تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,418 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,364 |
راهحلهاى زدودن رذایل اخلاقى | ||
پاسدار اسلام | ||
مقاله 1، دوره 1374، شماره 162، خرداد 1374 | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
راهحلهاى زدودن رذایل اخلاقى آیة الله محمد تقى مصباح یزدى
در مباحث گذشته درباره بخشى از ارزشهاى اجتماعى در زمینه شخصیت و حیثیت افراد بحث شد. عرض کردیم که در این زمینه یک سلسله ارزشهاى مثبت و منفى به شکلهاى گوناگونى در جامعه ظاهر مىشود؛ از جمله: استهزاء، عیب جویى، غیبت، تهمت و بالأخره توهین و ایذاء، که ارزشهاى منفىاند و در مقابلش هم حفظ آبرو و حیثیت افراد، داراى ارزش مثبت است. اکنون این سؤال مطرح مىشود که: با توجه به این که حفظ شخصیت افراد، اهمیت فوقالعادهاى در تحکیم روابط اجتماعى و همبستگى انسانها در جامعه دارد، و به خطر افتادن آن، ضربه بزرگى به پیوندهاى اجتماعى مىزند چگونه باید از این خطر جلوگیرى کرد؟
× راه حلهاى حقوقى جواب این است که جلوگیرى از این خطر در چند سطح انجام مىگیرد: یکى در سطح حقوقى است که همه نظامهاى حقوقى کم و بیش تجاوز به حیثیت و عرض و آبروى افراد دیگر را جرم تلقى مىکنند و مجازاتهایى براى کسانى که مرتکب چنین جرمى شود قرار مىدهند. در اسلام هم نسبت به بعضى از این موارد که اهمیت زیادى دارد مجازاتهایى به عنوان حدّ تعیین شده است؛ مثل “قذف”؛ یعنى اگر کسى نسبت ناروایى به دیگرى بدهد، و صحت این نسبت به وسیله چهار شاهد عادل ثابت نشود نسبت دهنده را مجازات مىکنند؛ حتى اگر سه شاهد عادل هم باشند هر سه شاهد را مجازات مىکنند. و در موارد دیگرى هم که حدى تعیین نشده حاکم شرع مجازاتهایى به صورت تعزیر و تأدیب انجام مىدهد. ولى این تدبیرها در سطح حقوق و مربوط به دستگاه قضایى است و با مباحث اخلاقى، ارتباط مستقیمى ندارد.
× راه حلهاى اخلاقى آنچه مربوط به بحثهاى اخلاقى مىشود جلوگیرى از این مفاسد با شیوه خاص اخلاقى است؛ یعنى صرف نظر از مجازاتهایى که به وسیله دستگاه قضایى و حکومت اجرا مىشود چگونه مىتوان انگیزههایى در درون افراد به وجود آورد که خودشان از این کارها اجتناب کنند و اگر مبتلا هستند درصدد علاجش برآیند؟
× اقدامهاى فورى علاجهاى اخلاقى هم به دو دسته تقسیم مىشود: یکى جنبه ضربتى و فورى دارد و آن توجه دادن به آثار سوء و عواقب وخیمى است که بر این کارها مترتب مىشود و سعادت هر فردى را به خطر مىاندازد. یعنى توهین به دیگران و غیبت کردن و تهمت زدن صرف نظر از این که آبروى آن فرد را در جامعه مىریزد و موجب این مىشود که مصالح جامعه به خطر بیفتد براى خود افرادى که مرتکب این کارها مىشوند آثار بدى دارد و موجب نقصى در کمالات نفسانى آنان مىشود و نهایتاً سعادت اخرویشان را به خطر مىاندازد. این همان اسلوبِ انذار و تبشیر است که در قرآن کریم در مورد جلوگیرى از گناهان و رذایل اخلاقى به کار گرفته مىشود؛ یعنى کسى که مىخواهد خودش را از آلودگیها نجات بدهد راهش این است که اول درباره آثار بد گناهان فکر کند و ببیند که چه مفاسدى را به بار مىآورد مخصوصاً مفاسدى که مربوط به خود شخص مىشود. و بالاخره آنچه براى مؤمن واقعى، اهمیت فوق العادهاى دارد سعادت ابدى انسان است. وقتى بیندیشد که این عامل، موجب مجازاتهاى اخروى شدیدى مىشود این بهترین عاملى است که مؤمن را از گناه باز مىدارد. مخصوصاً با توجه به این که بعضى از اعمال خویش در نامه اعمال آن شخصى که از او غیبت کرده یا تهمت زده نوشته مىشود. این خسران خیلى بزرگى است براى انسان که - در عالمى که به کوچکترین عمل خیر احتیاج دارد - ببیند که یک دسته از اعمال خیرش به حساب دیگران نوشته شده است. × ریشه یابى آلودگیها در سطح عمیقترى راه علاج ریشهدارترى مطرح مىشود و آن این است که اول بیندیشد که انگیزه ارتکاب این عمل چیست؟ و علت این که شخص دست به چنین کارهایى مىزند و خودش را آلوده به این گناهان مىکند کدام است؟ و در صدد ریشهکن کردن علت برآید؛ یعنى گو این که این مفاسد در روابط اجتماعى مطرح مىشود ولى همه آنها انگیزههاى فردى دارند. و این مطلبى است که بارها اشاره کردهایم که اخلاق اجتماعى منفک از اخلاق فردى نیست و در واقع ارزشهاى مثبت و منفى در روابط اجتماعى ثمرات یک سلسله ارزشهاى فردى است و ملکاتى که انسان کسب مىکند در ظرف اجتماع هم آثارى را به بار مىآورد؛ اگر ملکات فاضله باشد منشأ اخلاق حمیده اجتماعى مىشود و اگر ملکات رذیله باشد منشأ رفتارهاى ناشایست در زمینه اجتماع مىگردد. پس براى ریشهکن کردن این مفاسد اجتماعى باید ریشههاى فردىاش را پىگیرى کرد. مثلاً کسى که به غیبت دیگران مىپردازد و درصدد عیبجویى از دیگران برمىآید و مىخواهد آبروى دیگران را بریزد و ایشان را در چشم مردم خوار و حقیر کند انگیزههاى شخصى دارد پس باید دید که چه چیزى موجب این مىشود که به این کارها دست بزند؟ در واقع یک تحلیل روانشناختى باید انجام داد. در قرآن کریم و همچنین در روایات، اشاره به این مطالب هست که این کارها ریشههاى روانى دارد و براى اصلاح این مفاسد و رواج دادن فضایل اجتماعى مىبایست آن ریشههاى فردى را بررسى کرد.
× حسد و خودخواهى به طور کلى مهمترین عاملى که موجب این گونه کارها مىشود که شخصیت دیگران را تحقیر کنند و آبرویشان را بریزند و موقعیت اجتماعیشان را از بین ببرند دو چیز است که با یکدیگر ارتباط نزدیکى دارند: یکى حسد و دیگرى خودخواهى است. این دو عامل در موارد دیگر هم تأثیر بسزایى دارند منتهى چون در این جا تأثیر آنها روشنتر است در این جا مطرح مىکنیم.
× نقش حسد در بحث قبلى که مربوط به حفظ جان انسانها بود گفتیم که یکى از انگیزههاى قتل نفس “حسد” است و حتى اولین قتلى که به وسیله انسانى در روى زمین انجام گرفته - آن طور که قرآن کریم بیان مىفرماید - عاملش حسد بوده است؛ یعنى قتلهابیل به وسیله قابیل. یا در داستان حضرت یوسف که برادرانش مىخواستند او را نابود کنند و بالاخره او را در چاه انداختند عاملش حسد بود: “اذ قالوا لیوسف و أخوه أحب إلى أبینا منا و نحن عصبة إن أبانا لفى ضلال مبین” چون پدرشان علاقه بیشترى به یوسف و برادرش داشت بر او حسد بردند. یکى از موارد شایعى که حسد موجب غیبت و عیبجویى و مسخره و مانند آنها مىشود حسد بردن به جمال دیگران است که در میان زنان بیشتر مشاهده مىشود؛ یعنى هنگامى که مىبینند که دیگرى از موهبت جمال و جذابیت بیشترى برخوردار است و مىتواند محبوبیت بیشترى در نظر دیگران پیدا کند درصدد برمىآیند که نقطه ضعفى در او بیابند یا بتراشند و آن را مطرح کنند تا جلو تأثیر این عامل را بگیرند. یکى از عواملى که موجب غیبت و عیبجویى مىشود حسد بردن به مزایاى علمى است. کسى که معلومات بیشترى دارد دیگران به او حسد مىبرند و در مقامى برمىآیند که موقعیتش را تضعیف کنند و در پى این برمىآیند که نقطه ضعفهایش را بشناسند و آنها را زیر ذرهبین بگذارند و به دیگران معرفى کنند تا آن شخص نتواند از مزیت علمى خود در جامعه بهرهبردارى کند. گاهى هم تقواى افراد پارسا و پرهیزکار موجب حسد دیگران مىشود، چون افراد متّقى در اثر تقوایى که دارند موقعیت اجتماعى خاصى را به دست مىآورند و نزد مردم محبوب مىشوند، از این رو، حسودان براى این که از محبوبیت آنان جلوگیرى کنند درصدد برمىآیند که نقطه ضعفهاى ایشان را پیدا کنند و به دیگران معرفى کنند.
× نقش خودخواهى عامل دیگر، خودخواهى است؛ یعنى کسانى براى این که خودشان بزرگ جلوه کنند درصدد برمىآیند که حریف را از میدان بیرون کنند. این شیوه در فعالیتهایى که اسمش فعالیتهاى سیاسى گذاشته مىشود فراوان است. وقتى احساس مىکنند که رقیب سیاسى، پیش افتاده و موقعیتى را به دست آورده، به ترور شخصیت وى مىپردازند و به اصطلاح “افشاگرى” مىکنند تا مانع از رشد او بشوند. اکنون سؤال مىشود که ریشه این حسد و خودخواهى و بزرگىخواهى، که کم و بیش هر کسى به آن مبتلاست، چیست؟ و چگونه باید با آن مبارزه کرد؟ گاهى تصور مىشود که این امور فطرى و غریزىاند و همه انسانها بالفطره داراى صفت حسد و خود بزرگبینى و بزرگىخواهى هستند و حتى ممکن است از بعضى روایات هم استشهاد بشود - که هیچ کسى از حسد مصون نیست منتهى خداى متعال مؤمن را تا مادامى که اظهار حسد نکرده مؤاخذه نمىکند - و آن را دلیل قرار بدهند بر این که حسد یک امر فطرى است. بعضى فکر مىکنند که افراد، مختلفند: بعضى از افراد، بالفطره حسودند و استشهاد مىکنند به حالت بچههاى کوچکى که هنوز به رشد و بلوغ نرسیدهاند و حتى بچههاى شیرخوارى که احساس حسادت دارند و نمىتوان گفت که این حسودى بچهها در اثر تربیت غلط اجتماعى پیش آمده است بلکه طبعاً حسودند. بر این اساس، فکر مىکنند که حسد در بعضى از افراد یک امر طبیعى و فطرى است نه این که در اثر تربیت اجتماعى و عوامل خارجى پدید آمده باشد. سؤال این است که آیا واقعاً انسان یک کشش فطرى به نام حسد دارد یا این که حسد یک شکل انحرافى از خواستههاى فطرى است؟ به نظر مىرسد که ما نمىتوانیم حسد را یک امر فطرى تلقى کنیم؛ یعنى این طور نیست که یکى از خواستههاى اصیل انسان، بما هو انسان، این است که دیگران را از نعمتهایشان محروم ببیند. چون معناى حسد این است که شخص، نعمتى را در دیگران ببیند و بخواهد که این نعمت از آنها سلب بشود و فطرت انسان، چنین اقتضایى را ندارد. براى تحقق حسد، شرایطى لازم است: یکى وجود انسان دیگرى که مورد حسد واقع مىشود و اگر فرض کنیم فقط یک انسان در عالم باشد و انسان دیگرى نباشد جایى براى حسد نیست. شرط دیگر این است که شخص دیگر نعمت خاصّى را داشته باشد و شرط سوم آن که نعمت وى به صورتى مورد تزاحم باشد. تازه مثلاً اگر چند نفر انسان در روى زمین زندگى مىکردند و نیازمندیهاى ساده و طبیعى ایشان از غذا و آب و سایر چیزها فراوان و در اختیار همه بود هیچ گاه نعمتى که در دست یک فرد بود منشأ حسدى نمىشد. حسد در جایى تحقق پیدا مىکند که کسى نعمتى را داشته باشد که مورد تزاحم باشد یا وسیلهاى براى موقعیت مورد تزاحمى باشد چنان که آن نعمت موجب محبوبیت و موقعیت اجتماعى خاصى براى صاحب آن بشود و شخص ببیند که اگر این نعمت در دست دیگرى باشد موجب محرومیت وى از آن نعمت یا موقعیت مطلوب مىشود آن وقت دلش مىخواهد که آن شخص دیگر این نعمت را نداشته باشد تا او بتواند از آن نعمت یا موقعیت ناشى از آن بهرهمند شود. پس حسد یک امر فطرى نیست آنچه انسان بالفطره مىخواهد این است که نیازهاى خودش رفع بشود و به کمالاتى که استعداد یافتن آنها را دارد نایل شود؛ مثلاً بچهاى که احساس حسودى مىکند براى این است که مىبیند اگر مادر، بچه دیگر را نوازش بکند دیگر به او نمىپردازد و از محبتى که نسبت به او دارد محروم مىشود. ممکن است کسى بپرسد: چگونه است که تا مادر بچهاى را نوازش نکند احساس حسادتى هم در هیچ کدام به وجود نمىآید و به محض این که یکى را نوازش کند دیگرى حسدورزى مىکند با این که نیاز به نوازش قبلا هم وجود داشت؟ جواب این است که با نوازش کردن یکى از آنها توجه دیگرى را به این نیاز، جلب مىکند. درست است که او قبلاً هم نیاز به نوازش داشت اما توجهى به این نیاز نداشت، و هنگامى که مادر، به نوازش دیگرى بپردازد توجه وى به نیاز خودش جلب مىشود. به هر حال، بروز حسد، در جایى است که یک نعمتى مورد تزاحم قرار بگیرد یا شأنیّت تزاحم را داشته باشد و شخص فکر کند که اگر این نعمت به دست دیگرى باشد او از آن نعمت محروم مىشود، و از این جهت زوال آن نعمت را از وى بخواهد. گاهى به این فکر مىافتد که وقتى من فاقد این نعمت هستم و دیگرى واجد آن است من کمتر از او هستم؛ یعنى در مقایسهاى که خودش را با دیگران مىسنجد خودش را کمتر از دیگران مىبیند و حبّ به ذات به جاى این که او را وادار کند که به کسب مثل آن نعمت و کمال بپردازد بلکه کوشش کند که کمال بالاترى را به دست بیاورد آرزو مىکند که طرف دیگر معادله، ضعیف و کوچک شود تا با او مساوى گردد پس حسد یک پدیده پیچیدهاى است و یک کشش طبیعى سادهاى نیست که گفته شود انسان فطرتاً حسود است و مىخواهد دیگران نعمتى را نداشته باشند، بلکه مجموعه عللى دست به دست هم مىدهند و در شرایط خاصّى این میل انحرافى را به وجود مىآورند. و اما در امور معنوى که در آنها تزاحمى نیست و مثلاً مطلبى را که یک نفر مىداند دیگرى هم مىتواند بداند خود این امور منشأ حسد نمىشوند بلکه از جهت آثار قابل تزاحم، آنها مورد حسد واقع مىگردند؛ یعنى چون شخص دانشمند و پرهیزکار محبوبیتى در اجتماع پیدا مىکند و منافعى بر آن مترتب مىشود از این جهت مورد حسد قرار مىگیرد و یا چون در مقایسه با خودش او را بزرگتر مىبیند و چون نمىتواند به آسانى مقام او را پیدا کند آرزو مىکند که از او هم سلب شود. در قرآن کریم آیاتى داریم که به این ریزهکاریها توجه فرموده و براى راه علاجش هم چارهاندیشى کرده است؛ یعنى نشان داده که چگونه مىبایست با این مرض اخلاقى و روانى مبارزه نمود. درباره بعضى از اهل کتاب، قرآن کریم نقل مىفرماید که دلشان مىخواست که شما کافر باشید و علت این که آنها مىخواستند که شما هم کافر باشید حسد بوده است. در آیه 109 سوره بقره مىفرماید: “ودّ کثیرٌ من أهل الکتاب لو یردّونکم من بعد ایمانکم کفاراً حسداً من عند أنفسهم” وقتى بعضى از اهل کتاب دیدند شما ایمان آوردید و به راه حق هدایت شدید آرزو کردند که شما را برگردانند و دوباره کافرتان کنند به خاطر حسدى که به شما ورزیدند، ایشان خودشان ایمان نیاوردند و غالبشان هم مىدانستند که بر خطا هستند: “یعرفونه کما یعرفون أبناءهم” و با این که مىدانستند که پیغمبر اسلام حق است زیر بارش نمىرفتند بعد از این که این نقیصه را براى خودشان خریدند و تصمیم گرفتند که به هر انگیزهاى بود دین حق را نپذیرند نسبت به مؤمنین حسد ورزیدند که چرا آنان این راه حق را قبول کرده و به دین حق گرویدهاند. و این منشأ آن شد که تلاش کنند مؤمنان را هم به کفر برگردانند و چنین آرزویى در دلشان بود که مؤمنین هم کافر بشوند و ریشهاش حسد بود. این یک تحلیل و برداشت شخصى نیست که بگوییم آن کفارى که دلشان مىخواست مسلمانان کافر بشوند منشأش حسد بود؟ اگر ما خودمان مىخواستیم بررسى کنیم ممکن بود عوامل مختلفى را براى آن فکر کنیم ولى قرآن تصریح مىکند که علت چنین خواستهاى حسد بوده است. “من بعد ما تبیّن لهم الحق” این جمله موکد این مطلب است که آنان خودشان مىدانستند که اسلام آیین الهى است و حق براى ایشان روشن بود نه این که به خاطر دلسوزى براى مؤمنین بود که گمان مىکردند خودشان به راه حق مىروند و مىخواستند مسلمانان را هم به راه حق هدایت کنند بلکه مىدانستند که مؤمنین بر حق هستند و مىدانستند که خودشان به راه خطا مىروند، در عین حال خودشان ایمان نمىآوردند و حتى مىخواستند کارى بکنند که مؤمنین هم کافر بشوند و این آرزوى ایشان جز حسد ریشهاى نداشت. پس مىبینید که دایره حسد چقدر وسیع است و به نعمتهاى مادى و موقعیتهاى اجتماعى محدود نمىشود حتّى وقتى کفار مىبینند که دیگران ایمان به خدا آوردهاند و داراى کمال نفسانى شدهاند و خودشان به خاطر جهاتى ایمان نمىآورند تلاش مىکنند که مؤمنان را هم محروم کنند و ریشهاش حسد است. البته این آیه مربوط به کفار است، اما مراتب نازلترش درباره دیگران هم قابل تصور است؛ مثلاً در میان مؤمنان هم کسانى که ضعیف الایمانند ممکن است به کسانى که ایمان کاملتر دارند، حسد ببرند، و به جاى این که تلاش کنند که ایمان خودشان تقویت شود و کمالات بیشترى پیدا کنند به مؤمنین کاملتر، حسد مىبرند و چه بسا عداوتهایى که بین طوایف مختلفى از مسلمانان از صدر اسلام تا حال پیش آمده یکى از عواملش همین حسد باشد و چه بسا خودشان هم توجه نداشته باشند که چه عواملى ایشان را وادار به مخالفت با دیگران مىکند چون این عوامل غالباً ناخودآگاه اثر مىکند؛ مثلاً گاهى کسى از دیگرى بدش مىآید و هرچه فکر مىکند چرا از او بدش مىآید نمىفهمد در حالى که منشأ این بدآمدن حسد است، یا کسانى به بهانههایى درصدد برآیند که از دیگران عیبجویى کنند و عیبهاى خیلى کوچک آنان را بزرگ مىکنند یا عیب براى ایشان مىتراشند و حتى حُسنهایى به نظرشان عیب مىآید و نقطههاى مثبت دیگران را نقطه ضعف تلقى مىکنند و خودشان نمىدانند چرا؟ یعنى چرا این قدر نسبت به بعضى افراد حساسیت دارند و درصدد این هستند که نقطه ضعفى براى آنان پیدا کنند، خودشان هم نمىدانند. گاهى هم خیال مىکنند که این کارها انگیزههاى صحیحى دارد و براى انجام وظایف شرعى است و براى این که اسلام به خطر نیفتد مىخواهند دیگران را ضعیف کنند که مبادا کار مسلمانها به دست ایشان بیفتد و به اسلام و مسلمین لطمه بزنند! به هر حال، حیلههاى نفس، خیلى عجیب است و ریشه بسیارى از برخوردهایى که بین مؤمنین واقع مىشود حسد است. و در روایاتى وارد شده که یکى از ریشههاى کفر، حسد است. این است که مىبایست با این بلاى عظیم اخلاقى جداً مبارزه کرد هم به عنوان اخلاق فردى که یک رذیلت بزرگى براى هر فردى به حساب مىآید و هم از آن جهت که منشأ رذایل و مفاسد اجتماعى زیادى مىشود. و همین چیزهایى که در نفوس افراد هست گاهى ممکن است اجتماعى را از بسیارى از نعمتها و مصالح محروم کند بلکه پایه حکومت اسلامى را متزلزل کند، و گاهى مصلحت اسلام به خطر بیفتد به خاطر همین اغراض شخصى که ریشهاش از حسد است. این است که باید در این باره خیلى دقت کرد و سعى بلیغى نمود تا خودمان را از این بلاى عظیم نجات دهیم. گفتیم ما مىتوانیم با غیبت مبارزه کنیم به این صورت که مفاسد غیبت را مورد توجه قرار دهیم، یا خودمان فکر کنیم یا روایاتى که در این زمینه است بخوانیم و بالأخره تصمیم بگیریم که غیبت نکنیم، ولى به این صورت، ریشهاش کنده نشده است. علاج اساسىتر این است که ببینیم ریشه روانى غیبت کردن چیست؟ و اگر ریشهیابى کنیم هم غیبت علاج مىشود و هم خیلى چیزهاى دیگر که بر آن مترتب مىشود. بنابراین بهترین راه براى مبارزه با این مفاسد اخلاقىِ اجتماعى، پیدا کردن ریشههاى فردى آنهاست اگر ما از این جا شروع کنیم و دلمان را از کثافت و آلودگى نفسانى پاک نماییم بسیارى از آثار دیگر هم بر آن مترتب مىشود و مبتلا به دیگر مفاسد اجتماعى ناشى از حسد هم نخواهیم شد. براى مبارزه با حسد، هم فکر و معرفت و شناخت مؤثر است - کما این که در همه مسائل اخلاقى شناخت، نقش عظیمى دارد - و هم رفتار و تمرین عملى. این تهذیب نفس - چه تخلیه نفس از رذایل و چه تجلیه و تحلیه نفس به فضایل - از فکر و معرفت شروع مىشود و با تمرین عملى تداوم پیدا مىکند تا ملکه ثابتى در نفس تحقق پیدا کند. براى این که بدانیم چه افکارى در این زمینه مفید است خوب است که موارد حسد را به طور اجمال بررسى کنیم. × موارد حسد این تعریف حسد را همه مىدانند که عبارت است از: آرزو کردن زوال نعمتى از صاحب نعمت. اما نعمتهایى که شخص حسود، زوال آنها را مىخواهد چند نوع است: گاهى نعمتهاى خدادادى است که افراد در به دست آوردن آنها هیچ نقشى ندارند مانند جمال و زیبایى، هوش و نعمتهایى از این قبیل. و گاهى هم اکتسابى است؛ یعنى نعمتهایى که افراد با تلاش خود، به دست مىآورند؛ مثلاً کسى که زحمت کشیده و چندین سال پسانداز کرده و با آن پول، خانه خوبى خریده یا ماشین زیبایى خریده مورد حسد دیگران واقع مىشود. البته اگر آنان هم این زحمت را مىکشیدند مىتوانستند چنین کارى را انجام دهند اما نکشیدند یا پول درآوردند و ولخرجى کردند و پسانداز نکردند که بتوانند مثلاً خانه خوبى بخرند. آن دیگرى مورد رشک قرار مىگیرد و به او حسد مىبرند. پس حسد گاهى در مورد نعمتهایى است که با اختیار و انتخاب خود افراد به دست آمده است. اینها هم باز گونههاى مختلفى دارند مانند نعمتهاى مادى، معنوى، فردى، اجتماعى. ولى به طور کلى بعضى از اینها خدادادى، و بعضى اکتسابى است. در زمینه نعمتهایى که خدادادى محض است راه مبارزه با حسد توجه به این است که این نعمتى است از خداى متعال - البته به یک معنا همه نعمتها از خداست ولى بینشى عمیقتر و معرفتى کاملتر مىخواهد که انسان بفهمد که هر نعمتى که هر کسى دارد ولو با تلاش خودش هم به دست آمده از خداست و غالباً کسانى که مبتلا به حسد هستند چنین معرفت و ایمانى را ندارند - که مخالفت کردن با این شخص در واقع دشمنى با خداست و هر کس یک مقدارى فکر بکند به این نتیجه مىرسد که در واقع دشمنى او با این شخص نیست بلکه دشمنى با خداست که چرا این نعمت را به او داده است و تلاش براى سلب آن نعمت و جلوگیرى از بهرهورى از آثار آن معارضه و رویارویى با خدا در تدبیر عالم است. و کسى که پایینترین مراتب ایمان را داشته باشد چنین دشمنى را براى خودش روا نمىداند ولى توجه ندارد به این که با خدا دشمنى مىکند پس راه علاج حسد این است که توجه به این مطلب پیدا کند و کسانى که مىخواهند حسود را تهذیب کنند باید او را توجه بدهند و اگر خودش مىخواهد خودسازى کند باید به این مطلب توجه پیدا کند و هر چه بیشتر در این زمینه فکر بکند عامل حسد در او ضعیفتر مىشود. و اما در مورد نعمتهاى اکتسابى اگر کسى معرفت نسبتاً کاملى داشته باشد؛ یعنى لااقل به این حد رسیده باشد که قضا و قدر الهى را حتى در زمینه امور اختیارى درک کند از همین راه مىتواند استفاده کند؛ مثلاً علمى که فلان کس تحصیل کرده یا مالى که به دست آورده یک روزىِ الهى است که نصیبش شده هر چند فعالیّت اختیارى خودش هم مؤثر بوده است پس مبارزه با او به مبارزه با تقدیر و قضاى الهى برمىگردد. ولى کسانى که به این حد از معرفت و ایمان نرسیدهاند باید از راههاى دیگر وارد بشوند که برایشان نافعتر باشد؛ مثلاً فکر بکنند در این که این نعمت را ممکن است ایشان هم به دست بیاورند و صرف این که این نعمت از او زایل بشود براى ایشان فایدهاى ندارد. اگر آرزو کرد که این نعمت از او سلب بشود و تلاش هم کرد تا این نعمت از او سلب شد چه فایدهاى براى او دارد؟ بله گاهى ممکن است که در موردى که آثار متزاحم دارد فکر کند که وقتى او نبود نوبت به من مىرسد؛ مثلاً وقتى چند نفر به ترتیب نامزد مقامى باشند و یکى از ایشان داراى امتیازات بیشترى باشد دیگران به او حسد مىبرند و سعى مىکنند که او را از میدان به در کنند تا نوبت به ایشان برسد. و در واقع سلب نعمت از او مقدمه است براى این که دیگرى موقعیتى را به دست بیاورد. در این جا تدبیر مشکلتر مىشود؛ یعنى صرف توجه به این که سلب نعمت از او موجب کمالى براى من نمىشود کافى نیست، در این گونه موارد باید از معرفت دیگرى استفاده کرد و آن این است که نعمتهاى دنیا وسایل آزمایش است؛ یعنى خود این نعمتها موجب سعادت اخروى نمىشود بلکه بستگى دارد به این که شخص چگونه از آنها استفاده کند. بنابراین مؤمن باید فکر کند که چه بسا وجود این نعمت، منشأ کمال من نباشد؛ یعنى من نتوانم از آن حُسنِ استفاده را بکنم و این موجب فتنهاى براى خود من بشود. به علاوه اگر مصلحت من باشد باید خودم تلاش کنم و از خدا بخواهم که این نعمت را به من هم بدهد و از سوى دیگر حسد ورزیدن ضررى است که نقداً به خود مىزنم و علاوه بر این که آسایش روح و سلامتى بدن خودم را به خطر مىاندازم یک رذیله اخلاقى را کسب مىکنم و سعادت ابدى خودم را به دست خودم نابود مىکنم و خداى متعال را از خودم ناراضى مىسازم. مجموع این افکار در سطحهاى مختلف موجب این مىشود که انسان به مفاسد این صفت پى ببرد و تصمیم بگیرد که خودش را از این آلودگیها پاک کند. ولى فکر و مفاهیم ذهنى براى رفتارهاى انسانى در مراحل مختلف کارساز نیست بلکه آنچه مهمتر است این است که بعد از فکر، تصمیم بگیرد بر رفتار عملى و مداومت بر آن، یعنى نسبت به کسى که حسد مىبرد عملاً رفتارى بر خلاف مقتضاى حسدش بکند؛ مثلاً وقتى مىخواهد تحقیرش بکند تصمیم بگیرد نسبت به او احترام بکند یا وقتى مىخواهد نسبت به او بزرگى بفروشد سعى کند نسبت به او تواضع بکند و بر این رفتارها مداومت کند تا بتواند این صفت رذیله را از نفس خودش ریشهکن کند. ادامه دارد
| ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 63 |