تعداد نشریات | 48 |
تعداد شمارهها | 2,300 |
تعداد مقالات | 33,307 |
تعداد مشاهده مقاله | 11,866,009 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,047,756 |
دعا در المیزان | ||
پاسدار اسلام | ||
مقاله 1، دوره 1373، شماره 158، بهمن 1373 | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 17 اردیبهشت 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
دعا در المیزان
اهمیت دعا “وَ اِذا سَأَلَکَ عبادى عَنّى فَاِنّى قریبٌ اُجیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ اِذا دَعانِ فَلْیَسْتَجیبُوْالى وَ لْیُؤْمِنوُا بى لَعَلَّهم یَرْشُدُونَ1؛ چون بندگان من درباره من از تو بپرسند، بگو من نزدیکم و به نداى کسى که مرا بخواند پاسخ مىدهم، پس به نداى من پاسخ دهند و به من ایمان آورند تا راه راست بیابند”. این آیه موضوع دعا را با خوشترین بیان و لطیفترین وجه بیان کرده است، و نکات دقیق چندى در آن به کار رفته که اهمیت مطلب را مىرساند: 1 - در مجموع، تقریباً هفت بار در این آیه ضمیر متکلم - که به ذات مقدس پروردگار بر مىگردد - به کار رفته و این نشانه اهمیت فوق العاده این امر است. 2 - به جاى این که گفته شود: “إذا سألک الناس عنّی؛ هر گاه مردم از تو درباره من پرسیدند” لفظ “عبادی”، (بندگانم) استعمال شده؛ و این، غایت رأفت و مزید عنایت است. 3 - اقتضاى اولى کلام این بود که گفته شود: “اذا سألک عبادى عنى فقل انه قریب؛ هر گاه بندگانم از تو درباره من پرسیدند، بگو: او نزدیک است” ولى بدون ذکر واسطه، گفته شده: “فانّى قریب”. 4 - این جمله با “اِنَّ” تأکید شده است. 5 - موضوع قرب خدا با وصف “قریب” بیان شده که دلالت بر دوام و ثبوت دارد. 6 - اجابت با فعل مضارع “اُجیب” ذکر شده که دلالت بر تجدد و استمرار دارد. 7 - تنها شرط اجابت کردن خداوند - اگر بتوان آن را شرط نامید - دعاست، یعنى همین که بندهاى او را بخواند، او اجابت مىکند. از این رو بدون هیچ قید و شرط دیگرى فرمود: “اذا دعانِ؛ وقتى مرا بخواند”، چنان که در جاى دیگر مىفرماید: “ادعونی أستجب لکم؛2 بخوانید مرا تا اجابت کنم شما را”، در این آیه نیز شرط اجابت و استجابت را چیزى جز “دعا کردن” ندانسته است. (البته از معناى واقعى “استجابت” غفلت نشود).
× معناى دعا “دعا” و “دعوت” یعنى فراخوانى و جلب توجه کسى و “داعى” (دعا کننده) کسى است که نظر طرف را به خودش جلب مىکند. غالباً این فراخوانى و جلب توجه با لفظ یا اشاره صورت مىگیرد. استجاب و اجابت نیز به معناى پذیرفتن دعاى دعا کننده و روى آوردن به سوى اوست نیز باید توجه شود که درخواست حاجت در “دعا” و برآوردن حاجت در “استجابت” جزو معناى آنها نیست بلکه غایت و متمّم معناى آن دو است”.3 در خواست (سؤال) این است که بعد از متوجه کردن او فائدهاى و بهرهاى از او بخواهد، بنابراین درخواست، در حکم غرض و نتیجه دعاست و این معنى بر تمام موارد درخواست قابل انطباق است مانند درخواست براى رفع جهل و درخواست به معنى محاسبه و درخواست به معنى تقاضاى کمک و غیره.4 × دعا و نفرین دعا و نفرین از جهت حکم با هم فرق دارند؛ زیرا رحمت الهى همیشه بر غضبش سبقت دارد، چون خودش به موسىعلیه السلام وحى فرستاد که: “عَذابى اصیب به من اشاء و رحمتى وسعت کلّ شیء؛5 عذاب خود را به هر که بخواهم مىرسانم و رحمتم همه چیز را فرا گرفته است”. گسترش رحمت الهى اقتضا مىکند که از رساندن عذاب و شر و ضرر به بندگان کراهت داشته باشد اگرچه آن بندگان، ستمگر و مستحق عذاب باشند، و ما مىنگریم که خداوند نعمتهاى خود را بر آنان افاضه فرموده و زشتیهاى آنان را پوشانده است و بندگان خود را هم دعوت کرده که در مقابل نادانیها و تجاوزهاى این گروه نادان صبر نمایند مگر در مواردى که بخواهند حق لازمى را اقامه کنند و یا براى دفع ظلمى که متوجهشان شده مجبور به جلوگیرى و انتقام شوند، تنها در این صورت اِعمال غضب را تجویز کرده است، البته این در موقعى است که تشخیص دهند که مصلحت لازمى از قبیل رعایت مصلحت دین و یا دینداران، جز با اعمال غضب حفظ نمىشود. افزون بر این، لطافت جهات خیر و سعادت هر چه رقیقتر و رتبه آن هر چه دقیقتر باشد نفوس فطرى - که خدایشان بر آن فطرت آفریده - بهتر آن را مىپذیرند به خلاف جهات شر و شقاوت، که انسان بر حسب طبعش از آن فرارى و از اطلاع بر آن گریزان است و براى عدم اطلاع بر اصل آن - چه رسد به تفصیل خصوصیاتش - چارهجویى مىکند و این معنا خود باعث شده است که آداب دعا و نفرین با هم متفاوت باشد. یکى از آداب نفرین این است که به امورى که باعث این نفرین شده تصریح نشود، بلکه بطور کنایه ذکر شود. مخصوصاً اگر آن امور شنیع و رکیک باشد. به خلاف دعا که تصریح محتوا و مضمون آن مطلوب است. از این رو، موسىعلیه السلام این نکته را در نفرین خود مراعات کرده، و بطور اجمال گفت: “تا بندگانت را گمرا کنند” و تفصیل جنایات و رسواییهاى فرعونیان را ذکر نکرد.6
× دعا و ندا دعا و ندا به یک معناست با این تفاوت که “ندا” مستلزم صدا و آواز7 است، “دعوت” و “دعا” اعم از “ندا” است؛ زیرا ندا به باب لفظ و صوت اختصاص دارد ولى دعا با لفظ و یا اشاره و امثال آن نیز ممکن است وانگهى ندا حتماً باید با صداى بلند باشد در صورتى که دعا مقیّد به آن نیست.8 بعضى در فرق میان آن دو گفتهاند: “ندا” دعایى است که اسم مدعو (خوانده شده) برده نشود و تنها حروف ندا (یا، أَیا و امثال آن) به کار رود، ولکن دعا نوعى خواندن است که اسم شخص مدعو (خوانده شده) هم برده مىشود.9
× دعاى تکوینى و دعاى تشریعى دعا در مورد خدا گاهى تکوینى است؛ یعنى ایجاد کردن موجودى براى شىء دیگر، به گونهاى که خداوند آن را به طرف آن شیء فرا مىخواند. خداوند مىفرماید: “یوم یدعوکم فستجیبون بحمده؛10 روزى که شما را فرا مىخواند و شما او را سپاس پاسخ مىگویید”. یعنى شما را به زندگى اخروى فرا مىخواند و شما با پذیرش این زندگى دعوى خدا را اجابت مىکنید. و گاهى تشریعى است؛ و آن وقتى است که مردم با آیات نازل شده به جانب “دین” فرا خوانده شوند.11
× عبادت و دعا دعاى بنده در برابر پروردگار آن است که رحمت و عنایت خدا را به خود جلب کند و خود را در مقام بندگى و مملوکیت خدا قرار دهد، و لذا عبادت در حقیقت همان دعاست؛ زیرا بنده، در مقام عبادت با تبعیت و ذلت در برابر خدا خود را در مقام مملوک خدا قرار مىدهد و به مولاى خویش مىپیوندد تا خدا را با مقام مولویت و ربوبیتى که دارد به خود معطوف دارد و دعا نیز همین است. آیه “و قال ربکم ادعونى استجب لکم انّ الذّین یستکبرون عن عبادتى سیدخلون جهنم داخرین”12 نیز ابتدا تعبیر به “دعا” کرده و بعد کلمه را به “عبادت” تبدیل کرده، به همین مطلب اشاره دارد. ولى این مطلب بر صاحب تفسیر “المنار” مشتبه شده است و وى در تفسیر خود گفته است: “این که عدهاى از مفسرین و دیگران گفتهاند: یکى از معانى “دعا” عبادت است، در عبادت شرعى تکلیفى به طور اطلاق صحیح نیست؛ زیرا روزه نه لغةً و نه شرعاً دعا نامیده نمىشود و بلکه دعا - به طورى که در احادیث آمده - مغز عبادت فطرى و بزرگترین ارکان عبادت تکلیفى است، بنابراین هر دعاى شرعى عبادت است ولى هر عبادت شرعى، دعا نیست”. منشأ این گفته این است که مفسر مزبور گمان کرده “دعا” یعنى خواندن خدا براى طلب کردن چیزى، ولى وى از آنچه ما در تحلیل معناى دعا گفتیم غفلت کرده است.13
× شرایط پذیرش دعا 1 - درخواست حقیقى از خدا آیه شریفه 186 سوره بقره علاوه بر این که موضوع اجابت دعا را بیان کرده به علل آن نیز اشاره نموده است. مثلاً علت نزدیکى خدا به عباد این است که بندگان او هستند و همه چیزشان قائم به اوست و چون به ایشان نزدیک است دعاهایشان را مستجاب مىکند و چون اجابت را قید و شرطى نیست هر دعایى کنند آن را مستجاب خواهد کرد. تنها شرط اجابت این است که دعا کننده خدا را بخواند و این قید گرچه زاید بر اصل مطلب نیست ولى دلالت دارد بر این که صاحب دعا باید حقیقتاً بخواهد و البته از خدا بخواهد، مثل این که گفته مىشود: “سخن نصیحت گو را بپذیر در صورتى که تو را نصیحت کند” یا “به عالم احترام بگذارد در صورتى که عالم باشد” پیداست منظور از این گونه شرطها این است که حقیقت این امور در مطلب دخالت دارد و صرف اسم و ظاهر کفایت نمىکند، پس کسى که واقعاً قصد نصیحت دارد باید حرفش را گوش کرد و عالمى را که واقعاً عالم باشد و به علمش عمل کند باید احترام گذاشت، بنابراین منظور از جمله “اجیب دعوة الداع اذا دعان” این است که دعا کننده حقیقتاً در مقام دعا برآید و به حسب علم فطرى و غریزى خودش خواستار شود و زبانش با دلش همراه و همگام باشد چه دعا و سؤال حقیقى را دل مىکند و زبان فطرت مىگوید نه زبانى که هر طور آن را بچرخانى مىچرخد خواه راست باشد خواه دروغ، خواه جدّى باشد یا شوخى. حقیقت باشد یا مجاز. لذا خداوند متعال چیزى را که زبان در آن دخالت ندارد “سؤال” نامیده است در آن جا که مىفرماید: “و آتاکم من کل ما سألتموه و ان تعدّوا نعمة اللّه لاتحصوها ان الإنسان لظلوم کفار؛14 و از هر چه از او خواستید به شما داد اگر نعمت خدا را بشمرید شماره کردن آن را نتوانید همانا انسان ستم پیشه و ناسپاس است”. پس نعمتهاى بیرون از شمار خدا مورد سؤال انسانهاست با این که با زبان ظاهرى نیست بلکه با زبان فقر و استحقاق و زبان فطرت و وجودشان مىباشد. نیز مىفرماید: “یسأله من فى السموات و الارض کل یوم هو فى شأن؛15 هر کس در آسمانها و زمین است از او درخواست مىکند، او هر روز در کارى است” و دلالت این آیه بر مقصود، روشنتر است. پس سؤال حقیقى با زبان فطرت همیشه با اجابت قرین بوده و از آن تخطى و تخلف نمىکند و دعاهایى که به اجابت نمىرسد یا خواست حقیقى در آنها نیست و یا چیزى را مىخواهد که اگر بر حقیقت امر مطلع مىشد نمىخواست. مثلاً دعا کنندهاى کسى را مریض پنداشته و شفاى او را از خدا مىخواهد در صورتى که عمرش تمام شده و شفاى مرض در آن جا مورد ندارد بلکه باید زنده کردن او را از خدا خواست و او چون از زنده شدن مرده به واسطه دعا مأیوس است حقیقتاً آن را خواستار نمىشود و البته اگر کسى مانند پیغمبران چنین امیدى را داشته باشد و دعا کند مستجاب خواهد شد، و یا این که سؤال هست ولى حقیقتاً از خدا نیست؛ مثل این که کسى حاجتى را از خدا بخواهد ولى دلش به اسباب عادى یا امور وهمى که گمان دارد کفایت امرش را مىکند بسته باشد، در این صورت خواستن، به حسب حقیقت از خدا نیست؛ زیرا خدایى که دعاها را مستجاب مىکند کارى را با شرکت اسباب و اوهام انجام نمىدهد، پس این دو دسته از دعا کنندگان گرچه با زبان دعا خالص مىکنند ولى در دلشان چنین نیست. به واسطه این برداشت، معناى آیاتى که در این باب نازل شده نیز روشن مىگردد؛ مثل آیه “قل ما یعبؤا بکم لولا دعاؤکم؛16 بگو پروردگارا مرا به شما اعتنایى نیست اگر دعایتان نباشد”. و آیه “قل أرایتکم أن أتیکم عذاب اللّه بغتة أو أتتکم الساعة أغیر اللّه تدعون اِنْ کنتم صادقین × بل ایاه تدعون فیکشف ما تدعون الیه ان شاء و تنسون ما کنتم تشرکون؛17 بگو اگر راستگو هستید به من خبر دهید که اگر عذاب خدا به سوى شما آید یا شما را رستاخیر در رسد جز خدا را مىخوانید [نه] بلکه او را مىخوانید پس اگر بخواهید آنچه را که براى آن مىخوانیدش برمىدارد و آنچه را که شریک خدا قرار مىدهید فراموش مىکنید”. و آیه “قل من ینجیکم من ظلمات البر و البحر تدعونه تضرعاً و خفیة لئن انجانا من هذه لنکونن من الشاکرین قل الله ینجیکم منها و من کل کرب ثم انتم تشرکون؛18 بگو کیست که شما را از ظلمتهاى خشکى و دریا نجات دهد؟ او را به زارى و نهانى مىخوانید که اگر ما را از این (ظلمت و خطر) رهانید البته از سپاسگزاران خواهیم بود بگو خدا شما را از آن و از هر اندوهى مىرهاند و باز شما شرک مىورزید”. این آیات دلالت دارد بر این که انسان به حسب فطرت و به حکم غریزهاى که در نهاد او بودیعت گذاشته شده است خدا را مىخواند و رفع نیازهایش را از او مىخواهد، جز این که هنگام رفاه و آسایش دلش به اسباب و وسایل بستگى پیدا مىکند و آنها را در رفع حوائجش شریک خدا قرار مىدهد و کمکم امر بر او مشتبه شده چنین مىپندارد که رفع نیازمندیهایش را از خدا نمىخواهد در صورتى که مطلب، درست بر عکس است و به حکم تغییر ناپذیرى فطرت، غیر از خدا را نمىخواهد ولى هنگام سختى و بیچارگى که دستش از دامن اسباب و وسایل و شریکانى که براى خدا قرار داده کوتاه مىشود از خواب غفلت بیدار شده متوجه مىگردد که کسى جز خدا نیازها را مرتفع نمىسازد و خواستهها را عملى نمىکند، آن گاه هر سببى را فراموش کرده و به توحید فطرى بر مىگردد و با دل و جان، متوجه پروردگار جهان مىشود، خدا هم حاجت او را روا کرده از سختى و گرفتاریش مىرهاند و نعمت آسایش و فراخ دستى بر او ارزانى مىدارد ولى این انسان فراموشکار باز خدا را از یاد برده به همان حال جهل و شرک سابق بر مىگردد.19 2 - اخلاص از این جا معناى آیات دیگرى که مربوط به موضوع دعاست نیز روشن مىشود؛ مانند: “فادعوا الله مخلصین له الدین؛20 خدا را بخوانید در حالى که دین را براى او خالص کردهاید”. “و ادعوه خوفاً و طمعاً انّ رحمة اللّه قریب من المحسنین؛21 او را از روى بیم و امید بخوانید همانا رحمت خدا به نیکوکاران نزدیک است”. “و یدعوننا رغباً و رهباً و کانوا لنا خاشعین؛22 و ما را از روى بیم وامید مىخوانند و در قبال ما خاشع بودند”. و “ادعوا ربکم تضرعاً و خفیة انه لا یحب المعتدین؛23 پروردگارتان را بزارى و نهانى بخوانید - او تجاوزکاران را دوست ندارد”. و “اذ نادى ربّه نداءً خفیاً ... و لم اک بدعائک رب شقیاً؛24 آن گاه که پروردگارش را ندا داد، ندایى نهانى ... و براى خواندن تو پروردگارا تیره بخت نبودم”. “و یستجیب الذین آمنوا و عملوا الصالحات و یزیدهم من فضله؛25 اجابت کند آنان را که ایمان آوردند و کارهاى شایسته کردند و از فضل خود افزونشان دهد”. ارکان دعا و آداب دعا کننده از چنین آیاتى استفاده مىشود و عمده آنها “اخلاص” در دعاست یعنى دعا کننده باید دلش با زبانش موافق باشد و دل از هر سببى ببرد و تنها به خدا ببندد و لازمه آن، بیم، امید، رغبت، ترس، دلنرمى، زارى، اصرار، ذکر ، کارنیک، ایمان، ادب حضور و امثال آن است که در روایات ذکر شده است.26 3- اضطرار در آیه “اَمَّنْ یُجیبُ الْمُضْطَرَّ إذا دَعاه وَ یَکْشِفُ السُّوء؛27 مراد از اجابت مضطر در هنگامى که او را بخواند، همان استجابت دعاى دعا کنندگان از سوى خداست و این که خداوند حوائج آنها را بر مىآورد اگر قید “اضطرار” را به میان کشیده براى این است که در حال اضطرار دعاى دعا کننده از حقیقت برخوردار است و دیگر، گزاف نیست. چون تا آدمى بدون چاره و مضطرّ نشود، دعاهایش حقیقى و واقعى نیست، و این خیلى روشن است.28 علاوه بر این، بسیارى از آیات دیگر دلالت مىکنند بر این که: انسان هنگامى که مضطر شد. مثلاً در کشتى سوار شد، و خود را در معرض خطر دید، در آنجا خدا را مىخواند و خدا هم اجابتش مىکند؛ مانند آیه “و إذا مسّ الإنسان الضر دعانا لجنبه أو قاعداً أو قائماً؛29 وقتى گرفتارى و بلا به انسان برسد ما را به پهلو و نشسته و یا ایستاده مىخواند. و نیز آیه “حَتّى اذا کنتم فى الفلک ... و ظنّوا انهم احیط بهم دعوا اللّه مخلصین له الدین؛30 تا آن که سوار در کشتى شوند و در خطر غرق قرار گیرند، آن وقت است که خدا را با خلوص همى خوانند”. چطور ممکن است، نفس آدمى با توجه غریزى و فطریش متوجه امرى شود که اطمینانى به آن ندارد پس حکم فطرت در این مسأله عیناً نظیر حکم اوست در وقتى که حاجت خود را نزد کسى مىبیند و مىداند که آن را ایجاد و تدبیر مىکند، و یقین دارد که او کسى است که حاجتش را برمىآورد. همان طور که در این صورت فطرتش حکم مىکند به این که حاجتش را از او بخواهد در مسأله مورد بحث نیز فطرت آدمى را به دعا و خواندن خدا و عرض حاجت به پیشگاه او وا مىدارد چون در فرض مسأله، انسان دریافت مىکند که تمامى اسبابهاى ظاهرى از کار افتادهاند.31 اگر گفته شود: بسیارى از اوقات، ما در حوایج خود به اسباب ظاهرى متوسل مىشویم، در حالى که یقین نداریم که در رفع حاجت ما تأثیر دارد، فقط و فقط به امید تأثیر متوسل مىشویم، پس چنان نیست که ممکن نباشد نفس به چیزى دل ببندد که اطمینانى بدان ندارد. در جواب مىگوییم: آنچه ما گفتیم توجه و تعلق غریزى قلب بود، و آنچه شما مىگویید توجه فکرى است، که منشأ آن طمع و امید است و این غیر از توسل غریزى و فطرى است. البته مىپذیریم که در ضمن توجه و توسل فکرى توجه غریزى فطرى نیست هست، و آن همان مطلق سبب است و مطلق سبب هم هرگز تخلف نمىپذیرد. [مثلاً بیمارى که براى نجات از بیماریش متوسل به دارو و درمان مىشود فطرت وى، او را به چنین کارى واداشته؛ یعنى به او فهمانده که شفاهندهاى هست، ولى فکر او به این طمع افتاده که شاید آن شفادهنده این دارو بوده است، پس اگر دارو درمان نکرد آن حکم فطرى نقض نشده است.] نیز از بیان ما بطلان و گفتار آن مفسّر دیگر روشن مىشود که گفته است: مراد از “مضطرّ” گنهکارى است که استغفار کند، چون خدا او را مىآمرزد، و همین آمرزش اجابت اوست. دلیل بطلان این است که لام در “المضطر” استغراق را مىرساند، و این طور نیست که هر استغفارى مغفرت را به دنبال داشته باشد، و خدا هر استغفار کنندهاى را بیامرزد، علاوه بر این هیچ دلیلى بر این تقیید نداریم. آیه شریفه، درباره مطلق “مضطر” است، و شما نمىتوانید بدون دلیل، آن را به گنهکار مختص کنید.32 4 - یادآورى خدا در رفاه و آسایش در کتاب “عدة الداعى” از ابوذررحمه الله روایت: پیغبرخداصلى الله علیه وآله وسلم فرمود: “اى ابوذر! آیا سخنانى را به تو بیاموزم که خدا تو را به وسیله آنها سود بخشد؟ گفتم: چرا، اى پیغمبر خدا! فرمود: خدا را نگهدار تا تو را نگهدارى کند، خدا را نگهدار تا او را جلوى خود بیابى، هنگام رفاه و آسایش با خدا آشنایى بورز تا به وقت سختى و گرفتارى تو را بشناسد، هر گاه چیزى خواستى از خدا بخواه، هر گاه یارى جستى از خدا بجوى، همانا قلم تقدیر به هر چه تا روز قیامت خواهد بود جریان یافته و اگر همه آفریدگان بکوشند نتوانند نفعى را که خدا براى تو ننوشته به تو برسانند”. منظور از این که مىفرماید: “هنگام رفاه و آسایش با خدا، آشنایى بورز تا گاه سختى و گرفتارى تو را بشناسد” این است که: هنگام نعمت و رفاه، خدا را فراموش مکن او را بخوان تا موقع بلا و مصیبت تو را فراموش نکرده دعایت را مستجاب کند و نکته آن این است که هرگاه کسى خدا را در وقت آسایش و فراخدستى فراموش کند در حقیقت اسباب را در فراهم کردن آسایش و راحتى خود مستقل دانسته و معناى این که خدا را در حال گرفتارى و بیچارگى مىخواند این است که در چنین شرایطى به پروردگارى او اعتقاد دارد. در صورتى که این صفت او اختصاص به حال بیچارگى و درماندگى بندگان ندارد بلکه در هر حال و هر تقدیر چنین است؛ پس او پروردگارش را نخوانده و در نتیجه دعایش مستجاب نمىشود و این معنى به لسان دیگرى نیز در بعضى از روایات وارد شده؛ مثلاً در “مکارم الاخلاق” از حضرتصادقعلیه السلام روایت شده: “کسى که در دعا پیشى گیرد (و قبل از گرفتارى، خدا را بخواند) هنگام نزول بلا هم دعایش مستجاب مىشود و گفته مىشود: این صداى آشنایى است و لذا آن را از آسمان جلوگیرى نمىکنند، ولى کسى که تقدم نجوید (و تنها در موقع ابتلا دعا کند) دعایش به اجابت نمىرسد و ملائکه مىگویند: این صدا را نمىشناسیم”. این معنى از اطلاق آیه “نسوا اللّه فنسیهم”33 مىتوان استفاده کرد [چون کسى که جز در هنگام ابتلاء دعا نمىکند در حقیقت خدا را در مواقع دیگر فراموش کرده و در عداد کسانى که در این آیه آنها را مذمّت نموده مىفرماید: “خدا را فراموش کردند و خدا هم ایشان را فراموش کرد” به شمار مىآید؛ لذا موقعى هم که دعا مىکند، دعایش فراموش شده محسوب مىگردد] این مطلب با مضمون اخبارى که مىگوید: “در صورتى که بنده از غیر خدا بگسلد و دعا کند دعایش به اجابت مىرسد، منافاتى ندارد؛ زیرا در تمام موارد گرفتارى چنین انقطاع تامى که انسان به طور کلى همه چیز را غیر از خدا فراموش نماید وجود ندارد.34
× تأخیر در دعا کتاب “عدة الداعى” از پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله وسلم روایت کرده است: “هنگام حاجتمندى در نزد خدا لابه کنید و در گرفتاریها به او پناه برید، در نزد او زارى کرده دعا نمایید؛ زیرا دعا مغز عبادت است و مؤمنى نیست که خدا را بخواند جز این که دعایش مستجاب شود و اثر استجابتش گاهى در دنیا به ظهور مىرسد و گاهى در آخرت و گاهى به اندازه دعایى که کرده گناهانش جبران مىشود، اینها همه در صورتى است که مورد درخواستش گناه نباشد”. در نهج البلاغه در ضمن سفارشات امیرمؤمنانعلیه السلام به پسرش حسینعلیه السلام چنین آمده است: “پروردگار با اذن حاجت طلبى و دعایى که به تو داده کلید خزاینش را در اختیارت گذاشته است، پس هر وقت بخواهى مىتوانى درهاى نعمتش را به وسیله دعا باز کنى و ابرهاى رحمتش را به ریزش درآورى، مبادا کندى در اجابت، تو را مأیوس و ناامید کند؛ زیرا بخشش به اندازه نیت و خواست قلبى است و بسا تأخیر در اجابت براى این است که خواستار پاداش بزرگتر و آزمند بخشش فراوانتر گردد، و چه بسا چیزى را درخواست کردهاى و به جاى آن چیز دیگرى که سودش در دنیا و آخرت برایت بیشتر بوده به تو عطا گردیده و یا براى خاطر امر بهترى از تو باز داشته شده؛ زیرا بسیارى از خواستههاست که اگر عملى گردد. دین را تباه مىکند، پس سعى کن چیزهایى را بخواهى که خوبى و جمالش باقى و عیب و وبالش فانى باشد و متوجه باش که مال براى تو نماند و تو نیز براى آن نخواهى ماند”. منظور از این سخن که مىفرماید: “بخشش به اندازه نیّت است” این است که: استجابت دعا تابع درخواست حقیقى و واقعى است که از ته دل و صمیم قلب سرچشمه مىگیرد نه آنچه از الفاظ و عبارت فهمیده مىشود؛ چون لفظ، همیشه مطابقت کامل با معنى ندارد و این جمله بهترین و جامعترین سخنى است که ارتباط بین خواست و اجابت را بیان مىکند. آن گاه، حضرت چند مورد از مواردى را که به حسب ظاهر استجابت بر طبق دعا نیست ذکر فرموده و به سرّ آن اشاره مىکند؛ مثلاً در موردى که اجابت دعا به تأخیر مىافتد سرّش این است که دعا کننده نعمت دلپذیرى را که مایه خوشدلى باشد خواستار شده و این نعمت در صورتى او را دلخوش و خرسند مىکند که بعد از چندى برایش حاصل شود و چون او خواستار چنین نعمتى است پس در واقع طالب کندى و تأخیر اجابت است و همچنین در موردى که به جاى خواسته سائل، امر دیگرى اعطا مىگردد، مانند این که درباره امر دنیوى دعا کرده، و به جاى آن، پاداش اخروى به او داده مىشود سرّش این است که: او مرد باایمانى است و مؤمنى که به امر دینش اهتمام دارد، اگر چیزى را از خدا خواست که در حالى که نمىداند انجام یافتن آن دینش را تباه مىکند، بلکه گمان مىکند باعث خوشبختى اوست، با این که سعادت و خوشبختى او در امور اخروى است در حقیقت براى جهان جاویدان دعا کرده نه براى دنیاى گذران، لذاست که دعایش هم براى آن جهان مستجاب مىشود.35
× فلسفه بالا بردن دستها در دعا در تفسیر “درالمنثور” از شمارى از اصحاب پیغمبر مانند سلمان، جابر، عبداللّه بن عمرو، انس بن مالک و ابن ابى مغیث قریب باین معنى از پیغمبر اکرمصلى الله علیه وآله وسلم روایت شده و در همه آنها موضوع بلند کردن دست هنگام دعا ذکر شده است، بنابراین، نکوهش بعضى در بلند کردن دست به سوى آسمان هنگام دعا بىجا بوده علتى را که براى آن ذکر کردهاند که آن اشاره به بودن خدا در آسمان و جسم بودن اوست، گفتار نادرستى است؛ زیرا حقیقت همه عبادات بدنى مجسم کردن حالات قلبى و توجهات باطنى است و به وسیله آنها حقایقى که بسى بالاتر از عالم ماده و جسمانیات است در صورت جسمانى جلوه مىکند، چنان که امر نماز، روزه، حج و سایر عبادات و اجزاء و شرایط آنها بدین منوال است، و از جمله عبادات بدنى دعاست که توجه قلبى و درخواست باطنى را مجسم کرده و آن را به صورت درخواست متعارف یک گداى پست مستمندى از ثروتمند با عزت و آبرومندى که دستش را به سوى او دراز کرده و حاجت خود را با تضرّع و زارى از او مىخواهد در مىآورد شاهد بر این مطلب روایتى است که در کتاب “مجالس” با ذکر سلسله سند از محمد و زید پسران امام زینالعابدینعلیه السلام از پدرشان از امام حسینعلیه السلام و در کتاب “عدةالداعى” بدون ذکر سند، روایت شده که پیغمبر اکرمصلى الله علیه وآله وسلم در هنگام دعا و ابتهال (که نحو خاصى از دعا کردن است) دستها را بلند کرده و همانند گدایى که درخواست غذا مىنماید دعا مىکرد.36
پاورقیها: 1 ) بقره (2) آیه186. 2 ) مؤمن (40) آیه60. 3 ) المیزان، ج11، ص317. 4 ) همان، ج2، ص31. 5 ) اعراف (7) آیه156 6 ) المیزان، ج6، ص281. 7 ) همان، ج13، ص127. 8 ) همان، ج11، ص38. 9 ) همان، ج13، ص127. 10 ) اسرا (17) آیه52. 11 ) المیزان، ج10، ص38. 12 ) مؤمن (40) آیه 60. 13 ) المیزان، ج10، ص38 و 39. 14 ) ابراهیم (14) آیه34. 15 ) رحمن (55) آیه29. 16 ) فرقان (25) آیه77. 17 ) انعام (6) آیه41. 18 ) همان، آیه64. 19 ) المیزان، ج2، ص32 - 34. 20 ) مؤمن (40) آیه14. 21 ) اعراف (7) آیه56. 22 ) انبیاء (21) آیه9. 23 ) اعراف (7) آیه55. 24 ) مریم (15) آیه4. 25 ) شورى (42) آیه26. 26 ) المیزان، ج2، ص34 - 33. 27 ) نحل (16) آیه64. 28 ) المیزان، ج15، ص381. 29 ) یونس (10) آیه12. 30 ) همان، آیه22. 31 ) المیزان، ج15، ص382. 32 ) همان. 33 ) توبه (9) آیه67. 34 ) المیزان، ج2، ص39. 35 ) همان، ص37. 36 ) همان، ص38. | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 247 |