تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,428 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,375 |
اصول کلى شناخت قرآن | ||
پاسدار اسلام | ||
مقاله 1، دوره 1373، شماره 158، بهمن 1373 | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
اصول کلى شناخت قرآن آیة اللَّه جوادى آملى
براى ورود در مباحث تفسیرى و بهره جستن از قرآن، شناخت معیارها و اصول کلیى لازم است که در این مقال بدانها پرداخته شده است: 1- خداى سبحان - که متکلّم قرآن و نازل کننده آن است - از هر موجود دیگرى قرآن را بهتر مىشناسد و در تعریف او شایستهتر از هر صاحب نظر دیگر است، بلکه سزاوار بودن ذات اقدس الهى قابل سنجش با صلاحیت دیگران نیست، زیرا آنان یا اصلاً قرآن شناس نیستند و یا در پرتو معرفى خداوند آن را شناخته و مىشناسند. بنابراین برجستهترین تعریف همانا تعریفى است که خداوند درباره این کتاب عظیم آسمانى نموده است. 2- خداى سبحان، قرآن کریم را به عنوان نور به جهانیان شناسانده و چنین فرمود: “یا أَیُّهَا النّاسُ قَدْ جاءَکُمْ بُرهانٌ مِنْ رَبِّکُم وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکُمْ نوُرَاً مُبیناً”1 “قَدْ جاءَکُمْ مِنَ اللّه نُورٌ وَ کِتابٌ مُبین.”2 خاصیت نورانى بودن قرآن، آن است که هم معارف آن روشن و مصون از ابهام و تیرگى است، و هم جوامع بشرى را از هرگونه تاریکى اعتقادى یا تیرگى اخلاقى یا ابهام در شناخت یا سرگردانى در انتخاب راه یا تحیّر در ترجیح هدف و مانند آن مىرهاند و به شبستان روشن صراط مستقیم و هدف راستین بهشت عدن مىرساند: “کِتابٌ أَنْزَلناهُ إِلَیکَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلماتِ إِلَى النُّور.”3 تناسب تجلّى خداى سبحان در قرآن کریم، اقتضاى چنین سمتى را براى این کتاب آسمانى دارد، زیرا کلام مبدأیى که “نُور السَّمواتِ وَ الأرض” است، حتماً باید روشن و روشنگر باشد. 3- خداى سبحان، قرآن کریم را به عنوان تبیان همه چیز به انسانها شناسانده و چنین فرموده است: “وَ نَزَّلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ تِبْیانَاً لِکُلِّ شَىْءٍ وَ هُدَىً وَ رَحْمَةً وَ بُشْرىً لِلْمُسْلِمینَ”4 یعنى هر چیزى که در تأمین سعادت انسان سهم مؤثّر دارد، در این کتاب الهى بیان شده است و اگر انجام کارى عامل فراهم نمودن سعادت بشر است، در آن آمده، و اگر ارتکاب عملى مایه شقاوت بشرى مىگردد، پرهیز از آن به صورت یک دستور لازم در آن تعبیه شده است. اشتمال قرآن بر همه معارف و اخلاق و اعمال الهى و انسانى به طور رمز یا ابهام یا معما و مانند آنها، که از قانون محاوره و اسلوب تعلیم و تربیت جداست، نمىباشد، بلکه به طور روشن است، زیرا خداى سبحان از جامعیّت قرآن نسبت به همه اصول اسلامى به عنوان “تبیان” یاد کرده است. پس هیچ گونه کمبودى در این کتاب نیست تا از خارج جبران شود نه کمبود قانون و دستورهاى انسانى و نه کمبود شناخت و معارف اسلامى، و نه قصور در تبیین آنها؛ یعنى هم از لحاظ محتوا و مضمون بىنیاز از مطالب بیگانه است، و هم در تعلیم و تفهیم آنها بیانى رسا و لسانى گویا دارد که از زبان دیگران بىنیاز و از قلم بیگانگان مستغنى است، زیرا خاصیت “تبیان کل شىء” بودن همین است. 4- خداى سبحان، خود را معلّم بالذّات و بالإصالة این کتاب آسمانى مىداند: “أَلرَّحْمن × عَلَّمَ القُرآنَ × خَلَقَ الإِنْسانَ × عَلَّمَهُ البَیانَ”5 و در اهمیت علوم قرآنى مىتوان به این نکته استشهاد کرد که خداى سبحان سرآغاز همه نعمتهاى مادّى و مجرّد، ظاهرى و باطنى را - که در سوره “الرّحمن” یادآور شده و همه مکلّفان را به اعتراف فرا خوانده، و راه هرگونه تکذیب منکران را مسدود کرده - نعمت تعلیم قرآن و نیز تعلیم بیان انسان، که محصول آموزش قرآن کریم است، مىشمارد. و اسم شریف رحمان که حاکى از جامعیّت همه شؤون رحمت است و در مشهد بعضى از ارباب شهود، این نام همانند نام مبارک “اللّه” از عظمت خاصّ برخوردار است و جامع همه اسماى حسناى دیگر مىباشد مبدأ تعلیم قرآن قرار گرفت، تا انسانها در مکتب خداى رحمان درس رحمت مطلقه بیاموزند و از قید انتقام آزاد شوند، و از بند غضب رها گردند، و از دام سخط پرواز کنند، و از زندان ستم بیرون آیند و همچون آورنده این کتاب “بالْمُؤمِنینَ رَؤفٌ رَحیمٌ”6 شوند و همچون همراهان و اصحاب راستین او “رُحَماءُ بَیْنَهُمْ”7 گردند، و قبل از رحمت به دیگران بر جان خویش ترحّم نمایند و بر بدن ناتوان خود رحم کنند که نه جان را طاقت “نارُ اللَّهِ الْمُوقَدَة × أَلّتى تَطَّلِعُ عَلَى الأفْئِدَة”8 است و نه جسم را توان تحمّل “کُلّما نَضِجَت جُلُودهُم بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَیْرها لِیَذُوقوا الْعَذابَ”9 مىباشد. 5- خداى سبحان این کتاب عظیم الهى را از مبدأ تنزّل تا پایان نزول در کسوت حق و در صحبت حقیقت قرار داد تا به جایگاه اصیل خود که قلب انسان کامل و محقق در آن و متحقّق به آن فرود آید، “وَ بِالْحَقّ أَنْزَلْناهُ وَ بِالْحَقِّ نَزَلَ”10 “نَزَلَ بِه الّرُوحُ الأَمین عَلى قَلْبِک لِتَکُونَ مِنَ الْمُنْذِرین.”11 و قبل از آن که به قلب مبارک انسان کامل نزول کند و از آن جایگاه پاک به دیگران منتقل شود، ادراک معارف آن بلاواسطه میسور انسانهاى عادى نیست، چون هر قلبى ظرفیّت خاصّ به خود دارد و هرگز نمىتواند قرآن را که به تعبیر الهى قول سنگین و وزین است “إنَّا سَنُلقى عَلَیْک قَوْلاً ثقیلاً”12 تحمل نماید. از این جهت پیامبر گرامىصلى الله علیه وآله وسلم که مظهر تام خداوند است، سمت تعلیم قرآن و تبیین معارف آن را به عهده دارد، لذا حضرت حقتعالى رسول اکرمصلى الله علیه وآله وسلم را به عنوان معلّم کتاب و حکمت و مبیّن قرآن کریم معرّفى نمود: “کَما أَرْسَلْنا فیکُم رَسوُلاً مِنْکُمْ یَتْلُوا عَلَیْکُمْ آیاتِنا وَ یُزَکّیکُم وَ یُعَلِّمُکُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ یُعَلِّمُکُمْ ما لَمْ تَکونوُا تَعْلَمُون”.13 و از این که فرمود پیامبر گرامى که حامل قرآن است به شما انسانها چیزى مىآموزد که شما نمىتوانید آن را از نزد خود یاد بگیرید، استفاده مىشود که عقل بشر براى تشخیص راه گرچه نورافکن نیرومندى است ولى هرگز به تنهایى کافى نیست، زیرا براى تأمین سعادت انسان چیزهایى لازم است که هیچ انسانى به فکر بشرى خود به آن راه نمىیابد. و این آیه همانند آیه “رُسُلاً مُبَشّرینَ وَ مُنْذِرینَ لئلاَّ یَکُونَ للنّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ وَ کانَ اللَّهُ عَزیزاً حَکیماً”14 از ادلّه ضرورت نبوّت عامّه است، زیرا اگر عقل انسانها به تنهایى کافى بود نیازى به پیامآوران الهى نبود، و حجّت خدا بر انسانها با عقل آنها تمام بود، در حالى که خداى سبحان مىفرماید: اگر پیامبران فرستاده نمىشدند انسانها مىتوانستند احتجاج کنند و به خداوند بگویند ما اگر گمراه شدیم براى آن بود که تو براى ما راهنما نفرستادى: “وَ لَوْ أنّا أهْلَکْناهُم بِعَذابٍ مِنْ قَبْلِه لَقالُوا رَبُّنا لَولا أَرْسَلْتَ إِلَیْنا رَسوُلاً فَنَتّبعَ آیاتِکَ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَذِلَّ وَ نَخْزى.”15 خلاصه آن که پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله وسلم چیزهایى به جوامع انسانى مىآموزد که هرگز به فکر آنان نخواهد رسید، و چون آن حضرت همه علوم الهى را از قرآن بدون واسطه فرا مىگیرد و دست دیگران به آنها نمىرسد لذا وظیفه تفسیر و تبیین این کتاب عظیم نیز به عهده آن حضرت قرار گرفت: “وَ أَنْزَلْنا إلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّروُن.”16 و انسانهاى هر عصرى مأمورند که از سنّت و سیرت آموزنده آن حضرت در همه شؤون - مخصوصاً در بحثهاى تفسیرى - استفاده نمایند: “... وَ ما آتاکُم الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فانْتَهُوا وَاتَّقُوا اللَّه إنَّ اللَّهَ شَدیدُ الْعِقاب.”17 و این سمت پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله وسلم که تبیین قرآن کریم است با نور بودن قرآن و با تبیان او منافات ندارد، چون همین کتاب نورانى و مبین در کمال ظهور، رسول گرامى را مفسّر و بیانگر خود مىداند و بسیارى از معارف روشن قرآن است که فقط دیده بینا و باصره نیرومند و درونبین پیامبراکرمصلى الله علیه وآله وسلم مىبیند نه دیگران. بنابراین در عین حال که قرآن کریم نور و تبیان است، بهرهبردارى مردم از همه احکام و معارف آن نیازمند به تبیین رسول اکرمصلى الله علیه وآله وسلم و همچنین ائمه اطهارعلیهم السلام که جانشینان رسول گرامى اسلامند، مىباشد. و مرجع تفسیرهاى معصومینعلیهم السلام به این است که از مخزن بیکران قرآن و از باطن عمیق آن استنباط مىکنند، و براى دیگران بیان مىنمایند نه این که مطالب بیگانه و خارج از قرآن را به حساب قرآن مىآورند. گذشته از آن که بسیارى از روایاتى که در زمینه تفسیر آیات قرآن رسیده است ناظر به تطبیق محتواى آنها بر مصادیق خارجى است که جداى از تبیین معنا و تفسیر مفهوم آنهاست. و چون آراى مفسّران دیگر - که معصوم نیستند - حجّت نمىباشد از این جهت محذورى در پذیرش یا نفى آنها نیست البته به عنوان یک نظر علمى و رأى فنّى مورد احترام خواهند بود و از این حیث نیز با نورانى بودن قرآن و تبیان بودن او منافاتى ندارد. 6- خداى سبحان این کتاب عظیم الهى را شایسته بقا و لایق خلود و جاودانگى معرّفى کرد و او را از گزند هر مانعى مصون دانست و چنین فرمود که: “... لا یَأْتیهِ الْباطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِه.”18
× نسخ قوانین ممکن است توهّم شود که نسخ بعضى از احکام با دوام و ابدیّت مطالب قرآن مناسب نیست، زیرا نسخ یک حکم و از بین بردن یک قانون همان ابطال آن است و چون نسخ در بعضى از احکام قرآن راه دارد، پس بطلان به حریم قرآن راه مىیابد، در حالى که چنین ادّعا شده است که هرگز بطلان به حریم قرآن راه ندارد. پاسخ این شبهه آن است که گرچه نسخ قانون یا حکم از طرف بعضى از قانونگذاران یا حکّام، همراه با ابطال آن است، لیکن این از خصوصیّت مورد است نه لازمه حقیقت نسخ. توضیح آن که گاهى در اثر جهل یا فراموشى قانونگذار، قانون باطل و ناروایى جعل مىشود و در حین عمل به جهل یا اشتباه آن پى برده مىشود، آن گاه نسخ و زوال آن قانون اعلام مىگردد و به جاى آن، قانون دیگرى جعل مىشود. و گاهى در اثر اقتضاى زمینه و مناسب بودن شرایط، قانون خاصّى جعل مىشود تا شرایط عوض شود، با علم به این که این قانون محدود است و براى شرایط مخصوص است و هنگامى که شرایط دگرگون شد، همانطورى که قانونگذار مىدانست و پیشبینى مىکرد نسخ قانون قبلى اعلام مىشود و قانون جدیدى به جاى آن جعل مىگردد و روح نسخ به این معنا همان تخصیص زمانى قانون است، لیکن چون ظاهر آن قانون، دوام و گسترش بود این چنین پنداشته مىشود که آن قانون نسخ شد، در حالى که عصاره آن این است که آن قانون، تخصیص زمانى یافت نه نسخ شد. بنابراین در حقیقتِ نسخ، این چنین اخذ نشده است که امر باطلى در اثر جهل یا نسیان قانونگذار به عنوان قانون، جعل و اعلام شد و سپس بطلان آن آشکار شد، بلکه تمام نسخهایى که در قوانین الهى یافت مىشود از قبیل تخصیص زمانى خواهد بود، زیرا قانونگذار آنها خداى سبحان است که چون ذات اقدسش عین علم و شهود به ذات خود و به حقایق تمام اشیاست نه جهل در او راه دارد: “وَ ما یَعْزُبُ عَنْ رَبِّکَ مِنْ مِثْقالِ ذَرَّةٍ فىِ الأرْضِ وَ لا فِى السَّماء”19 و نه فراموشى را به حرم امن آن ذات اقدس راهى است: “وَ ما کانَ رَبُّک نَسیّاً.”20 و همین معنا که روح نسخ در قوانین الهى همان تخصیص زمانى است گاهى در متن قانون قبلى یادآورى مىشود؛ یعنى در هنگام وضع قانون اول گفته مىشود که این قانون تا اطّلاع ثانوى قابل اجراست و بعداً عوض مىشود، نظیر آنچه یک طبیب حاذق و آگاه از همه خصوصیّات بیمار و مطلع بر کیفیت درمان تدریجى او اعلام مىدارد که این داروى معین تا اعلام نتیجه آن مورد استفاده قرار مىگیرد، و گاهى هم ممکن است که به بیمار اطلاع ندهد که بهرهبردارى از این داروى مشخّص، موقّت است. غرض آن که در حقیقتِ نسخ، اخذ نشده است که قانونگذار باید جاهل یا ناسى باشد و در نتیجه قانون اوّلى باطل بوده و در اثر جهل یا فراموشى وضع شده است؛ بلکه ممکن است قانونگذار آگاه باشد و مصلحت واقعى ایجاب کند که یک قانون موقّت وضع گردد تا با دگرگونى شرایط، قانون جدید دیگرى جعل شود. حتّى ممکن است همین توقیت هم در متن قانون قبلى اعلام شود مثل این که خداى سبحان در جریان بزهکارى بعضى از زنان چنین فرمود: “فَأَمْسِکُوهُنَّ فِى الْبُیُوت... أَوْ یَجْعَل اللَّه لَهُنَّ سَبیلاً”21 یعنى حدّ خطاى آنان حبس ابد است، تا این که راه دیگرى و قانون جداگانهاى وضع گردد، و این تعبیر مثل آن است که در حین جعل قانون اولى اعلام شود که ارزش این قانون تا اطلاع ثانوى است، چه این که درباره حدّ گناه، قانون دیگرى جعل شد که مشروح آن در کتاب حدود آمده است. 7- خداى سبحان ادراک معارف این کتاب عظیم الهى را مخصوص کسانى دانست که داراى قلبند، و آن را مرکز علم حقیقى مىداند، و گروهى که قلب خود را از دست دادهاند یا آن را بیمار کردهاند از فهم اسرار قرآنى محرومند، و منظور از قلب در تعبیرهاى عربى یا عنوان دل در تعبیرهاى فارسى همان روح مجرد و لطیف الهى است که خداوند به انسانها مرحمت نموده، و استعداد دریافت هرگونه کمالى را داراست و تعلق به دنیا و هرگونه تبهکارى او را از اوج کمال یا لیاقت تکامل اسقاط مىکند و پرده ضخیمى جلوى آن مىآویزاند که حقایق را نبیند و فقط به خاطرات نفسانى و آرمانهاى شیطانى که از قواى درونى یا وسوسههاى شیطان سر بر مىآورند مىنگرد و به تحقّق بخشیدن آنها مىکوشد. و چون اندیشه و علم یک وجود مجرد است، نیل به آن نه در اختیار مغز مادّى است و نه در عهده قلب مادّى که در تمام حیوانها وجود دارد، بلکه مخصوص روح مجرّد انسانى است که دستگاه مادّى مغز و مانند آن کارهاى فیزیکى و مقدمات مادّى آن را به عهده دارند، و وجود متافیزیکى آن فقط به عهده روح مجرّد است. گرچه بحث تفصیلى تجرّد روح و این که قلب - که در قرآن و حدیث استعمال مىشود - همان روح مجرّد انسانى است به محل مناسب خود موکول مىشود ولى برخى از شواهدى که دلالت مىکند بر این که منظور از قلب همان روح مجرّد است نقل مىشود.
× قلب و روح الف: قرآن بر قلب پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله وسلم نازل شده است: “نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأَمینُ عَلى قَلْبِکَ لِتَکُونَ مِنَ الْمُنْذِرین”22 یعنى فرشته وحى که از هر جهت امین از تعدّى و دگرگون کردن است، قرآن را بر قلب تو اى پیامبر فرود آورد. شک نیست که هم معارف و علم و اخبار غیبى - که قرآن حاوى آنهاست - مجرد از طبیعت و مادّهاند و هم حضرتجبرئیلعلیه السلام و ممکن نیست این امور مجرّد از مادّه و منزّه از تنگناى طبیعت بر قلب صنوبرى یا بر مغز مادّى فرود آیند و گاهى در هنگام نزول بعضى از سورهها هزاران فرشته آن را بدرقه نموده تا در جایگاه اصیل خود که قلب مطهّر رسول اکرمصلى الله علیه وآله وسلم است مستقر شود، و هرگز نمىتوان این نزول را امر مادّى دانست و آن همه نازل شوندگان را مادّى پنداشت پس قلب که محل تجلّى آن علوم و حاملان آن معارف است یقیناً مجرد است. ب: کتمان شهادت در محکمه عدل، گناه دل است: “وَ لاتَکْتُمُوا الشَّهادَة وَ مَنْ یَکْتُمْها فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُه؛23 یعنى از اداى شهادت حق در حضور حاکم عادل خوددارى نکنید و آن را کتمان ننمایید، زیرا هر کس شهادت حق را مستور کند قلب او گناهکار است”. تردیدى نیست که اطاعت و عصیان، مخصوص روح آدمى است نه اعضا و جوارح او که ابزار امتثال اوامر یا تمرّد از آنها هستند و شک نیست که قلب طبیعى و مادّى، که عهدهدار پالایش خون و سایر کارهاى طبیعى است، اطاعت و عصیان تشریعى ندارد، پس مراد از قلب در اینگونه از موارد همان روح انسانى است که حقیقت انسان به اوست. دل هواپرست از یاد خداوند غافل است: “وَلاتُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِکْرِنا وَاتَّبَعَ هَواهُ وَ کانَ أَمْرُهُ فُرُطاً”24 یعنى از کسى که ما قلب او را از یاد خودمان در اثر تداوم تبهکارى و استمرار هواپرستى غافل نمودیم پیروى نکن، و او تابع هواى خویش است و کار او تجاوز از مرز بندگى و تعدّى از حدّ عدل است. اشکالى در این جهت نیست که یاد حق، امر مادّى نیست و غفلت از آن هم امر طبیعى و محسوس نخواهد بود، اگرچه ریشه آن تعلّق به عالم طبیعت دارد، و چون خداى سبحان مجرّد از هر قید مادى است یاد خداوند که همان توجّه به سوى او و گرایش به سمت اوست یقیناً منزّه از مادّه است، و قلبى که به یاد اوست حتماً مجرد است و قلبى که از یاد او غافل است از تجرد خود بهره نمىبرد. و بر چهره جانِ مجردِ انسان غافل، پرده پندار باطل آویخته است، چه اینکه رخسار جان انسان متذکر از پوشش پرده وهم و حجاب خیال مصون است: “وَاذْکُر رَبَّکَ فى نَفْسِکَ تَضَرُّعَاً وَخیفَةٍ وَ دوُنَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَولِ بِالْغُدُوِّ وَالآصال وَلاتَکُنْ مِنَ الْغافِلین”25 و در این کریمه یاد خداوند را به نفس نسبت داده است که همان نفس ناطقه انسانى است و همان در حقیقت عهدهدار یاد خدا و مسؤول غفلت از یاد حق تعالى است. ج: براى دل در فرهنگ قرآن کریم سلامت و مرضى است که هیچ ارتباطى به قلب مادّى ندارد و خداوند سبحان بعضى از امور را مرض قلب مىداند و برخى از دلها را بیمار مىشمارد. گاهى عقیده تباه و جهانبینى باطل و ایمان ناصواب را مرض قلب مىداند و گاهى اخلاق آلوده و رابطههاى زشت اجتماعى را مرض دل مىشمارد، و گاهى روابط سیاسى و برخوردهاى سوء آن را مرض قلب مىداند؛ مثلاً نفاق را مرض مىداند: “فى قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللَّه مَرَضاً”26 و همچنین گرایش مرد به آهنگ زن نامحرم و اجنبى را مرض مىشمارد و به همسران پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله وسلم دستور مىدهد که در هنگام سخن گفتن صدایتان را رقیق نکنید تا مردى که قلب او مریض است طمع نکند: “فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَیَطْمَعَ الَّذى فى قَلْبِه مَرَضٌ وَ قُلْنَ قَوْلاً مَعْرُوفاً”27 و همین طور گرایش سیاستمداران کاذب را به بیگانگان، مرض دل مىشمارد و به آنان که رابطه مرموزى با بیگانگان دارند اعلام مىنماید که این گرایش سیاسى، مرض دل است، و هشدار مىدهد که همین مایه رسوایى آنها خواهد شد: “فَتَرَى الَّذینَ فى قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ یُسارِعُونَ فیهِمْ یَقُولُونَ نَخْشى أَنْ تُصیبَنا دائِرَةٌ فَعَسَى اللَّهُ أَنْ یَأْتِىَ بِالْفَتْحِ أَوْ أَمَرٍ مِنْ عِنْدَه فَیُصْبِحُوا عَلى ما أَسَرُّوا فى أَنْفُسِهِمْ نادِمین”28 یعنى مىبینى تو اى پیامبر کسانى را که در دلهاى آنان مرض است به سمت کفّار و بیگانگان شتابزده گرایش دارند، و بهانه آنان که به عنوان منطق سوء آنها مطرح است این است که مىگویند ما مىترسیم برگشت وضع سیاسى به ما اصابت کند و ما را آسیب برساند. (احتمالاً وضع سیاسى دگرگون مىشود و مشرکان پیروز مىگردند و مسلمین شکست مىخورند). خداوند در ابطال این پندار و از بین بردن این بیمارى سیاسى فرمود: امید آن مىرود که پروردگار، فتح مهمّى نصیب مسلمین کند یا کار دیگرى پیش آورد و این گروه بیمار دل بر آنچه در نهادشان مستور داشتند پشیمان گردند. در موارد یاد شده و مشابه آن - که فراوان است - منظور از قلب، همان روح انسانى است وگرنه هیچ متخصّص قلبى اثر مرض را در دل منافق نمىیابد و هیچ قلب شناس حاذقى اثر بیمارى را در دل مردى که به زن نامحرم طمع دارد مشاهده نمىکند، و هیچ طبیب محقّقى که سالیان متمادى در شناخت امراض گوناگون قلب کار کرده است، و راههاى درمان آن را مىشناسد، اثر مرض را در قلب سیاستمدارى که به بیگانگان گرایش سوء دارد احساس نمىکند، بلکه گاهى همه این گروههاى یاد شده یا در عنفوان شبابند و از سلامتى کامل قلب برخوردارند و یا اگر به دوره کهولت رسیدهاند ازگزندمرضهاىمادّى قلب و از آسیب بیماریهاى قلب مادّى، مصون ماندهاند. معلوم مىشود که منظور از قلب در این موارد که گاهى به مرض و زمانى به سلامت متّصف مىشود، مانند: “إذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلیم”29، “إِلاَّ مَنْ أَتَىَ اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلیم”30 همانا نفس ناطقه آدمى است، چه این که در ذیل آیهاى که گرایش سوء سیاسى را مرض قلب مىداند، مىفرماید: “فَیُصْبِحُوا عَلى ما أَسَرُّوا فى أَنْفُسِهِمْ نادِمین” یعنى، بر آنچه را که در نفوسشان نهان کردهاند پشیمان مىشوند، پس مراد از قلب، همان روح مجرّد انسانى است. 8- خداى سبحان، قرآن کریم را تبیان همه چیز دانست. گرچه ممکن است منظور از “تِبْیانَاً لِکُلِّ شَىْء” این باشد که هرچه در جهان تکوین و عالم خارج وجود دارد، قرآن کریم از لحاظ علمى حاوى آنهاست، زیرا این کتاب عظیم الهى از مبدأ أعلى تنزیل یافت و در آن مقام همه حقایق وجود جمعى دارند: “اِنْ مِنْ شَىْءٍ إِلاَّ عِنْدَنا خَزائِنُه”31 و براى قرآن همان طورى که ظاهر أنیق است، باطن عمیق مىباشد و برخى از روایات نیز همین اشتمال قرآن بر همه علوم جهان هستى را تأیید مىکند، لیکن محور اساسى قرآن، همان تعلیم و تزکیه انسانها در راه عقیده و اخلاق و اعمال شایسته است، تا از این رهگذر، سعادت خود را تحصیل نموده به هدف نهایى که لقاى خداوند سبحان است نایل گردند. و اما سایر دانشهاى مادّى و علوم و صنایع تجربى و حرفههاى هنرى و آداب و سنن اعتبارى و مانند آن، دور از هدف اصیل آن است. لذا آنچه بیش از هر چیز مورد عنایت این کتاب عظیم الهى است، تشریح اصل شناخت و تعلیل معیارهاى اساسى آن و اعلام طرز تعقّل و کیفیّت استنتاج از مقدّمات عقلى و پرهیز از تقلید جاهلى، و نیز اجتناب از مغالطه در تفکّر و مانند آن است که به عنوان شرط درست اندیشیدن یا مانع آن خواهند بود. آن گاه به اصیلترین معلوم و مهمترین معروف، که خداى سبحان و اسماى حسناى آن حضرت و تعریف جمال و جلال آن ذات اقدس و تبیین صفات ذات و اوصاف فعل آن حضرت و تعلیل توحید ذاتى و صفاتى و فعلى و نیز تشریح توحید ربوبى و عبادى و مانند آن مىباشد، مىپردازد، و همچنین به کیفیت تدبّر خداى سبحان نسبت به جهان آفرینش توسّط قضا و قدر و لوح و قلم و محو و اثبات و امّ الکتاب و فرشتگانى که مدبّر امورند و نظایر آن پرداخته و از آنها بحث مىکند. و نیز درباره آفرینش انسان و ترکب وى از روح مجرّد و جسم مادّى و تطور او در عوالم متعدّد از آنچه قبل از دنیا داشت و آنچه هم اکنون در نشأه طبیعت دارد، و آنچه بعد از ارتحال از دنیا پیدا مىکند، و این که انسان گرچه از علوم مادّى و تجربى تهى بود، ولى از دانش فطرى برخوردار بود و با همان سرمایه آگاهى از فجور و تقوا به جهان مادّه دیده گشود و در انتخاب راه آزاد است، و نه جبر در کار است و نه تفویض، و مسائل فراوان دیگرى که بخش مهم از تعالیم قرآن را تشکیل مىدهد. و همچنین درباره وحى و نبوّت و رسالت و سیره پیامبران و سنّت مردان الهى در مبارزه با نفس در جبهه جهاد اکبر و جنگ با ظالم در صحنه نبرد اصغر و کیفیّت پیروزى صابران و علّت انحطاط ظالمان و مترفین و مسرفین و کیفیت ولایت تکوینى و کرامت و اعجاز انبیاى عظام و اولیاى کرام و نیز ولایت تشریعى مردان الهى در اداره امور امتهاى اسلامى و تشکیل حکومتهاى دینى و مانند آن مبسوطاً گفتگو مىکند. 9- خداى سبحان، قرآن کریم را به عنوان نور و هدایت و اوصاف کمالى دیگر معرّفى نمود، و لازمه این توصیف آن است که قرآن حاوى همه معارف و قوانین سعادت بخش بشرى است، و در روشن نمودن آنها نیز همانند نورافکن نیرومند، قوى و غنى است؛ یعنى هم در محتوا بىنیاز از علوم دیگران است و هم در دلالت بر آنها مستغنى از چارهجویى اغیار. لذا کسى نمىتواند مطلبى از خود بر مطالب قرآن کریم بیفزاید، و یا از آن بکاهد، و نیز نمىتواند روش تبیین و دلالت خاصّى را بر او تحمیل کند. لیکن این معنا مستلزم آن نیست که انسان با قرآن کریم برخورد جاهلانه نماید، و آنچه از علوم و معارف که اندوخته است آنها را نادیده بگیرد و همانند یک فرد بسیط تحصیل نکرده، در حضور این کتاب عظیم الهى قرار گیرد، زیرا بین تحمیل کردن و بین تحمل نمودن فرق است. آنچه صحیح است آن است که کسى حق ندارد چیزى از یافتههاى بشرى را بر آن وحى الهى تحمیل نماید، و در نتیجه قرآن را بر هوى و میل خود معطوف دارد و بر رأى خاصخویشتفسیرکند،ولىتحصیلعلوم،ظرفیّتدل را گسترش مىدهد و مایه تحملصحیحوقابلتوجّه معارف قرآن مىسازد و مایه شرح صدر خواهد بود. “إنَّ هذه الْقُلُوب أوعیة فخیرها أَوْعاها”32 هر قلبى که از اندیشههاى مستدل برخوردار است آمادگى آن قلب براى تحمّل و دریافت علوم قرآنى بیشتر است، و هرچه انسان در مدرسه جهان آفرینش از آیات کتاب تکوینى خداوند بهره مىبرد و آگاه مىشود، قدرت تحمّل او نسبت به آیات کتاب تدوینى افزونتر مىگردد، زیرا با صدر مشروح، قرآن را تلاوت و آن را استماع و به سوى او انصات و همچنین گرایش پیدا مىکند. خلاصه آن که تحمیل فرضیه علوم تجربى و مانند آن که در طى اعصار دگرگون مىگردد، بر علوم قرآنى که معصوم از تحوّل و مصون از بطلان است صحیح نیست، ولى تحمل علوم قرآنى در پرتو علوم و معارف انسانى رواست. 10- خداى سبحان، خود را معلّم قرآن کریم معرفى نمود و تقواى انسانها را شرط فراگیرى علوم حقیقى قرار داد و چنین فرمود: “اِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقانَاً”33 یعنى اگر با تقوا بودید و با پرهیز از تمرّد دستورات الهى را همواره رعایت کردید، خداوند نورى که با آن فرق بین حق و باطل میسور است، به شما مىدهد و مهمترین عاملى که فارق بین صواب و ناصواب است، همانا قرآن کریم مىباشد، و از جمع این دو مطلب، نصاب آشنایى با قرآن کامل مىگردد، زیرا از یک طرف مبدأ فیض یاب، قلب انسان پارساست که در استفاضه معارف از هر گزندى مصون است. و چون انسان همانند موجودات دیگر ذاتاً نیازمند به خداى سبحان است، و این نیازمندى مقوّم ذات هستى اوست، همان طورى که بىنیازى عین ذات خداوند است، بنابراین انسان وقتى مىتواند از خداى سبحان فیض دریافت دارد که همواره وارسته از گناه و پیراسته به پرهیزکارى باشد؛ یعنى شرط مذکور هم در حدوث دخیل است و هم در بقا و اگر لحظهاى خود را بىنیاز از پروردگار پنداشت، همین پندار شرکآلود زمینه هبوط او را فراهم مىکند و از پیک سخط خداوند، فرمان “فَأهبِط مِنْها”34 فرا مىرسد. زیرا تنها شرط بهرهبردارى از باطن قرآن و آشنایى با آن نور مخصوص همان پرهیز از گناه است، و کسى که در ابتداى امر، خود را نیازمند مشاهده کرد و با فراگیرى پارهاى از علوم و آیات حق، خود را مستغنى بپندارد، و از کسوت زرّین آیات الهى به درآید “فَانْسَلَخ مِنْها”،35 و اخلاد به زمین و گرایش به عالم طبیعت پیدا کند “اَخْلَدَ إِلَى الأرْضِ”36 هرگز صلاحیّت شاگردى خداوند را نخواهد داشت، چون طبق همان آیه یاد شده وقتى خداوند فرقان عطا مىکند که انسان باتقوا باشد، پس اگر تقوا اصلاً حاصل نشد یا دوام نداشت فیض خداوند قطع مىگردد. نتیجه آن که: گرچه فاعل تامّ الافاضه است، ولى قابلیّت قابل هم لازم است، زیرا قرآن کریم، همان طورى که تقوا و سرسپردگى را شرط لازم براى فیضیابى انسانها از خداوند دانست، طغیان و سرکشى از دستورهاى الهى را مانع هرگونه بهرهبردارى از فیض الهى دانست، و در قبال “هُدَىً لِلْمُتَّقین”37 چنین فرمود: “أَفَلا یتدبّرونَ الْقُرآن أَمْ عَلى قُلُوب أقفالها”38 یعنى تقوا مایه اهتداى متّقیان است، و طغیان و تمرّد، مایه محرومیّت طاغیان. زیرا پرهیز از گناه مایه شرح صدر و گسترش دل است، و تمرّد از دستورهاى الهى پایه ضیق صدر و بستن درب دل و قفل شدن آن مىباشد. لذا فرمود: “لاتَطْغَوا فیهِ فَیَحِلَّ عَلَیْکُمْ غَضَبى وَ من یَحْلِلْ عَلَیهِ غَضبى فَقَدْ هَوى”39 یعنى درباره حکم طغیان نورزید، زیرا طغیان مایه غضب خداست و کسى که مغضوب خدا شد سقوط مىکند. این مطلب عمیق به صورت قیاس منطقى چنین تبیین مىشود: “کُلُّ مَنْ طغى، یحلل علیه غَضَبَ اللَّه، وَ کُلُّ مَن یحلل علیه غَضَب اللَّه فَقَدْ هَوى” پس اگر تقوا، شرط صعود به سوى کمال است، طغیان مایه سقوط از آن خواهد بود، و چگونه کسى که اصلاً واجد تقوا نبود یا قبلاً واجد آن بود، ولى بعداً به دام خیال افتاد و خود را بىنیاز پنداشت و در اثر این پندار سرابى، خود را ساقط کرده است، توان بهرهمندى از قرآن را دارد؟ و تأثیر سوء طغیان به قدرى زیاد است که در آیه یاد شده از سقوط قطعى طاغیان به فعل ماضى یاد شده است، پس قرآن که حبل خداست، تنها با تقوا مىتوان به آن اعتصام نمود و در نتیجه رفعت یافت، چنانچه وعده الهى به ترفیع مؤمنان مخصوصاً عالمان از اهل ایمان در قرآن تثبیت شده است “یَرْفَعِ اللَّهُ الَّذینَ آمَنُوا مِنْکُم وَالَّذینَ اوتُوا الْعِلْم دَرَجات”40 و طغیان عبارت از رهایى آن حبل الهى است، و چون تمام نعمتها و قدرتها از ناحیه خداوند است کسى که با ترک طناب تقوا و رها کردن ریسمان الهى ارتباط خود را از مبدأ کمال و هستى برید، یقیناً سقوط کرده هلاک مىشود. امیدواریم خداى سبحان به همگان قلب سلیم و تقواى کامل اعطا فرماید، تا از معارف قرآن و سخنان اهل بیت عصمت و طهارتعلیهم السلام بهرهمند گردند.
پاورقیها: 1) نساء (4) آیه 174. 2) مائده (5) آیه 15. 3) ابراهیم (14) آیه1. 4) نحل (16) آیه 89. 5) الرّحمن (55) آیات 1 تا 4. 6) توبه (9) آیه 128. 7) فتح (48) آیه 29. 8) همزه (104) آیات 6 و 7. 9) نساء (4) آیه 56. 10) اسراء (17) آیه 105. 11) شعراء (26) آیات 194 ،193. 12) مزّمل (73) آیه 5. 13) بقره (2) آیه 151. 14) نساء (4) آیه 165. 15) طه (20) آیه 134. 16) نحل (16) آیه 44. 17) حشر (59) آیه 7. 18) فصلت (41) آیه 42. 19) یونس (10) آیه 61. 20) مریم (19) آیه 64. 21) نساء (4) آیه 15. 22) شعراء (26) آیات 193 و 194. 23) بقره (2) آیه 283. 24) کهف (18) آیه 28. 25) اعراف (7) آیه 205. 26) بقره (2) آیه 10. 27) احزاب (33) آیه 32. 28) مائده (5) آیه 52. 29) صافات (37) آیه 84. 30) شعراء (26) آیه 89. 31) حجر (15) آیه 21. 32) نهج البلاغه صبحى صالح، حکمت 147. 33) انفال (8) آیه 29. 34) اعراف (7) آیه 13. 35) همان، آیه 175. 36) همان، آیه 176. 37) بقره (2) آیه 2. 38) محمد (47) آیه 24. 39) طه (20) آیه 81. 40) مجادله (58) آیه11. | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 119 |