تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,178 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,100 |
اصول اخلاقى در جامعه دینى | ||
پاسدار اسلام | ||
مقاله 1، دوره 1373، شماره 157، دی 1373 | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
اصول اخلاقى در جامعه دینى قسمت دوم آیة الله محمد تقى مصباح یزدى
گفتیم که سه عامل مهم روانى، شخص را وادار به زندگى اجتماعى مىکند: غریزه جنسى، عواطف انسانى و عقل. ولى ارزش اخلاقى بستگى به انتخاب عقلانى دارد؛ یعنى هنگامى که انسان بر سر دو راهى قرار مىگیرد و انگیزههاى مختلفى براى کارى دارد باید عقل تعیین کند که کدام یک از این انگیزهها ارزش بیشترى دارد و مىبایست آن را مقدم داشت، چون صرف نیرو در یک کار و گذشت از چیزهاى دیگر یکنوع تزاحمى است و عقل است که باید این انگیزه را بررسى کند و آن که ارزشمندتر است، برگزیند و تزاحمها را برطرف کند. در مسائل فردى هم صرف وجود انگیزه طبیعى دلیل ارزش اخلاقى نمىشود بلکه در آن جا هم نیازمند عقلیم، مثلاً شهوت جنسى یک انگیزه طبیعى است ولى ارزش اخلاقى آن بستگى دارد به این که عقل تصدیق کند که اشباع این میل در این شرایط مطلوب است و اگر در شرایط خاصى چنین حکمى از عقل نبود اشباع همان میل طبیعى ارزش اخلاقى نخواهد داشت. در واقع این میلهاى طبیعى، ابزارى براى تحقق اهداف عقلانىاند. چون هدف خلقت انسان متوقف بر تکثر و توالد و تناسل نوع انسان است و این میل طبیعى و غریزى، ابزارى براى تحقق آن هدف است. و این از الطاف خداوند متعال است که در انسان ابزارهایى طبیعى قرار داده که او را براى انجام کارهایى که موجب تحقق اهداف مطلوبى مىشود، برمىانگیزاند. بنابراین ما بیش از هر چیز در ارزشیابى کارهاى فردى و اجتماعى، باید بر عامل عقلانى تکیه کنیم. درست است که در انسان میلهاى طبیعی براى تشکیل زندگى اجتماعى وجود دارد که از جمله آنها غریزه جنسى و عاطفه انسانى است ولى ارزش اخلاقى بستگى به عامل عقلانى دارد. عامل عقلانى در این جا این است که رسیدن انسان به مطلوبهاى مادى و معنویش در گرو زندگى اجتماعى است؛ یعنى اگر هر فردى از انسان بخواهد تنها زندگى کند نه مصالح مادیش تأمین مىشود و نه مصالح معنویش، و چون انسان براى تکامل آفریده شده و باید هرچه بیشتر مصالح خود را تأمین کند یعنى وسایلى براى رسیدن به کمال نهایى خود فراهم کند و رسیدن به این مصالح و کمالات، متوقف به زندگى اجتماعى است پس به حکم عقل، زندگى اجتماعى مطلوب خواهد بود. یعنى همان رابطه ضرورت، بالقیاس تحقق مىیابد؛ یعنى چون زندگى اجتماعى، مقدمه و زمینهساز تکامل است پس به تبعِ هدف، مطلوب است. با توجه به این نکته براى ارزش گذارى در فعالیتهاى اجتماعى و تعیین ارزش افعالى که مربوط به زندگى اجتماعى است و نیز ملکاتى که از آن افعال حاصل مىشود مىباید اصولى را در نظر بگیریم که این اصول بر اساس همین بینش عقلانى و توجه به واقعیاتى است که در زندگى اجتماعى وجود دارد.
× 1 - اصل عدل و قسط حکم عقل به این که براى تحقق اهداف زندگى و تأمین نیازمندیهاى مادى و معنوى محتاج به زندگى اجتماعى هستیم اختصاص به فرد خاصى ندارد بلکه درباره هر یک از افراد انسان جریان دارد؛ یعنى زندگى اجتماعى وسیلهاى نیست که این فرد تنها به کمال خودش برسد بلکه زندگى اجتماعى براى این است که همه افراد به مصالح مادى و معنوى خود برسند. بنابراین باید رفتار افراد به گونهاى باشد که در تحقق این هدف کلى مؤثر باشد و همه انسانها به کمال خود برسند نه این که جمعى یا بعضى از افراد، فداى یک یا چند فرد دیگر بشوند. پس یکى از اصولى که باید در رفتار اجتماعى و ارزش گذارى این رفتارها مورد توجه قرار بگیرد این است که باید این رفتارها به گونهاى باشد که به مصالح کلى جامه بینجامد. این طور نباشد که فردى یا افرادى بکلى از مصالح خود محروم شوند به خاطر این که فردى یا افرادى به منافع و مصالح خود برسند و اینها از هستىشان ساقط بشوند و یا از مصالح و منافعشان محروم بشوند آنان وقتى بدانند که زحمتشان براى اجتماع، نتیجهاش این مىشود که گروهى، حاصل کار اینها را تملک خواهند کرد، انگیزهاى براى مشارکت در زندگى اجتماعى نخواهند داشت. بنابراین، هر فردى در صورتى حاضر است در زندگى اجتماعى مشارکت کند و بارى را به دوش بگیرد و فعالیتى براى دیگران انجام دهد که در منافع حاصلهاش سهمى داشته باشد. مقتضاى حکم عقل این است که هر فردى به اندازهاى که در زندگى اجتماعى و تحصیل مصالح، مؤثر است به همان اندازه هم از نتایج کار و زندگى اجتماعى بهرهمند شود؛ یعنى وقتى که عقل الزام مىکند بر افرادى که در زندگى اجتماعى مشارکت کنند و کارهایى انجام بدهند که نفعش عاید اجتماع بشود در مقابل این الزام و این تکلیف حقى را براى آنها بر اجتماع در نظر مىگیرد و از این جاست که معادله و موازنه حق و تکلیف مطرح مىشود؛ یعنى بین تکلیفى که براى کار اجتماعى به عهده من مىآید با حقى که بر دیگران پیدا مىکنم و مىبایست آنها هم براى من کار بکنند باید موازنهاى برقرار باشد و این همان مسألهاى است که به نام “عدل و قسط” در مفاهیم اجتماعى و اخلاقى و اسلامى مطرح مىشود. حقیقت عدل و قسط همین است که افراد به اندازهاى که بار دیگران را مىکشند بارى هم به دوش دیگران بگذارند و به اندازه منافعى که به اجتماع مىرسانند منافعى هم از اجتماع ببرند. پس اولین اصلى که در ارزشیابى رفتارهاى اجتماعى باید مورد توجه قرار بگیرد اصل عدل و قسط است. اما این که آیا بین مفهوم عدل و قسط تفاوتى هست یا نه، کم و بیش بحثهایى انجام گرفته و نظریاتى ابراز شده است ولى بنده یک فرق قابل توجهى که اطمینان به آن داشته باشم سراغ ندارم، این است که بر تفاوت بین عدل و قسط تکیه نمىکنم. به هر حال، این اولین اصلى است که باید در ارزش گذارى رفتارهاى اجتماعى مورد توجه قرار گیرد، ولى مطلب به این جا ختم نمىشود؛ یعنى نمىتوان عدل را تنها معیار ارزش گذارى در روابط اجتماعى قرار داد، چون در همه اجتماعات به طور طبیعى افرادى در شرایط خاص استثنایى دچار محرومیتهایى مىشوند، مثلاً بعضى وقتى از مادر متولد مىشوند نقص عضو دارند چنین فردى در جامعه نمىتواند مثل دیگران کار کند و مصالح اجتماعى را تأمین نماید. و گاهى نقص و محرومیت طبیعى افراد بحدى است که منافعى که از او به جامعه مىرسد قابل مقایسه با نیازهایى که دارد نیست و نیازى که به جامعه دارد خیلى بیش از منافعى است که به جامعه مىرساند. بر اساس اصل عدل باید منافع او از اجتماع هم به همان اندازهاى باشد که به جامعه منفعت مىرساند (موازنه حق و تکلیف). اگر این اصل (عدل) تنها اصلِ تعیین کننده روابط باشد موجب این مىشود که چنین افرادى از نیازمندیهاى مادى و معنوى خود محروم بمانند، در این جاست که اسلام اصل دیگرى را در کنار عدل مطرح مىکند و آن، اصل احسان است.
× 2 - اصل احسان اصل احسان براى جبران کمبودهایى است که در هر جامعهاى پدید مىآید یا افرادى از آغاز تولد نقصى دارند و یا در اثر حوادثى دچار نقص عضو مىشوند و گاهى ضررهاى مالى فوقالعادهاى وارد مىشود مانند ضررها و خسارتهایى که در اثر سیل و زلزله پیش مىآید یا این که مال التجاره کسى در دریا غرق مىشود و نظیر اینها حوادث بىشمارى است که در زندگى انسانها پیش مىآید و موجب این مىشود که افرادى نتوانند آن نقشى را که باید در زندگى اجتماعى ایفا کنند و افراد دیگر باید به نحوى بار اینها را بکشند. با توجه به این دو مطلب، موقعیت اصل عدل و اصل احسان در اخلاق اسلامى روشن مىشود خداوند مىفرماید: “إنّ اللّه یأمر بالعدل و الإحسان”1 عدل و احسان، هیچ کدام به تنهایى براى پیوند با اجتماع کافى نیستند، اگر اساس بر احسان باشد انگیزه مشارکت در زندگى اجتماعى ضعیف مىشود؛ یعنى اگر بنا باشد هر کسى بیش از حق خودش و بیش از آن اندازهاى که به دیگران فایده مىرساند از اجتماع بهرهمند شود و هر کس به خودش حق بدهد که بیش از آنچه به جامعه نفع مىرساند از دیگران بهرهمند بشود انگیزه نیرومندى براى مشارکت در زندگى اجتماعى باقى نمىماند و مردم حاضر نمىشوند زحمت بکشند در حالى که سایر افراد و گروهها فعالیت نمىکنند و راحت مىنشینند و از دستاورد فعالیتهاى دیگران استفاده مىکنند. همچنین فقط اگر روى عدل تکیه شود افرادى که دچار محرومیتهایى مىشوند باید تا ابد محروم بمانند و از زندگى ساقط شوند.
× 3 - اصل تقدم مصالح معنوى آیا با همین دو اصل عدل و احسان مىتوانیم همه مسائل اجتماعى را حل کنیم و معیار ارزشیابى در تمام افعال و ملکات مربوط به اجتماع را به دست آوریم؟ جواب منفى است، و از این رو، اصل سومى مطرح مىشود و آن، تقدم مصالح معنوى بر منافع مادى است. گاهى تأمین نیازمندیهاى مادى و معنوى تزاحم پیدا مىکند، مثلاً فرض کنید در جامعهاى تمام نیروى مردم صرف پیشرفتهاى مادى و اقتصادى شود، طبق حسابهاى عادى باید اینها از نظر اقتصادى و مادى، ترقّى چشمگیرى بکنند، چون تمام نیروها در یک جهت بسیج شده است. البته این مسأله هست که عقب افتادگیهاى مادى گاهى به منافع معنوى هم لطمه مىزند ولى چنین رابطه کلى همه جانبهاى را نمىتوان اثبات کرد. مىتوان فرض کرد که جامعهاى در یک حدّى از فرهنگ و اخلاق باشد که جلو ضررهاى مادى را بگیرد؛ مثلاً میگسارى و شهوترانیهاى مفتضح وجود نداشته باشد اما دیگر توجهى به مسائل اخروى و عبادت خدا و امور عرفانى و معنوى نشود در چنین جامعهاى رشد معنوى پدید نمىآید و حداکثر این است که تا یک حد ضعیفى ثابت بماند. البته عملاً همان طور که عرض کردم فسادهاى اخلاقى به منافع مادى هم لطمه مىزند ولى فرض کنید که جامعهاى امور معنوى را تا این حد رعایت کند که به منافع مادى او لطمه نزند، مثلاً مواد مخدر، مسکرات، شهوترانیها و بىبند و باریهاى خیلى مفتضح ممنوع باشد ولى دیگر توجه به معنویات و عبادت و مناجات و دعا و تفکر در مسائل فلسفى و عرفانى هم وجود نداشته باشد فکر مردم فقط متوجه صنعت و پیشرفت مادى و بهرهمند شدن از منافع مادى و مواهب دنیوى باشد، قاعدهاش این است اینها از نظر مادّى خیلى پیشرفت کنند چون تمام فکرشان متمرکز در این امور است. در مقابل، جامعهاى را فرض کنید که نصف وقتشان را صرف امور مادى مىکنند و نصفش را صرف امور معنوى؛ یعنى یا هر فردى اوقات خود را نصف مىکند و یا تقسیم کار مىشود؛ به این صورت که گروهى به امور معنوى مىپردازند و عدّهاى هم به امور مادّى. چنین جامعهاى قاعدتاً نباید از لحاظ مادّى پیشرفتش مانند جامعه اول باشد بلکه در امور مادى و اقتصادى و صنعتى عقبتر است. به هر حال یک نوع تزاحمى بین تأمین مصالح مادّى و مصالح معنوى تا حدّى معقول است. باز تأکید مىکنم ما فراموش نکردهایم که گاهى تأمین مصالح معنوى هم به امور مادى کمک مىکند؛ مثلاً کارگرى که امین و درستکار باشد، یا کارفرمایى که به فکر زیردستهایش باشد اینها به پیشرفت کارهاى مادى هم کمک مىکند، ولى بالاخره به یک جایى مىرسد که تزاحم بین آنها معقول است، در این جا چه باید کرد؟ و چه اصلى داریم که براى ما تعیین کند که روابط اجتماعى باید چگونه باشد؟ آیا در هنگام تزاحم، مصالح مادى را باید مقدم داشت یا مصالح معنوى را؟ در روابط بین جوامع هم این سؤال مطرح مىشود: اگر رابطه جامعه اسلامى با یک جامعه غیر اسلامى موجب این مىشود که جهات معنوى تنزّل پیدا کند و توجه به معنویات ضعیف بشود در این صورت آیا باید روابط اجتماعى را برقرار کنیم یا نه باید از منافع مادى هم چشمپوشى کنیم و عطایش را به لقایش ببخشیم؟ در این جا اصل چیست؟ اصل عدل در این جا کارآیى ندارد، زیرا عدل مىگفت: به هر کسى فایدهاى رساندى به همان اندازه هم از او فایده بگیر. ما این جا به آنها منافع مادى مىرسانیم و منافع مادى هم مىگیریم، اصل عدل برقرار است، جاى احسان هم نیست، چون فرض نکردیم آنها به ما نیازى دارند و یا ما محروم هستیم و نیازمند به آنهاییم، فرض این است که هر دو جامعه متعادل هستند، پس اصل احسان هم در این جا کارآیى ندارد، بلکه اصل دیگرى که تکلیف را در این جا معین کند، اصل تقدم معنویات بر مادّیات است؛ یعنى اگر تزاحمى بین معنویّت و مادیّت پیدا شد معنویّت، مقدم است. اصولاً انسانیّت انسان به معنویّات است کمال حقیقى انسان در قرب به خداست که امر معنوى است و زندگى مادى مقدمهاى است براى آن، پس اگر اصل، فداى وسیله شود این وسیله دیگر ارزشى نخواهد داشت. وقتى دانستیم که از نظر بینش اسلامى زندگى مادّى مقدمه آخرت است و منافع مادّى وسیلهاى براى تحقق بخشیدن به مصالح معنوى است. مال وسیلهاى است براى این که انسان بتواند انسانیتش را تکامل ببخشد، خودش هدف نیست، طبعاً اگر تزاحمى واقع شد بین این دو چیز باید امور معنوى مقدم باشد. اصل بر این است که مصالح معنوى مقدّم بر مصالح مادّى است و وقتى ما موارد دستورات اخلاقى و اجتماعى اسلام را ملاحظه مىکنیم، این اصل را به روشنى مىبینیم: “و لن یجعل اللّه للکافرین على المؤمنین سبیلاً؛2 کافر نباید تسلطى بر مؤمن پیدا کند.” “و للّه العزّة و لرسوله و للمؤمنین”3 اگر رابطه اقتصادى با یک جامعهاى موجب این بشود که استقلال و عزّت و عظمت مسلمین به خطر بیفتد باید قطع گردد. در شرایط موجود فرضاً اگر جامعه ایرانى مىپذیرفت که یک ایالتى از آمریکا باشد و در همه امتیازات و منافع مادى با دیگر ایالات آمریکا شریک باشد چنین فرضى ممکن است به نفع مادى ایران باشد ولى اگر بخواهیم به عنوان یک دولت اسلامى قوانین خاص خودمان را داشته باشیم و ارزشهاى معنوى اسلامى را حفظ کنیم باید از چنین منافعى چشم بپوشیم و نه تنها چنین پیوندى را نپذیریم بلکه رویاروى آمریکا قرار بگیریم. در روابط فردى و گروهى هم عیناً همین ملاک وجود دارد. این که در بعضى از روایات داریم که با کسانى که فلان مفسده اخلاقى را دارند با آنها معاشرت نکنید به همین دلیل است. ملاک این احکام نه عدل است نه احسان در این جا اصل سومى حاکم است و آن اصل تقدّم مصالح معنوى بر منافع مادّى است. × 4 - اصل درجهبندى روابط اجتماعى آیا با اضافه کردن این اصل (تقدم مصالح معنوى) مىتوان همه روابط اجتماعى را تعیین و همه مسائل را حل کرد یا نه؟ جواب این است که براى پاسخگویى به همه مسائل ارزشى جامعه اصل دیگرى نیز لازم است و آن، اصل درجه بندى روابط اجتماعى است. توضیح این که: ارتباط افراد جامعه با همدیگر یکنواخت نیست و همبستگى و پیوند زندگى بین افراد در یک سطح نیست خواه ناخواه این پیوندها تفاوت مىکند کسانى هستند که زندگیشان در تمام شبانه روز با یکدیگر پیوند دارد و تمام مسائل زندگیشان با هم ارتباط پیدا مىکند، کسانى هستند که مثلاً ماهى یک مرتبه با هم ارتباط دارند و همچنین... . درست است که افراد جامعه به هر حال زندگیشان ولو با چند واسطه در همدیگر اثر مىکند ولى ارتباط افرادى که مثلاً در تهران زندگى مىکنند نسبت به کسانى که در مرزها و در روستاهاى دورافتاده و در دل کوهها زندگى مىکنند، یکسان نیست. پس براى اینکه حقوق و تکالیف افراد در اجتماع تعیین شود این اصل چهارم را هم باید در نظر گرفت؛ یعنى سلسله مراتبى که در رابطه افراد وجود دارد و درجات قرب و بعدى که در زندگى افراد هست مقتضى حقوق و تکالیف مختلفى است. تکالیف هر فردى نسبت به هر فرد دیگرى در جامعه کاملاً یکسان نیست و همچنین حقوقى هم که بر یکدیگر دارند یکسان نیست، مراتب حق و تکلیف باید بر حسب دورى و نزدیکى روابط تنظیم شود و یکى از معیارهاى اختلاف حقوق همین است: “واولوا الارحام بعضهم اولى ببعض فى کتاب الله”4 حتى خویشان و نزدیکان با هم یکسان نیستند بعضى مقدم بر بعضى دیگر هستند اسلام حتى براى “صاحب بالجنب” و همسایه نزدیک “الجار الجنب” حقوق خاصّى قائل شده است هر چه پیوند نزدیکتر باشد روابط متقابل قوىترى، و تأثیر و تأثر بیشتر است حقوق و تکالیف هم بر طبق آنها تفاوت مىکنند. ادامه دارد
پىنوشتها: 1 ) نحل (16) آیه90. 2 ) نساء (4) آیه141. 3 ) منافقون (63) آیه8. 4) انفال (8) آیه75. | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 67 |