تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,456 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,397 |
ماجراى جنگ بدر | ||
پاسدار اسلام | ||
مقاله 1، دوره 1374، شماره 160، فروردین 1374 | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
درسهایى از تاریخ تحلیلى اسلام - “مسلسل 61” “ حوادث سال دوم هجرت - 7 “ ماجراى جنگ بدر قسمت دوم حجةالاسلام والمسلمین رسولى محلاتى
× حرکت رسول خدا به سوى بدر همانگونه که در خلال مطالب گذشته ذکر شد، بنا به گفته اهل تاریخ: به رسول خداصلى الله علیه وآله وسلم خبر رسید که کاروان قریش به سرپرستى ابوسفیان از شام به سمت مکّه حرکت کرده است. کاروان مزبور بزرگترین کاروانى بود که در آن سال براى تجارت به شام رفته بود و اکنون با مال التجاره فراوان به مکّه باز مىگشت. چنان که نوشتهاند: هزار شتر در این کاروان اموال تجارتى حمل مىکرد، و قیمت تقریبى آن اموال پنجاه هزار دینار بوده و همه مردم مکه در اموال کاروان مزبور سهیم بودند. چهل نفر از مردان قریش نیز همراه این کاروان بودند، مانند: مخرمة بن نوفل و عمرو بن العاص... و دیگران. رسول خداصلى الله علیه وآله وسلم با شنیدن این خبر به مسلمانان فرمود: “هذِه عیرُ قُرَیشِ فیها أَمْوالُهُم فَاخْرُجُوا إِلَیْها لَعَلَّ اللَّه یُنْفِلْکُمُوها؛1 این کاروان قریش است که در آن اموال و داراییهاى آنهاست، به سوى آن رهسپار شوید باشد که خداوند آن را به غنیمت شما درآورده، نصیب شما گرداند.” و در نقل على بن ابراهیم این گونه است: رسول خداصلى الله علیه وآله وسلم به آنها خبر داد که خداى تعالى به او وعده داده یکى از دو چیز را: یا اموال کاروان و یا پیروزى بر قریش در جنگ. و عبارت حدیث على بن ابراهیم این گونه است: “فَاَخْبَرَهُم أَنَّ اللَّه قَدْ وَعَدَهُ اِحْدَى الطَّائِفَتَینِ، اِمَّا الْعیرَ وَ اِمَّا قُرَیْش اِنْ اَظْفَرَ بِهِمْ”.2 و با تحقیقى که ما درباره هدف رسول خداصلى الله علیه وآله وسلم از این حرکت و آوردن مسلمانان به همراه خود در این سفر ذکر کردیم این نقل مناسبتر به نظر مىرسد، زیرا هدف اصلى، برخورد با قریش و ضربه زدن به قدرت و شوکت پوشالى آنها بود نه مصادره و ضبط اموال کاروان، اگرچه آن هم مىتوانست هدف آنها را تأمین کند. بلکه این مطلب مدلول آیه شریفه سوره انفال است که مىفرماید: “وَ اِذْ یَعِدُکُمُ اللَّهُ إِحْدَى الطَّائِفَتَینِ أَنَّها لَکُمْ وَ تَودُّونَ أَنَّ غَیْرَ ذاتِ الشَّوْکَةِ تَکُونُ لَکُمْ وَ یُریدُ اللَّهُ اَنْ یُحِقَّ الْحَقَّ بِکَلِماتِه وَ یَقْطَعَ دابِرَ الْکافِرینَ؛3 و هنگامى که خدا یکى از دو دسته را به شما وعده داد و شما دوست داشتید دستهاى را که قدرت نداشت نصیبتان شود ولى خدا اراده کرده است که با کلمات خویش حق را استقرار دهد و بنیاد کافران را قطع کند.” از این رو آنچه در برخى از نقلها آمده است که جمعى از اصحاب رسول خداصلى الله علیه وآله وسلم در این سفر از رفتن با آن حضرت خوددارى کردند به خاطر این که گمان نداشتند جنگى پیش آید و فکر مىکردند این سفر فقط به منظور دستبرد به کاروان و به دست آوردن غنیمت انجام مىشود، صحیح به نظر نمىرسد، و شاید این مطلب به خاطر توجیه عمل آنها گفته شده و در تاریخ ثبت شده است، زیرا گذشته از آنچه در بالا گفته شد، از آیات دیگر قرآن کریم نیز ضعف این گفتار ظاهر مىشود مانند این که خداوند در آیه قبل از همین آیه مىفرماید: “کَما أَخْرجَکَ رَبُّکَ مِنْ بَیْتِکَ بِالْحَقِّ وَ اِنَّ فَریقاً مِنَ الْمُؤمِنینَ لَکارِهُونَ، یُجادِلُونَکَ فِى الْحَقِّ بَعْدَ ما تَبَیَّنَ کَأَنَّما یُساقُونَ اِلَى الْمَوْتِ وَ هُمْ یَنْظُرُونَ؛ چنان بود که خداوند تو را به حق از خانهات برون آورد و گروهى از مؤمنان کراهت داشتند، و در کار حق - با این که آشکار و روشن شده بود - با تو مجادله مىکردند، گویى به سوى مرگشان مىکشند و خودشان مىنگرند.” و در جاى دیگر درباره همین سفر و همین افراد فرموده: “أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذینَ قیلَ لَهُمْ کُفُّوا أَیْدیَکُمْ وَ أَقیمُوا الصَّلوةَ وَ آتُوا الزَّکوةَ × فَلَمَّا کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقِتال إِذا فَریقٌ مِنْهُم یَخْشَونَ النَّاسَ کَخَشْیَةِ اللَّهِ أَوْ أَشَدَّ خَشْیَةً وَ قالُوا رَبَّنا لِمَ کَتَبْتَ عَلَیْنَا الْقِتالَ لَوْلا أَخَّرتَنا إِلى أَجَلٍ قَریبٍ...؛4 مگر آن کسان را ندیدى که به آنها گفته بودند دست از زد و خورد باز دارید و نماز را به پا دارید و زکات بدهید، و هنگامى که پیکار بر آنها مقرّر شد به یکباره گروهى از ایشان از مردم بترسیدند چون ترس از خدا یا ترسى بیشتر و گفتند: پروردگارا براى چه پیکار را بر ما مقرّر کردى! چرا ما را تا مدّتى نزدیک مهلت ندادى؟... .” مفسّران گفتهاند این آیه درباره چند تن از مسلمانان نازل شد که در مکّه هنگامى که تحت شکنجه مشرکان بودند، از رسول خداصلى الله علیه وآله وسلم اجازه جنگ و دفاع از خود را خواستند، و آن حضرت آنان را دستور صبر و تحمل داد، و چون به مدینه آمدند، در هنگام حرکت به سوى جنگ بدر از رفتن به همراه آن حضرت خوددارى کرده دیگران را نیز از جنگ با قریش مىترساندند، و خداوند این آیه را درباره ایشان نازل فرمود. از کسانى که در تاریخ نامشان در زمره این افراد ذکر شده “عبدالرّحمن بن عوف” است که در کتاب “درّالمنثور” و آثار دیگر نام او آمده، و هم چنین “سعد بن ابىوقاص” و “قدامة بن مظعون” و... که نامشان در تفسیر این آیه آمده است و اعمال و کردار آینده این افراد نیز علاقه آنها را به دنیا و زندگى و مادّیات دنیا نشان داد.5 با توجّه به آنچه گفته شد، ضعف حدیثى که “بُخارى” در صحیح خود از “کعب بن مالک” نقل کرده که: “من در هیچ یک از جنگها جز جنگ تبوک و بدر از رسول خداصلى الله علیه وآله وسلم تخلّف نکردم، و تخلّف از جنگ بدر به خاطر آن بود که آن حضرت به منظور دستبرد به کاروان قریش رفته بود نه جنگ با آنها...” روشن مىشود. مگر آن که بگوییم: کعب بن مالک این سخن را براى توجیه عمل نادرست خود ذکر کرده. به هر صورت، رسول خداصلى الله علیه وآله وسلم آماده حرکت شد و “عبداللّه بن امّ مکتوم” را به جانشینى خود براى اقامه نماز تعیین فرمود، و “ابولبابه انصارى” را نیز از منزل “روحاء” بازگرداند تا در اداره امور شهر، جانشین آن حضرتصلى الله علیه وآله وسلم باشد.
× تاریخ حرکت و تجهیزات و نفرات مسلمانان تاریخ حرکت رسول خداصلى الله علیه وآله وسلم از شهر مدینه را روز هشتم ماه رمضان ذکر کردهاند6 و با توجّه به این که بر طبق نقل مشهور جنگ بدر در روز هفدهم آن ماه اتفاق افتاده، فاصله این راه را تا بدر که حدود یکصد و پنجاه و پنج کیلومتر است در نه روز طى کردهاند.7 عدد همراهان رسول خداصلى الله علیه وآله وسلم را عموم مورّخین سیصد و سیزده نفر ذکر کردهاند8 و برخى نیز بیشتر گفتهاند9 که 82 نفر از مهاجرین و بقیه از انصار مدینه و آنها نیز 61 نفر از اوس و مابقى از خزرج بودند. این سیصد و سیزده نفر هفتاد شتر داشتند و یک یا دو اسب. یکى از اسبها از آنِ مقداد بود10 و دیگرى از آنِ زبیر یا مرثد بن ابى مرثد غنوى از این رو مسلمانان هر سه یا چهار نفر روى نوبت بر یکى از شترها سوار مىشدند به طورى که رسول خداصلى الله علیه وآله وسلم و على بن ابىطالبعلیه السلام و زید بن حارثه و به قولى مرثد بن ابى مرثد یک شتر داشتند که به نوبت بر آن سوار مىشدند. تجهیزات جنگى آنان فقط شش زره و هشت عدد شمشیر بود.11 و وقتى مقایسه کنیم با لشکرى که قریش از مکّه براى جنگ حرکت دادند مىبینیم که قابل مقایسه با آنها نبودند و جنگى که واقع شد از هر جهت نابرابر بود؛ زیرا در آینده خواهیم خواند که عدد لشکریان قریش 950 الى 1000 نفر بود که 700 شتر و دویست اسب، و بقولى چهار صد اسب داشتند و همگى آنها زره پوش بودند و هر روزه نه تا ده شتر براى غذاى لشکر نحر مىکردند که هر روز روى نوبت هر یک از سران دوازدهگانه قریش که همراه آنان بودند مانند عتبة و شیبة و عباس و ابوجهل و حکیم بن حزام و دیگران از مال خود این شتران را نحر مىکردند... با این حال با نصرت الهى، مسلمانان بر مشرکین پیروز شدند. هفتاد تن از سرانشان را کشته، هفتاد نفر را اسیر کردند و بقیه نیز شکست سختى خورده با رسوایى به مکّه بازگشتند که شرح ماجرا را خواهیم آورد.
× مسیر حرکت ابن اسحاق و دیگران مسیر حرکت رسول خداصلى الله علیه وآله وسلم را تا بدر و نام منزلگاههاى آن حضرت و همراهان را بتفصیل نوشتهاند که ذکر تمامى آنها ضرورتى ندارد ولى ذکر حوادث یکى دو مورد از این منزلگاهها که جنبه آموزندگى دارد خالى از فایده نیست. در چهار منزلى مدینه در جایى به نام “بیوت السقیا” بود که رسول خدا چند تن از همراهان خود را که سنّ و سالشان کم بود بازگرداند مانند عبداللّه بن عمرو و اسامة بن زید، و رافع بن خدیج، و زید بن ثابت. عمیر بن ابىوقاص - که جوانى شانزده ساله بود - آن وضع را که دید خود را در میان دیگران پنهان کرد که دیده نشود، هنگامى که رسول خدا او را دید و خواست برگرداند با گریه و زارى اجازه گرفت و به همراه مسلمانان رفت و در بدر به شهادت رسید. و نیز نقل کردهاند که در یکى از منزلگاهها که نامش “عرق الظبیة” بود مردى از اعراب بادیه نشین را دیدار کردند و از او در مورد کاروان قریش خبرگیرى کردند، او اظهار بىاطلاعى کرد، مردم به او گفتند: به رسول خدا سلام کن! پرسید: مگر در میان شما رسول خداست؟ گفتند: آرى. جلو آمد سلام کرد، آن گاه گفت: “لَئِنْ کُنْتَ رَسُولَ اللَّهِ فَاَخْبِرْنى عَمَّا فی بَطْنِ ناقَتى هذِه؛ اگر تو براستى رسول خدایى به من بگو در شکم این شتر ماده من چیست؟” مردى از همراهان رسول خداصلى الله علیه وآله وسلم به نام “سلمة بن سلامة بن وقش” گفت: از رسول خدا سؤال نکن و نزد من بیا تا پاسخ تو را بگویم، تو بر این شتر جستهاى و در شکم آن همان کُرّه توست! رسول خداصلى الله علیه وآله وسلم با ناراحتى فرمود: “مَهْ اَفَحَشْتَ عَلَى الرَّجُل! زبانت را نگهدار آیا به این مرد فحش دادى! [و سخن زشت گفتى]؟!” سپس روى خود را از “سلمة بن سلامة” گرداند.12
× درسى آموزنده در این جا قبل از آن که مسیر حرکت را ادامه دهیم از این قسمت تاریخ جنگ بدر که در این جا خواندیم به یک نکته اخلاقى آموزنده اشاره کرده، مىگذریم: در این جا مىخوانیم که “سلمة بن سلامة” حرف زشتى به این مرد عرب زد و رسول خداصلى الله علیه وآله وسلم به او پرخاش کرده، از او روى گرداند، در صورتى که به نظر مىرسد سلمة بن سلامة روى علاقه به رسول خداصلى الله علیه وآله وسلم این سخن را گفت، و هنگامى که دید یک عرب بیابانى درصدد تمسخر رسول خداصلى الله علیه وآله وسلم برآمده نتوانست تحمّل کند، و براى رسوا کردن و شرمسار کردن آن عرب این سخن را بر زبان جارى کرد، ولى پیامبر گرامى اسلام او را در این کار سرزنش کرد و عملاً او را تنبیه فرمود. و این درس بزرگى است براى همه کسانى که درصدد تبلیغ دین اسلام و انجام رسالت تاریخى و الهى خود هستند، و براى همه پیروان راستین رهبر عظیم الشأن اسلام که هرگاه در برابر منکران و حتى دشمنان اسلام و ستیزه جویان و مسخره کنندگان قرار گرفتند و از آنها اهانت و یا تمسخرى نیز شنیدند با این حال، عفّت کلام را در برخورد با آنها حفظ کنند و از دایره ادب و نزاکت در گفتار خارج نشوند، و این دستور آموزنده قرآن را نیز از یاد نبرند که خداى تعالى فرموده: “وَ لا تَسُبُّوا الَّذینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ فَیَسُبُّوا اللَّهَ عَدْوَاً بِغَیْرِ عِلْمٍ؛13 دشنام ندهید به کسانى که جز خدا را مىخوانند، زیرا آنها نیز ناآگاهانه از روى دشمنى خدا را دشنام مىدهند.” و این کلام رسول خداصلى الله علیه وآله وسلم را نیز به خاطر بسپاریم که فرمود: “إیَّاکُم وَالْفُحْش فَإِنَّ اللَّه عَزَّوَجَلَّ لایُحِبُّ الفاحِشَ الْمُتَفَحِّش؛14 از فحش دادن سخت بپرهیزید براستى که خداى عزّوجلّ شخص فحش دهنده که خود را وادار به فحش مىکند دوست نمىدارد.” و در جاى دیگر روایت شده که فرمود: “ما کانَ الْفُحْشُ فى شَىءٍ إِلاَّ شانَه؛15 فحش در چیزى نیامد جز آن که آن را زشت کرد.” × دنباله داستان نوشتهاند: رسول خداصلى الله علیه وآله وسلم همچنان پیش آمد تا به “ذخران” رسید. و در آن جا به اطلاع آن حضرت رسید که کاروان قریش - با شنیدن خبر حرکت مسلمانان از مدینه - مسیر خود را از بدر تغییر داده و بسرعت به طرف مکه رفته، و از آن سو نیز بزرگان قریش از مکّه براى نجات کاروان بیرون آمده و به سوى بدر پیش مىآیند.
× ابوسفیان و کاروان قریش اکنون رسول خداصلى الله علیه وآله وسلم و مسلمانان را در منزلگاه “ذخران” مىگذاریم و به سراغ کاروان و رئیس آن، ابوسفیان مىرویم، تا ببینیم براى نجات کاروان از دست مسلمانان چه راهى را در پیش گرفت. چنان که از برخى از تواریخ استفاده مىشود: هنگامى که افراد کاروان قریش در شام بودند شنیده بودند که رسول خداصلى الله علیه وآله وسلم و مسلمانان انتظار حرکت کاروان را مىکشند تا سر راهشان آمده، بدان دستبرد زنند،16 ولى به گفته ابن هشام و دیگران: ابوسفیان هنگامى که به نزدیک سرزمین حجاز رسید17 شروع به تجسّس و خبرگیرى از مسلمانان کرد، و هم چنان از سواران رهگذر و مسافران مىپرسید تا این که از برخى از آنها شنید که محمدصلى الله علیه وآله وسلم اصحاب و یاران خود را براى دستبرد به کاروان از مدینه بسیج کرده و بیرون آمدهاند.
× پیک ابوسفیان به مکّه در این جا بود که ابوسفیان، “ضمضم بن عمرو جهنى” را - طبق اعتقاد برخى با بیست مثقال طلا - اجیر کرد تا بسرعت، خود را به مکّه رسانده، خبر حرکت مسلمانان به سوى کاروان را به سران قریش بدهد و به اطّلاع آنها برساند که مسلمانان قصد مصادره کاروان را دارند و براى نجات کاروان هرچه سریعتر خود را برسانند. و نیز به او دستور داد: هنگامى که داخل مکّه مىشود بینى شترش را ببرد، و پیراهن خود را از جلو و عقب چاک زند و پالان شترش را وارونه کند و فریاد الغوث ! الغوث ! برآورد؛ زیرا عربهاى آن زمان چون حادثه مهم و خطرناکى براى آنها پیش مىآمد براى تحریک مردم این کار را مىکردند.
× خواب هولناک “عاتکه” دختر عبدالمطلب سه شب پیش از آن که “ضمضم” به مکّه برسد و این خبر را به قریش برساند، “عاتکة” دختر عبدالمطلب، خواب هولناکى مىبیند و مىگوید: “دیدم شترسوارى به مکّه آمد و در “أبطح” ایستاد و با فریاد بسیار بلندى گفت: “ألا إنفروا یا آلَ غُدَر18 لِمَصارِعِکُم فى ثَلاث؛ اى مردم مکه تا سه روز دیگر به سوى قتلگاهتان کوچ کنید!” پس مردم را دیدم اطراف او را گرفتند و او هم چنان با مردمى که اطرافش بودند وارد شهر مکه شده تا مسجد الحرام بیامد، در آن جا گویا شترش او را به پشت کعبه برد و در آن جا نیز فریادى دیگر کشید و همان سخن را تکرار کرد، از آن جا به بالاى کوه ابوقُبَیس آمد و فریاد دیگرى به همان نحو کشید، سپس سنگى را برداشته از کوه سرازیر کرد، سنگ هم، تا پایین کوه غلتید و چون به پایین کوه رسید بشکست و در هر یک از خانههاى مکه قطعهاى از آن سنگ بیفتاد!” آن گاه عاتکه به عباس گفت: من با دیدن این خواب چون ترسیدم که به قبیله تو مصیبت و بلایى برسد از این رو تنها آن را براى تو نقل کردم ولى تو براى دیگرى نقل مکن. عباس گفت: خواب عجیبى است تو هم آن را براى دیگرى بازگو مکن ولى هنگامى که عباس از خانه عاتکه بیرون آمد آن خواب را براى “ولید بن عتبه” که از رفقاى نزدیک عباس بود نقل کرد و به او گفت: براى دیگرى نگوید. ولید هم براى پدرش عتبه گفت و چیزى نگذشت که این خواب در شهر مکه منتشر شد و در مجالس قریش مورد بحث قرار گرفت. عباس گوید: پس از آن به مسجدالحرام رفتم که طواف انجام دهم، ابوجهل را با جمعى از قریش مشاهده کردم که دور هم نشستهاند و درباره خواب عاتکه بحث مىکنند، چشمش که به من افتاد مرا صدا زد و گفت: طوافت که تمام شد به نزد ما بیا! چون طواف من به پایان رسید به نزد ایشان رفته نشستم. ابوجهل رو به من کرده گفت: از چه زمانى این زن در میان شما پیغمبر شده؟ من خود را به بىاطلاعى زده پرسیدم: کدام زن؟ گفت: عاتکه! پرسیدم: چه خوابى دیده؟ گفت: اى فرزندان عبدالمطلب مردانتان ادعاى پیغمبرى کردند کافى نبود که زنانتان نیز دست به این کار زدند؟ این عاتکه است که ادعا دارد در خواب دیده کسى به سوى قریش آمده و گفته است: تا سه روز دیگر به جانب قتلگاهتان کوچ کنید! اى عباس ما تا سه روز دیگر صبر مىکنیم، اگر این مطلب واقع نشد نامهاى میان خود مىنویسیم و همگى امضا مىکنیم که شما فرزندان عبدالمطلب دروغگوترین مردمان در میان عرب هستید! عباس گوید: به خدا این سخنان براى من چیز مهمى نبود لیکن با این حال منکر شده گفتم: عاتکه چنین خوابى ندیده، و این مطلب دروغ است. این را گفته و از او جدا شدم. چون شب شد، زنان قبیله بنى عبدالمطلب همگى به خانه ما ریخته گفتند: این فاسق خبیث درباره مردانتان هر چه خواست گفت و شما دم نزدید، اینک پا را فراتر نهاده درباره زنانتان هم یاوهگویى مىکند و تو گوش کردى و پاسخش را ندادى مگر غیرت نداشتى که پاسخش را بگویى؟! گفتم: من پاسخش را دادم، ولى چیز مهمى نبود. به خدا اگر از این پس سخنى گفت او را تنبیه خواهم کرد. چون روز بعد شد، یعنى روز سومى که عاتکه آن خواب را دیده بود، من خشمگین از خانه بیرون رفتم و قصد داشتم به مسجدالحرام بروم و ابوجهل را در هر کجا هست پیدا کنم و او را دشنام گفته سخنان آن روزش را تلافى کنم، همین که به مسجدالحرام آمدم او را دیدم که با سرعت از مسجد خارج مىشود، من پیش خود فکر کردم لابد این مرد - که خدایش از رحمت خود دور کند - دانسته که من قصد دشنامگویى او را دارم که این چنین فرار مىکند، ولى معلوم شد که صداى “ضمضم بن عمرو” را شنیده و مىرود تا سخنان او را بشنود. من هم بیرون رفته ضمضم را دیدم که بینى شترش را بریده و پالانش را وارونه کرده و جامه خود را دریده و فریاد مىزند: اى گروه قریش! مال التّجاره خود را دریابید! دریابید! که همه آنها به خطر افتاده! محمّد و یارانش متعرّض ابوسفیان و کاروان شما شدهاند! هرچه زودتر خود را به کاروان برسانید که اگر دیر بجنبید همه را مىبرند! با این جریان فکر انتقام گرفتن از ابوجهل از سر من بیرون رفت و هر کس به فکر افتاد تا به هر وسیلهاى که مىتواند خود را به کاروان قریش برساند، مردم با سرعت عجیبى آماده رفتن شدند، و اگر کسى هم نمىتوانست برود دیگرى را به جاى خود مىفرستاد، تمام بزرگان قریش آماده حرکت شدند، تنها در این میان ابولهب، عاص بن هشام را که چهار هزار درهم به او مدیون بود به جاى خویش فرستاد و او را با همان مبلغ براى رفتن به این راه به جاى خویش اجیر کرد.
× ماجراى امیّة بن خلف “امیّة بن خلف”19 نیز که پیرمردى فرتوت و فربه بود و بسختى راه مىرفت و بدشوارى سوار و پیاده مىشد خواست همراه قریش نرود ولى “عقبة بن ابى معیط” به نزد او آمده منقلى که معمولاً در آن عود روشن مىکردند با قدرى آتش و عود پیش او نهاد و گفت: اى ابو على! این عود را در این منقل بریز و مانند زنان به خود بخور بده؛ زیرا تو با این تصمیمى که گرفتهاى در ردیف زنان هستى. امیّه از این سخن برآشفت و از جاى برخاست و مانند دیگران آماده رفتن شد.20 این بود آنچه را که ابن اسحاق در این باره نوشته است، ولى در صحیح بخارى براى اکراه امیّة بن خلف از رفتن به همراه لشکر قریش، علّت دیگرى ذکر کرده که در آن معجزهاى از رسولخداصلى الله علیه وآله وسلم و خبرى از آن حضرت درباره آینده امیّة نیز وجود دارد که نقل آن خالى از فائده نیست. بخارى به سندش از “عبداللّه بن مسعود” روایت کرده: امیّة بن خلف با سعد بن معاذ - رئیس انصار مدینه - رفاقت داشت، بطورى که هرگاه امیّة به مدینه مىآمد به خانه سعد مىرفت و هرگاه سعد به مکّه مىرفت به خانه امیّة وارد مىشد، پس از آن که رسولخداصلى الله علیه وآله وسلم به مدینه هجرت فرمود، سعد به منظور انجام عمره به مکّه رفت و به خانه امیّه وارد شد و به او گفت: ساعت خلوتى را براى من در نظر بگیر شاید بتوانم طوافى انجام دهم، امیّة نزدیکیهاى ظهر او را برداشت که به مسجدالحرام ببرد، در راه که مىرفتند ابوجهل آن دو را دید و پرسید: اى ابا صفوان (کنیه امیّة) این کیست که همراه توست؟ گفت: سعد است. ابوجهل با ناراحتى به سعد گفت: تو را مىبینم که آزادانه در مکّه طواف مىکنى با این که بىدینان را در شهر خود پناه دادهاید و به خیال خود آنها را یارى مىدهید و کمکشان مىکنید، سوگند به خدا اگر به همراه “ابوصفوان” نبودى سالم به نزد خاندانت باز نمىگشتى! سعد فریادى بر سر او کشیده گفت: به خدا سوگند اگر جلوى مرا اکنون از طواف بگیرى من نیز جلوى تو را از آنچه بر تو سختتر است خواهم گرفت و آن راه تو از مدینه است.21 امیّه رو به سعد کرده گفت: اى سعد بر سر أبوالحکم داد نکش که او بزرگ و آقاى این منطقه است! سعد گفت: این سخنان را واگذار اى امیّة، به خدا سوگند از رسولخداصلى الله علیه وآله وسلم شنیدم که مىفرمود: آنها تو را مىکشند! امیّه پرسید: در مکّه؟ سعد گفت: نمىدانم! امیّه با شنیدن این سخن، سخت نگران شد، چون به نزد خانوادهاش برگشت به همسرش گفت: اى امّ صفوان! هیچ مىدانى سعد به من چه گفت؟ پرسید: چه گفت: امیّه گفت: مىگوید: محمّد به آنها خبر داده که مرا مىکشند! و من پرسیدم: در مکّه؟ گفت: نمىدانم، در این جا امیّه سخن خود را ادامه داده گفت: “وَاللَّه لا أَخْرُج مِن مَکَّة؛ به خدا سوگند از مکه بیرون نخواهم رفت.” این ماجرا گذشت، تا وقتى که جنگ بدر پیش آمد و ابوجهل در مکّه مردم را براى حرکت به سوى بدر فرا خوانده مىگفت: اى مردم! کاروان خود را دریابید! امیّه از رفتن اکراه داشت، ابوجهل به نزد او آمده گفت: اى اباصفوان! وقتى مردم تو را که بزرگ و سیّد منطقه هستى ببینند که از رفتن بازمانده و خوددارى کردهاى آنها نیز نخواهند رفت. امیّة گفت: اکنون که مرا مجبور به رفتن مىکنى من بهترین و راهوارترین شترى را که در مکّه است براى سوارى این سفر خریدارى خواهم کرد. آن گاه به نزد همسرش آمده گفت: اى امّ صفوان بار سفر مرا ببند! همسرش گفت: مگر سخن برادر یثربى خود را که به تو گفت فراموش کردهاى؟ (و در روایت مسند احمد بن حنبل این گونه است: همسرش بدو گفت: “وَاللَّهِ اِنَّ مُحَمَّدَاً لایَکْذِب؛ به خدا سوگند محمّد دروغ نمىگوید.”) امیّه گفت: من تا همین نزدیکیها با ایشان بیشتر نخواهم رفت! و بدین ترتیب امیّة با قریش به سوى بدر حرکت کرد و به هر منزلگاهى که مىرسید شتر خود را عقال مىکرد [که جلوتر نرود] ولى منزل بمنزل رفت تا این گونه خداوند او را در بدر به قتل رسانید.22 ادامه دارد
پىنوشتها: 1 ) ذهبى، تاریخ الاسلام، ج مغازى، ص50؛ ابن کثیر، السیرة النبویّة، ج12، ص381؛ سیرة ابن هشام، ج1، ص607. 2 ) تفسیر قمى، ص 236. 3 ) انفال (8) آیه7. 4 ) نساء (4) آیه 77. 5 ) براى اثبات پلیدى و دنیاپرستى و اعمال منافقانه آنان به نوشتههاى تاریخى بنگرید. 6 ) مغازى ذهبى، ص51. 7 ) فاصله بدر - که اکنون به صورت شهرى درآمده - تا مدینه 155 کیلومتر و تا مکه 310 کیلومتر است و تا ساحل دریاى سرخ 45 کیلومتر فاصله دارد. 8 ) سیرة الحلبیة، ج2، ص149؛ سبل الهدى والرشاد، ج4، ص40. 9 ) مغازى ذهبى، ص51. 10 ) و در روایت ارشاد مفیدرحمه الله که از امیرالمؤمنینعلیه السلام نقل شده مىفرماید: هنگامى که ما در بدر حضور یافتیم یک اسب سوار بیشتر با ما نبود و او مقداد بود (ارشاد مترجم، ج1، ص64). 11 ) الصحیح من السّیرة، ج1، ص181. 12 ) سیره ابن هشام، ج1، ص613. 13 ) انعام (6) آیه 108. 14 ) خصال صدوق، ج1، ص83. 15 ) بحارالانوار، ج97، ص111. 16 ) ابن سعد، طبقات کبرى، ج2، ص13. 17 ) حجاز قسمتى از جزیرة العرب را مىگفتند که حدوداً چهارصد هزار کیلومتر وسعت داشته، از طرف شمال به خلیج عقبه و “عسیر” از جنوب و منطقه “نجد” از شرق و بحر احمر از غرب محدود بوده و مرکز آن، شهر مکّه و مهمترین شهرهاى آن مدینه، طائف، تبوک )درشمال) تیماء، ینبع و جدّه بوده است. 18 ) در برخى از کتابها “یا آل غالب” ذکر شده ولى در سیره ابن هشام و “مغازى واقدى” و “اسدالغابة” و جاهاى دیگر همان گونه است که نوشته شد و به نظر مىرسد تصحیفى رخ داده باشد اگرچه براى آن نیز مىتوان معناى مناسبى پیدا کرد و “آل غُدَر” منادا است و غدر جمع است از “غدر” به معناى نیرنگ، یعنى اى مردمى که اگر سخن مرا نشنوید به قوم و قبیله خود نیرنگ زدهاید. 19 ) امیّة بن خلف از سران مشرکین و ثروتمندان و بزرگان ایشان بوده است. 20 ) سیره ابن هشام، ج1، ص610. 21 ) منظورش راه تجارتى آنها به شام بود که از کنار مدینه مىگذشت. 22 ) صحیح بخارى، کتاب المغازى؛ باب ذکر النبیصلى الله علیه وآله وسلم من یقتل ببدر. | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 97 |