تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,349 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,300 |
در سایه خورشید | ||
پاسدار اسلام | ||
مقاله 1، دوره 1374، شماره 162، خرداد 1374 | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
در سایه خورشید “ یادى از امام “
اشاره سنایى غزنوى ابیات زیبایى را در توصیف امیرالمؤمنینعلىعلیه السلام سروده است. از آن جا که امام خمینىقدس سره از شیفتگان و عاشقان واقعى مولا علىعلیه السلام بود و براستى در شخصیت امیرالمؤمنین ذوب و محو شده بود، بىمناسبت نیست که در آغاز سخن درباره شخصیت سترگ امامرحمه الله این دو بیت را با یکدیگر زمزمه کنیم: او زخصمان چو نام بود از ننگ او زمردان چو لعل بود از سنگ تنگ از آن شد برو جهان سترگ که جهان خرد بود و مرد بزرگ آنچه در پى مىآید گزیدهاى از خاطرههایى از حضرت امام خمینىرحمه الله است که به وسیله حجةالاسلام والمسلمین محمد حسن رحیمیان ریاست محترم بنیاد شهید و مدیر مسؤول مجلهپاسدار اسلام در کتابى با عنوان در “سایه آفتاب” به زیور طبع آراسته گردیده. باشد که یاد امامرحمه الله همچون همیشه باعث یادآورى ارزشهاى والاى اخلاقى اسلام باشد.”واحد فرهنگى مجله”
× حریت و آزادمردى امامرحمه الله حضرت امامرحمه الله در چهارم آبان ماه که مصادف با 20 جمادى الثانى 1384 - سالروز ولادت حضرت زهراعلیها السلام - بود سخنرانى تاریخى و سرنوشتسازشان را در مخالفت با کاپیتولاسیون در منزلشان ایراد فرمودند. در آن روز جمعیت عظیمى سرتاسر کوچههاى محله یخچال قاضى قم را فرا گرفته بود و تا شعاع وسیعى در کوچهها بلندگو نصب شده بود، لحظات پرهیجان و شورانگیزى بود. امام پس از استرجاع این گونه شروع کردند: “من تأثرات قلبى خودم را نمىتوانم اظهار کنم. قلب من در فشار است. این چند روزى که مسائل اخیر ایران را شنیدهام، خوابم کم شده. ناراحت هستم. قلبم در فشار است. با تأثرات قلبى روزشمارى مىکنم که چه وقت مرگ پیش بیاید. ایران دیگر عید ندارد. عید ایران را عزا کردند، عزا کردند و چراغانى کردند. عزا کردند و دست جمعى رقصیدند... ما را فروختند، استقلال ما را فروختند و...”. این سخنان جانسوز که از عمق جان پرسوز امام برمىخاست هر کلمهاش چنان شررى بر دل مردم افکند و آنچنان جمعیّت را ملتهب کرد که صداى ضجّه و گریه شدید آنان تا گوش فلک مىرسید.
× شجاعت امام رحمه الله در اواخر جنگ براى مدتى، تهران مورد تهاجم موشکى دشمن قرار گرفت بطورى که روزانه گاهى بیش از ده موشک به آن اصابت مىکرد و تعداد زیادى از آنها یک خط منحنى را در شعاعى نزدیک به جماران تشکیل مىدادند بیشتر ساکنان تهران و شمیران به شهرهاى امن پناه برده بودند، ولى حضرت امام على رغم اصرار فراوان براى جابه جایى و حداقل استفاده از پناهگاه، به هیچ وجه در محل اقامت و در انجام کارها و برنامههاى روزانهشان کمترین تغییرى ندادند، حتى محل نشستنشان در اتاق - که تقریباً پشت به شیشه بود - عوض نشد، تنها کارى که در محل اقامت انجام شد، چسباندن نوار چسب به شیشهها بود. ایشان هرگز به پناهگاه کوچکى که ظاهراً به خاطر ممانعت آن حضرت به عنوان دیگرى در نزدیک محل اقامتشان ساخته بودند، نرفتند. بعد هم دستور دادند که برداشته شود. یک بار که ساعت، حدود هشت و ده دقیقه صبح بود، موج انفجار ناشى از اصابت موشک به نزدیکترین نقطه جماران، چنان همه جا را تکان داد که درِ اتاق، بشدت باز شد در آن حال هیچ گونه تغییر و واکنشى در قیافه امام دیده نشد. بعد هم با توجه به این که با دستگاه مخصوصى به طور مداوم، قلب حضرت امام تحت کنترل بود و کمترین تغییرى حتى در تپش قلب مبارکشان، روى صحنه مربوطه منعکس مىشد، وقتى از پزشک مراقب سؤال شد معلوم شد که این حادثه و صداى مهیب که براى یک لحظه هم که شده، قلب همه را تکان داد، در مورد امام - که مصداق بارز این حدیث بودند: “المؤمن کالجبل الراسخ لاتحرکه العواصف؛ مؤمن همچو کوهى فرازمند و استوار است که بادهاى تند او را از جاى در نمىآورد - نه فقط در ظاهر چهره پر صلابتشان کمترین تغییرى ایجاد نکرده بود، حتى در دستگاههاى عصبى و قلب آکنده از ایمان و توکّلشان نیز هیچگونه لرزشى به وجود نیاورده بود و عجیب این است که آیةاللّه شهید حاج آقا مصطفى خمینى فرزند گرامى ایشان نیز همچون خود او بود. حاج آقا مصطفى نقل مىکرد: “هنگامى که ایادى بلند مرتبه رژیم همراه با تمهیدات نظامى و امنیتى شدید، مرا دستگیر کردند، در حالى که آنها به شدت نگران و مضطرب از احتمال وقوع حادثهاى غیرمترقبه بودند، ولى من که ساعتهاى متوالى، تلاش و تحرک و کم خوابى را در ارتباط با دستگیرى امام تحمل کرده بودم، در همان دقایق اول خروج از قم، فرصت را غنیمت شمرده، با کمال آرامش خاطر به خوابى عمیق فرو رفتم و در تهران بیدار شدم! در حالى که آنها تعجّب و حیرت خود را از دیدن این منظره نتوانستند کتمان کنند.”
× هوشمندى سیاسى حضرت امام در کوران انقلاب اسلامى و سالهاى بعد از پیروزى در یک رویارویى تمام عیار با تمام حاکمیت استکبارى جهان؛ بویژه آمریکا که شیطان بزرگ و مجهّز به نیرومندترین دستگاههاى اطلاعاتى جهان است، على رغم آن که یک سیاستمدار حرفهاى بود و از ابزار نیرومند و برتر اطلاعاتى نیز برخوردار نبود، معجزهاى شگفتانگیز در تاریخ سیاست آفرید و توانست در سراسر این مدت با در دست داشتن ابتکار عمل، همواره آمریکا و تمام جهان استکبارى را در حالت انفعال قرار دهد و آنها هیچ گاه نمىتوانستند موضع امام را پیشبینى کنند و در این جا یکى از شگفتیهاى شخصت امام آشکارتر مىشود که بىگمان ریشه آن را - همچون سایر ویژگیهاى ایشان - باید در امدادهاى غیبى مربوط به روحانیت الهى و ایمان و فراست امام جستجو کنیم.
× شبى که امام به حرم نرفتند در نجف اشرف امام، جز در مواقعى مشخص، هر شب رأس ساعت دو ساعت و سى دقیقه بعد از غروب آفتاب به بیرونى تشریف فرما مىشدند و بعد از نیم ساعت، برمىخاستند و به حرم حضرت علىعلیه السلام مشرّف مىشدند تنها یک مورد به جاى حرکت به طرف حرم، به اندرونى بازگشتند و به حرم نرفتند دوستان امام شگفت زده شدند، چرا که امام را در حال سلامت و نشاط مشاهده کرده بودند. تنها بیمارى بود که مىتوانست مانع تشرّف امام به حرم شود، همه از سلامت امام جویا شدند ولى هیچ چیز معلوم نشد حتى نزدیکان امام هم هیچ دلیلى براى این قضیه نیافتند. روز بعد گفته شد که در همان ساعتى که امام طبق معمول به حرم مشرف مىشدند، سفیر ایران در بغداد به حرم آمده و به ظاهر به عنوان اهداى فرش از سوى شاه، مراسمى را برگزار کرده بود. با توجه به اطلاع دقیق آنها از زمان تشرّف حضرت امام به حرم و انتخاب همین وقت براى مراسم مذکور و فیلمبردارى از آن، معلوم شد که توطئهاى را در سر داشتند، بدین سان معمّاى عدم تشرّف امام به حرم حل شد. امام از واکنشهاى هیأت حاکمه به خوبى آگاه بود و خصوصیات آنها را مىدانست به خاطر همین در دیدار با چهار نفر از وعاظ سرشناس اصفهان که به عتبات مشرّف شده بودند، سخنانى به این مضمون ایراد فرمود: “طبیعت اینها - شاه و ایادى او - مثل سگ درنده است. اگر در مقابل سگ درنده بایستید و دست به روى آن بلند کنید، جا مىخورد و اگر تهاجم کردید، پا به فرار مىگذارد. ولى اگر از مقابل آن جا خالى کردید و ترسیدید و خودتان را باختید و حالت عقبنشینى به خود گرفتید، به طرف شما هجوم مىآورد و تا پاى شما را نگیرد و شما را از پاى درنیاورد رهایتان نمىکند. اینها اول از شما مىخواهند که مطالب کذا را نگویید. اگر تسلیم شدید، مىخواهند که درباره فلان مسأله هم حرفى نزنید. اگر عمل کردید، به شما مىگویند به فلان کس دعا کنید و بعد، تأیید لوایح کذا را از شما مىخواهند. عاقبت هم از شما مىخواهند که در خدمت ساواک قرار گیرید و براى آنها گزارش هم بدهید. بالاخره ما باید یک جایى جلوى آنها بایستیم و چه بهتر که این کار را در همان قدم اوّل بکنیم که در این صورت آنها وادار به عقبنشینى خواهند شد و حتماً موفق خواهید بود.”
× امام در اوج وارستگى حضرت امام در پرتو اخلاص فوق العاده و دلسپردگى مطلق به ذات مقدّس حق جلّ و علا، نه فقط از تعلق خاطر نسبت به دنیا و امور مادّى رسته بود که حتى نشانى از دلبستگى و وابستگى به اعمال و عبادات و دستاوردهاى عظیم معنوى خویش در زندگى آن حضرت دیده نمىشد براى مثال، در دوران ستمشاهى، کتابخانه حضرت امام از جمله کتابهاى خطى و نوشتههاى معظمله توسط ساواک غارت شد، بعد از پیروزى انقلاب عمده تألیفات امام در ساواک پیدا شد اما حواشى امام بر فصوصالحکم در بین آنها نبود تا سال 1363 که طى یک ماجراى عجیب پیدا شد. پیرمردى دستفروش، تعدادى مجله و کتاب قدیمى را براى فروش به مدرسه علمیه همدان مىآورد، یکى از طلاب به طور اتفاقى به کتاب شرح فصوص و یک کتاب خطى دیگر برخورد مىکند و هر دو را به قیمت پنجاه تومان مىخرد. بعد از چندى، در حال تورق کتاب شرح فصوص، متوجه مىشود حواشى آن متعلق به امام است، براى مشورت خدمت آیة الله حسین نورى که در آن زمان امام جمعه همدان بودند مىرود همین که آقاى نورى کتاب را مىبینند متوجه مىشوند که همان تعلیقات امام بر فصوص الحکم است و کتاب خطى دیگر نیز حواشى مرحوم آیةالله شهید مصطفى خمینى بر “کفایة الاصول” مرحوم آخوند خراسانى است، ایشان با پرداخت مژدگانى به طلبه مذکور، کتابها را مىگیرند و خدمت حضرت امام مىآورند و شگفت این که امام هیچ واکنشى نسبت به پیدا شدن فصوص نشان نمىدهند، ولى دقایقى در کتاب خطى مرحوم حاج آقا مصطفى غرق مىشوند.
× احترام به قرآن یک بار، فردى تعدادى قرآن در قطع کوچک که فقط محتوى چند عدد از سورههاى قرآن بود، آورده بود تا پس از امضاى امام، براى رزمندگان جبهه هدیه ببرد. چون تعداد زیاد بود و این کار وقت امام را مىگرفت و باعث زحمت معظم له مىشد، آن شخص اکتفا کرد که قرآنها به دست امام برسد و - به اصطلاح او - به دست امام تبرّک شود! او مىگفت که همین قدر که این قرآنها با دست امام لمس شده باشد براى بچههاى جبهه بسیار خوشحال کننده است، لذا قرآنها را که در یک پاکت بزرگ بود نزد امام بردند. معظمله به گمان آن که مطابق معمول که گاهى نبات و امثال آن براى تبرّک نزد ایشان مىبرند شیئى براى تبرک است، لذا دستشان را جلو آوردند، ولى وقتى چشمشان به داخل پاکت افتاد پرسید: اینها چیست؟! به عرض رسید: قرآنهایى است که شامل چند سوره است، خواستهاند که براى جبهه تبرّک شود! امام که همیشه حرکاتش کاملاً آرام و معتدل بود، ناگهان به طور بىسابقهاى، با شتاب و شدت مضطربانهاى، دستشان را عقب کشیدند و با لحنى تند و عتابآمیز فرمودند: “من قرآن را تبرّک کنم؟! این چه کارهایى است که مىکنید؟!”
× دورى از عجب کتابى تحت عنوان “البیعة الواجبة على المسلمین” به وسیله نویسنده آن براى حضرت امام فرستاده شده بود، نویسنده، عربى ناشناس و ظاهراً اهل حجاز و سنّى مذهب بود که سعى کرده بود به گمان خود، با استناد به روایات عامه، اثبات کند که امام خمینى همان مهدى موعود است!! این کتاب، همراه با توضیحى مختصر از محتواى آن، به عرض حضرت امام رسید. حضرت امام سخت برآشفتند و بطور کم سابقهاى ناراحت شدند و با تندى و تلخى فرمودند: “کى این کار را کرده است؟! عجب!!...” قابل ذکر است که بار دیگرى، بریده یکى از جراید آمریکا را براى حضرت امام فرستاده بودند که در آن گزارش شده بود که امضاى حضرت امام، به عنوان گرانترین امضا در یکى از بازارهاى بورس به فروش رسیده است که به عرض امام رسید و معظّمله هیچ اعتنایى نکردند.
بزرگترین انسان در کوچکترین خانه حضرتامامدرطولمدتىکهدرنجفاشرف اقامت داشتند در خانهاى محقر و فرسوده در یکى از کوچههاى “شارعالرّسول” همچون صدها طلبه معمولى، اجارهنشین بودند. بعد از پیروزى انقلاب نیز چه در ایّامى که در قم بودند و چه مدت نزدیک به ده سالى که در جماران اقامت داشتند، همچون بسیارى از مستضعفان،به صورت مستأجر زندگىمىکردند و در منزل بسیار قدیمى آقاى جمارانى اقامت داشتند، این خانه که بعد از فوت مرحوم پدر آقاى جمارانى به چند قطعه کوچک تقسیم شده بود و ساختمان قدیمى آن در اختیار خانواده آقاى امام جمارانى قرار داشت. بخش دیگرى از آن که منزل کوچکى بود با مساحت حدود 120 متر مربع و 70 متر زیربنا و متعلق به آقاى سید حسن حسینى، داماد آقاى جمارانى، در اجاره حضرت امام قرار گرفت. این منزل کوچک و ساده که همه از نزدیک یا از تلویزیون آن را دیدهاند طى یک دهه، جایگاه انسانى بود که بر اریکه دلهاىمشتاق صدها میلیونمسلمانومستضعف جهان، حکومت مىراند انسانى که با تکیه بر قدرت ایمان، تمام کاخهاىابرقدرتهاى شیطانى را به لرزه درآورد.
× آخرین وداع صبح روز سه شنبه 3 خرداد 1368 امام در اتاق عمل و بیهوش بودند. پزشکان پروانهوار گرد شمع وجودشان مىچرخیدند و روى موضع را براى شروع عمل جراحى آماده مىکردند. لحظهها به سنگینى کوهها سینهام را مىفشردند. جان بر لب، زمزمه دعا بر زبان و ذکر خدا در دل و حضرت امام در پرتو اخلاص فوق العاده و دلسپردگى مطلق به ذات مقدّس حق جلّ و علا، نه فقط از تعلق خاطر نسبت به دنیا و امور مادّى رسته بود که حتى نشانى از دلبستگى و وابستگى به اعمال و عبادات و دستاوردهاى عظیم معنوى خویش در زندگى آن حضرت دیده نمىشد. اشک بر دیدگان داشتیم. بتدریج سران سه قوه: حضرات آقایان آیةاللّه خامنهاى،هاشمى رفسنجانى و موسوى اردبیلى نیز وارد شدند. علاوه بر چند نفر از اعضاى دفتر و حاج احمدآقا، یکى از صبیههاى حضرت امام نیز حضور داشتند. چشمها بر صفحه تلویزیون دوخته شده بود و اشک مجال دیدن را نمىداد. آرامتر از همه، فرزندان امام بودند که دل شیر را به ارث برده بودند. نه توان نگاه داشتم و نه مىتوانستم چشم از دیدن محبوب بربندم. تیغ جراحى بود که سینه او را مىشکافت یا خنجرى که جگر ما را مىدرید. نزدیک به سه ساعت همواره با امید و دلهره به طول سى سال بر من گذشت. سى سال خاطرات، خاطرات تلخ و شیرین، تلخى هجرانها و شیرینى وصالها. سى سال عشق و ارادت و... سرانجام فضا از خوشحالى پر شد و عمل بدون عارضه قلبى با موفقیت پایان یافت. لحظه شیرین فرا رسید؛ به شیرینى نزدیک به سى سال شیرینى عشق او. لحظه انتقال حضرت امام از اتاق عمل، لحظهاى که از فراسوى اشک شوق و عشق، چشمم به دیدن سیماى نورانى و درخشانش روشن شد و دل طوفانزدهام به ساحل آرامش رسید... مىخواستم از پزشک و پزشکان تشکر کنم، اما الفاظ مناسب در ذهنم نیافتم. زبانم نیز بند آمده بود و فقط توانستم دست پزشک را ببوسم... دیرى نپایید که این مسرت جانبخش و آرامش شیرین با دگرگونىها و گزارشهاى پزشکى دستخوش فراز و نشیبها شد. لحظهها به سنگینى مىگذشتند و عقربه زمان، به سختى مىچرخید و...
× آخرین روز روز شنبه 13 خرداد مراجعههاى به دفتر زیاد بود و در عین حال، قبضها و کارها را براى انجام در روز یکشنبه، طبق معمول گذشته آماده کردیم؛ قبضها و کارهایى که براى همیشه ماند و دیگر انجام نشد. بعد از ظهر یکى از برادران دفتر تلفن زد به منزل که بیا، سران سهقوه از بین جلسه شوراى بازنگرى، جلسه را رها کرده و به بیت آمدهاند. ممکن است خبرى شده باشد. بچههاى دفتر نگران شده بودند و از من خواستند که زودتر بیا و برو بالا ببین چه خبر است. مىخواستند از این طریق، مطلع شوند. ساعت حدود 4 بعدازظهر بود که با عجله خود را به درمانگاه رساندم. با صحنهاى غمآلود و فضایى اندوهبار مواجه شدم. همه در محوطه نشسته بودند. چشمها گریان و رنگها پریده بود و در عین حال، محوطه بىسر و صدا و آرام بود. نمىفهمیدم چه شده، زبانم بند آمده بود و زانوانم مىلرزید، قلبم بشدت مىزد. دقایقى روى زمین، نشستم، کم کم خودم را جمع کردم و برخاستم و به طرف اتاق رفتم. خود را در سختترین لحظههاى زندگیم یافتم. حضرت امام در حال اغما بودند. دستگاههاى متعددى در ارتباط با قلب، تنفس و غیره، امام را احاطه کرده بودند. فضاى اتاق یأسآلود و غمبار بود. حدود مغرب، پزشکان گزارشى را به جمع حاضر ارائه کردند. از پیشبینى وضع امام در روزهاى آینده سؤال شد و پزشک پاسخ داد که صحبت از هفته و روز نیست. مسأله در محدوده چند ساعت دور مىزند. شنیدن این جمله، تاب و توان را از همه گرفت. در عین حال، به خاطر بعضى از مسائل، همه مأمور به حفظ سکوت و آرامش بودند. سکوت تلخ و خفه کننده، سیاهى شب و سیاهى غم به هم درآمیخته بود. همه به خود مىپیچیدند و در دریاى متلاطم و تاریک غم و اندوه دست و پا مىزدند، بالا آمدن یک درجه فشار خون، یک حرکت ابرو یا یک تکان پلک امام، بزرگترین آرزوى همه بود و... لحظهها سنگینتر از همیشه به کندى و به سختى پیش مىرفت و ناگهان تلخترین و دردناکترین لحظه رخ داد. ساعت هنوز به 10/30 نرسیده بود که با سقوط فشار امام به صفر، قلب تپنده جهان اسلام از حرکت باز ایستاد. قلم و زبان را یاراى توصیف آن لحظه نیست. دقایقى صداى ضجه و شیون فضا را پر کرد، ولى با توصیه مؤکد و قاطعانه یکى از بزرگان به خاطر بررسى چگونگى اعلام خبر، همه محکوم به خویشتندارى و حفظ آرامش شدند و...
| ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 61 |