تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,262 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,169 |
حج ؛ سلوک روحانى | ||
پاسدار اسلام | ||
مقاله 1، دوره 1374، شماره 161، اردیبهشت 1374 | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
حج ؛ سلوک روحانى سید محمود حسینى کاویانى
× سفر روحانى با تو مااى رَز به تابستان خوشیم حکم دارى، هین بکش تا مىکشیم خوش بکش این کاروان را تا به حج اى امیر صبر و مفتاح الفرج حج زیارت کردن خانه بود حج ربّ البیت مردانه بود1 هر سال جاذبه روحانگیز و ملکوتى خانهاى بسیار ساده و در عین حال سرتاپا اسرار و عظمت، عدّهاى را از اقصى نقاط عالم به سوى خود مىکشد و در این راه، هیچ سختى و مشکلى این مشتاقان دلداده را از راه باز نمىدارد. نه هرگز، آن خانه - و صد البته صاحب خانه - آنچنانآنهارامجذوبکردهکهاگراین لقاء، جان را هم طلب کند از دیدگاه عاشق و شیفته این راه، بهاىزیادىطلبنشده واوهمچنانباگامهایى پولادین راه مىپوید و کمترین زمرمه او این است: در بیابان گر به شوق کعبه خواهى زد قدم سرزنشها گر کند خار مغیلان غم مخور بىتردید، تمامى افرادى که بدین سوى روانند در یک حد و رتبه نیستند؛ چه بسیار کسانى که با انگیزههاى غیر الهى و یا با محرّکههایى مشوب و شرکآلود در این راه قدم نهاده و البته به جاى بهره از این زیارت سر تا پا نور چیزى به جز خسارت نصیب آنها نشده است، همان گونه که در روایات داریم پارهاى از افراد از روزه به غیر از تشنگى و گرسنگى بهرهاى ندارند.2 عدهاى نیز از این سفر فقط گرماى سوزان حجاز و سوغاتهاى بازار آن دیار برایشان باقى مىماند. اگر به مجموع مناسک انجام شده این دل غافلان از دیدگاه امام صادقعلیه السلام نظرى بیفکنیم مىبینیم حضرت هیچ گاه عنوان عبادت به کارهاى آنها نداده و مىفرماید: “ما أکثر الضجیج و اقلّ الحجیج؛3 یعنى چه بسیارند افرادى که به جاى حجگزارى، فریاد و هلهله مىکنند و چقدر کماند حج گزاران.” ابوبصیر از یاران نزدیک مولى گویا از این بیان حیرت زده مىشود و جویاى علت این نوع توصیف مىگردد که امام در پاسخ او و یا براى دفع استبعاد ذهنى او مىفرماید: “یا أبا بصیر إنّ أکثَرَ مَنْ تَرى قَرَدَةً وَ خَنازیر؛4 یعنى بدان که اکثر این افراد (سیرتى) همچون میمون و خوک دارند.” به تعبیر دیگر، امام مىخواهد بفرماید: آیا از اینان توقع حج صحیح دارى؟ آیا اینها کسانىاند که از حضرت حق، پاسخ لبیک خویش را دریافت مىدارند؟! پس تا این جا به یک نکته اصلى توجه نمودیم که قبل از گام نهادن در این راه مىبایست توجّهى به باطن خویش داشته باشیم و لااقل از شرایط اولیه حضور بىبهره نباشیم. عارفان نیز که شرط دوستى و قبولى تمامى دستورهاى شرعى را فهم باطن آنها مىدانند در باب حج، سخنان بسیارى دارند؛ مثلاً “محىالدین ابن عربى” - پایه گذار عرفان نظرى - در این زمینه بیان مفصلى دارد که به خلاصه آن اشاره مىشود: وى مىگوید: تردیدى در این نیست که شرط اصلى و اولى حج، “اسلام” است، چرا که اصولاً انقیاد به دعوت الهى - اعم از این که ظاهرى و یا باطنى باشد - از غیر “مُسْلم”، فرض تحقق ندارد، بنابراین اگر کسى حجگزار شد ولى ویژگى انقیاد و اطاعت از حضرت حقتعالى را در وجود خویش ایجاد نکرده بود حج او پذیرفته نیست، زیرا فقط حج مسلمان، پذیرفته است.5 بنابراین اولین گام در حج، که قبل از دست یازیدن به اعمال ضرورت دارد، به وجود آوردن روحیه انقیاد از فرامین الهى در قلب و جان ماست. و بدیهى است این تسلیم، که به تعبیر فلاسفه، “مقول به تشکیک” است، از اطاعتهاى ساده و ابتدایى در اتیان واجبات و وانهادن محرمات الهى شروع مىشود تا به اطاعت محض و خالصى برسد که فرد “کَالمَیّت فى یَد الغَسّال” باشد؛ یعنى در برابر اراده حق همچون مردهاى باشد که در دست غسّال قرار دارد. از این نوع تسلیم در اولیاى الهى مىتوان سراغ گرفت که وقتى پاى اجراى فرامین الهى به میان مىآید هر چقدر هم که آن امر و اجراى آن سهمگین باشد در اطاعت خویش تردید نمىکنند. × ابراهیم مَثَل اعلاى عبودیت هنگامى که به ابراهیمعلیه السلام وحى مىشود که باید فرزند دلبند خودت را براى ما قربانى کنى، ابراهیم بىدرنگ این امر را با فرزند خویش در میان مىگذارد و از او مىپرسد: “فَأنْظُرْ ماذا تَرى؛ نظر تو در این امر چیست؟” و جوان بلافاصله پاسخ مىدهد: “یا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَر؛6 یعنى پدرجان، تو امر پروردگار را اطاعت کن و من صبر خواهم کرد.” ناگفته پیداست این حد از صبر و مقاومت و این میزان از انقیاد در توان بسیارى از توده مردم نخواهد بود ولى لااقل اگر در هنگام انتخاب بین امر الهى و معصیت نتواند به نفس خود تحمیل کند که “إِفْعَل ما تؤمَر” تو امر را اطاعت کن نه خواهش چشم یا دل یا شهوت یا ریاست و أَمثال آن را، در این صورت آیا مىتوان گفت او “مُسْلِم” است آیا او میان امرِ هواى نفس و دستور الهى به کدام دستور گردن مىنهد؟ یقیناً مسلم همان است. قول و فعل آمد گواهان ضمیر زین دو بر باطن شو استدلال گیر این گواهى چیست اظهار نهان خواه قول و خواه فعل و غیر آن قول و فعلى بىتناقض بایدت تا قبول اندر زمان پیش آیدت پس چنان کن فعل خود کو بىزبان باشد اشهد گفتن و عینِ عیان رفتن بنده پى خواجه گواست که منم بنده و این مولاى ماست گردش سنگ آسیا در اضطراب أَشْهَد آمد بر وجود جوى آب7 در خصوص ورود به حج پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله وسلم مىفرماید: “مَنْ حجّ بمالٍ حرامٍ فقال: لبّیک اللهمَّ لبیک قال اللّه له: لالبّیک و لاسعدیک حجّک مردودٌ علیک؛8 یعنى اگر کسى با مال حرام به حج رود و آن جا بگوید خدایا دعوتت را اجابت کردم خداوند به او مىفرماید: نه تو دعوت مرا لبیک گفتى و نه خوش آمدى و هر کارى که مىکنى براى خودت مىباشد.”
× آداب باطنى حج از دیدگاه امامصادقعلیه السلام9 ایشان طى بیانى مبسوط به ظرایف و لطایف نهفته این سفر روحانى اشاراتى دارند که در این جا به چند فراز از آن مىپردازیم:
× پیراستن جان گام نخست: “اذا اردت الحجَ فَجرِّد قلبک للّه...؛ زمانى که اراده حج کردى پیش از هر کار مىبایست قلبت را از هر چه غیر از اوست خالى کنى” و در واقع با جانى به دور از هر گونه آلودگى به این سفر دست یازى... براى تبیین این فراز از سخن امامعلیه السلام ناگزیر از ذکر مقدمهاى هستیم: “حج” در لغت به معناى قصد و آهنگ است و در این جا چون قصد و عزم بر دیدار خانه دوست است بدیهى است هرگز عاقلانه نخواهد بود که انسان تا به درِ منزل دوست برود و به حضور او بار نیابد، بنابراین باطن این قصد، تصمیم بر “لقاء الله” است و اگر هر دیدارى ولو از نوع ظاهرى که از بزرگى به عمل مىآید محتاج شرایط خاص اوست بنابراین بر فردى که مىخواهد آهنگ دیدار دوست کند ضرورى است تا با تهیه زمینه مناسب کارى کند که او را راه دهند نه این که از همان ابتدا با دید مطرود به وى نگریسته شود و این مهم تحقق نمىیابد مگر آن که حجگزار پیش از هر کارى قلب و جانش را از هر چه غیر اوست بپالاید.
× حکایتى از ملاّى رومى پیرامون تجرّد کامل عارف از ماسوى اللّه مولوى مىگوید: جوانى که ادعاى عاشقى داشت شبانگاه به در منزل معشوق آمده و در را به صدا درآورد. آن یکى آمد درِ یارى بزد گفت یارش کیستى اى معتمد گفت “من” گفتا برو هنگام نیست این چنین خوانى مقام خام نیست معشوق وقتى مىشنود که عاشق مىگوید “من” هستم او را نمىپذیرد به این بهانه که تو چگونه عاشقى هستى که در مقابل ما براى خودت “منیّتى” را قائلى؟! رفت آن مسکین و سالى در سفر از فراق یار سوزید از شرر بعد از یک دوره سیر و سلوک و گداختن در فراق یار ریشههاى منیّت هم مىسوزد آن گاه دوباره در مىزند: گفت یارش: که بر در کیست آن گفت بر در هم تویى اى دلستان این بار چون غرق در وجود یار شده دیگر خودى نمىبیند همه اوست لذا در پاسخ کیست کوبنده در مىگوید: کوبنده در، هم تویى! گفت او را کاندر آ اى جمله من نى مخالف چون گل و خار و چمن نیست سوزن را سر رشته دو تا چون که یکتایى در این سوزن درآ10 البته این مقامى است بس رفیع و منیع که همگان مىبایست بکوشیم از منیّتهاى خود در برابر اراده و مشیّت و سایر فرامین او چشمپوشى کنیم تا شایسته آن شویم که توفیق طواف کوى دوست بیابیم وگرنه اگر کعبه آمال و آرزوى کسى رسیدن به جاه و مقام باشد و یا کعبه دیگرى که پیوسته به دور آن دیوانهوار مىچرخد زراندوزى و یا شهوتگرایى و در یک کلمه، هواى نفس باشد آیا چه بهرهاى مىتواند از طواف کعبه الهى و بیتالله ببرد جان او شیفته چیز دیگرى و جسم در کارى دیگر: کعبه جبریل جانها سدرهاى کعبه عبدالبطون شد سفرهاى قبله زاهد بود فیض نظر قبله طامع بود همیان زر قبله ظاهر پرستان روى زن قبله باطن نشینان ذوالمنن11 پس مقصود امام صادقعلیه السلام در این فراز گذشته، این است: اکنون که مىخواهى به حج بروى، حساب خودت را مشخص کن تا معلوم باشد چه مىخواهى؟ کجا مىروى؟ و مقصود اصلى در آن جا چیست؟ و اگر حقیقت امر را بخواهى ملاحظه کنى از همین جا مىبایست خواستههاى نفسانى که عمرى را در طلب آنها گذراندهاى زیر پا بگذارى و در دلت علاقهاى به غیر از یک علاقه و محبت، چیزى باقى نگذارى چرا که: “ما جعل الله لرجل من قلبین فى جوفه؛12 خدا هرگز براى کسى دو دل قرار نداده است.” تا با یک دل خود و تمنّیات و دیگران را دوست بدارد و با دیگر دل، خدا را نه هرگز، محبت یک محبت، جذبه یک جذبه، یار یک یار، هدف یک هدف و کعبه مقصود هم یکى است تا ما کدام سویى باشیم. سخن در این باب را گرچه بسیار طولانى است ولى با سرودهاى از عارف و فیلسوف اسلامى فیض کاشانى به پایان مىبریم: گفتم که: روى ماهت تا کى زمن نهان است گفتا: تو خود حجابى ورنه رخم عیان است گفتم: فراق تا کى؟ گفتا: که تا تو باشى گفتم: نفس همین است گفتا: سخن همان است × توکل گام دوم: وَ توکّلْ علیه فى جمیع ما یظهر من حرکاتک و سکناتک توکل عبارت است از یک نوع سکون و آرامشى که در اثر واگذارى کارها به حضرت حق در جان انسان متوکل جایگزین مىشود، زیرا اصولاً ما هر چقدر هم که تلاش کنیم باز نگران نتیجه و پیامدهاى آن هستیم، نمىدانیم آیا با تلاش، مقصود ما عملى مىشود یا نه؟ نفس این ابهامى که در عقیب هر کارى به انسان چهره مىنماید ضرورت توکل را به ما گوشزد مىکند؛ یعنى تو در حدّى که مىتوانى و در محدوده تواناییهاى تو است موظفى از تلاش دست نشویى امّا این که بالاخره چه مىشود؟ این پیامدها را به خداوند مىبایست واگذار کرد و با اطمینان نفسانى از این استمداد الهى بدون هیچ تشویش و اضطرابى گام در طریق مقصود نهاد. مرحوم سبزوارى در این مورد مىگوید: توکّلٌ أَنْ تَدَعَ الأمرَ إلى مُقَدّرِ الامورِ جلَّ وَ عَلا و لیسَ هذا أَنْ تَکُفَّ عَنْ عَمَل إذْ رُبَّ أَمرٍ بِوَسائطٍ حَصَل13 یعنى توکل آن است که تو کارها را به خداوندى که تقدیر کننده همه امور است بسپارى و این توکل به معناى آن نیست که دست از عمل بشویى، زیرا چه بسیار امورى که به واسطه وسایل حاصل مىشوند. سالک در امر توکل به حدّى مىرسد که گرچه در هیچ کارى از امور محوّله به او کوچکترین اهمال و سستى نمىورزد ولى در عین حال همه چیز را از ناحیه او مىبیند و گویا در هیچ کارى استقلال عمل ندارد. اگر این خصلت براستى در فردى جلوهگرى کند به دنبال آن مىتواند به مقام منیع “رضا” راه یابد. البته توضیح این مباحث در این مختصر امکان پذیر نیست، علاقهمندان مىتوانند به کتابهاى منازلالسائرین و چهل حدیث امام خمینىقدس سره مراجعه کنند.
× اداى حقوق گام سوم: وأخْرُجْ من حقوقٍ تلزِمُکَ مِنْ جَهَةِ المخلوقین حقوقى که از ناحیه دیگران بر عهده ماست منحصر در این نیست که اگر بدهکار بودیم طلب خود را بپردازیم یا حداکثر اگر غیبت و یا تهمتى را خداى ناخواسته داشتهایم از صاحبانش حلالیت بطلبیم آن هم با حالت طلبکارانه، نه، دایره این حقوق بسیار گستردهاند تا جایى که سجادالائمه - سلام الله علیه - در رساله حقوقى خویش پنجاه حق را معرفى نموده، وظایف ما را در قبال آن گوشزد کردهاند. عدم تأدیه این حقوق و بىاعتنایى به آنها همچون زنجیرهایى جان سالک را در خود مىپیچد و نمىگذارد از اعمالش بهره واقعى ببرد، زیرا علاوه بر این که ما موظفیم نسبت به تمامى چیزهایى که با آنها مواجهیم عکسالعمل صحیح و معقول از خود نشان دهیم که از آنها به حق تعبیر مىشود عمل به آنها نیز از عوامل مؤثر در رشد و تعالى ما محسوب مىگردد. هر سال جاذبه روحانگیز و ملکوتى خانهاى بسیار ساده و در عین حال سرتاپا اسرار و عظمت، عدّهاى را از اقصى نقاط عالم به سوى خود مىکشد و در این راه، هیچ سختى و مشکلى این مشتاقان دلداده را از راه باز نمىدارد. نه هرگز، آن خانه - و صد البته صاحب خانه - آن چنان آنها را مجذوب کرده که اگر این لقاء، جان را هم طلب کند از دیدگاه عاشق و شیفته این راه، بهاى زیادى طلب نشده است.
× مراقبت در عبادت گام چهارم: وَراعِ أَوقاتِ فَرائضَ اللّهِ وَ سُنَنَ نَبِیِّهصلى الله علیه وآله وسلم حجگزار قبل از آن که بخواهد خودش را به کانون عنایات و توجه الهى یعنى کعبه برساند مىبایست در مراحل قبل، دچار کاستیها و نقایص نباشد وگرنه از کسى که هنوز در دامنه این کوه نیز قدم ننهاده چگونه مىتوان انتظار رسیدن و دستیابى به قلّه کمال و عظمت را داشته باشد او از این جا خودش را با عبادت و اطاعت الهى خو مىدهد و جانش را با ارتباط الهى مأنوس مىسازد تا در آن جا بتواند بالاترین مرتبه ارتباط را بین خود و خداى خویش ایجاد کند. × تذکر: انسان در طول مدتى که به عبادت اشتغال دارد مىکوشد تا ارتباطى میان خود و خالق خویش برقرار سازد بتدریج هر چقدر بر میزان این ارتباط افزوده شود به تبع آن، علقهاى بین او و حضرت حق ایجاد مىشود تا جایى که این کشش به حدى از قدرت و جاذبه مىرسد که عرفا از آن به عشق تعبیر مىکنند. انسان عاشق اگر در عشق راستین باشد هدفى به غیر از جلب رضایت معشوق ندارد، چرا که مىداند اى بسا کوچکترین خلاف ممکن است دل معشوق را به درد آورد و او را از صحنه حضور خویش محروم سازد. پس او براى اثبات این که من در مدعاى خویش صادقم راهى را به غیر از اطاعت محض و تسلیم بىچون و چرا که نام آن را عبادت مىگذاریم در پیش روى خویش نمىبیند. البته نوافل و مستحبات در این میان نقش مهمترى را نسبت به واجبات ایفا مىکنند، در واجب چون اضطرار هست، نمىتوان امر اضطرارى را دلیل بر محبت گرفت ولى در مستحب چون امر لزومى آن را دنبال نمىکند تا حدى مىتواند گواه بر علاقه و عشق بشود. بندگى کن تا که سلطانت کنند تن رها کن تا همه جانت کنند از چه شهوت قدم بیرون گذار تا عزیز مصر و کنعانت کنند بگذر از فرزند و مال و جان خویش تا خلیل الله دورانت کنند
× إِحرام از ما سوى الله گام پنجم: واحرِمْ عن کلّ شَىء یمنعُکَ من ذکر اللّه عزّوجل و یحجبک عن طاعته از این مرحله وارد اعمال حج مىشویم. نخستین عمل حجگزار، احرام است. احرام به معناى حرام نمودن یک سرى از امور است، در نماز نیز با تکبیرةالاحرام محرمات خارج از نماز از قبیل خوردن، آشامیدن حرکت کردن و... آغاز مىشود، امّا در حج یک سرى از امور ویژه با لبّیک بر محرم، حرام مىشود: از قبیل نگاه در آینه، لباس دوخته پوشیدن، استعمال عطر و بوى خوش و... ولکن حقیقتاً محرم از زمانى که مىگوید لبّیک یعنى خدایا دعوتت را اجابت کرده و به سوى تو آمدم مىبایست با تمام جان و وجود به طرف خدا برود و لازمه این همان چیزى است که امام صادقعلیه السلام مىفرماید: “با احرام مىبایست از هر چه غیر خداست و یا تو را از اطاعت او دور مىکند براى همیشه دورى گزینى.” و لبِّ بمعنى إجابةً صافیةً خالِصةً زاکیةً للّه تَعالى، آن وقت مىبایست تلبیه و پاسخگویى به دعوت حق را که همان اجابت دعوت محسوب مىشود به صورتى خالص، پاکیزه و به دور از هرگونه شوائبى فقط براى خدا آورده شود؛ یعنى حقیقتاً بگویى که آمدم و در آمدنت صادق باشى و براى همیشه ملتزم به این بازگشت به سوى خدا باشى.
× طواف گام ششم: وطِف بقلبک مع الملائکة حول العرش... در روایات متعددى از حضرات معصومینعلیهم السلام نقل شده است که: خداوند کعبه را بسان عرش خویش بنا نهاده است و زمانى که از امام صادقعلیه السلام از سرّ تربیع (چهار ضلعى بودن) کعبه و عرش الهى سؤال مىکنند حضرت مىفرماید: چون کلماتى که اسلام بر آن بنا شده است چهارست که همان تسبیحات اربع باشد: 1- سبحان الله 2- الحمدلله 3- لاالهالاالله 4- الله اکبر.14 این که حضرت فرمودهاند “کلمه”، بىشک مقصود حرف نیست، تا عرش الهى بر یک سرى از حروف الفبایى استوار شده باشد بلکه کلمه در این جا نمایانگر واقعیاتى است وجودى که قوام هستى بر پایه آنها استوار است و این همان کلمهاى است که در قرآن آمده است: عیسىعلیه السلام کلمة الله است15 آن وقت همان گونه که ملائکة الله در حول محور عرش الهى که عظمت آن، آنان را به حیرت و تحیّر کشانده، در گردشند شما نیز کعبه را مثالى از عرش الهى دانسته و با قلب خویش به دور آن محور گردش کنید تا بدانید قوام وجودى شما از کدامین محور ناشى مىشود غیر از آن که نفس طواف و گردش، شدت علاقه انسان را به چیزى مىرساند چرا که گاهى انسان از چیزى به صورت گذرا عبور کرده و گاهى در آن درنگ مىکند و گاهى پروانهوار دل از محبوب واقعى نمىتواند جدا کند آن وقت به مقام طواف مىرسد و در این هنگام با تمام نظام آفرینش هماهنگ مىشود و خویشتن خویش را در آن محور مىباید: جرعه چون ریخت ساقىّ الست بر سر این خاک شد هر ذرّه مست جوش کرد آن خاک و مازان جوششیم جرعه دیگر که بس بىکوششیم چون بیفزاید مىِ توفیق را فوت مىبشکند ابریق را عاقلا! مجنون حقّم بىقرار در چنین بىخویشیم معذور دار گام هفتم: تلاشى خالصانه در نجات گوهر جان از چنگال هوس و هَرْوِلْ هَرباً من هواک... وقتى که پاى در مسعى نهادى بدان که دستیابى به وصال حضرت دوست نیازمند تلاشى عاشقانه است در آن جا هروله کن و آن را به منزله گریز از گرایشات غیر خدائیت قرار ده و از خودت بیرون شو و از احوال گذشتهات در جان و قلبت ابراز انزجار و تنفر کن و این کار را به آخر برسان و مردانه پیروزمند قدم به پایان راه گذار.” × خروج از لغزشها گام هشتم: واخْرُجْ عن غفلتک و زلاّتک بخروجک الى منى و لا تتمنّ ما لا یحلّ لک و لا تستحقّه زمانى که از سرزمین منى خارج مىشوى مىبایست از لغزشها و غفلتهایت که منشأیى بهغیر از دستیابى به آرزوهاى واهى و دور و دراز دنیوى ندارد خارج شده باشى؛ یعنى در آن سرزمین مىبایست آرزوهایت را بازشناسى کنى و بدانى اگر خودت را در باتلاق خواهشهاى دل رها کنى بىتردید تا تمام هستىات را به پاى آن درخواستهاى مکرر نریزى از آن رها نخواهى شد، به تعبیر سعدى: چشم تنگ مرد دنیا دوست را یا قناعت پر کند یا خاک گور پسقبلازآنکه مشتى خاک که بر روى جسد ما ریخته مىشودبهاینتقاضاىشدید آرزوها پایان دهد تو در منى آنها را بر زمین بگذار و دیگر به دنبال چیزىکهشایستهدستیابىنیست ویاحرام است مباش.
× عرفات؛ سرزمین عرفان و شناخت گام نهم: واعْترف بالخطایا بعرفات وَ جَدّد عهدک عنداللّه بوحدانیته در عرفات، زمان مناسبى است که از خطاهاى گذشته عذرخواهى کرده و با خدایت عهدى دوباره برقرار سازى، چرا که عهد بندگى ما با خداوند را بارها شیطان نقض کرده است، گرچه خداوند هشدار داده بود که: أَلَمْ أَعْهَد إلیکم یا بنی آدم ان لا تعبدوا الشیطان” ولى این پیمان هر بار به بهانهاى از میان مىرفت در این جا یک تجدید عهد بنیادین که وسوسههاى شیطان نتواند خللى در آن ایجاد کند مىبایست ایجاد شود تا از عرفه بدون معرفت خارج نشده باشیم.بقیه در صفحه50 بقیه از حج؛ سلوک روحانى × رمى زشتیها گام دهم: وَارْمِ الشَهواتِ، و الخساسة والدّنائةَ، و الافعالَ الذمیمةِ عِنْدَ رَمْىِ الجمرات هنگامى که شیطان را هدف مىگیرى و او را رمى مىکنى با همان سنگى او را نشانه بگیر که او تو را هدف قرار داده که عبارت از شهوات و میلهاى افسار گسیخته، تن دادن به پستىها و کارهاى ناپسند و ناروا باشد تو در واقع آنها را از خود دور مىکنى و آنچه از شیطان گرفتهاى به سویش پرتاب مىکنى تا براى همیشه ارتباط خودت را با او قطع کرده و از تحت ولایت او خارج شوى.
× قربانى گام یازدهم: وَاذْبَحْ حنجرة الهوى والطمع عند الذبیحة با ذبح تو گویى براى همیشه شاهرگ هواىِ نفس و گرایشهاى واهى را قطع کرده و لاشه او را سویى مىافکنى و صد البته این کار را فقط براى رضایت الهى انجام مىدهى گویا زبان حال تو در آن وادى چنین است: خدایا! هر چیز که بخواهد در سر راهم مانع وصال تو شود شاهرگ آن را بریده و از وجودم جدا مىکنم و شاید این کار کنایه از این باشد که خدایا آنچه براى توست شایسته زنده ماندن و بقاست و هر آنچه غیر توباشد فانى شونده پس چه بهتر که ما زندگیمان را وقف امور فانى همانند خواستههاى زودگذر دنیوى نسازیم.
× تراشیدن سر گام دوازدهم: وَاحْلَقِ العیوبَ الظاهرةِ والباطنةِ بحلق شعرک آخرین مرحلهاى را که ما در این جا بدان مىپردازیم حلق رأس است گرچه چه در این حدیث شریف و چه در نفس اعمال حج ریزهکاریها و نکات ناگفته بسیارى باقى مىماند که پرداختن به همه آنها در این جا مقدور نیست. حضرت مىفرماید: با تراشیدن سر از عیوب و کاستیهایى که تو را احاطه کرده خودت را بیرون بیاور در واقع تو گویى ریشهها را زدهاى و اکنون فارغ البال فقط سر در هواى دوست دارى موى سر معمولاً در نزد اقوام مختلف یکى از شاخصههاى تفاخر و زیور بیرونى محسوب مىشود، لذا بیشترین زمان را آرایش او از ما مىگیرد که این امر یک نوع توجه کامل به خودِ نفسانى انسان مىشود. با دستور تراشیدن آن، زمینه آزادى او را از توجهات نفسانى از میان برده و از او انسانى وارسته از این تمایلات مىسازند چرا که تمام مشکلات از همین کانون نشأت مىگیرد.
× ختامه مسک آنچه که حج را با تمام عظمتهایش پایانى خوش و مبارک عطا مىکند امر “امامت” است که این نیک فرجامى از زمان پیامبراکرمصلى الله علیه وآله وسلم بود و تاکنون نیز همان است: “ولن تجد لسنة الله تبدیلاً”16 پیامبر اکرم در آخرین حج، که با اعلام قبلى صورت پذیرفته بود و همه مىخواستند در آن حضور داشته باشند، بعد از اتمام مراسم حج در هنگامه بازگشت با امر صریح الهى، بزرگترین شخصیت جهان اسلام را، که از کودکى در دامان حضرتش رشد کرده بود و علاوه بر آن افتخار انحصارى ولید کعبه را از آنِ خویش ساخته و تمامى مشکلات را با دست توانمند خویش از سر راه برداشته بود، به مقام منیع و رفیع “امامت” منصوب فرمود و با این نصب، دین کامل و نعمت الهى به حد تمامیت خویش رسید.17 طبیعى است بدون ولایت حضرتعلىعلیه السلام هر چقدر که تمامى عبادتها - از جمله حج - به خوبى صورت پذیرد باز هم کار ناقص و غیر قابل قبول است و این امر، نص قرآن کریم است که مفسران عامّه و خاصه بر آن تصریح دارند و تا دامنه قیامت به عنوان عامل کمال دین مطرح است، لذا وقتى از امامباقرعلیه السلام سؤال مىکنند این که خداوند فرموده است: “وَ أَتِمُّوا الحَجَّ والعمرة لله؛18 حج و عمره را براى خدا به پایان ببرید” مقصود چیست؟ حضرت مىفرماید: “تَمامُ الحَجِّ لقاءُ الإمام؛19 یعنى تمامیت حج به رؤیت امام زمان - صلوات الله علیه - است.” که بر طبق سیره ائمه همیشه آن بزرگواران در ایام حج حضور پیدا مىکرده و شیعیان را در ضمن اعمال حج آموزش مىدادهاند و اکنون که زمان امامت حضرت حجة بن الحسن(عج) مىباشد ایشان نیز بدون هیچ تردیدى در جمع حاجیان بوده و ناظر احوال و اعمال آنها هستند خوشا بر آن کسانى که با این لقاء که لقاء مظهر اسم اعظم الهىست حجّشان را ختامى نیکو مىبخشند و یا لااقل رضایت آن ذات شریف را از اعمالشان حاصل مىکنند اللهم ارزقنا حجّ بیتک الحرام و زیارة ولیّک علیه السلام.
پىنوشتها: 1) لب لباب مثنوى، عین اول، ص52. 2) بحارالانوار، ج86، ص289. 3) همان، ج27، ص181. 4) همان،ج47، ص79. 5) فتوحات مکیه، ج1، ص668. 6) صافات (37) آیه102. 7) لب لباب مثنوى، رشحه ثانیه، ص43 - 42. 8) میزان الحکمة، ج2، ص275. 9) مصباح الشریعه و مفتاح الحقیقه، باب11؛ بحارالانوار، ج99، ص124. 10) مثنوى، دفتراول، ص61. 11) لب لباب مثنوى، ص53. 12) احزاب(33) آیه4. 13) منظومه حکمت، ص357. 14) بحارالانوار، ج99، ص57. 15) نساء(4) آیه171. 16) فاطر(35) آیه43. 17) مائده(5) آیه3. 18) بقره(2) آیه189. 19) بحارالانوار، ج99، ص374. | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 87 |