تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,272 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,178 |
آگاهیهاى غیبى | ||
پاسدار اسلام | ||
مقاله 1، دوره 1373، شماره 155، آبان 1373 | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
آگاهیهاى غیبى حجة الاسلام والمسلمین سید مرتضى مُهرى
س1 : در قرآن آمده است که فقط خدا مىداند بچه در رحم، پسر است یا دختر، در حالى که امروز با سونوگرافى مىتوان وضعیّت بچه را مشخص نمود؟ س2 : آیا پیامبران و ائمهعلیهم السلام غیب مىدانند؟ پس چرا در قرآن آمده است که کسى جز خدا غیب نمىداند؟ س3 : چرا غیبگویى فالگیران و امثال آنها معجزه به حساب نمىآید ولى غیبگویى معصومین معجزه شمرده مىشود؟
ج1: غیب یعنى چیز پوشیده؛ هر چیزى که انسان به صورت طبیعى از آن اطلاع ندارد و براى کشف آن نیاز به تحقیق و تفحّص دارد مادامى که حواس و مشاعر انسان به آن دست نیافته است غیب به حساب مىآید؛ مثلاً اطلاع از درون انسانها براى انسانهاى دیگر غیب است ولى براى خود او غیب نیست و از آن واضحتر اگر کسى از حادثهاى که پشت یک دیوار اتفاق افتاده خبر دهد یا از درون یک جعبه که با آن به هیچ وجه تماسّى نداشته است اطلاع دهد، خبر غیبى شمرده مىشود، در حالى که اطلاع یافتن از آن براى او با باز کردن در جعبه یا رفتن به آن سوى دیوار، ممکن است و این بدون توسّل به اسباب ووسایل ظاهرى وطبیعى براى افراد معمولى ممکننیست ولذا اگرکسىاز چنین چیزى، بدون وسایل طبیعى و معمولى خبر دهد کار او یککارخلاف معمولوخارقعادتیامعجزهوکرامتبهحسابمىآید. اطلاع از وضعیت جنین در رحم، بدون توسّل به اسباب از این قبیل است. این که خداوند علم به آن را خاصّ خود مىداند از باب ذکر نمونه است وگرنه اختصاصى به آن ندارد علم به غیب کلاًّ اختصاص به خدا دارد. و امّا کشف از وضعیت جنین به وسیله سونوگرافى مانند رفتن به آن سوى دیوار و کشف از اتفاقى که در آن سو رخ مىدهد، موضوع را از غیب بودن خارج مىسازد و غیب تبدیل به شهود مىشود آن گاه اطلاع یافتن از آن یک امر عادى و معمولى و طبیعى است. ج2: در آیات قرآن مکرر بر این مطلب تأکید شده است که هیچ کس جز خداوند متعال، علم به غیب ندارد. در سوره نمل آیه 60 مىفرماید: “قل لا یعلم من فى السماوات والأرض الغیب الا اللّه...؛ بگو (اى پیامبر) در آسمانها و زمین کسى جز خدا، غیب جهان را نمىداند.” این آیه از همه آیات در نفى علم به غیب از غیر خدا صریحتر و روشنتر و مفهومش گستردهتر است. در سوره انعام آیه 59 مىفرماید: “و عنده مفاتح الغیب لایعلمها إلاَّ هو...؛ کلیدهاى غیب نزد خداست و فقط او به آنها علم و آگاهى دارد.” در سوره یونس آیه 20 مىفرماید: “فقل إنّما الغیب للّه...؛ بگو غیب فقط از آن خداست. در بعضى از آیات صریحاً علم به غیب را از پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله وسلم و بعضى دیگر از پیامبران نفى مىکند. در سوره هود آیه 31 از زبان حضرت نوح علیه السلام آمده است: “و لا أقول لکم عندی خزائن اللّه و لا أعلم الغیب...؛ من ادّعا نمىکنم که خزائن و ذخایر خداوند نزد من است و از غیب جهان آگاهى ندارم.” و در سوره انعام آیه 50 به رسول خداصلى الله علیه وآله وسلم چنین امر فرموده است: “قل لا أقول لکم عندی خزائن اللّه و لا أعلم الغیب...؛ بگو من نمىگویم خزائن خداوند نزد من است و از غیب جهان آگاهى ندارم...” از آیه 14 سوره سبأ معلوم مىشود جنها تصور مىکردند که از غیبِ جهان آگاهند، خداوند پس از این که آنها را مسخّر کرد تا در خدمت حضرت سلیمانعلیه السلام باشند، صحنهاى به وجود آورد تا آنها بدانند که علم به غیب ندارند: حضرت سلیمان در حالى که بر عصاى خویش تکیه داده بود مراقب انجام وظایف آنها بود، در همان حال، مرگ او فرا رسید و همچنان که تکیه داده بود جان سپرد ولى مدّتى به همان حال باقى ماند تا این که موریانه عصاى او را خورد و او بر زمین افتاد، آن گاه جنّیانِ دربند، متوجّه شدند که مدتى به این خیال، که آن حضرت، مراقب آنهاست، خدمت اجبارى کردهاند: “فلمّا خرّ تبیّنت الجن ان لو کانوا یعلمون الغیب ما لبثوا فى العذاب المهین؛ و چون او بر زمین افتاد جنّیان متوجه شدند که اگر از غیب آگاهى داشتند هرگز گرفتار عذاب خوار کننده (خدمت اجبارى) نمىشدند.” ولى از همین آیه و همین داستان معلوم مىشود آنها به نحوى بخشى از غیب جهان را متوجه مىشدند که منشأ این توهّم آنها شده است. بنابراین همین آیه دلالت مىکند که بهطور کامل روزنه غیب بسته نیست. در سوره جن، راهى که جنّیان از آن راه به اخبار غیب دست مىیافتند به نحوى بیان شده است؛ در آیه 8 و 9 از زبان آنها مىفرماید: “و أنّا لمسنا السماء فوجدناها ملئت حرساً شدیداً و شهباً و أنّا کنّا نقعد منها مقاعد للسمع فمن یستمع الآن یجد له شهاباً رصداً؛ و ما آسمان را دیدیم که پر از نگهبانان نیرومند و شهابهاست و ما پیش از این در جایگاهى از آسمان مىنشستیم و (به اخبار آسمان) گوش مىدادیم ولى اکنون اگر کسى گوش فرا دهد شهابهایى براى او در کمین است.” نظیر این مطلب در آیاتى دیگر نیز آمده است. به هر حال از این آیات، روشن مىشود که راههایى براى اطلاع از غیب وجود دارد و جنّیان از بعضى از آن راهها استفاده مىکردهاند. از سوى دیگر در قرآن گرچه علم به غیب از همه کس حتى انبیا نفى شده است ولى در بعضى از آیات تصریح شده است که خداوند پیامبران را به قسمتى از غیب جهان آگاه مىسازد و البته طبیعت امر هم چنین اقتضا مىکند، زیرا اصولاً پیامبرى مستلزم ارتباط با وحى و عالم ماوراى طبیعت است که از احساس و شعور انسانهاى معمولى به دور است و طبعاً مستوجب آگاهى از حقایق پشت پرده جهان است. در سوره آل عمران آیه 179 آمده است: “... و ما کان الله لیطلعکم على الغیب ولکن الله یجتبى من رسله من یشاء...؛ و چنین نیست که خداوند شما را از غیب جهان آگاه سازد بلکه از میان پیامبران خود کسانى را انتخاب مىکند (و حقایقى از غیب به آگاهى آنها مىرساند).” و در سوره جن آیه 26 و 27 مىفرماید: “عالم الغیب فلا یظهر على غیبه أحداً إلاَّ من ارتضى من رسول...؛ خداوند عالم به غیب است و کسى را از غیب خویش آگاه نمىسازد مگر پیامبرانى را که انتخاب مىکند... .” و شاید منظور، آگاهى از طریق وحى باشد، زیرا بىشک ملائکه و ائمهعلیهم السلام و سایر اولیاى خدا به نحوى از قسمتى از غیب آگاهند ولى آگاهى از طریق وحى اختصاص به انبیاعلیهم السلام دارد. مضافاً بر این، در قرآن به مواردى اشاره شده است که انبیا خبر از غیب مىدادند، علاوه بر اصل رسالت که خود نیز اِخبار از غیب است. در داستان حضرت یعقوبعلیه السلام آمده است که چون کاروان از مصر حرکت کرد و پیراهن یوسف را همراه داشتند ایشان فرمودند: “من بوى یوسف به مشامم مىرسد”1 و در مورد حضرت یوسفعلیه السلام آمده است که به دو زندانى همراه خود فرمود: “خوراکى براى شما آورده نمىشود مگر این که من شما را از نتیجه آن آگاه مىسازم”2 و از آینده آنها طبق خوابى که دیده بودند خبر داد3 و همچنین آینده وضع اقتصادى کشور مصر را بر اساس خواب پادشاه پیشبینى کرد.4 گرچه این هر دو، تعبیر خواب بود ولى بیان قطعى آن حضرت - بخصوص در مورد دوم که بسیار مهم و حساس بود - حکایت از آگاهى او از غیب دارد و تعبیر خواب چیزى جز حدس و گمان نیست و حضرت عیسىعلیه السلام فرمود: و شما را از آنچه مىخورید یا در خانه ذخیره مىکنید آگاه مىسازم.5 و در سوره تحریم اشاره به داستانى از رسول اکرمصلى الله علیه وآله وسلم آمده است که آن حضرت به یکى از همسران خود رازى را گفت و او آن را افشا کرد و حضرت وى را ملامت کرد، آن زن گفت: از کجا دانستى که من این راز را فاش کردهام؟ فرمود: خداوند آگاه و دانا مرا مطّلع ساخت.6 جالب این است که در این موارد اشاره به این مطلب شده است که علم آنان از خداوند است. حضرت یعقوبعلیه السلام پس از رسیدن کاروان و روشن شدن حقیقت فرمود: “ألم أقل لکم إنّی أعلم من اللّه مالا تعلمون؛7 مگر نگفتم به شما که من از سوى خدا چیزى را مىدانم که شما نمىدانید.” و حضرت یوسفعلیه السلام به آن دو زندانى فرمود: “ذلکما مما علّمنی ربّی8؛ آنچه به شما خبر دادم پروردگارم مرا آموخته است.” و حضرت عیسىعلیه السلام در ابتداى سخن فرمود: “أنّی قد جئتکم بآیةٍ من ربکم..؛9 من نشانهاى از پروردگارتان آوردهام.” که یکى از نشانهها همان اِخبار از غیب بود. حضرت رسولصلى الله علیه وآله وسلم نیز در داستانى که به آن اشاره شد، فرمود: “نبّأنی العلیم الخبیر”10 و علاوه بر اینها روایات در زمینه اِخبار غیبى حضرت رسولصلى الله علیه وآله وسلم و ائمه هدىعلیهم السلام فراوان است که بعضى از آنها متواتر است، مانند خبر دادن آن حضرت(ص) از مصائب اهلبیت و بخصوص قضیّه عاشورا و یا خبر دادن از جنگ عایشه با امیرالمؤمنینعلیه السلام کهاینمطلبنیز بهطور متواتر و قطعى نقل شده است. اخیراً تلاشى براى جمعآورى این روایات تحت عنوان “الاحادیث الغیبیة” از سوى “بنیاد معارف اسلامى قم” به عمل آمده است. بنابراین قابل انکار نیست که آن بزرگواران از غیب آگاه بودند و گاهى هم براى اثبات ارتباط خود با خدا بخشى از آن را براى مردم مىگفتند. گذشته از این، راههاى دیگرى - همان گونه که اشاره شد - براى دستیابى به غیب و آینده جهان وجود دارد؛ راههایى که مىتوان گفت طبیعى و معمولى نیستند مانند اِخبار بعضى از مرتاضان و منجّمان و کاهنان که در زمان انبیا بودهاند و اکنون نیز هستند، و بعضى از گفتههاى آنها راست مىآید. حال سخن در این است که این امر با آنچه در قرآن آمده است که: “فقط خداوند، علم به غیب دارد” چگونه با هم جمع مىشوند؟ اما اخبار پیامبران و ائمه و امثال آنها که طبق فرموده قرآن روشن شد که به وحى یا الهام خداوند است و شاید هم راههاى دیگرى جز الهام در میان باشد که ما را از آن رازها آگاهى چندانى نیست. و اما اخبار سایر افراد مانند مرتاضان که با ریاضت و تحمّل سختیهاى غیر معمول، نفس و روح خود را قوّت و بصیرت زیادى مىبخشند که مىتوانند از جاهاى دور دست و از آینده خبر دهند، این گونه خبر دادنها مشمول آن آیات نیست، زیرا اینها علم به غیب به حساب نمىآید بلکه حدس است که گاهى درست مىآید و گاهى نادرست و معمولاً طورى بیان مىشود که دو پهلو باشد و بهطور قطع و جزم گفته نمىشود و در بسیارى از اوقات با قدرى اختلاف محقق مىشود. حدس، ممکن است براى افراد عادى هم در بعضى موارد، حاصل شود. در موارد زیادى انسان بهطور مرموزى آیندهاى را پیشبینى مىکند و این را فراست مىگویند و معمولاً این گونه فراستها هم با قدرى کم و زیاد محقق مىشود ولى هیچ کدام از اینها علم به غیب نیست بلکه حدس است. عالِم به غیب که آینده و حال براى او یکسان است فقط خداوند است و اولیاى او هم از راه او بر غیب جهان آگاه مىشوند. بنابراین مرتاضان و جادوگران و فالبینان و امثال آنها گرچه خبر از غیب مىدهند ولى علم به آن ندارند و قرآن علم به غیب را منحصر در خدا دانسته است نه حدس و گمان را. ج 3 : معجزه کارى است که بشر بهطور عادى و معمولى قادر به انجام آن نیست و لذا دلیل ارتباط انسان با خدا و شاهدى محکم بر صحّت ادّعاى نبوّت یا امامت مىشود. شکّى نیست که معجزه مانند هر پدیده دیگر نیاز به علّت دارد. قانون علّت و معلول یک قانون عقلى است و قابل استثنا نیست ولى سخن در دو جهت است: 1- این که فرق بین معجزه و سایر پدیدهها چیست؟ آیا علت معجزه یک علت طبیعى ناشناخته براى بشر است یا یک علت غیر طبیعى و خارج از جهان مادّه؟ بعضى از دانشمندان معتقدند که هر معجزه یک علّت طبیعى دارد ولى بشر به آن دست نیافته است. بنابراین پدید آوردن یک معجزه فقط یک عمل غیر عادى و غیر معمول است نه این که خرق طبیعت و قوانین طبیعت باشد. دلیل این سخن را چنین گفتهاند که هر معلول طبیعى، نیاز به یک علت طبیعى دارد. و ظاهراً مبناى این قانون، یک اصل فلسفى است که سنخیّت میان علت و معلول را لازم مىداند، گذشته از اصل این مسأله که جاى بحث است ممکن است گفته شود کل طبیعت یا هسته نخستین جهان مادّه با این که خود یک امر مادّى است مسلّماً نمىتواند علت مادى داشته باشد. و قانون عقلى استثنا ندارد نتیجه این که ممکن است یک پدیده مادّى و طبیعى، علت غیر مادى و خارج از جهان طبیعت داشته باشد و ممکن است معجزه عموماً یا در بعضى از موارد از این قبیل باشد. شاید بتوان گفت ادّعاى استناد یک پدیده طبیعى به یک علت غیر طبیعى بدون اینکه به عوامل طبیعى و جهان مادّه ارتباط داشته باشد بسیار آسانتر از تصوّر یک علت طبیعى براى بعضى از معجزات است؛ مثلاً تصوّر این که یک علت طبیعى ناشناخته وجود دارد که با یک اراده، عصایى را تبدیل به مارى عظیم مىکند که آن همه عصا و ریسمان را مىبلعد و با یک اراده دیگر آن مار، تبدیل به عصا مىشود و اثرى از آن همه عصا و ریسمان باقى نمىماند - همان گونه که در قضیه حضرت موسىعلیه السلام با ساحران فرعون بود - بسیار مشکلتر از این ادعاست که یک عامل غیبى و خارج از جهان مادّه در این پدیده مؤثر شده است و هیچ علّت طبیعى ندارد. 2- چگونه معجزه را از کارهاى مشابه آن که جادوگران و غیبگویان و مرتاضان و امثال آنها انجام مىدهند تشخیص دهیم با این که از نظر ظاهرى فرقى با هم ندارند؟ و همین جهت یعنى مشابهت معجزه با سحر و جادو سبب مىشود بسیارى از مردم به انبیا ایمان نیاورند و آنها را جادوگر بدانند و تبلیغات سوء دشمنان آنها رواج پیدا کند. و لذا فرعونها و ابوجهلها به همین دستاویز براى خنثى کردن فعالیت انبیا متوسل مىشدند. بنابراین لازم است دقّت شود و مرز میان معجزه و سحر و امثال آن مشخص شود. علامه طباطبایىقدس سره در این باره فرموده است: معجزه این خصوصیت را دارد که هرگاه به مصاف سحر و جادو و هر کار مشابهى آید بر آن غالب مىشود؛ مثلاً در مورد ساحرانى که فرعون براى مبارزه با حضرت موسىعلیه السلام گرد آورده بود با این که آنها، به تعبیر قرآن، جادوى عظیمى نشان دادند ولى آن حضرت با افکندن یک عصا همه آنها را باطل کرد. آن عصا تبدیل به یک اژدهاى سترگ شد که همه آن بافتهها را بلعید و سپس با برداشتن آن حضرت، تبدیل به همان عصا شد و آن همه شگفتیها که آنها آفریدند نابود شد، گویى که اصلاً نبوده و همچنین سایر موارد و از آن جمله قرآن کریم، که همه انس و جن را به مبارزه طلبید و هیچ کس را یاراى آوردن مشابهى براى آن - حتى یک سوره - نبود و نیست. این سخن کاملاً درست است که معجزه اگر به مصاف هر مخالفى آید آن را شکست مىدهد، زیرا معجزه کارى است که از جانب خدا براى اثبات مدّعاى انبیا آورده مىشود و هیچ موجودى نمىتواند در مقابل اراده خدا عرض اندام کند همچنان که انسان، مجبور و ناچار است در مقابل قوانین قطعى طبیعت سر تسلیم فرود آورد، زیرا آن هم اراده خداوند است. ولى گذشته از این، فرق اساسى و ذاتى میان معجزه و کارهاى مشابه وجود دارد و آن، این که معجزه مستند به یک علّت طبیعى نیست. انسان، احساس مىکند طبیعت معجزه با سحر و امثال آن فرق دارد. در واقع سحر و جادو، چیزى نیست جز استفاده از یک قانون طبیعى که عامه مردم از آن بىخبرند. گفته شده است که ساحران فرعون از خاصیّت جیوه که در حرارت سریعاً امتداد مىیابد استفاده کردند و آن را میان آن ریسمانها و عصاها جا دادند که در حرارت آفتاب به حرکت درآمد. آنها در واقع کار بسیار بزرگى در آن زمان کردند و لذا خداوند آن را سحر عظیم دانسته است و تماشاگران همه تحت تأثیر قرار گرفتند، زیرا نمىدانستند که آنها از یک فرمول طبیعى استفاده کردهاند و اگر امروز کسى از آن مردم زنده شود خواهد دید که همه جاى جهان را سحر فرا گرفته است. بنابراین، سحر چیزى نیست جز استفاده از جهالت و نادانى مردم. کارهایى که شیمیدانان با ترکیبات مختلف مواد و عناصر انجام مىدهند براى یک انسان جاهل، سحر و جادو است و همین که انسان راز آن را درک کند یک امر بسیار عادى تلقّى مىشود، ولى معجزه چنین نیست و اگر این مطلب درست بود که معجزه یک علت طبیعى ناشناخته دارد سخن دشمنان انبیا که معجزه را سحر مىدانستند راست مىآمد ولى نه آن درست است و نه این. کارى که پیامبر و امام به عنوان معجزه انجام مىدهند با ملاحظه همه شرایط، صدور آن از هیچ بشرى ممکن نیست، زیرا راز طبیعى ندارد. و همین جهت موجب شد که ساحران فرعون، ایمان سریع و عمیقى به حضرت موسىعلیه السلام و رسالت او آورند، بهطورى که فوراً در برابر کار بزرگ او به سجده افتادند و گفتند: به خداى موسى وهارون ایمان آوردیم. این سرعت عمل آنان فرعون را خشمگین کرد و گفت: چرا پیش از اجازه من ایمان آوردید. و ایمان آنان چنان عمیق بود که تهدید فرعون به قطع دست و پا و به دار آویختن آنها ذرّهاى تزلزل در دلهاى آنها به وجود نیاورد. گفتند: آنچه خواهى بکن که تو فقط در این جهان قدرت دارى و ما دست از ایمان خود برنخواهیم داشت. این تحوّل عظیم، انسان را شگفت زده مىکند. راز این تحول شگرف این است که آنان دانشمند بودند و مىدانستند کارى که حضرت موسىعلیه السلام کرد سحر نیست تا از یک دانشمند برآید، این کار خداست که به دست او انجام گرفته است. خود آن حضرت هم چیزى از حقیقت آن کار نمىدانست و لذا در اوّلین لحظه که در کوه طور، عصاى او به امر خدا تبدیل به مار عظیم شد ترسید و فرار کرد. به هر حال، ساحران فرعون مىدانستند که سحر چیزى جز استفاده از یک قانون طبیعى نیست و هیچ قانونى وجود ندارد که با یک اراده، عصاى واقعى را تبدیل به مار واقعى کند و سپس آن را با یک اراده به عصاى واقعى برگرداند و آن خوراکهاى هضم شده را به کلّى نابود سازد. غیبگوییهاى پیامبران و امامان با غیبگویى دیگران هم فرق دارد: پیامبران از هر چه خبر دهند، قطعاً واقع مىشود، ولى آنان گاهى خبرشان درست درمىآید، انبیا و ائمه، واضح و روشن خبر مىدهند و دیگران به صورت مبهم، بهطورى که قابل توجیه باشد. بنابراین، فرق روشنى میان این دو غیبگویى است؛ پیامبران، واقع و آینده را به اذن خدا مىبینند و مىگویند و اینان حدس مىزنند و از هر چه خبر دهند تردید آمیز و مبهم است. و این فرق را دشمنان انبیا نیز مىدانستند و به آن اذعان داشتند و تاریخ شاهد این مطلب است به عنوان نمونه به این داستان توجه کنید: “ابىّ بن خلف” یکى از سران مشرکین قریش و دشمنان سرسخت رسول خداصلى الله علیه وآله وسلم بود و در مکه، مکرر آن حضرت را تهدید به قتل مىکرد و حضرت در پاسخش مىفرمود: “بلکه من تو را مىکشم ان شاءالله” در جنگ احد به سوى آن حضرت هجوم آورد و شعار مىداد، مسلمانان خواستند به او حمله کنند که حضرت رسولصلى الله علیه وآله وسلم فرمود او را رها کنید تا نزدیک بیاید، همین که نزدیک شد حضرت سر نیزهاى را به سوى او پرتاب کردند، گردنش خراش مختصرى برداشت و چندان خونى از او خارج نشد، او فرار کرد و چون به جمع یارانش رسید گفت: محمّد مرا کشت، گفتند: دیوانه شدهاى این یک خراشى بیش نیست، او گفت: محمّد به من گفته است که من تو را مىکشم و من مىدانم اگر بر من آب دهان مىانداخت من مىمردم. و همان گونه شد که از آن زخم در راه بازگشت به مکّه مرد.11 این مطلب که: “هرچه پیامبر خبر داده است، محقق مىشود” دشمنان او مکرّر اظهار داشتهاند. فرق دیگرى نیز میان معجزه و سحر و امثال آن است که آن هم به همان خاصیّت ذاتى معجزه برمىگردد و آن، این که: آورندگان معجزه راههاى طبیعى و معمولى دست یافتن به چنان قدرتى را نپیمودهاند بلکه در میان مردم به عنوان افراد عادى از نظر علم و دانش شناخته مىشدند. پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله وسلم نمىخواند و نمىنوشت: “و ما کنت تتلوا من قبله من کتاب و لا تخطّه بیمینک اذاً لارتاب المبطلون؛12 اى پیامبر! تو قبل از قرآن نه نوشتهاى را مىخواندى ونه با دست مىنگاشتى که اگر چنین بود یاوهگویان تردید مىکردند.” یعنى اگر تو علم و حکمت و خواندن و نوشتن معهود داشتى، آنان مىگفتند دانشمندى است که سرآمد دیگران است و توانسته است چنین کتاب نغز و پرمعنى و شیرین و پر از اخبار غیبى و حکمت و دانشى بیاورد، ولى چون تو هیچ سابقه علم و دانش در میان آنان نداشتى چنین پندارى درباره تو قابل قبول نیست. مردم مىدیدند که او به ظاهر، یک انسان بىسواد مانند اکثر خود آنهاست و از نظر ادبى هم هرگز شعرى نسروده است، پس مشخّص مىشد که آن همه دانش و معرفت و آن همه فصاحت و بلاغت و آن همه اخبار غیبى از جاى دیگر است. شاید ساحران فرعون این نکته را نیز مدّ نظر داشتند. حضرت موسىعلیه السلام شبانى بود که مانند دیگر مردمان مىزیست و هرگز در کلاسهاى درس دانشمندان حاضر نشده بود و سحرى نیاموخته بود، این را همه مىدیدند و مىدانستند پس این تحوّل عظیم از خود او نیست. حضرت عیسىعلیه السلام هم که بیماران غیر قابل علاج و کوران مادرزاد را شفا مىداد و مردهها را زنده مىکرد هیچ سابقه پزشکى نداشت وگرنه گفته مىشد پزشکى است که سرآمد پزشکان است. پس در شفاى او هم دو فرق بود: یکى این که از ابزارهاى معمولى استفاده نمىکرد، بیمار را با یک دست زدن و یا دعا کردن و حتّى بدون آن بلکه به محض اراده علاج مىنمود و این غیر از تأثیر روانى و تلقین است. بیمار اصلاً از وجود او اطلاع نداشت یا کودک بود و چیزى نمىدانست بلکه گاهى مرده بود که زنده مىشد و این ربطى به تلقین و تأثیر روانى آن ندارد و دوم این که خود او یک انسان دانشمندى که از راه تحصیل علم و حضور کلاس و تجربه و کار چیزى را آموخته باشد نبود. و همچنین سایر پیامبران و امامان که بر سر هیچ کلاسى حاضر نشده و از هیچ کسى علمى نیاموختهاند و خود به غمزه مسألهآموز صد مدرس شدهاند. بنابراین گرچه ممکن است یک مرتاض کارى مانند کار پیامبر کند یا خبرى از غیب دهد و راست آید ولى این کار طبیعى و استفاده از نیروى عظیم و شگرف روح مجرد انسان است که او با ریاضت و تحمّل سختیها و ورزشهاى روحى آن را تقویت کرده و به آن قدرت عظیم دست یافته است، دقیقاً مانند ورزشکاران که کارهاى جسمى شگرفى انجام مىدهند که مردم معمولى از انجام آن عاجزند بلکه مانند هر هنرمند و دانشمندى که در فن و هنر و دانش خود نوآورى دارد و کسى مانند او نمىتواند انجام دهد ولى هرگز این گونه کارها شباهتى به معجزه ندارد اولاً: از این جهت که در معجزه از ابزارهاى طبیعى استفاده نمىشود و ثانیاً: کسى که به دست او معجزه تحقق مىیابد مراحل طبیعى دست یافتن به قدرت روانى خارق العاده را همچون مرتاضان یا دانشمندان نپیموده است علاوه بر این که معجزه در هر مصافى بر کارهاى مشابه غالب مىآید. این فرقها و شاید فرقهاى دیگر میان معجزه و سحر است که نشان مىدهد اعجاز، یک عمل طبیعى نیست بلکه مربوط به غیب این جهان است و کار خداوند است که به دست آنها انجام مىگیرد. “و قالوا لولا أُنزل علیه آیات من ربّه قُل إنّما الآیات عنداللّه و إنّما أنا نذیرٌ مبین؛13 کافران گفتند چرا بر این پیامبر، معجزهها و نشانههاى پروردگار نازل نمىشود، بگو آیات و معجزات نزد خداست و من فقط یک هشدار دهنده روشنگرم.”
پاورقیها: 1) یوسف (12) آیه 94. 2) همان، آیه 37. 3) همان، آیه 41. 4) همان، آیه 49 - 47. 5) آل عمران (3) آیه 49. 6) تحریم (66) آیه 3. 7) یوسف (12) آیه 96. 8) همان، آیه 37. 9) آل عمران (3) آیه 49. 10) تحریم (66) آیه 3. 11) بحارالانوار، ج20، ص27 و 95. 12) عنکبوت (29) آیه 48. 13) همان، آیه 50. | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 91 |