
تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,408 |
تعداد مقالات | 34,617 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,341,317 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,871,549 |
غراب غرب | ||
پاسدار اسلام | ||
مقاله 1، دوره 1373، شماره 155، آبان 1373 | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 04 اسفند 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
مفاتیح ترنم
غراب غرب
فغان ازین غراب غرب و واى او که بىنوا شدیم ما زناى او زناى او به دهر فتنه سرزند بریده باد ناى فتنه زاى او به هر کجا غراب شد، خراب شد دیار و شهر و باغ دلگشاى او زما همیشه دور باد سایهاش شکسته باد و بسته پرّ و پاى او جهان شده چو دخمهاى پراستخوان زپنجه پلید جانگزاى او زخون خوارى لقایش است خوف زا به وحشت است عالم از لقاى او چرا همیشه پر به سوى ما کشد چرا همیشه مشرق است جاى او چرا همیشه جان و مال ما خورد چرا متاع ما بود غذاى او در “آسیا” چو دانهها بود بسى در “آسیا” بگردد آسیاى او به یک نفس هزار همنفس خورد هنوز کم نگردد اشتهاى او علوم اوست از پى جهان خوارى همین زدانش است مدعاى او به مشرق آتش است و دود و اشک و خون جهان سوم است مبتلاى او نظام تازه جهانیش بود نشانه غرور و کبریاى او خلیج و کابل و عراق و کاشمر1 و بوسنى بود به پنجههاى او تمدن بشر ازو تباه شد جهان خرابه گشت از جفاى او جهالت است دادخواهى از درش چو مرکز ستم بود سراى او به چاه زشتى و پلیدى افتد هرآن که مىرود به اقتداى او عداوتى که هست بین قومها بود همه نتیجه ولاى او عطاى او گرفت جان بس ملل که زهر جانگزا بود عطاى او به کرخه و فرات و نیل و هم ارس زخون چه موجهاست از جفاى او جفاى او به دهر دید هر کسى ولى ندید ازو کسى وفاى او بناى ما زبیخ و بن همى کند اگر نمىکنیم ما بناى او طلاى او اگر چه برق مىزند زمس حقیرتر بود طلاى او زگنج او بود تمام فقر ما زرنج ما بود همه غناى او دلیل آن کسى که رفت بر درش ذلیل ملتى که شد گداى او شکارچى به جنگل جهان بود شکارش آدم است و نسلهاى او جهان اسیر جهل شد زحکمتش بشر مریض گشت از دواى او تعصب و دروغ و دشمنى بود معانى محبت و صفاى او سخن اگرچه گوید از برابرى برابرى نداند و جزاى او به بردگى بکوشد و به بندگى چه اولیاى او، چه اذکیاى او زمین کثیف کرد و سوى ماه شد که روى بدنماید از وراى او شهاب ثاقبش سزد در آسمان که همچو اهرمن بود اداى او غراب غرب جغد جنگ پرورد که جغد جنگ مىپرد قفاى او همیشه بهر جنگ کوششى کند اگرچه صلح باشد ادعاى او عذاب جان و دل بود کراهتش کراهت لقاى بدنماى او بقاى عالم است در فناى وى فناى عالم است در بقاى او لغات صدق و عشق و عفت و حیا بدون معنى است از براى او نگفتم از هزار عیب او یکى نگفته بهتر است ماجراى او 1) کاشمر ) کشمیر”دکتر سید محمد اکرم” از لاهور پاکستان
نشان سرفرازى
کس چون تو طریق پاکبازى نگرفت با زخم نشان سرفرازى نگرفت زین پیش دلاورا کسى چون تو شگفت حیثیت مرگ را به بازى نگرفت حسن حسینى
لبیک
با نیت عشق بار بستند همه از خانه و خانمان گسستند همه لبیک چو گفتند به سردار سحر یکباره حصار شب شکستند همه “سلمان هراتى”
رجز هجوم ناگه رجز هجوم خواندند برگرده گردباد راندند لرزید زمین چنان که گفتى چندین رمه را زجا رماندند شستند به خون شب زمین را شمشیر به آسمان رساندند بر سینه خصم در شب فتح صد پرچم خونفشان نشاندند تا باغ جنون ثمر دهد باز در مزرعه بذر جان فشاندند زان وادى بىنشانه آن شب یک یک همه را به نام خواندند ماندند به عهد خویش و رفتند رفتند ولى همیشه ماندند “قیصر امینپور”
“مجذوب عشق!” یک بوسه زدم، بر رخ او، مست شدم مجذوب رخش گشتم، و از دست شدم
من، او همه گشته بودم و، او همه من در او همه نیست گشتم و، هست شدم (محمد فکور)
“قیام خون!” آلاله به چشم، جام خون مىآید وز باغ، بگوش، نام خون مىآید گلپوش کنید شهر را، چون زینب فریادگر قیام خون، مىآید (محمد جواد شفق)
(تفسیر نور ) “شهر علم “ ترا دانش و دین رهاند درست ره رستگارى ببایدت جست اگر دل نخواهى که ماند نژند نخواهى که دایم بَوِى مستمند به گفتار پیغمبرت راه جوى دل از تیرگیها بدین آب شوى چه گفت آن خداوند تنزیل و وحى خداوند امر و خداوند نهى که من شهر علمم علیّم(ع)در است درست این سخن گفت پیغمبر است گواهى دهم کاین سخن راز اوست تو گویى دو گوشم بر آواز اوست منم بنده اهل بیت نبى ستاینده خاک پاى وصى ابا دیگران مرمرا کار نیست جز این مرمرا راه گفتار نیست حکیم این جهان را چو دریا نهاد برانگیخته موج ازو تندباد چو هفتاد کشتى برو ساخته همه بادبانها برافراخته یکى پهن کشتى بسان عروس بیاراسته همچو چشم خروس محمد(ص) بدو اندرون با على(ع) همان اهل بیت نبىّ و وصىّ خردمند کز دور، دریا بدید کرانه پیدا و بن ناپدید بدانست کو موج خواهد زدن کس از غرق بیرون نخواهد شدن بدل گفت گر با نبىّ و وصىّ شوم غرقه دارم دو یار وفى همانا که باشد مرا دستگیر خداوند تاج و لوا و سریر اگر چشم دارى بدیگر سراى به نزد نبىّ و علىّ گیر جاى (حکیم ابوالقاسم فردوسى)
خرقه موسى مصطفى(ص) را وعده کرد الطاف حق گر بمیرى تو نمیرد این سبق من کتاب و معجزت را رافعم بیش و کم کن راز قرآن مانعم من ترا اندر دو عالم رافعم طاعنان را از حدیثت دانعم کس نتاند بیش و کم کردن در او توبه از من، حافظى دیگر مجو رونقت را روزْ روزْ افزون کنم نام تو بر زرّ و بر نقره رنم منبر و محراب سازم بهرِ تو در محبّت قهرِ من، شد قهرِ تو نام تو از ترس پنهان مىکنند چون نماز آرند پنهان مىشوند خُفیه مىگویند نامت را کنون خفیه هم بانگ نماز، اى ذو فنون از هراس و ترس کفّار لعین دینت پنهان مىشود زیر زمین من مناره پر کنم آفاق را کور گردانم دو چشم عاق را چاکرانت شهرها گیرند و جاه دین تو گیرد ز ماهى تا به ماه تا قیامت باقیش داریم ما تو مترس از نسخ دین، اى مصطفا(ص) اى رسول ما تو جادو نیستى صادقى هم خرقه موسیستى هست قرآن مر تو را همچون عصا کفرها را درکشد چون اژدها تو اگر در زیر خاکى خفتهاى چون عصایش وان تو آنچه گفتهاى قاصدان را بر عصایت دست نى تو بخُسب اى شهر مبارک خفتى تن بخفته نور جان در آسمان بهر پیکار تو زه کرده کمان (مثنوى مولوى، دفتر سوم)
جمال محمد (ص) ماه فرو ماند از جمال محمد سرو نباشد به اعتدال محمد قدر فلک را کمال و منزلتى نیست در نظر قدر با کمال محمد وعده دیدارِ هر کسى به قیامت لیله اسرى، شب وصال محمد آدم و نوح و خلیل و موسى و عیسى آمده مجموع، در ضِلال محمد عرصه گیتى مجال همت او نیست روز قیامت نگو، مجال محمد وآن همه پیرایه بسته جنت فردوس بو که قبولش کند، بلال محمد همچون زمین خواهد آسمان که بیفتد تا بدهد بوسه بر نعال محمد شمس و قمر در زمین حشر نتابد پیش دو ابروى چون هلال محمد چشم مرا، تا به خواب دید جمالش خواب نمىگیرد از خیال محمد “سعدى” اگر عاشقى کنى و جوانى عشق محمد بس است و آل محمد (سعدى شیرازى)
تقدیم به رزمندگان فلسطینى
از تبار آتش و خونیم ما از نژاد ایل مجنونیم ما بیدلستان مکتب تعلیم ما عشق را عنوان و مضمونیم ما از دیار جذبه و کشف و شهود محرم اسرار مکنونیم ما عشق و شور و مستى و حال و جنون در سرشت اینگونه معجونیم ما خانه زاد کشور آوارگى واله اندر دشت وهامونیم ما شیر مردانیم در تعقیب گرگ دشمنان قوم صهیونیم ما سینهها آکنده از خشم عدو آیههاى قهر بیچونیم ما بندها بگسسته از زندان تن تا مپندارند مسجونیم ما انتفاضه رهنماى راه ما تابع این حکم و قانونیم ما رأیت فتح و ظفر بر دوش ماست کس مپندارد که مغبونیم ما فاتحان قله آزادگى بر وصال دوست مفتونیم ما با شهادت عهد و پیمان بستهایم تا اداى دین مدیونیم ما لالههاى پرپر بستان دین اختران سرخ گلگونیم ما در هدف سبقت گرفتیم از ملک تا بقاب قوس مقرونیم ما حافظان انقلابیم (احمدى) از تبار آتش و خونیم ما (عباس احمدى) | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 140 |