تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,462 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,414 |
نعمتهاى بهشت | ||
پاسدار اسلام | ||
مقاله 1، دوره 1374، شماره 160، فروردین 1374 | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
تفسیر سوره رعد نعمتهاى بهشت
- آیة اللَّه جوادى آملى
“مثل الجنّة الّتى وُعد المتّقون تجرى من تحتها الأنهار أُکُلُها دائم و ظلّها تلک عقبى الّذین اتّقوا و عقبى الکافرین النّار”.(رعد، آیه 35(
× معناى مثل الجنّة این آیه کریمه بیانگر “مَثَل” بهشت است، حال باید دید، بهشت که “ممثَّل” این مَثَل است کدام است؟ آیا “مثل”، معناى وصف است و به معناى “ممثَّل” است که در این صورت همان بهشت است، یا نه معناى ظاهرى “مَثَل” مراد است؟ “مَثَل زدن” یعنى معنایى را با مثل تبیین کردن، نه این که آن معنا همین باشد؛ اگر گفتند: “لو أنزلنا هذا القرآن على جبلٍ لرأیته خاشعاً متصدّعاً من خشیة اللّه”.1 به معناى آن نیست که قرآن بر کوه نازل گشت و کوه نتوانست آن را تحمّل کند و در نتیجه متلاشى شد؛ بلکه مىخواهد عظمت قرآن را با این جمله بیان نماید؛ آن گاه مىفرماید: “و تلک الأمثال نضربها للنّاس لعلّهم یتفکّرون”. این مىشود “مَثَل”. آیا آیه مورد بحث از سوره رعد هم همین معنا را بیان مىکند؛ یعنى مىخواهد بگوید: این مَثَل بهشت است و خود بهشت چیز دیگرى است فوق آن، یا نه، مَثَل در این آیه معناى وصفى دارد و بهشت نیز همان است و جز آن نیست؟ بسیارى از مفسّران، این مَثَل را به معناى وصف ذکر کردهاند؛ “مَثَل الجنّة”؛ یعنى “وصف الجنّة”؛ بهشت یعنى همین. بعضى دیگر احتمال دادهاند که جنّت مراتبى داشته باشد، برخى از مراتبش همین “أنهار”؛ “أُکُلْ”، “ظلّ” و امثال آنهاست، برخى از مراتب عالیهاش نیز تنها با “مَثَل” آوردن براى ما قابل درک است. اگر در “إنَّ المتّقین فی جنّات و نهر فى مقعد صدق عند ملیک مقتدر”2 کسى بخواهد که “عنداللّه” را براى ما تشریح کند تا به مفهوم “عنداللّه” پى ببریم براى ما “مَثَل” ذکر مىکند و بیان مىکند که مَثَل آن بهشت چنین است. حال آیا “مَثَل” به معناى وصف است که غالب مفسران گفتهاند، یا نه مَثَل همان ظاهر خود را حفظ مىکند و به معناى “تمثیل” است؛ یعنى بهشت درجاتى دارد، برخى از آن درجات، ظاهرى است؛ چنان که فرمود: “جنّات تجری من تحتها الأنهار” و امثال آن؛ شمارى از آن درجات نیز معنوى است و آن درجه “عنداللهى” است که اگر بخواهند به ما تفهیم کنند باید با ذکر مَثَل باشد؟ باید دید که در روایات شاهدى بر این اعتقاد وجود دارد یا نه؟ نخست اصل خود آیه روشن شود بعد ببینیم این تمثیل است یا توصیف؟
× وسعت بهشت “مثل الجنّة الّتی وعد المتّقون تجری من تحتها الأنهار”. آیات قرآن کریم وقتى “جنّت” را معرفى مىکند، گاهى به وسعت جنّت مىپردازد و کارى به مثلاً هواى آن ندارد که گرم است یا سرد، چنان که فرمود: “و سارعوا إلى مغفرةٍ من ربّکم و جنّة عرضها السّموات والأرض”.3 مقصود، آن نیست که بهشتى که همه مؤمنان در آن مىروند به اندازه مجموعه آسمانها و زمین است؛ بلکه مقصود آن است که بهشت هرکدامشان این قدر گسترده است؛ یعنى وقتى به مؤمنى در بهشت منزل مىدهند وسعت آن منزل به اندازه سماوات و ارض است. لذا در روایات، هنگام بیان وسعت جنّت آمده است: اگر همه اهل دنیا بخواهند به منزل مؤمنى در بهشت بروند، منزل او گنجایش تمام آنان را دارد. این بهشت آماده است، اکنون هم موجود است، از این رو درباره “قبر” در روایات مىخوانیم که قبر مؤمن “روضة من ریاض الجنّة؛ باغى از باغهاى بهشت است” “مدَّ البصر”؛ یعنى وسعت آن نیز به قدر وسعت دید است و تا چشم کار مىکند باغ مىبیند، اگرچه در کنار او کافرى هم دفن شده باشد. داستان روضه منوره على بن موسى الرّضاعلیه السلام بهترین شاهد است. برزخ همان قبر است. وقتى از حضرتعلیه السلام درباره برزخ سؤال شد، فرمود: “منذ القبر؛ از قبر شروع مىشود”. قبر این نیست که کسى بمیرد و او را در مکانى دفن کنند؛ فردى که در دریا غرق مىشود و یا کسى که در فضا مىمیرد نیز قبر دارد. وقتى که مؤمن از دنیا رحلت کرد قبر او بهشت برزخى اوست “مدّ البصر؛ به اندازه دید چشم”. الآن چشم ما دورترین ستارههاى آسمان را مىبیند. بهشت برزخ مؤمن نیز همین قدر گسترده است.
× درباره هواى بهشت درباره هواى بهشت نیز باید گفت: هواى بهشت نه گرم است و نه سرد، هواى آن، دلپذیر و مطبوع است. هواى “ظلّ” (سایه) است. ظلّ در برابر “حرور” است و حرور، همان هواى گرم، سوزان و مسموم کننده است. البته اعتدال “ظلّ”، و سوزان بودنِ “حرور”، دلیل وجود آفتابى تابنده نیست، چنین نیست که در بهشت به وقت تابش آفتاب، هوا حرور باشد و وقت غروب کردن آن “ظلّ” پدید آید. اگر در آیه سوره رعد مىفرماید: “و ما یستوى الأعمى والبصیر و لا الظّلمات و لا النّور و لا الظلّ و لا الحرور”4 مىخواهد رابطه تقابلى آنها را بیان کند. در آیه مورد بحث نیز فرمود: مؤمن نه تنها خوراک او در بهشت دایمى است، بلکه ظلّ او هم همیشگى و هواى آن نیز همواره لطیف و مطبوع است. “أکلها دائم”، “أُکُل” یعنى خوردنى. به معناى “خوردن” نیست؛ زیرا انسان در بهشت همیشه به خوردن مشغول نیست بلکه خوراکى او همیشه مهیّاست. در بهشت، هم ساکنان آن جاودانهاند و هم خوراک آنان دائمى است و هیچ کس از آنان از آنها منع نمىشود. × جاودانگى بهشتیان و امّا این که بهشتیان، براى همیشه در بهشتند، در آیات بسیارى به آن اشاره شده است. در این آیات تصریح شده است که بهشتیان در بهشت مخلَّدند و هیچ گاه از آن خارج نمىگردند. در سوره فرقان، آیه15 و بعد از آن چنین آمده است: “قل أذلک خیر أم جنّة الخلد الّتى وعد المتّقون کانت لهم جزاءً و مصیراً”. پس مؤمنان به “بهشت خُلد” وعده داده مىشوند. “خلد” همان جاودانگى است. “لهم فیها ما یشاؤن خالدین” پس هم بهشت جاودانه است و هم بهشتیان. “کان على ربّک وعداً مسئولاً”این وعده الهى است و خود بر خود لازم نموده است، “کَتَبَ على نفسه الرّحمة”،5 نیز این وعده، “مسؤول” است؛ یعنى مطلوب همگان است و همه آن را از خداى متعال سؤال (طلب) مىکنند. مىگویند: “ربّنا آتنا ما وعدتنا على رُسُلِک”6 این مىشود “وَعدِ مسؤول”، وعدى که مؤمنین طلب مىکنند خوراکى بهشتیان نیز همیشگى و انقطاع ناپذیر است و همیشه در دسترس مؤمنان است؛ در سوره واقعه مىفرماید: “لا مقطوعةٍ و لا ممنوعة”7 یعنى آن خوراکیها نه خود به خود قطع مىشوند، (از بین بروند یا تمام بشوند) و نه مانعى بر سر راه استفاده کنندگان از آنها یعنى مؤمنان وجود دارد؛ پس نه مقطوعند و نه ممنوع. همچنین نهرهایى که در قرآن به آنها اشاره شده برخى عمومى است و مختص تمام مؤمنان بهشتى است و شمارى نیز اختصاصى است. چنان که در تفسیر “کوثر” در سوره کوثر آمده است، نهرى عظیم است که در درجه اول در اختیار پیامبر و آل البیتعلیهم السلام و سپس در اختیار شیعیان خاص آنهاست. پیداست که این نهر با نهرهاى عمومى دیگر که درباره آنها فرمود: “تجرى من تحتها الأنهار” متفاوت است. گویند: کوثر از زیر عرش و از کنار ساق عرش مىجوشد. در تفسیر سوره “ص” این چنین آمده که “ص” نهرى است در بهشت که از ساق عرش مىجوشد. از امام صادق در ذیل کریمه “ص و القرآن ذى الذّکر”8 نقل شده است: “ص” چشمهاى است در بهشت که از ساق عرش مىجوشد، رسول اللهصلى الله علیه وآله وسلم در معراج وارد آن چشمه شد یا از آن چشمه وضو گرفت و جبرئیل - سلام الله علیه - هر روز وارد آن چشمه مىشود و پَرْهاى خود را در آب آن چشمه فرو مىبرد بعد پَرَش را تکان مىدهد و از هر قطرهاى فرشتهاى خلق مىشود که تا ابد خدا را تسبیح و تقدیس مىکند؛ آیا همه اینها اوصاف بهشت است و این “مَثَل الجنّة” یعنى وصف بهشت یا نه، بهشت در دو قسم است؛ یک بهشت، همین جنّت ظاهرى است که داراى اشجار و انهار است، و بهشت دیگر، معنوى و “عنداللهى” است و اگر بخواهند بهشت دوّم را براى ما بیان کنند مَثَل مىزنند و مىگویند: چشمه آن بهشت چشمهاى است که هر روز جبرئیل - سلام اللّه علیه - وارد آن مىشود و... . آیا بیان آن مقام و بهشت “عنداللهى” جز با مثل ممکن است؟ آیا در روایات بیان شده که این مَثَل به معناى “وصف” نیست بلکه به معناى تمثیل است یا نه؟ در تفسیر شریف “صافى” از “بصائر الدّرجات” در ذیل آیات: “فى سدرٍ مخضود × و طلحٍ منضود × و ظلٍّ ممدود × و ماءٍ مسکوب × و فاکهة کثیرة × لامقطوعة و لا ممنوعة”9 چند تا روایت نقل شده است که یکى دو روایتش مربوط به جنّت ظاهرى است، یک روایت هم نشانه تمثیل بودن است و آن جنّتِ معنوى را بیان مىکند. تمام روایات مذکور، جز همان روایتى که در صدد بیان جنّت معنوى است در تفسیر شریف “نورالثّقلین” نیز هست. روایاتى که در ذیل آیه “لا مقطوعة و لاممنوعة” آمده از این قرار است: 1- از پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم نقل شده است: “لمّا دخلت الجنّة رأیت فى الجنّة شجرة طوبى اصلها فى دار علىعلیه السلام و ما فى الجنّة قصرٌ و لامنزل إلاّ و منها فترٌ (غصنٌ منها) فیها؛ هنگامى که وارد بهشت شدم، در بهشت درخت طوبى را دیدم که اصل و ریشه آن در خانه علىعلیه السلام بود و هیچ خانهاى در بهشت نبود مگر آن که شاخهاى از آن درخت در آن جا بود.” روایت ادامه دارد تا این که سایه این درخت را تشریح مىکند و مىگوید: “اگر سوارى دویست سال بتازد نمىتواند “ظلّ ممدود” را به پایان برساند” آن گاه مىفرماید: “میوه اهل بهشت از شاخههاى زیرین این درخت است و در یک شاخه صد نوع میوه آماده است” “ممّا رأیتم فی دار الدّنیا و ممّا لم تروه؛ چه از آنهایى که در دنیا دیدهاید و چه میوههایى که ندیدهاید” “و ما سمعتم به و ما لم تسمعوا مثلها؛ چه از میوههایى که شنیدهاید و چه آنهایى را که نشنیدهاید” “کلّما یُجْتَنى منها شىء نبتت مکانها أُخرى؛10 هر وقت یک میوهاى چیده بشود فوراً جایش یک میوه دیگر روییده مىشود”. البته در این جا باید روشن شود که این مسأله چیده شدن و رشد فورى دیگرى در جاى آن به چه معناست. 2- در کتاب “ألإحتجاج” نقل شده است: “إنّه سُئِل من أین قالوا انّ أهل الجنّة یأتى الرّجل منهم إلى ثمرةٍ یتناولها فإذا أکلها عادت کهیئتها؛ شخصى به امام صادقعلیه السلام عرض کرد: این که مىگویند، هرگاه فرد بهشتى میوهاى را مىچیند و آن را مىخورد، مانند همان میوه مىروید، به چه معناست؟”. حضرت فرمود: “نعم ذلک على قیاس السراج یأتى القابس، فیقتبس منه فلاینقص من ضوئه شیئاً و قد امتلئت منه الدّنیا سراجاً؛11 آرى چنین است و این مانند آن است که کسى بخواهد از چراغى نورى بگیرد [و چراغ دیگرى را برافروزد ]پیداست که از نور چراغ اول هیچ کاسته نمىشود، دنیا سراسر از این چراغهاست”. مقصود حضرت چیست؟ آیا سیب و گلابیهایى که در طبقها قرار داده مىشود همین گونه است؟ یا این که پشت سر هم نور مىدهد؟ این هم باید معلوم شود. این گونه پرسشهاى مشکل را غالباً شاگردان ممتاز از آن حضرتعلیه السلام مىپرسیدند.
× میزان بهشت و جهنم شیخ صدوقرحمه الله در “معانى الاخبار” درباره این که على بن ابىطالبعلیه السلام “قسیم الجنّة والنّار” است نقل مىکند: یکى از شاگردان امام صادقعلیه السلام از امامعلیه السلام پرسید: چرا به رسول اللّهصلى الله علیه وآله وسلم مىگفتند: “ابوالقاسم”؟ فرمود: براى این که حضرت یک فرزندى داشت به نام “قاسم” و چون پدر قاسم بود کنیهاش ابوالقاسم بود. عرض کرد این را مىدانم مىخواهم روشنتر بیان کنید. آن گاه امامعلیه السلام فرمود: آیا چنین نیست که: على بن ابىطالبعلیه السلام “قسیم الجنّة و النّار” است و به بهشت مىگوید: این دوست من است راه بده، به جهنّم نیز مىگوید: این دشمن من است این را بگیر یعنى ترازوى بهشت و جهنّم رفتن و صراط بهشت و سبیل جهنّم را تشخیص دادن سنّت و سیرت على بن ابى طالبعلیه السلام است؟ شاگرد عرض کرد: بله، درست است. فرمود: مگر نه آن است که: على بن ابىطالبعلیه السلام در محضر رسولخداصلى الله علیه وآله وسلم علوم و معارف را آموخت و پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم استاد او بود؟ عرض کرد: درست است. فرمود: مگر نه آن است که: معلّم به منزله پدر است و متعلّم به منزله فرزند؟ عرض کرد: درست است. فرمود: بنابراین، على بن ابىطالب که “قسیم الجنّة و النّار” است، قاسم جنّت و نار است فرزند پیامبر است از این رو پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم “ابوالقاسم” است. مرحوم شیخ محمد تقى آملى - رضوان اللّه تعالى علیه - در جلسه درس مىفرمودند: اگر این شاگرد فوراً سیر نمىشد و از حضرتعلیه السلام درباره این علم هم سؤال مىکرد، حضرتعلیه السلام مطالب تازهترى مىفرمود. این طور نبوده که همه معارف را براى همه شاگردانشان بگویند. تا شاگردان، سؤال نمىکردند و تا سؤال کنندگان یک شایستگى نمىداشتند، حضرت پاسخى عمیقتر نمىدادند. در کتاب “توحید” مرحومِ صدوق - رضوان اللّه علیه - نقل شده است: سعد بن سعد از امام علیه السّلام سؤال کرد توحید چیست؟ فرمود: “هو الّذى أنتم علیه”12 همین که دارید توحید است. در بابى دیگر گویا “هشام بن حکم” از حضرت صادقعلیه السلام سؤال مىکند: دلیل بر توحید چیست؟ حضرت همان برهان نظم و تمانع را نقل مىکند مىفرماید: “اتّصال التّدبیر و تمام الصُنع؛ کما قال - عزّوجلّ: [لو کان فیهما الهةٌ الاّ اللّه لفسدتا]،13 این یک برهان. جاى دیگر “هشام بن سالم” وارد مىشود، حضرت صادقعلیه السلام از او سؤال مىکند - نه این که او از حضرت بپرسد - “أتنعت اللّه؟؛ تو خدا را “بقیه در صفحه 50” بقیه از نعمتهاى بهشت توصیف مىکنى؟”. عرض کرد: بله. فرمود: “هاتِ؛ بگو”. گفت: “هو السّمیع البصیر”. حضرت فرمود: “هذه صفةٌ یشترک فیها المخلوقون؛ اینها همه صفاتى است که مخلوقان نیز به نحوى آنها را دارند”. پس خصیصه الهى چه شد؟ هشام بن سالم عرض کرد: من بیش از این نمىدانم شما بیان کنید. حضرت فرمود: “هو نور لا ظلمة فیه و حیاة لاموت فیه و علمٌ لاجهل فیه و حقٌّ لاباطل فیه” حضرت این برهان را به عنوان “برهان صِرْفْ” تقریر کرد. هشام بن سالم مىگوید: “فخرجت من عنده و أنا أعلم النّاسِ بالتّوحید”.14 این سه ماجرا در سه بخش از کتاب “توحیدِ” شیخ صدوقرحمه الله نقل شده است. این چنین نیست که معصومینعلیهم السلام همه حرفها را براى همه اصحاب بگویند، به هر کدام پاسخى در خور سؤال کننده مىدهند. هشام بن سالم بعد از آن که آن برهان را از امام صادقعلیه السلام آموخت ادّعا کرد که: “خرجت من عنده و أنا أعلم النّاس بالتّوحید”، این برهان در فلسفههاى اسلامى به نام “برهان صِرْف” شناخته شده و پس از بهرهگیرى فارابى و ابن سینا و دیگران - رضوان الله علیهم - در فلسفه صدرالمتألّهینرحمه الله تکمیل شده است. در این برهان کلمات حکماى قبل از اسلام نبوده است و در میان متکلّمین اهل سنّت هم هرگز این معارف بلند وجود ندارد. 3- امام صادقعلیه السلام درباره آیه مذکور فرمودند: “واللّه لیس حیث یذهب النّاس انّما هو العالم بما یخرج منه؛ به خدا سوگند معناى آیه چنان نیست که مردم مىگویند، بلکه مقصود عالم است و مقصود از میوه پایان ناپذیر هم علم اوست”. ببین تفاوت رَهْ از کجاست تا به کجا!! البته همهاش حق است، نه این که آن درخت سیب و گلابى هم وجود ندارند ولى این درختها براى عدّهاى است که به مقام مقرّبین نرسیدهاند امّا شخص “مقرّب” هم “جنّات تجری من تحتها الأنهار” دارد و هم “فاکهة کثیرة” را. بر اساس فرموده امامعلیه السلام این که در قرآن یا در روایت مىگویند: هر چه شما میوه بگیرید تمام نمىشود یعنى انسان به جایى مىرسد که علمش تمام نمىشود؛ هرچه علم به دیگران بدهد باز علم خودش سر جایش محفوظ است. این طور نیست که انسان را به خوراک و امثال ذلک دعوت بکنند تا هر چه مىتواند بخورد. ذیل همان آیه “و جنّةٍ عرضها السّموات و الأرض”15 در “الإحتجاج” مرحوم طبرسى هست که از حضرتعلیه السلام سؤال شد: اگر وسعت بهشت به اندازه آسمانها و زمین است پس جاى جهنم کجاست؟ حضرت علیه السلام فرمود: وقتى که شب آمد روز کجا مىرود؟ او هم قانع شد و دیگر سؤالى نکرد. اگر قرآن کریم درجات و معارفى دارد، روایات هم همین طور است، چون همان بیاناتِ قرآن کریم است که به صورت روایات درآمده است. در سوره ابراهیم در تمثیل “کلمه طیّبه” مىفرماید: “مثلاً کلمةً طیبةً کشجرة طیّبة أصلها ثابت و فرعها فى السّماء تؤتى أُکُلَها کلّ حین بإذن ربّها”16 اگر یک کسى مؤمن وارسته شد مگر هر لحظه میوه نمىدهد؟ اگر یک کسى ولىّ الله المطلق شد مگر همه چیز را نمىداند؟ این که در روایتى که خوانده شد، حضرتعلیه السلام فرمود: هر شاخهاش صد رنگ میوه دارد، یعنى صد و یکى ندارد؟ آیا این به معناى مشخّص کردن حدّ است یا مقصود این است که هر چه بخواهید به شما مىدهد؟ اگر کسى به مقام شامخ “عصمت” و “ولایت” رسید او شجرهاى طوبى است که هر میوهاى که انسانها بخواهند به آنها مىدهد؛ میوه سخاوت، میوه عدالت، میوه حکمت، میوه معرفت و هر میوه دیگرى که انسانها بخواهند آنها دارند. آیا اینها میوه نیست؟ حتماً باید این میوههاى ظاهرى باشد؟ بله. براى متوسّطین این میوههاى ظاهرى است، ولى براى مؤمنان حقیقى و مقرّبان، هم این میوههاى ظاهرى است و هم آن مراحل بالاتر. “والحمد للّه رب العالمین”
پاورقیها: 1 ) حشر (59) آیه21. 2 ) قمر (54) آیه54. 3 ) آل عمران (3) آیه133. 4 ) فاطر (35) آیه 19 - 21. 5 ) انعام (6) آیه12. 6 ) آل عمران (3) آیه194. 7 ) واقعه (56) آیه33. 8 ) ص (38) آیه1. 9 ) واقعه (56) آیات 28 -33. 10 ) تفسیر نورالثقلین - ج5، ص216، ح48. 11 ) همان، ص217 - ح50. 12 ) توحید صدوق، ص46، ح6. 13 ) همان، ص250، ح2. 14 ) همان، ص146، ح14. 15 ) آل عمران (3) آیه133. 16 ) ابراهیم (14) آیه 24. | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 97 |