تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,331 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,288 |
ملاکهاى ارزشى در جامعه دینى | ||
پاسدار اسلام | ||
مقاله 1، دوره 1373، شماره 156، آذر 1373 | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
ملاکهاى ارزشى در جامعه دینى قسمتاول آیة الله محمد تقى مصباح یزدى
× اجتماعى زیستن از دیدگاه اسلام در این باره اولین سؤالى که مطرح مىشود این است که آیا اجتماعى زیستن فى نفسه از نظر اسلام داراى ارزش هست یا نه؟ به عبارت دیگر، آیا مىتوان خود زندگى اجتماعى را هم جزو اخلاق اجتماعى مطرح کرد یا این که چنین مطلبى خارج از موضوع اخلاق است؟ پاسخ این سؤال بسته به این است که اجتماعى زیستن را یک فعل اختیارى براى انسان تلقى کنیم یا این که آن را یک امر جبرى و غیر اختیارى بدانیم. اگر اجتماعى زیستن در اختیار انسان باشد - به طورى که اگر خواست بتواند زندگى اجتماعى داشته باشد و اگر نخواست بتواند از اجتماع کنارهگیرى کند - خود همین زندگى کردن به صورت اجتماعى هم مىتواند موضوع اخلاق قرار بگیرد. اما اگر کسى قایل شد به این که زندگى کردن اجتماعى، اضطرارى و جبرى است و هیچ انسانى نمىتواند به طور انفرادى زندگى بکند از این جهت چون یک امر غیر اختیارى است خارج از موضوع اخلاق خواهد بود. چون ارزشهاى اخلاقى - چه مثبت و چه منفى - مخصوص افعال اختیارى است. اکنون ببینیم جواب حقیقى این مسأله چیست؟ پیداست که پاسخ به این مسأله در حوزه اخلاق نیست. بلکه علم کلام عهدهدار آن است.
× گرایش انسان به زندگى اجتماعى اکنون سؤال دیگرى مطرح مىشود و آن، این که: اجتماعى زیستن چه ارزشى دارد؟ واز سوى دیگر کنارهگیرى از اجتماع و رهبانیت از نظر اخلاق اسلامى چه حکمى دارد؟ پاسخ به این سؤال مبتنى بر این است که هم اجتماعى زیستن و هم اعتزال و رهبانیت را تحلیل کنیم و ببینیم علل گرایش انسان به زندگى اجتماعى و نیز عوامل گوشهگیرى و انزواى او چیست؟ طرح و بررسى این عوامل، مشخص مىکند که اجتماعى زیستن و تقویت پیوندهاى اجتماعى یا اعتزال و انزوا ارزش ذاتى ندارند، چون هر یک از اینها ناشى از عوامل دیگرى است. عواملى که موجب اجتماعى زیستن انسان مىشود، عبارتند از:
1 - غریزه جنسى: هر فردى تکویناً تمایل به جنس مخالف دارد و همین باعث مىشود که با او معاشرت و مباشرت داشته باشد و زندگیش را با او پیوند بدهد. درست است که جمع شدن مرد و زن در کنار هم اسمش جامعه نیست ولى به یک معنا زندگى اجتماعى هست و بالاتر اینکه اساس زندگى اجتماعى انسان را خانواده تشکیل مىدهد. البته این یکى از نظریات در جامعه شناسى است که به نظر مىرسد تا حدود زیادى مورد تأیید قرآن کریم هم باشد. پس یکى از عوامل اجتماعى بودن انسان همین عامل طبیعى است و ممکن است اساس یک زندگى اجتماعى همین عامل باشد. البته معمولاً هیچ زندگى اجتماعى تک عاملى نیست؛ یعنى تنها در اثر یک عامل خاص، زندگى اجتماعى پدید نمىآید عوامل دیگرى هم کمک مىکنند ولى فرضش فرض غلطى نیست که بگوییم دو انسان زندگى مشترکشان بر اساس همین غریزه جنسى است. 2 - عواطف انسانى: انسان به طور طبیعى میل دارد با انسانهاى دیگر نزدیک شود، با آنها انس بگیرد، مخصوصاً عواطف خانوادگى که موجب بقا و دوام زندگى خانوادگى مىشوند.
3 - عقل: انسان بر اساس عقل خود درک مىکند که تأمین نیازمندیهاى زندگىاش به تنهایى میسر نیست؛ هم در تأمین نیازمندیهاى مادیش، مثل لباس، غذا، مسکن و چیزهاى دیگر، محتاج دیگران است و هم نیازمندیهاى معنویش مانند تعلیم و تربیت و رشد اخلاقى و معنوى. پس هم تکامل معنوى و هم تأمین نیازمندیهاى مادى انسان در گرو زندگى اجتماعى است، از این رو، عقل حکم مىکند که انسان با دیگران معاشرت کند و زندگى خود را با زندگى دیگران پیوند دهد. اینها مهمترین عواملى هستند که انسان را به زندگى اجتماعى وادار مىکنند. اما نقش همه این عوامل در همه افراد یکسان نیست؛ کسانى هستند که زندگى اجتماعى را فقط به خاطر تأمین نیازمندیهاى مادیشان مىخواهند و اصلاً توجهى به مسائل معنوى ندارند، بر عکس، کسانى هستند که اصالتاً توجهشان به امور معنوى است و اگر اجتماع را مىخواهند به خاطر منافع معنوى است؛ یعنى به خاطر این که از علوم، رفتار و تجارب دیگران استفاده کنند و از آنها به نفع تکامل معنویشان بهره بگیرند در ظرف اجتماع قرار مىگیرند به طورى که اگر این عامل نبود، یا این مصلحت به خطر مىافتاد، دست از زندگى اجتماعى مىکشیدند یا آن را خیلى محدود مىکردند. پس ارزش گذارى درباره اجتماعى زیستن، تابع این عوامل و انگیزههایى است که انسان را وادار به زندگى اجتماعى یا احیاناً کنارهگیرى از اجتماع مىکنند. باید توجه داشت که قضاوت کردن در این گونه مسائل، بسیار مشکل و پیچیده است تا آن جا که رفتارى ناشى از یک عامل است کم و بیش انسان مىتواند درباره آن؛ قضاوتها و محاسبههایى بکند و ارزش گذاریهایى انجام بدهد ولى وقتى مسائل پیچیده شد عوامل مختلف درهم اثر مىگذارند کسر و انکساراتى در این عوامل رخ مىدهد آن وقت است که دیگر به سادگى نمىتوان قضاوت کرد که آیا این گونه اجتماعى زیستن مطلوب است یا نه؟ خیلى از محاسبات باید دقیقاً انجام بگیرد تا پاسخ صحیحى داده شود. اگر کسانى فکر مىکنند که به این گونه مسائل مىتوان به سادگى جواب داد یا از ظواهر بعضى از آیات و اخبار چیزى به دست آورد و روى آن تکیه کرد خیلى سادهاندیشند. این گونه مسائل بسیار پیچیده است و مىتواند جوابهاى مختلفى نسبت به زمانهاى مختلف و شرایط اجتماعى مختلف و انگیزههاى فردى که در رفتار اجتماعى انسان اثر مىگذارد داشته باشد. همه اینها باید مورد توجه قرار بگیرد تا بتوانیم نسبت به این گونه سؤالها پاسخ قطعى بدهیم. اجمالاً باید گفت که ارزش گذارى در این موارد نسبى است؛ یعنى هیچ ارزش مطلقى براى زندگى کردن اجتماعى یا کنارهگیرى از اجتماع از نظر اسلام نمىتوان در نظر گرفت. اینکه مىگوییم نسبى است به این معنا نیست که تابع نظر و سلیقه افراد است بلکه چون عوامل مختلفند، فرمولهاى ثابتى ندارند نه این که صرف تغییر زمان یا تغییر موقعیت جغرافیایى یا اختلاف سلیقهها باعث اختلاف ارزشها مىشود، بلکه چون عوامل و شرایط و انگیزههاى زندگى اجتماعى تفاوت مىکنند ارزشها هم طبق اختلاف آنها تفاوت مىکنند. یک دسته از عوامل و شرایط اگر ایجاد شوند در هر وقت و در هر جا و نسبت به هر کسى ارزش مثبت خواهند داشت و دسته دیگر، ارزش منفى. مهمترین عامل ارزش گذارى در مسائل اخلاقى نیت و انگیزه انسان است حتى یک کار کاملاً مشخص، ممکن است با دو انگیزه انجام بگیرد: یک انگیزه بسیار خوب و یک انگیزه بسیار بد و خود کار را صرف نظر از انگیزههاى انجامش نمىتوان ارزش گذارى کرد. و این چیزى است که در بسیارى از فلسفههاى اخلاق مغفولعنه واقع شده و خیال مىکنند کار فى حد نفسه داراى ارزش است و مىتوان جداى از انگیزههایش آن را ارزشیابى کرد. بر اساسى که تا به حال مشى کردیم و آیات و روایات هم آن را تأیید مىکنند، چنین فکرى غلط است. دست کم، یکى از عاملهاى بسیار مهم در ارزش گذارى، نیت و انگیزه انسان است، بنابراین در رفتارهاى اجتماعى هم باید این عامل را کاملاً در نظر گرفت و براساس آن ارزش گذارى کرد. البته ارزش مطلق، از آنِ نیت نیست، چون ممکن است کسى نیتش خوب باشد ولى راه اجراى آن نیت را نداند و کار غلطى از آب در بیاید و حتى موجب ضرر مادى به خود یا دیگران بشود. صرف حسن نیت هم ملاک ارزش گذارى نیست ولى نیت و انگیزه هم چیزى نیست که بتوان از آن صرف نظر کرد. گاهى انسان منافع زندگى اجتماعى را در نظر مىگیرد و بدون توجه به عوامل دیگر یک ارزش مطلق به اجتماعى زیستن مىدهد. اگر یادتان باشد در رژیم گذشته یکى از مسائلى که در جامعه ما خیلى رایج بود و قضاوتهاى مختلفى درباره آن مىشد، معاشرت زنان با مردان بود. خوشرفتارى با همه طبقات و گروهها ارزشى بود که از فرهنگ غربى وارد فرهنگ ما شده بود و در جوامع روشنفکرزده و غربزده هم جا باز کرده بود که آدمیزاد باید با هر آدمیزاد دیگرى گرم بگیرد، خوشرفتارى داشته باشد، با او تماس بگیرد و در این جهت فرقى بین مرد و زن نیست، بنابراین زن هم باید همینطور باشد، هر مردى را مىبیند با او گرم بگیرد، همچنان که با زنهاى دیگر شوخى مىکند با مردان هم شوخى کند و... . این یک ارزش است که انسانها باید با همدیگر محبت و انس داشته باشند و با هم خوش باشند. این فکر از یک ریشه فلسفى و از یک فرهنگ، سرچشمه مىگیرد و هنگامى که آن مبانى فکرى وارد مغز افراد شد این نتایج را به بار خواهد آورد و مثلاً معاشرت یک زن نامحرم و یک مرد بیگانه ارزش خواهد داشت. اگر مهمان بیگانهاى وارد خانه شد و همسر صاحبخانه نیامد از او پذیرایى کند با او دست بدهد و روبوسى کند یک ضد ارزش تلقى مىشود و متهم مىگردد به اینکه آداب اجتماعى را نمىداند. معاشرتى نیست، جامعه گریز است و... وقتى این اندیشه به عنوان یک اصل کلى و استثنا ناپذیر پذیرفته شد که همه افراد انسان سلولهاى یک پیکرند (بنى آدم اعضاى یکدیگرند) اعضاى یک بدن باید با یکدیگر هماهنگ و همبسته باشند همچنین همه افراد انسان که اعضاى یک پیکرند باید از همدیگر کنارهگیرى نکنند همه با هم بجوشند آن فکر این نتیجه را به بار مىآورد و این ارزشها را ایجاد مىکند آن وقت کنارهگیرى یک زن نامحرم از مرد نامحرم ضد ارزش مىشود. و گرم گرفتن و معاشرت کردن و خوش و بش کردن و شوخى کردن و سایر چیزها ارزش، به حساب مىآید. این ارزش خود به خود به وجود نمىآید، زمینههاى فکرى دارد. وقتى آن فکر از راه کتابها و بحثهاى مختلف و رسانههاى گروهى و وسایل آموزش و پرورش تبلیغ شد این نتیجه را خواهد داد و اگر کسى مقاومت بکند “مرتجع” خواهد بود و دور از آداب. چنین آدمى از فرهنگ جدید، از چیزهاى نو، تازه و زیبا دور مىماند، چون هرچه تازهتر است زیباتر و جالبتر و مطلوبتر است و این هم خود یک اصل فرهنگى است: “نوگرایى”. بحمداللّه امروز دیگر این مسائل براى ما احتیاج به بحث ندارد ولى لازم است در یک محیط آکادمیک این مسائل دقیقاً مورد بررسى واقع شود. این مطلب که نو بودن، یک ارزش مثبت و کهنه بودن ارزش منفى است در اکثر اذهان مردم جهان - اعم از شرقى و غربى - رسوخ کرده است و علاوه بر این که موافق طبع نو پسند و هوسهاى عموم مردم است مورد توجیهات فلسفى خاصى قرار گرفته است مخصوصاً مکتب دیالکتیک که هر حرکتى را تکاملى مىداند و هر چیز جدیدى را کاملتر از قدیم و در نتیجه مطلوبتر مىشمارد. ما اینها را به خاطر واضح بودن بطلانش سرسرى مىگیریم و قابل بحث نمىدانیم ولى اگر بخواهیم این بینشها و ارزشها را مورد نقد قرار دهیم باید ریشههاى هر یک را جداگانه بررسى و نقادى کنیم تا بتوانیم یک فرهنگ پابرجا و متقن و استوار و شکست ناپذیرى داشته باشیم. به هر حال صرف اینکه انسان بگوید که در فلان آیه یا فلان روایت از زندگى اجتماعى مدح یا مذمت شده، این براى جواب به چنین سؤال پیچیدهاى کافى نیست، ممکن است در آیات دیگرى هم مطالبى بر خلاف آن داشته باشیم؛ مثلاً در روایتى نقل شده است که: در آخر الزّمان “کونوا احلاس بیوتکم” فرش خانهتان باشید و از خانههایتان بیرون نیایید. آیا چنین روایتى به فرض این که سند صحیح داشته باشد مىتواند ملاک یک ارزش گذارى کلى درباره چنین مسأله پیچیده و سرنوشت سازى باشد که حیات اجتماعات بستگى به حل این مسائل دارد؟ مىدانیم که فقهاى عظام - کثر الله امثالهم - براى استنباط احکام ساده فقهى مانند احکام آب چاه و ظروف و انفعال آب قلیل و مانند آنها چه زحمتهایى مىکشند و چه تلاشهایى براى تصحیح اسناد روایات و جمع بین متعارضات انجام مىدهند و چه بسا در نهایت در موارد زیادى فتواى قطعى ندهند و به احتیاط اکتفا کنند، وقتى بنا باشد چنین مسائلى که نقش مهمى در زندگى انسان ندارد و احتیاطش هم خیلى راحت است نیاز به این همه تلاش و دقت داشته باشد درباره مسائلى که با سرنوشت جامعه اسلامى سر و کار دارد چقدر باید دقت کرد؟ باید به خود بیاییم و این مسائل را جدّى تلقّى کنیم و بیش از آن مسائل ساده در این مسائل به تحقیق بپردازیم اینها چیزهایى است که اساس فرهنگ ما را تشکیل مىدهد و سرنوشت جامعه را مىسازد. حاصل این است که این گونه مسائل، بسیار پیچیده است و عوامل مختلفى را مىبایست در نظر گرفت؛ نه مطلقا مىتوان گفت که اجتماعگرایى و اجتماعى زیستن به هر شکل و در هر شرایطى و به هر صورت مطلوب و داراى ارزش مثبت است و نه مىتوان گفت بهطور مطلق، اعتزال و کنارهگیرى از جامعه مطلوب است. گاهى ممکن است اجتماعى زیستن مطلوب باشد و زمانى هم کنارهگیرى از اجتماع. به عنوان نمونه در قرآن کریم دو سه مورد در مورد ستایش کنارهگیرى از اجتماع داریم: یکى داستان اصحاب کهف است که از اجتماع فاسد زمان خودشان کناره گرفتند و به غارى پناه بردند: “واذاعتزلتموهم” قرآن هم روى همین اعتزال آنها تکیه مىکند و آن را مىستاید و واقعاً هم ستایش داشته است. کنارهگیرى آنان در واقع نوعى هجرت و مجاهده بود براى این که دین خودشان را نجات بدهند. در آن شرایط جاى این نبود که بگویند جامعه گرایى اصل است و ارزش مطلق دارد و انسان باید همیشه با سایر انسانها زندگى کند. همچنین درباره حضرت ابراهیم (ع) مىفرماید: “فلما اعتزلهم...” اعتزال از آن جامعه شرکآلود نمرودى براى ابراهیم(ع) یک ارزش بود، جامعهاى که دعوتش را نپذیرفتند و حتى کار به جایى رسید که او را در آتش انداختند، دیگر در چنین جامعهاى ماندن معنا نداشت مىبایست آن را رها کند. یکى هم رهبانیت اصحاب حضرت عیسى(ع) است که قرآن مىفرماید: خودشان آن را اختراع کردند “و رهبانیة ابتدعوها ما کتبناها علیهم الا ابتغاء رضوان اللّه”1 ما لازم نکرده بودیم که آنها حتماً تنهایى زندگى کنند و رهبانیت اختیار کنند ولى شرایط زمان طورى بود که اگر مىخواستند دینشان را حفظ کنند جز این چارهاى نداشتند و مىبایست از میان آن مردم فاسد مفسد کنارهگیرى کنند و دنبال فرصتى باشند که بتوانند در گوشه و کنار افرادى را هدایت و اصلاح کنند و پایه حرکتى را به وجود بیاورند و چون مأیوس بودند و امیدى نداشتند که بتوانند در آن جامعه فاسد، وظایفشان را بخوبى انجام دهند این بود که به دیرها و صومعهها مىرفتند و به عبادت خدا مشغول مىشدند و این کمکم سنتى شد در میان پیروان حضرت مسیح (ع). پس رهبانیت در چنان شرایطى که تقریباً تنها وسیله براى کسب رضاى خدا بود مطلوب بود اما در آن جایى که رضاى خدا در این است که مردم بروند دیگران را هدایت کنند، با آنها معاشرت کنند، زندگى اجتماعى داشته باشند، آن وقت دیگر مطلوبیتى نخواهد داشت. بنابراین ستایش قرآن از کنارهگیرى این مردمان صالح، دلیل بر ارزش ذاتى اعتزال و دورى از اجتماع نیست. ممکن است گاهى انعزال و اعتزال در شرایط خاصى براى فردى یا گروهى مطلوب باشد ولى کلیت ندارد و باید با انگیزه الهى باشد: “الا ابتغاء رضوان الله” اگر کسى از روى تنبلى و براى شانه خالى کردن از وظایف سنگین اجتماعى در گوشهاى مشغول عبادت بشود این هیچ ارزشى ندارد مخصوصاً آن جایى که موجب ترک تکلیف واجبى باشد راستى مگر چگونه ممکن است که ترک واجب، موجب تقرب به خدا بشود؟! بىشک، بسیارى از کمالات انسان در سایه اجتماع حاصل مىشود و اگر اجتماع نباشد این کمالات - چه مادى و چه معنوى - براى انسانها فراهم نمىشود اما نه این که اجتماع فى نفسه، ارزش مطلق داشته باشد بلکه همزیستى افراد و گروههاى ویژهاى بر اساس و با انگیزه خاصى این است که در قرآن کریم به همان اندازه که به محبت کردن مردم نسبت به یکدیگر اهمیت داده شده به دورى کردن از افراد بد و اجتماع فاسد هم تأکید شده است به همان اندازهاى که قرآن راجع به صلح و اصلاح بحث دارد شاید بیشتر درباره قتال و جهاد بحث کرده است. براى حفظ یک زندگى اجتماعى مطلوب باید از اجتماع دیگر برید: “قد کانت لکم اسوة حسنة فى ابراهیم والّذین معه اذ قالوا لقومهم انا برآء منکم و مما تعبدون من دون اللّه کفرنا بکم و بدا بیننا و بینکم العداوة و البغضاء ابداً حتى تؤمنوا بالله وحده.”2 پس زندگى اجتماعى از نظر اسلام وسیله است، هدف نیست و ارزش آن نسبى است حتى در عالىترین جامعه ایدهآلى که انشاءاللّه در زمان ولى عصر(عج) تشکیل مىشود خود زندگى اجتماعى اصالت ندارد به خاطر این است که زمینه رشد معنوى براى هر فردى بهتر فراهم بشود: “وعداللّه الّذین آمنوا منکم و عملوا الصّالحات لیستخلفنّهم فى الأرض کما استخلف الذین من قبلهم ولیمکنن لهم دینهم الّذى ارتضى لهم و لیبدلنّهم من بعد خوفهم امناً یعبدوننی لا یشرکون بی شیئاً”3 آن جامعه ایدهآل تازه براى این است که هر فردى بهتر بتواند خدا پرستى کند. پس ارزش گذارى در زندگى اجتماعى تابع عوامل دیگر است و پیدا کردن آن عوامل و تعیین فرمول دقیقش بسیار کار مشکلى است، جواب کلى این است که به اندازه این که براى رشد و تکامل هر فرد مؤثر باشد مطلوب و به اندازهاى که مضرّ باشد نامطلوب است. ادامه دارد
پاورقیها: 1 ) حدید (57) آیه27. 2 ) ممتحنه (60) آیه 4. 3 ) نور (24) آیه55.
| ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 81 |