تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,325 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,283 |
ماجراى جنگ بدر | ||
پاسدار اسلام | ||
مقاله 1، دوره 1374، شماره 162، خرداد 1374 | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
درسهایى از تاریخ تحلیلى اسلام - “مسلسل 63” “ حوادث سال دوم هجرت - 9 “ ماجراى جنگ بدر قسمت چهارم حجةالاسلام والمسلمین رسولى محلاتى
× جمع بندى پیش از آن که به دنباله ماجرا بپردازیم بد نیست روایات و گفتههاى گذشته را جمعبندى کنیم و یافتههاى آن را بازگو نماییم، تا در حوادث آینده جنگ بدر نیز با بصیرت و بینایى بیشترى با مسائل و حوادث برخورد کرده تجزیه و تحلیل نماییم. آنچه از مطالب گذشته به دست مىآید چند چیز است:
1 - جنگ، مأموریت نهایى رسول خدا(ص) همان گونه که قبلاً نیز اشاره شد از مجموع آیات و روایاتى که درباره شروع جنگ بدر رسیده به دست مىآید که مأموریت نهایى و هدف اصلى حرکت رسول خداصلى الله علیه وآله وسلم چیزى جز جنگ با مشرکین قریش نبود، و این که در آغاز به مردم فرمود: “این کاروان قریش است که اموال آنها در این کاروان است حرکت کنید شاید خداوند آن را بهره شما سازد”، شاید بدان جهت بوده که اگر هدف اصلى را به آنها مىفرمود بسیارى از آنها حاضر به جنگ نبودند و آن ضربه کارى و تاریخى را که لازم بود در آن مقطع زمانى بر پیکر کفر بخورد به تأخیر مىانداختند، همان گونه که در چند آیه از آیات قرآنى آماده نبودن و اکراه مسلمانان را از جنگ ذکر فرموده، و با تعبیراتى همچون “یَخْشَوْنَ النَّاسَ کَخَشْیَةِ اللَّه”1 و یا “کَأَنَّما یُساقُونَ إِلَى الْمَوْتِ وَ هُمْ یَنْظُرونَ”2 این مطلب را بیان فرموده است. این احتمال نیز وجود دارد که رسول خداصلى الله علیه وآله وسلم طبق وعده الهى یکى از دو چیز را به آنها وعده داد: یا غنیمت کاروان و یا برخورد با قریش، که البته آنها بیشتر به طمع دستبرد به کاروان حرکت کردند ولى اراده خداوند همان جنگ و برخورد با قریش بود نه مصادره کاروان، و این مطلبى است که از آیه مبارکه سوره انفال استفاده مىشود که فرمود: “و اذ یعدکم اللّه احدى الطائفتین انّها لکم و توَدّون ان ذات الشوکة تکون لکم و یرید اللّه ان یحقّ الحقّ بکلماته و یقطع دابر الکافرین، لیحقّ الحق و یبطل الباطل و لو کره المجرمون”3 و همین اراده حقتعالى بود که سبب نزول فرشتگان به منظور یارى و نصرت مسلمانان گردید، و آن پیروزى عظیم را نصیب آنان فرمود.
2- آزمایش الهى این جریان، سبب آزمایش و امتحان گروهى از مسلمانان سست عقیده نیز گردید، و آنها که در دل از ابّهت و عظمت قریش بیم داشتند، و رسوبات علاقه به آنها هنوز در رگ و خونشان جریان داشت میل درونى خود را به زبان آوردند، و آنها نیز که ایمانى واقعى به خدا و رسول آورده و به همه چیز پشت پا زده و به همه چیز جز “اللّه” حقیقتاً “لا” گفته بودند درونشان آشکار گردید. و این مطلب نیز از مجموع آیاتى که درباره جنگ بدر نازل شده و ذکر تزلزل جمعى از رفتن به جنگ و ترس و دغدغهاى که داشتند ظاهر مىشود، که بهتر است همه این آیات را از نظر بگذرانید تا مطلب بر شما روشن شود. اکنون بازگردیم به دنباله ماجرا: هر دو گروه یعنى گروه ایمان و (لشگراسلام) با هدف جنگیدن با قریش، و گروه کفر و (لشگرقریش) نیز با تصمیم به ضربه زدن به مسلمانان با سرعت به سوى بدر پیش مىروند. مسلمانان به دستور رسول خدا از منزلگاه “ذفران” حرکت کردند و از گردنهاى که موسوم به “أصافر” بود گذشته و به سوى قریهاى که در پایین گردنه قرار داشت و آن را “دبّه” مىگفتند سرازیر شدند و “حنان” که تپه ریگ بزرگى مانند کوه بود در طرف راست قرار داده همچنان بیامدند تا در نزدیکى بدر فرود آمدند. در آن جا رسول خداصلى الله علیه وآله وسلم با یکى از اصحاب خود4 سوار شتر شده به جستجو پرداختند و در ضمن تفحّص به پیرمردى از اعراب - که برخى گفتهاند نامش سفیان ضمرى بوده - برخوردند، رسولخداصلى الله علیه وآله وسلم از آن پیرمرد جویاى احوال قریش و محمّد و یارانش شده پرسید: از قریش و محمّد چه خبردارى؟ پیرمرد گفت: تا خود را به من معرفى نکنید من خبرى به شما نخواهم گفت. رسول خداصلى الله علیه وآله وسلم فرمود: هرگاه اخبار را به ما بگویى ما خودمان را معرفى مىکنیم. پیرمرد گفت: شرط ما همین؟ فرمود: آرى همین. پیر گفت: من شنیدهام محمّد و همراهانش در فلان روز از یثرب خارج شدهاند اگر این خبر راست باشد اکنون در همین نزدیکى در فلان جا - همان جایى که لشگر مسلمین بود - هستند، و باز شنیدهام که قریش فلان روز از مکه بیرون آمدهاند و اگر راست باشد آنها در فلانجا - همان جایى که قریش رسیده بودند - هستند. سخنش که تمام شد گفت: حال بگویید شما کیستید؟ رسول خداصلى الله علیه وآله وسلم فرمود: ما از آب هستیم، این را گفت و به راه افتاده از او دور شد. پیر مرد که از این کلام مبهم چیزى دستگیرش نشده بود داد زد: از کدام آب؟ از آب عراق... یا ...؟! ولى رسول خداصلى الله علیه وآله وسلم از او دور شده بود و پیرمرد به آنان دسترسى نداشت. حضرت همچنان به سوى لشگرگاه بازگشت و چون شب شد على بن ابىطالب و زبیر بن عوام و سعد بن ابى وقاص را با چند تن دیگر مأمور ساخت به کنار چاه بدر بروند تا بلکه اخبار بیشترى از قریش کسب کنند. اینان به کنار آب بدر آمدند و در آن جا به شترى که براى قریش آب مىبرد برخورد کردند و دو تن را که مأمور رساندن آب به آنها بودند به نامهاى اسلم (غلام بنىحجاج) و ابویسار (غلام بنىالعاص) دستگیر ساخته با همان شتر به اردوگاه رسول خداصلى الله علیه وآله وسلم آوردند. پیغمبرصلى الله علیه وآله وسلم مشغول نماز بود و از این رو اصحاب شروع به بازجویى از آن دو نفر کرده پرسیدند: شما کیستید؟ گفتند: ما دو نفر مأمور رساندن آب به سپاه قریش هستیم و آمده بودیم براى آنها آب ببریم! اصحاب که - فکر رسیدن به کاروان و مال التجارة قریش را در سر مىپروراندند و برخورد قریش را خوش نداشتند - منتظر بودند از آنها بشنوند: که ما از طرف ابوسفیان و کاروان قریش مىباشیم و از این رو از پاسخى که آنها دادند خوششان نیامد و - احتمالاً گمان کردند آنها دروغ مىگویند و براى این که حقیقت را اعتراف کنند - شروع به زدن آن دو کردند و کتک زیادى به آنها زدند تا گفتند: ما از طرف ابوسفیان و کاروان او هستیم. این حرف که از دهانشان بیرون آمد از زدنشان دست کشیدند. رسول خداصلى الله علیه وآله وسلم به رکوع رفت و سجدتین را به جاى آورد و سلام نماز را که داد فرمود: هنگامى که این دو به شما راست گفتند کتکشان زدید و چون دروغ گفتند رهاشان کردید. به خدا اینها راست گفتند و از طرف قریش هستند نه کاروان ابوسفیان. سپس رو به آن دو کرده فرمود: اینک اخبار قریش را به من بگویید؟ گفتند: - به خدا آنها پشت این تپه - که از دور پیدا است - مىباشند. رسول خداصلى الله علیه وآله وسلم پرسید: عدّه آنها چقدر است؟ - بسیارند. - نفراتشان چقدر است؟ - نمىدانیم! - هر روز چند شتر مىکشند؟ - بعضى از روزها نه شتر و گاهى ده شتر. رسول خداصلى الله علیه وآله وسلم تأملى کرده فرمود: اینهابین نهصد تا هزار نفرند. دوباره رو به آن دو کرده پرسید: از اشراف و بزرگان قریش چه کسانى در میان ایشان هست؟ گفتند: عتبة بن ربیعة، شیبه برادرش، ابوالبخترى بن هشام، حکیم بن حزام، نوفل بن خویلد، حارث بن عامر، طعیمة بن عدى، نضر بن حارث، زمعة بن اسود، ابوجهل بن هشام، امیة بن خلف، نبیه و منبه پسران حجاج، سهل بن عمرو، عمرو بن عبدود... . رسول خداصلى الله علیه وآله وسلم که نام این عده را شنید رو به مسلمانان کرده فرمود: مکه جگرگوشههاى خود را به سوى شما فرستاده است! × خوابى که سبب تضعیف روحیه قریش گردید جهیم بن صلت، که نسب به عبد مناف مىرساند، یکى از همراهان لشگر قریش بود شبى که لشگر مزبور در “جحفه” منزل کردند جهیم بن صلت خواب وحشتناکى دید که در تضعیف روحیه بزرگان قریش بىاثر نبود. جهیم خواب خود را چنین تعریف کرد: اواخر شب بود که من بین خواب و بیدارى، اسب سوارى را دیدم که مىآید و شترى را یدک مىکشد، او همچنان آمد تا نزدیک ما ایستاد و گفت: عتبة بن ربیعة کشته شد... شیبة کشته شد، ابوالحکم بن هشام کشته شد، امیة بن خلف کشته شد، - و همچنان یک یک رؤساى قریش را که در جنگ بدر کشته شدند نام برد - و همه را گفت که کشته شدند، آن گاه دیدمنیزهاى به گلوى شتر خویش زده و آن را در میان لشگر رها کرد، و چون شتر به میان ما آمد هیچ چادرى از چادرهاى ما نماند که لکهاىاز خون آن شتر بدان نیفتاده باشد! این خواب به گوش ابوجهل که رسید گفت: این هم یک پیغمبر دیگرى از قبیله بنى المطلب، فردا که ما با لشگر محمّد رو به رو شدیم معلوم خواهد شد که کشته شدگان چه کسانى هستند!
× ورود دو لشکر به سرزمین بدر به گفته واقدى و دیگران، شب جمعه هفده رمضان سال دوم هجرت بود که رسول خداصلى الله علیه وآله وسلم و مسلمانان به سرزمین بدر رسیدند و در “عُدوه دُنیا”5 (یعنى طرف نزدیکتر آن بیابان نسبت به مدینه) فرود آمدند، و لشگر قریش نیز همچنان بیامدند تا بدان سرزمین رسیده و در “عدوة قُصوى” (یعنى آن قسمت که نسبت به شهر مدینه دورتر بود) فرود آمدند. سطح بیابان مزبور از رمل و خاک پوشیده بود، آن قسمت که از بدر به طرف مکه مىرفت و سر راه لشگر قریش بود خاک نرم و آن قسمت که به طرف مدینه و سر راه لشگر رسول خداصلى الله علیه وآله وسلم بود پوشیده از رمل و ماسه بود. هر دو لشگر شب را در نقطهاى که فرود آمده بودند منزل کردند، در این هنگام، ابرى آسمان را فرا گرفت و باران تندى بارید، باران مزبور به سود مسلمانان و زیان قریش تمام شد، زیرا زمین سر راه مسلمانان تا بدر با آمدن این باران سفت و محکم شد ولى به عکس، راه قریش گل شد و حرکت را براى آنان مشکل ساخت. و همین جریان سبب شد که مسلمانان زودتر از قریش به بدر برسند و چون به اولین چاه رسیدند رسول خداصلى الله علیه وآله وسلم فرود آمد و همراهان نیز آماده شدند تا در آن مکان فرود آمده منزل کنند. در این جا عموم اهل تاریخ نوشتهاند که: حباب بن منذر پیش آمد و گفت: یا رسول اللّه! آیا به دستور خدا در این جا فرود آمدهاى و ما هم به ناچار باید فرود آییم و قدمى پیش و پس نگذاریم یا مصالح جنگى و مقتضیات آن را در منزل کردن این جا در نظر گرفتهاى؟ فرمود: دستورى نرسیده ولى حساب مصالح جنگى است. حباب گفت: پس دستور دهید همچنان تا به آخرین چاه پیش برویم و در آن جا منزل کنیم و چاههاى سر راه را پر کنیم و روى آن حوضى ساخته پر از آب کنیم و با این ترتیب ما آب داریم ولى دشمن از آب محروم خواهد ماند! رسول خدا فرمود: رأى صواب همین است که تو گفتى. سپس از جا برخاسته تا آخرین چاه پیش رفت و چنانچه حباب، نظریه داده بود چاهها را گرفتند و روى آنها حوضى ساختند، و در آن جا منزل کردند.6 و حتى اینان به دنبال این مطلب روایتى نقل کردهاند که جبرئیل - و یا یکى از فرشتگان - بر رسول خداصلى الله علیه وآله وسلم نازل شده و عرض کرد: رأى صواب همین بود که حباب بن منذر گفت. ولى برخى از تحلیگران و اهل تحقیق در صحّت این مطلب تردید کرده و به چند دلیل آن را مردود دانستهاند مانند این که گفتهاند: اولاً: رسول خداصلى الله علیه وآله وسلم مأمون از خطا بوده و پیوسته راه صواب را انتخاب مىکرده است. ثانیاً: به گفته کشاف و دیگر از مفسران: در عدوة قصوى، که مشرکین فرود آمده بودند، آب وجود داشته و نیازى به آب چاههاى بدر نداشتهاند. ثالثاً: طبق برخى از تواریخ، مشرکین قبل از مسلمانان به آبها رسیدند. رابعاً: رسول خداصلى الله علیه وآله وسلم کسى نبود که آب را بر روى مردم ببندد، چنانچه امیرالمؤمنینعلیه السلام نیز در صفین آب را بر قاسطین مباح کرد و در برابر برخى از اصحاب خود که پیشنهاد ممانعت دشمن را از برداشتن آب داده بود فرمودند: ما این کار را نمىکنیم اگرچه آنها کردند؛ یعنى ما براى بستن آب بروى مردم به این جا نیامدهایم.7
× داستان عریش و باز اینان نوشتهاند که: در این هنگام، سعد بن معاذ پیش آمد و عرض کرد: اى رسول خدا! اجازه بده براى شما عریش (سایبان و پناهگاهى) از شاخه خرما بسازیم که شما در آن منزل کنى، و چند اسب تندرو در کنار آن پناهگاه برایت آماده ساخته و نگاه مىداریم آنگاه ما به جنگ قریش مىرویم، پس اگر خداوند ما را بر آنها پیروز کرد چه بهتر و اگر ما شکست خوردیم شما بر یکى از آنها سوار شده خود را به مدینه مىرسانى و به سایر مسلمانانى که در مدینه هستند ملحق مىشوى و به وسیله آنها از خود دفاع مىکنى زیرا علاقه آنان به تو کمتر از ما نیست، و اگر مىدانستند که تو در این سفر به جنگ با قریش دچار مىشوى در مدینه توقف نمىکردند و به هر ترتیبى بود همراه ما آمده بودند... . رسول خداصلى الله علیه وآله وسلم درباره سعد، دعاى خیر کرد و او را به خاطر این اظهارات ستود. سعد از جا برخاست و عریش را ساخته و رسول خداصلى الله علیه وآله وسلم را در آن جا جاى داد.8 و در برخى از این نقلها آمده که ابوبکر نیز با رسول خداصلى الله علیه وآله وسلم وارد عریش شد و سعد بن معاذ با شمشیر برهنه خود بر در عریش ایستاده و از آن پاسدارى مىکرد.9 ولى این روایت نیز از چند جهت مخدوش است: اولاً: همان گونه که ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه در نقل داستان بدر گفته: براستى که در داستان عریش، جاى شگفت و تعجب بسیارى است، زیرا در کجا اینان این مقدار شاخه خرما همراه داشتند که بتوانند در آن بیابان سایهبانى با آن بسازند، و آن سرزمین هم سرزمینى نبوده که نخلى در آن جا وجود داشته باشد، و اگر اندک شاخه خرمایى هم همراه آنها بوده از آنها به جاى اسلحه استفاده مىکردند، چنانچه روایت شده که هفت تن از مسلمانان به جاى شمشیر شاخه خرما در دست داشتند... . مگر این که بگوییم: اندک شاخه خرمایى همراه آنها بوده که آن را سر پا کرده و روى آن را با پارچه و جامهاى پوشانده باشند، وگرنه وجهى براى ساختن عریش و سایهبانى از شاخههاى خرما در این جا دیده نمىشود.10 و به این مطلب اخیر ابن ابى الحدید نیز ایراد شده که به سایبانى که با پارچه پوشانده شده باشد خیمه گویند نه عریش. و ثانیاً: رسول خداصلى الله علیه وآله وسلم کسى نبود که مسلمانان را به میدان جنگ بفرستد و خود به خاطر حفظ جانش، در سایهبانى آسوده بنشیند، و یا این که اگر دید آنها کشته شدند خود سوار بر اسب شده و بگریزد، و اگر کسى از جنگ با دشمنان دین فرار کند نام مؤمن و مسلمان به راحتى نمىتوان روى او گذارد تا چه رسد به پیامبر و رسول خدا.11 گذشته از این که اگر چنین وضعى پیش مىآمد مشرکان هیچگاه آن حضرت را رها نمىکردند که بتواند تا مدینه فرار کند. ثالثاً: این روایت مخالف است با روایات دیگرى که صراحت دارد بر این که رسول خداصلى الله علیه وآله وسلم با شمشیر برهنه در میدان جنگ بود و به تعقیب مشرکان پرداخته مىفرمود: “سَیُهزَمُ الْجَمْعُ وَ یُوَلُّونَ الدُّبُر.”12 و نیز روایت کردهاند که رسول خداصلى الله علیه وآله وسلم در جنگ بدر بسختى کارزار کرد.13 چنانچه از امیرالمؤمنین علىعلیه السلام روایت کردهاند که فرمود: “لَمَّا کانَ یَوْمُ بَدْر اتّقَینا الْمُشرکینَ بِرسُولِ اللَّهصلى الله علیه وآله وسلم وَ کانَ أَشَدُّ النَّاسِ بَأساً، وَ ما کانَ أَحَدٌ أَقْرَبُ إلَى الْمُشْرِکینَ مِنْهُ؛14 چون جنگ بدر پیش آمد ما از مشرکین به رسول خدا پناه مىبردیم (و در پناه او مىجنگیدیم) و آن حضرت از همه مردم در قدرت و نیرو سختتربود، و هیچ کس از او به مشرکین نزدیکتر نبود.” و در جاى دیگر بطور کلى و عموم در مورد همه جنگها و گرم شدن تنور جنگ فرمود: “کُنَّا إِذا إِحْمرَّ البَأْسُ إِتَّقینا بِرسُولِ اللَّه(ص) فَلَم یَکُن أَحَدٌ أَقْرَبُ إِلى العَدُوِّ مِنْه.”؛15 شیوه ما چنان بود که چون تنور جنگ گرم مىشد به رسول خدا پناه مىبردیم، و هیچ کس به دشمن نزدیکتر از آن حضرت نبود.” چنانچه واقدى نیز روایت کرده که در میدان جنگ بدر گروهى اطراف رسول خداصلى الله علیه وآله وسلم را گرفته از راست و چپ و پیش رو و پشت سر آن حضرت مىجنگیدند.16ادامه دارد
پىنوشتها: 1 ) نساء (4) آیه 77. 2 ) انفال (8) آیه 6. 3 ) همان، آیه 8 - 7. 4 ) ابن هشام گفته این شخص ابوبکر بود و واقدى گفته: عبدالله بن کعب مازنى بوده و دیگرى گفته معاذ بن جبل بوده... و به نظر مىرسد هر راوى و محدّثى که این حدیث را نقل کرده شخص مورد علاقه خود را به عنوان همراه رسول خداصلى الله علیه وآله وسلم در این جا معرفى کرده است. والله اعلم. 5 ) سیره ابن هشام، ج1، ص620؛ مغازى واقدى، ج1، ص53. 6 ) ر.ک: کتاب الصحیح من السیرة، ج3، ص179. 7 ) سیره ابن هشام، ج1، ص620. 8 ) مغازى واقداى، ج1، ص55. 9 ) شرح ابن ابى الحدید، ج14، ص18. 10 ) زیرا فرار از زحف یکى از گناهان کبیره است چنانچه خداى تعالى در سوره مبارکه انفال آیه 15 بیان فرموده است. 11 ) تاریخ طبرى، ج2، ص172. 12 ) سیره حلبیه، ج2، ص123 و 167. 13 ) تاریخ طبرى، ج2، ص135؛ سیره حلبیه، ج2، ص123؛ البدایة و النهایة، ج6، ص37. 14 ) نهج البلاغه، دنباله حکمت 260، باب غرائب کلامه، شماره 9. 15 ) مغازى واقدى، ج1، ص78؛ سیره حلبیه، ج2، ص156؛ تاریخ الخلفاء، ص36؛ البدایة و النهایة، ج3، ص271 و 272. 16 ) ینابیع المودة، (ط اسلامبول)، ص86. و نظیر این روایت را صدوق در کتاب امالى، ص29 به سندش از آن حضرتعلیه السلام روایت کرده است. | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 283 |