها مىخواهم آب شیرین و گوارا برایم بیاورى و از گوشت چهارپایانى که در پیشگاه بتها قربانى مىشوند برایم طعامى نیاورى. خواهش دیگر من این است هرگاه خبر یافتى که تصمیم گرفتهاند مرا بکشند، آگاهم سازى”.ادامه دارد
پاورقیها: 1) معجم البلدان، ج3، ص29. 2) عرنه نام بیابانى است که مقابل صحراى عرفات قرار دارد. “معجم البلدان، ج4، ص111”. 3) طبقات کبرى، ج2، ص51 - 50؛ مغازى واقدى، ج2، ص532 - 531؛ سیره زینى دحلان، ج2، ص68 و 69. 4) مغازى واقدى، ج1، ص354. 5) همان مدرک، سیره ابن هشام، ج3، ص178؛ تاریخ طبرى، ج2، ص214؛ سیره زینىد حلان، ج2، ص70. 6) اسد الغابه، ج3، ص180؛ الاستیعاب، ج2، ص313؛ کامل ابن اثیر، ج2، ص167؛ سیره ابن هشام، ج3، ص178؛ سیره زینى دحلان، ج2، ص70؛ تاریخ طبرى، ج2، ص114. 7) دثنه به فتح دال و کسر مثلثه و شد النون المفتوحه (سیره زینى دحلان، ج2، ص70). 8) سیره ابن هشام، ج3، ص179، طبقات کبرى، ج2، ص55؛ تاریخ طبرى، ج2، ص 214؛ تاریخ یعقوبى، ج2، ص70؛ سیره ابن هشام، ج3، ص192. 9) در این که “سریه رجیع” در چه تاریخى اتفاق افتاده است، بین مورخین اختلاف وجود دارد. 10) مغازى واقدى، ج1، ص355. در سیره زینى دحلان ج2، ص70 تعداد آنها دویست نفر ذکر شده است. 11) مغازى واقدى، ج1، ص355؛ سیره ابن هشام، ج3، ص179؛ سیره زینى دحلان، ج2، ص71؛ تاریخ طبرى، ج2، ص214. 12) سیره ابن هشام، ج3، ص179؛ مغازى واقدى، ج1، ص355. سیره زینى دحلان، ج2، ص71؛ البدایة و النهایه، ج4، ص73. البته اشعار در سیره زینى دحلان نیامده است. در ضمن مصرع دوم بیت اول در مغازى با آنچه در سیره ابن هشام مذکور است اختلاف عبارتى دارد. 13) سیره زینى دحلان، ج2، ص70؛ الاصابه، ج2، ص244. 14) نقل از سیره زینى دحلان ج2، ص71. در البدایة و النهایه ج4، ص72 نیز مطالب با اختلاف آورده شده است. 15) مغازى واقدى، ج1، ص356. 16) سیره حلبیه، ج2، ص224 - 223؛ کامل ابن اثیر، ج2، ص156؛ سیره ابن هشام، ج2، ص134 - 79؛ مغازى واقدى، ج1، ص307 228 - 227؛ طبقات کبرى، ج2، ص41. 17) نقل از مغازى واقدى، ج1، ص356. در سیره ابن هشام، ج3، ص180 و کامل ابن اثیر، ج2، ص168 نیز با اندک اختلاف ذکر شده است. 18) به همین جهت عاصم را “حمى الدبر”؛ یعنى حمایت شده به وسیله زنبورها مىگویند. 19) تاریخ طبرى، ج2، ص214؛ سیره ابن هشام، ج3، ص25؛ مغازى واقدى، ج1، ص356. 20) سیره ابن هشام، ج3، ص180؛ تاریخ طبرى، ج2، ص214. 21) همان مدرک؛ سیره زینى دحلان ج2، ص71؛ مغازى واقدى، ج1، ص357. 22) “ظهران” نام بیابانى نزدیک مکه است که دهکدهاى به نام “مر” در آن واقع شده و بدین سبب به “مر الظهران” شهرت یافته است. “مر” در گذشته داراى نخلستانها و باغهاى بسیارى بود که قبائل “اسلم”، “هذیل”، “غاضره” مالک آنها بودند. )معجم البلدان، ج4، ص63). 23) طبقات کبرى، ج2، ص56؛ سیره ابن هشام، ج3، ص180؛ مغازى واقدى، ج1، ص357. 24) سیره ابن هشام و مغازى واقدى، همان صفحات؛ تاریخ طبرى، ج2، ص214. بعضى نیز گفتهاند: او را دختر حارث، خرید (مغازى واقدى، ج1، ص357). 25) مغازى واقدى، ج1، ص357؛ الاصابه، ج1، ص418؛ الاستیعاب، ج1، ص429؛ اسدالغابه، ج1، ص597؛ بدایه و نهایه، ج4، ص72؛ سیره زینى دحلان ج2، ص72. 26) الاستیعاب، ج1، ص554؛ سیره ابن هشام، ج3، ص181؛ سیره زینى دحلان ج2، ص72؛ مغازى واقدى، ج1، ص357. 27) مغازى واقدى، ج1؛ ص362 - 361. 28) سیره زینى دحلان ج2، ص72 29) سیره زینى دحلان، همان ص - ؛ سیره ابن هشام، ج3، ص181. 30) مغازى واقدى، ج1، ص357. 31) سیره زینى دحلان ج2، ص72؛ مغازى واقدى، ج1، ص358 - 357. 32) سیره ابن هشام، ج3، ص181؛ مغازى واقدى، ج1، ص357؛ سیرهزینى دحلان، همان. بدایه و نهایه، ج4، ص72. | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 70 |