تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,263 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,169 |
ماجراى جنگ بدر | ||
پاسدار اسلام | ||
مقاله 1، دوره 1374، شماره 161، اردیبهشت 1374 | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
درسهایى از تاریخ تحلیلى اسلام - “مسلسل 62” “ حوادث سال دوم هجرت - 8 “ ماجراى جنگ بدر قسمت سوم حجةالاسلام والمسلمین رسولى محلاتى
× حرکت قریش از مکّه همانگونه که گفته شد: به دنبال آمدن ضمضم بن عمرو مردم مکه و قریش با تمام تجهیزات، بسرعت آماده حرکت براى نجات کاروان شده و به فاصله چند روز، لشکرى عظیم فراهم شد و همه سران قریش نیز همراه آن لشکر حرکت کردند، تنها ابولهب به جاى خود، عاص بن هشام بن مغیرة را در مقابل چهار هزار درهم که از او طلبکار بود و نمىتوانست پرداخت کند به همراه قریش فرستاد و خود در مکه ماند. از مغازى واقدى و روایات دیگر استفاده مىشود که بیشتر سران قریش از رفتن به این سفر اکراه داشتند و درصدد بهانهاى بودند که از رفتن شانه خالى کنند، و از همه بیشتر چند نفر بودند مانند حارث بن عامر، و امیّة بن ابىخلف و عتبة و شیبة و عاص بن منبّه و حکیم بن حزام و على بن امیّة خلف... در مقابل، ابوجهل و برخى دیگر مانند عقبة بن ابى معیط و نضربن حارث سخت مردم را به رفتن، تشویق مىکردند و هرگاه مىشنیدند کسى از رفتن خوددارى کرده به نزد او رفته و به هر ترتیبى بود او را وادار به حرکت مىنمودند. و به هر صورت، روزى که لشکر قریش از مکه حرکت کرد عموم سران قریش در میان آنها بودند، و عدد نفرات آنها به نهصد و پنجاه الى هزار نفر مىرسید، و در میان آنها دویست اسب بود که یدک مىکشیدند، و عموم آنها شتر سوارى داشتند و نهصد زره نیز همراه خود داشتند و زنان خواننده و نوازنده آمده بودند تا در هجاى مسلمانان شعر بخوانند و دفّ بزنند. گذشته از اینها شتران زیادى همراه آورده بودند تا از گوشت آنها براى طبخ غذاى گرم استفاده کنند، روز اول ابوجهل ده شتر نحر کرد، و روز دوم امیّة بن خلف نه شتر، و روز سوم سهیل بن عمرو ده شتر و روز چهارم شیبة بن ربیعة نه شتر و روز پنجم عتبة ده شتر و روز ششم نُبیه و مُنبه ده شتر و روز هفتم عباس بن عبدالمطلب ده شتر و... و به همین ترتیب هر روز نه یا ده شتر براى غذاى لشکر نحر مىکردند.
× گزارش مسیر کاروان به رسول خدا(ص) از طرف دیگر پیغمبر اسلامصلى الله علیه وآله وسلم در نزدیکى قریه صفرا دو نفر را به نامهاى بسبس بن جهنى، و عدى بن أبى الزغبا به سوى بدر روانه کرد تا اخبارى از مسیر کاروان قریش و ابوسفیان کسب کرده به اطلاع آن حضرت برسانند. این دو نفر به دنبال این مأموریّت، خود را به چاههاى بدر رساندند و شترهاى خود را در کنار تپه نزدیک چاههاى مزبور خوابانده ظرفهاى آب خود را از پالان شتران باز کردند و به عنوان آب بردن، به چاهها نزدیک شدند. عدهاى از اعراب در اطراف چاههاى مذکور چادر زده و سکونت داشتند. از آن جمله شخصى بود به نام مجدى بن عمرو جهنى. این دو هنگامى نزد چاهها آمدند که مجدى در آن جا نشسته بود و آنها را بدید، بسبس و عدى لب چاه آب آمدند و مشغول کشیدن آب شدند، دو زن نیز در آن طرف مشغول کشیدن آب بودند، از لحن سخنشان معلوم بود که یکى از آنها از دیگرى طلبى دارد و طلبکار همان جا به دامن آن زن بدهکار چسبیده بود و مطالبه پول خود را مىکرد، و آن زن به او مىگفت: فردا یا پس فردا کاروان قریش بدین جا وارد مىشوند و من براى آنها کار مىکنم و طلب تو را مىپردازم. مجدى هم به آن زن گفت: راست مىگوید. و بدین ترتیب آن دو را از هم جدا کرد. بسبس و عدى این گفت و گو را شنیده به نزد شتران خود بازگشتند و آنها را از جا بلند کرده مهیاى بازگشت شدند، و با سرعت، خود را به رسول خداصلى الله علیه وآله وسلم رسانده و آنچه را شنیده بودند به اطلاع آن حضرت رساندند.
× تغییر مسیر کاروان روزى که ابوسفیان خبر حرکت رسول خداصلى الله علیه وآله وسلم و پیروانش از یثرب را شنیده بود همه جا مراعات احتیاط را در فرود آمدن و حرکت کردن مىنمود. از آن جمله چون به نزدیک بدر رسیدند خود ابوسفیان پیشاپیش کاروان به سر چاههاى آب آمد و از مجدى بن عمرو پرسید: این روزها کسى این جا نیامده؟ مجدى گفت: در این چند روزه شخص ناشناسى در این جا به چشم من نخورد جز دو نفر که به کنار این تپه آمدند و شتران خود را در آن جا خواباندند آن گاه به کنار چاه آمده ظرفهاى خود را آب کرده و رفتند. فوراً ابوسفیان به همان جا که مجدى اشاره کرده بود آمده و به جستجو پرداخت تا جاى خوابیدن شتران را پیدا کرد و یکى از پشگلهایى که شتران در آن جا انداخته بودند برداشته بهم فشار داد و متوجه شد که نواله هسته خرماست. فوراً گفت: به خدا این سواران اهل یثرب بودهاند چون آنها هستند که به شتران خود نواله هسته خرما مىدهند. این را گفته و به سرعت به نزد کاروان برگشت و آنها را از نزدیک شدن به چاههاى بدر ممانعت کرده، راهشان را به ساحل دریاى احمر کج کرد و بدر را در دست چپ خود قرار دادند و بسرعت از آن حدود گذشتند.
× رسیدن خبر حرکت قریش به رسولخدا(ص) و مشورت با اصحاب همه اهل تاریخ نوشتهاند: در این وقت که رسول خداصلى الله علیه وآله وسلم به جایى به نام “ذقران” رسیده بود خبر حرکت قریش از مکه به رسول خداصلى الله علیه وآله وسلم رسید، و با رسیدن این خبر جریان تازهاى پیش آمد، زیرا ادامه مسیر به سوى بدر از آن پس خطر درگیرى و جنگ با قریش را در پى داشت، و رسول خداصلى الله علیه وآله وسلم نمىخواست بدون نظرخواهى و مشورت با اصحاب کارى انجام دهد اگر چه خود تصمیم به ادامه راه را داشت، زیرا بازگشت مسلمانان براى آنها شکستى محسوب مىشد و قریش را دلیر مىساخت و خود را پیروز جلوه مىدادند. از این روى، رسول خداصلى الله علیه وآله وسلم اصحاب را نزد خود گِرد آورده و براى ادامه مسیر از آنها نظرخواهى کرد، در این جا برخى از مورخین مانند ابنهشام بطور سربسته نوشتهاند: “فقام ابوبکر، فقال واحسن، ثم قام عمربن الخطاب، فقال واحسن؛1 یعنى: ابوبکر برخاست و سخن گفت و نیکو گفت، سپس عمربن خطاب برخاست و سخن گفت و نیکو گفت” ولى متن گفتار آنها را نقل نکردهاند. و برخى نیز از این سربستهتر و مجملتر نوشتهاند و بدون این که از کسى نامى ببرند گفتهاند: “فاستشار النّاس فقالوا خیراً؛2 یعنى: رسول خداصلى الله علیه وآله وسلم از مردم نظرخواهى کرد، و آنها سخنى خیر گفتند. ولى در برخى از روایات متن گفتار عمر را این گونه نقل کردهاند: “یا رسول اللّه إنّها قریش و خیلاؤها، ما آمنت منذ کفرت، و ما ذلّت منذ عزّت، و لم نخرج على أهبّة الحرب؛3یعنى اى رسول خدا! اینان قریش هستند با آن همه تکبّر و خودخواهى، از روزى که کافر شدند ایمان نیاوردند، و از هنگامى که عزّت یافتند خوار نگشتند و ما نیز براى جنگ بیرون نیامدیم و آماده نیستیم...” و در روایت طبرسىرحمه الله و على بن ابراهیم قمى این گفتار از ابوبکر و عمر هر دو نقل شده4 و در آن دو آمده که رسول خدا به آنها دستور جلوس داد، و روشن است که رسول خداصلى الله علیه وآله وسلم از این گفتار که متضمّن مدح قریش و موجب دلسردى مسلمانان مىشد و پیشنهاد ضمنى بازگشت به مدینه مىدادند ناراحت و دلگیر شد... و در برخى از روایات آمده هنگامى که برخى از اصحاب پیشنهاد ترک جنگ را به رسول خداصلى الله علیه وآله وسلم دادند چهره رسول خدا از این گفتار دگرگون و درهم شد “فعند ذلک تغیّر وجه رسول اللّهصلى الله علیه وآله وسلم”.5 جالب این است که برخى از اهل حدیث و تاریخ؛ مانند ابن کثیر در یک جا همان تعبیر ابن هشام و دیگران را ذکر کرده که: “قام أبوبکر فقال واحسن و قام عمر فقال واحسن” و سپس در جاى دیگر از راویان دیگر این گونه نقل کرده: “شاور أصحابه فتکلّم ابوبکر فأعرض عنه، ثمّ تکلّم عمر فأعرض عنه...؛6با اصحاب خود مشورت کرد، پس ابوبکر سخن گفت و رسول خدا از او روى بگرداند، سپس عمر سخن گفت و رسول خدا از او روى بگرداند.” و نظیر همین مطلب از صحیح مسلم و مسند احمد به دو طریق و از کتاب الجمع بین الصحیحین و البدایة و النّهایة نقل شده.7 عموم اهل تاریخ نوشتهاند: پس از سخن ابوبکر و عمر، مقداد برخاست و گفت: “یا رسول اللّه انّها قریش و خیلاؤها و قد آمنّا بک و صدّقناک و شهدنا أَنَّ ما جئتَ به حقٌّ من عند اللّه، و اللّه لو أمرتنا ان نخوض جمر الغضا و شوک الهراس لخضناه معک و لانقول لک ما قالت بنواسرائیل لموسى: “إِذْهَب أَنْتَ وَ ربُّک فقاتِلا انّا هیهنا قاعِدون”، وَ لکِنَّا نقول: إذهب أنتَ وَ رَبُّک فَقاتِلا إِنّا مَعَکُما مُقاتِلون؛ اى رسول خدا اینان قریش هستند با همه تبخترشان، ولى ما براستى به تو ایمان آوردیم و تصدیقت کرده گواهى دادیم که آنچه تو از سوى خدا آوردهاى حق است، به خدا سوگند اگر به ما دستور دهى در میان آتش درخت “غضا”8 و تیغهاى درخت “هراس”9 فرو رویم بهمراه تو فرو خواهیم رفت و ما چنان که قوم بنىاسرائیل به موسى گفتند به تو نمىگوییم: “تو و پروردگارت بروید و کارزار کنید و ما در این جا نشستهایم” بلکه ما مىگوییم: “تو و پروردگارت بروید و کارزار کنید و ما هم با شما کارزار مىکنیم.” و همین مورخین به دنبال سخن مقداد نوشتهاند: “فأشرق وجه النّبىصلى الله علیه وآله وسلم و دعا له و سرّ لذلک و ضحک؛10 پس چهره پیغمبرصلى الله علیه وآله وسلم روشن شد و درباره او دعا کرد و مسرور گشته و خندید.” و بلکه از کشّاف نقل شده که رسول خداصلى الله علیه وآله وسلم خندید و درباره مقداد دعاى خیر کرد.11 ولى با این حال مجدداً رسول خداصلى الله علیه وآله وسلم فرمود: “أشیروا علىّ؛ نظر خود را به من بدهید!” و در این جا نظر آن حضرت به انصار مدینه بود که همراه او آمده بودند. و سبب این نظرخواهى از آنها نیز این بود که انصار مدینه روزى که در مکّه با آن حضرت بیعت کردند متعهد شدند که اگر آن حضرت به شهر آنها وارد شود، در مدینه از آن حضرت حمایت و دفاع کنند، اما سخنى از خارج شهر مدینه نشده بود و رسول خداصلى الله علیه وآله وسلم مىخواست بداند آیا نظر آنها در مورد جنگ با دشمنان اسلام در خارج شهر مدینه نیز همان است یا نه؟ سعد بن معاذ12 - رئیس انصار مدینه - که این سخن را شنید برخاسته عرض کرد: اى رسول خدا! گویا منظور شما ما هستیم؟ فرمود: آرى. عرض کرد: گویا هدفى که براى آن از شهر مدینه بیرون آمدهاید تغییر کرده و مأمور به چیز دیگرى شدهاى؟ فرمود: آرى. عرض کرد: “بأبى أنت و امّى یا رسول اللّه انّا قد آمنّا بک و صدّقناک و شهدنا أَنّ ما جئت به حقٌّ من عند اللّه فمرنا بما شئت و خذ من اموالنا ما شئت و اترک منها ما شئت، و اللّه لو امرتنا ان نخوض هذا البحر لخضناه معک، و لعلّ اللّه ان یریک ما تقرّبه عینک، فسربنا على برکة الله؛ پدر و مادرم به فدایت اى رسول خدا! براستى که ما به تو ایمان آوردیم و تصدیقت کردیم و گواهى دادهایم که آنچه را بدان مبعوث گشتهاى حقّ و از نزد خداست، پس ما را به هر چه خواهى فرمان ده، و از مالهاى ما هر آنچه را خواهى برگیر و هر چه را خواهى واگذار، به خدا سوگند اگر به ما دستور دهى که در این دریا فرو رویم به همراه تو فرو خواهیم رفت، و امید است خداوند فرمانبردارى ما را به تو نشان دهد چنان که دیدهات را روشن سازد، پس به برکت خدا ما را به مسیرى که اراده فرمودهاى حرکت ده.” در این جا بود که رسول خداصلى الله علیه وآله وسلم خوشحال شده و دستور حرکت به سوى بدر را داده فرمود: “سیروا على برکة اللّه فإنّ اللّه وعدنى أحدى الطائفتین ولن یخلف اللّه وعده.” و به دنبال آن فرمود: به خدا سوگند گویا هم اکنون قتلگاه ابوجهل و عتبه و شیبة و فلان و فلان را مىبینم... و در این جا بود که مردم دانستند که به سوى کارزار مىروند و کاروان از دسترس آنها گریخته.13 و ابن کثیر در سیرة النبویّه از ابنمردویه از علقمة بن وقاص از پدرش روایت مىکند: رسول خداصلى الله علیه وآله وسلم از مدینه به سوى بدر حرکت کرد و تا “روحا”14 بیامد و در آن جا خطاب به مردم فرمود: “کیف ترون؟؛ نظر شما چیست و چه مىبینید؟” ابوبکر گفت: “یا رسول اللّه بلغنا انّهم بکذا و کذا؛ شنیدهایم قرشیان چنین و چنانند] و داراى نفرات و اسلحه و نیروهاى چنین و چنان هستند[ رسول خداصلى الله علیه وآله وسلم دوباره فرمود: “کیف ترون؟” عمر هم همانند گفتار ابوبکر سخنانى گفت. رسول خدا براى بار سوم سخنرانى کرده فرمود: “کیف ترون؟” در این جا بود که سعد بن معاذ برخاسته عرض کرد: اى رسول خدا! منظور شما ما هستیم... و سپس سخنانى نظیر آنچه از وى در بالا نقل شد بیان نمود.15
× پیام ابوسفیان براى قریش هنگامى که ابوسفیان کاروان قریش را از حدود بدر دور ساخت و مطمئن شد که مردم یثرب و مسلمانان به آنها دسترسى ندارند، براى قریش پیغام فرستاد که حرکت شما از مکه تنها به خاطر نجات دادن کاروان بود و اکنون که مقصود شما حاصل شد و کاروان از خطر جست به سوى مکه برگردید، و خود را به جنگ با محمّد و پیروانش دچار نکنید! پیغام ابوسفیان که به قریش رسید ابوجهل گفت: به خدا ما از این جا برنمىگردیم تا به بدر برویم و سه شبانه روز در آن جا بمانیم، و شترها را نحر کنیم و از گوشتشان غذا طبخ کنیم، شراب بنوشیم و از رقص و آواز رامشگران، سرمست شویم و أبهت و عظمت خود را به گوش تمامى عرب برسانیم تا براى همیشه هیبت و ترس ما در دلشان قرار گیرد و هیچ گاه فکر جنگ با ما به سرشان نیفتد. ولى در برابر ابوجهل عدّهاى بودند که به سخنان او که از روى غرور و یا عناد با پیامبر اسلام سرچشمه گرفته بود وقعى ننهاده از همان جا بازگشتند. از آن جمله طایفه بنىزهرة بودند که در جحفه مسکن داشتند - و اخنس بن شریق - که هم پیمانشان بود به آنها گفت: اموال شما که نجات یافت، مخرمة بن نوفل نیز که فامیل شما و در زمره کاروانیان بود نجات یافت، و شما هم تنها به همین منظور بدین جا آمدید که مخرمة بن نوفل و اموالتان را نجات دهید، دیگر وجهى براى رفتن ما نیست، بگذارید نسبت ترس و بزدلى به ما بدهند و بگویند: اینان از ترس جنگ گریختند، من این حرف را به تن خود مىخرم ولى شما از همین جا برگردید، و بیهوده خود را به مهلکه نیندازید و به سخنان این مرد - یعنى ابوجهل - نیز گوش ندهید”. سخنان اخنس در میان بنىزهرة که از او اطاعت مىکردند تأثیر کرده تمام افراد خود را از همان جا برگرداندند و از این رو هیچ یک از بنىزهرة - با این که هم پیمان قریش بودند - در بدر حاضر نشدند. یکى دیگر از قبایل قریش که در جنگ بدر حاضر نشدند قبیله بنىعدى بن کعب بود که هیچ یک از افراد آنها به همراه قریش از مکه خارج نشدند و به جز این دو قبیله از سایر قبایل از هر کدام دستهاى به همراه قریش آمده بودند. از کسانى که از همان جا به مکه بازگشت، طالب بن ابىطالب بود که میان او و برخى از قریش گفت و گو در گرفت و آنان به طالب گفتند: شما بنىهاشم با این که به همراه ما بدین جا آمدهاید ولى به خدا سوگند ما به خوبى مىدانیم که دلتان متوجه محمّد است و هواى شما با اوست. همین سخن موجب شد که طالب هم به مکه بازگردد. وى در این باره اشعارى نیز سروده است.16 ادامه دارد
پىنوشتها: 1 ) سیره ابن هشام، ج1، ص615. 2 ) تاریخ الإسلام ذهبى - مغازى - ص51. 3 ) مغازى واقدى، ج1، ص48. 4 ) بحارالأنوار، ج19، ص217 و 247. 5 ) سیره حلبیه، ج2، ص159. 6 ) سیرة النّبویه ابن کثیر؛ ج2، ص394. 7 ) الصحیح من السیرة، ج3، ص177. 8 )غضا درختى است که به خاطر سختى چوب آن آتشش بیش از آتشهاى دیگر دوام دارد. 9 ) “هراس” درختى است پُر تیغ. 10 )الصحیح من السیرة، ج3، ص174. 11 ) سیرة حلبیه، ج2، ص159 12 ) در برخى از روایات - مانند روایت صحیح مسلم - سعد بن عبادة است ولى ظاهراً اشتباهى رخ داده و بر طبق تحقیق صحیح همین است که ما انتخاب کردیم، زیرا نام سعد بن عبادة در جنگجویان بدر دیده نشده است. 13 ) مجمع البیان، ج4، ص522؛ مغازى واقدى، ج1، ص49. 14 ) روحا جایى است در چهل میلى مدینه. 15 ) سیرة النبویة، ج2، ص395. 16 ) براى اطلاع از اشعار مزبور به سیره ابن هشام، ج1، ص619 مراجعه کنید. | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 79 |