تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,263 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,170 |
نمونه کامل مقربان | ||
پاسدار اسلام | ||
مقاله 1، دوره 1374، شماره 163، تیر 1374 | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
تفسیر سوره رعد نمونه کامل مقربان آیة اللَّه جوادى آملى
“مثل الجنّة الّتى وُعد المتّقون تجرى من تحتها الأنهار أُکُلُها دائم و ظلّها تلک عقبى الّذین اتّقوا و عقبى الکافرین النّار”.1 مَثَل بهشتى که به تقواپیشگان وعده داده شده آنچنان است که رودها در زیر آن روان است؛ خوردنیها و سایهاش، همیشگى است، این است سرانجام پرهیزگاران و اما کافران، سرانجامشان دوزخ است. × × × × حقایق ظاهرى و باطنى آغاز این آیه مبارکه کلمه “مَثَل” دارد که به همان معناى معروف “مثل” است، بنابراین مشعر به این معناست که بهشت گذشته از این جریان ظاهرى و جسمانى، حقیقت دیگرى هم دارد که اگر بخواهند براى ما بیان کنند باید به زبان “مثل” باشد. نظیر این که قرآن یک حقیقتى غیر از این آیات ظاهرى و احکام و معانى حصولى دارد، که اگر بخواهند آن را براى ما بیان کنند باید “مَثَل” ذکر کنند. بسیارى از انسانها معانى و احکام ظاهرى قرآن را مىفهمند و مىتوانند عمل کنند، امّا حقیقت آن را نمىتوانند حمل کنند که: “لو أنزلنا هذا القرآن على جبلٍ لرأیته خاشعاً متصدّعاً من خشیة اللّه و تلک الامثال نضربها للنّاس لعلّهم یتفکّرون.”2 معلوم مىشود قرآن یک ظاهرى دارد که درک آن، خیلى دشوار نیست، اما یک باطنى دارد که حمل آن مقدور همه نیست. امامان معصومعلیهم السلام هم چنینند، یک ظاهرى دارند، و احکامى از اینها ظاهر مىشود که هم شناخت ظاهر امامان و هم فهمیدن احکام صادره از آنها آسان است، و یک حقیقتى دارند که همان حقیقت امامت و ولایت است که نه تنها هضم آن میسور همه نیست، بلکه دسترسى به ظاهر آن حقیقت هم براى همه ممکن نیست. “سهل بن حُنَیف” از شاگردان مخصوص امیرالمؤمنینعلیه السلام بود. وى در کوفه رحلت کرد. وقتى خبر درگذشت او به امیرالمؤمنینعلیه السلام رسید، فرمود: “لو احبّنى جَبَلٌ لَتَهافَتَ”3 کوه اگر بخواهد محبّت مرا بپذیرد متلاشى مىشود، اگر او در فراق من رحلت کرد و نتوانست حیاتش را حفظ کند خیلى عجیب نیست، زیرا کوه نمىتواند محبّت مرا تحمّل کند. على بن ابىطالبعلیه السلام یک ظاهرى دارد که خیلیها مىبینند و به ظاهر او هم دل مىبندند و احکام ظاهرى را مىفهمند، و یک ولایتى دارد که هضم آن ولایت، براى کوه هم مقدور نیست. همان بیانى که خداى سبحان درباره حقیقت قرآن مىفرماید که: “لو أنزلنا هذا القرآن على جبلٍ لرأیته خاشعاً متصدعاً من خشیة اللّه” همان بیان را قرآن ناطق یعنى حضرت علىعلیه السلام درباره خودش بیان مىکند که: “لو احبّنى جَبَلٌ لتهافت” معلوم مىشود گذشته از ظاهر، یک باطن دیگرى هم هست که آن باطن را اگر بخواهند براى ما تبیین کنند چارهاى جز مَثَل نیست. بهشت هم این چنین است؛ یک جنّت جسمانى و ظاهرى است که درک آن خیلى دشوار نیست و یک جنّت عقلى و معنوى که درک آن مشکل است و براى رسیدن به آن و درکش باید از مَثَل استفاده شود. گاهى مثال مىزنند چشمههاى او را مثل این که جبرئیل بیفتد و پَرَش را به آن چشمه خیس کند و از هر قطرهاى که از پَرش مىچکد ملکى خلق بشود که تا قیامت خدا را تسبیح مىکند نمونه آنچه که در بعضى از کتابهاى تاریخى در جریان کربلاى سیدالشهداعلیه السلام آمده که مرغى روز عاشورا خود را کنار بدن مطهّر رساند و بال و پَرش را با خون حضرت آغشته کرد و به اطراف عالم پراکنده شد و هر جا قطره خونى افتاد آن جا مسجد شد. ولى واقعاً مرغى در کار نبوده تا پَرى داشته باشد و خود رابه بدن مطهّر رسانده و پرهایش را به خون آغشته کرده باشد، بلکه این تمثیل آن است که هر جا سخن از خداست این محصول خون سیدالشهداعلیه السلام است. اگر مسجدى ساخته شد و اگر در جایى خدا عبادت شد به برکت خون کربلاست. عظمت آن خون و تأثیر شهادت حضرت را به این “مَثَل” تبیین کردهاند.
× اقسام تمثیل تمثیل، گاهى داستان سرایى است نظیر داستان سرایى کلیله و دمنه، این گونه داستان سرایى در حریم قرآن کریم اصلاً راه ندارد، زیرا: “والله یقولالحق و هو یهدى السبیل”4 کتابى که حق است داستان و قصّه و افسانه ساختگى در او راه ندارد. یک وقت تمثیل، حقیقت خارجى عینى است که براى بیان آن، مَثَل ذکر مىکنند آن داستانهاى کلیله و دمنه داستانهاى بافتنى است، این یک حقیقت خارجى است که در خارج وجود دارد منتها به صورت جسم نیست که در مکانى باشد. آن حقیقت را وقتى بخواهند تبیین کنند چارهاى جز مثل نیست، لذا قرآن کریم فرمود خدا در بسیارى از موارد مَثَل مىزند تا مطلب را روشن کند. ولایت على و محبّت حضرت امیرعلیه السلام یک حقیقتى است، آن حقیقت اگر بر کوه بتابد آن را متلاشى مىکند؛ نمونهاش آیه کریمه است که مىفرماید: “فلمّا تجلّى ربّه للجبل جعله دکّا”5 چگونه یک حقیقت، کوه را متلاشى کرد؟ چگونه شنیدن یک سلسله خبرها انسان را از بین مىبرد؟ اگر یک خبر سنگینى را انسان بشنود سکته مىکند، با این که سنگینى مادّى ندارد، یک خبر و یک فکر است، این خبر را که یک انسان شنید و فهمید این اندیشه و این درک او را از بین مىبرد، چرا؟ چون دلبسته به یک عالمِ دیگر است. اگر ناگهان به کسى خبر بدهند که خانه و مغازهات یک جا طعمه حریق شد این شخص ممکن است حالش عوض شود چون محبوبش را از دست داده است. پس نفْس اگر بفهمد محبوبش را از دست داده این اندیشه او را مىکشد. اگر انسان این محبّت را در معارف پیاده کرد و معصومان و پاکانعلیهم السلام محبوب او شدند و در فراق امامش جان داد، این اندیشه و علم است که انسان را از بین مىبرد، آن علم این بدن را متلاشى مىکند.
× درک نعمتهاى باطنى قرآن کریم نعمتهاى ظاهرى بهشت را طورى تنظیم مىکند که ما نمونههایش را در دنیا داریم و درک آنها خیلى دشوار نیست، اما درک نعمتهاى باطنى، مشکل است؛ مثلاً بهشتیان در قیامت روى تختها و فرشهایند. تختها چگونه است؟ فرشها چطور بافته شده است؟ درک اینها خیلى سخت نیست. اما مىرسیم به جایى که مىفرماید: “ على سُرُرٍ متقابلین”6 سُرُر جمع “سریر” است. مفهوم سریر (تخت) یا سُرر مرفوعه (تختهاى برجسته) یا “سُرر مصفوفه” (تختهاى منظم) و صف بندى شده را مىفهمیم، امّا فهم این آیه که مىفرماید: “على سُررٍ متقابلین” (بر تختهایى که رو به روى هماند) مشکل است. نه این که دو به دو متقابل هم باشند بلکه هر یک نفر، همه را مىبیند. این گونه دیدن با بدن جسمانى و مادّى، امکان ندارد! مثلاً اگر دو صف طولانى است، آن آخر صف با اوّل صف آنها که طرف راست نشستهاند با اینها که طرف چپ هستند یکدیگر را نمىبینند. اما در “سرر متقابلین” یک مرتبه همه، همه را مىبینند و هیچ غیبت ندارند. برخى از مفسران گفتهاند: این آیه کنایه از آن است که بهشتیان در آن جا غیبت یکدیگر را نمىکنند و پشت سر یکدیگر حرف نمىزنند. آیا واقعاً معناى آیه همین است که مفسّران بیان کردهاند یا معناى دیگر دارد؟ اگر ما براى تفسیر این آیه و این واژه “متقابلین” هیچ راهى نداشتیم آن گاه مىگوییم این کنایه از آن است که مىگویند پشت سر هم حرف نمىزنند، مثل این که همه یکدیگر را همیشه مىبینند و در حضور هم هستند لذا غیبت نمىکنند. ولى یک راه دیگرى هست و آن، این که: آنان در محلّىاند که آن جا حجاب مادّى راه ندارد، همیشه یکدیگر را مىبینند و همواره در مشهداللّه هستند. بعضى از مفسّران گفتهاند: این آیه، ناظر به آن وقتى است که به زیارتاللّه مىروند، در آن جا حجابى در کار نیست، همه یکدیگر را مىبینند، این طور نیست که انسان وقتى جلو افتاده، پشت سرى را نبیند، یا کسى که فاصله دارد او را نبیند. در یک مَوْطِنْ، انسان مىبیند امّا نه با چشم بلکه در آن موطن همه یکدیگر را مىبینند و کسى از دیدِ کسى غافل نیست. این پیداست انسان در آن لحظه و در آن موطن بصیر است: “بصیرٌ لا بجارحه و سمیع لابجارحه”. بارى این طور نیست که همه دیدنها با این چشم و گوش باشد تا ما نتوانیم “على سرر متقابلین” را توجیه کنیم و مجبور بشویم و بگوییم متقابل همند یعنى مثل این که یکدیگر را مىبینند لذا غیبت هم را نمىکنند: اوّلاً: آن جا اصلاً جاى غیبت نیست براى این که فرمود: “لایسمعون فیها لغواً و لاتأثیماً”7 اصلاً نکره در سیاق نفى است و جا براى غیبت و لغو نیست، کسى آن جا لغو نمىگوید نه به شوخى و نه به جِدّ، پس اگر سخن از لغو نیست، دیگر سخن از غیبت و امثال آن نخواهد بود. ثانیاً متقابل هم هستند نه به این معناست که گویا همدیگر را مىبینند بلکه آنها واقعاً یکدیگر را مىبینند.
× ویژگى مقربان در کتاب “أسدالغابه” آمده است: ابوذر - رضوان اللّه علیه - در یک مسافرتى در حضور رسول اللهصلى الله علیه وآله وسلم بود، حضرت خوابیده بودند، ابوذر کنار درخت رفت و شاخهاى را شکست، حضرت فرمود: چه مىکنى؟ عرض کرد: خواستم ببینم شما در خواب متوجّه مىشوید یا نه. فرمود: تو خیال کردى چشمم که خوابید قلبم هم مىخوابد؟ گرچه من خوابم ولى قلبم مىبیند که تو چه مىکنى. نه تنها قلبم مىبیند که چه مىکنى؟ از فکر و اندیشهات هم باخبرم که براى چه کنار درخت آمدهاى. مؤمن در بهشت به چنین مقامى مىرسد منتهى فاصله مقامى او با مقامى رسول اللهصلى الله علیه وآله وسلم زیاد است و به حساب نمىآید. لذا در سوره واقعه آیه10 به بعد وقتى سخن از نعمتهاى بهشتیان و مقرّبین است مىفرماید: “والسابقون السابقون اولئک المقرّبون فى جنّات النعیم (که قبلاً بحث شد که مقصود از نعیم، نعمت ولایت است نه نعمتهاى دیگر) ثلّةٌ من الاوّلین و قلیل من الآخرین على سُررٍ موضونة متّکئین علیها متقابلین”8 این کلمه “متکئین علیها متقابلین” ظاهراً درباره غیر مقرّبین گفته نشده. درباره دیگران سخن از سُرُر و تختهاى گوناگون است، اما این که اینها همواره مقابل همند این چنین نیست. نمونههایى از مقربین را که خدا بیان مىکند در سوره نساء آیه 172 آمده است که مىفرماید: “لن یستنکف المسیح ان یکون عبداً للّه و لاالملائکة المقرّبون” عیساى مسیح - سلام الله علیه - از این که بنده حق باشد استنکاف ندارد و فرشتگان مقرّب هم از این که بندگان حق باشند استنکاف ندارند. فرشتگان را به وصف مقرّب بودن توصیف کرد و عیساى مسیح - سلام الله علیه - را با فرشتگان یکجا ذکر کرد. در سوره آل عمران آیه 45 هم وقتى سخن از عیساى مسیح است مىفرماید: “اذ قالت الملائکة یا مریم ان الله یبشرک بکلمةٍ منه اسمه المسیح عیسى بن مریم وجیهاً فى الدنیا و الآخرة و من المقرّبین” حضرت عیسى وجیه عندالله و از مقرّبین است. نمونههاى مقرّبین را خدا در قرآن بیان کرد: در بین انسانها عیساى مسیح و در موجودات دیگر فرشتگان. درباره مقرّبین است که مىفرماید: اینها روى تختها نشستهاند و همواره یکدیگر را مىبینند. بنابراین چیزى از اینها غیبت ندارد و پوشیده نیست، این خاصیّت مقام مقرّب بودن است، چون اگر همه سرنوشت و سرگذشت ابرار در کتاب علیین است و علیین، مشهود مقربین است: “انّ کتاب الأبرار لفى علیین” که علیین کتاب است آن کتاب دیگر نظیر این کتاب کاغذ و ورق و جلد نیست: “و ما ادریک ما علیّون کتاب مرقومٌ یشهده المقرّبون” مقرّبون شاهد این کتابند و مىدانند در آن چیست. آن که مقرّب است تمام سرگذشت و سرنوشت ابرار را مىداند پس چیزى بر او پوشیده نیست این انسان در جایى قرار مىگیرد که همه امور مشهود اوست لذا مقربین بر تختهایى تکیه مىکنند که همواره یکدیگر را مىبینند، غیبتى در کار نیست. بنابراین اگر بخواهند آن معانى را براى ما تبیین کنند به عنوان “مثل” ذکر مىکنند، این که قرآن کریم فرمود: “و لقد صرّفنا فى هذا القرآن للناس من کلّ مثل”9 براى همین است فرمود در بسیارى از موارد ما “مَثَل” زدیم تا مسأله براى آنها روشن بشود. عمده بحث درباره “متکئین علیها متقابلین” است که وصف مقرّبین مىباشد نه دیگر متنعمین. براى دیگر نعمتها در همین دو سوره “الرحمن” و “الواقعه” شواهد فراوانى هست چه نعمتهاى ظاهرى و چه نعمتهاى باطنى، و اگر به آیاتى که قبلاً درباره مقربین و ابرار بحث شد دقّت کنیم روشن مىشود که مقام مقربین فوق آن مقامى است که فقط به جنّت جسمانى اکتفا بکند حدیثى که مرحوم “امین الاسلام طبرسى” در “مجمع البیان” ذیل آیه شریفه “وسقاهم ربّهم شراباً طهوراً”10 بیان فرمود که شراب طهور شرابى است که “یطهّرهم عمّا سوىالله” هر چه که غیر خداست این شراب اینها را پاک مىکند، معلوم مىشود هرگونه علاقهاى که علاقه به اللّه نباشد رِجْزْ است.
× نمونه کامل مقربان در سوره “هل أتى”، اهل بیت عصمت و طهارتعلیهم السلام نمونه کامل مقربان معرّفى شدهاند، از آیه 4 به بعد مىفرماید: “انّ الأبرار یشربون من کأسٍ کان مزاجها کافوراً عیناً یشرب بها عباداللّه یفجّرونها تفجیراً یوفون بالنذر و یخافون یوماً کان شرّه مستطیراً × و یطعمون الطعام على حبّه مسکیناً و یتیماً و اسیراً × انّما نطعمکم لوجه اللّه لانرید منکم جزاءً و لاشکوراً” این “لانرید منکم جزاءً و لا شکوراً” بیان بعضى از درجاتى است که از صدر آیه استفاده مىشود، نه تنها ما از شما جزا و شکور نمىخواهیم بلکه براى بهشتى که “تجرى من تحتها الانهار”، هم این کار را نمىکنیم، چون حصر مربوط به صدر است، نه تنها از شما جزا نمىخواهیم بلکه بخاطر بهشت یا ترس از جهنم هم نبوده است، “انما نطعمکم لوجه اللّه”. پس “لانرید” بیان بعضى از آن مصادیق حصر است؛ یعنى “لانرید منکم جزاء و لاشکورا”، “و لانرید من احدٍ جزاءً و لا شکوراً”، “لا نرید من الله سبحانه النّجاة من النار”، “لانرید من اللّه سبحانه الدخول الى الجنّة التى تجرى من تحتها الانهار”، چون ما در مقام “سِلْم” هستیم هرگز پیشنهاد نمىدهیم که این را بده یا آن را بده، هر چه داد به همان راضى هستیم. ما این کار را کردیم: “انما نطعمکم لوجه الله”، حصر این است. آن گاه اگر در ذیل آیه فرمود: “ما از شما جزا و شکور نمىخواهیم” این بیان بعض از مصادیق حصر است نه این که ما از شما چیزى نمىخواهیم ولى توقّع داریم که مردم از ما تعریف کنند، این هم نیست. کسى که سِلْمِ محض است، خود را در برابر الله قرار مىدهد و مىگوید هرچه شد راضى هستیم لذا حضرت امیرعلیه السلام مىفرماید: “من خدا را نه از ترس آتش و نه به شوق بهشت، بلکه به خاطر دوست داشتن او عبادت مىکنم.” یک انسان آزاده که رهن هیچ موطنى از مواطن وجود نیست عبادتش هم رهن چیزى نیست، این طور نیست که حالا چون بدنش این جاست فقط این جا را باید ببیند، آن کسى که بدنش این جاست و فقط این جا را مىبیند این شخص رهن تن است چون با چشم باید ببیند و چون چشمش این جاست فقط همین جا را مىبیند. ولى اگر کسى آزاد بود، رهن عالَمِ طبیعت و جسم و ماده و امثال آن نبود او هر جا را بخواهد مىبیند بنابراین “متکئین علیها متقابلین”، و “انما نطعمکم لوجه اللّه” درباره آنها درست خواهد بود و بالاتر از اینها، اینها کسانىاند که هرگز زوالپذیر نیستند، چون وجهاللّه را خدا استثنا کرد و فرمود او منزّه از مرگ است که: “کلّ شىءهالک الاّ وجهه”11 اگر کسى لوجهاللّه کارى انجام داد به هدفش مىرسد، اگر به هدف مىرسد “ مىشود حیات ابد، آب زندگانى و موجود همیشه زنده، که هم در گذشته زنده بودهاند و هم در آینده زنده خواهند بود. در گذشته همه انبیا به این خاندان سر سپردند، در آینده هم همین طور است. اگر کسى لوجهاللّه کار مىکند به هدف مىرسد و اگر وجهاللّه منزّه از هلاکت و مرگ است پس این انسانى که لوجهاللّه کار کرده، جانش به هدف رسیده گرچه جسمش بمیرد امّا جانش براى ابد زنده است. این طور نیست که “انما نطعمکم لوجه اللّه” باشد، از این طرف تقاضا باشد و از آن طرف اقتضا نباشد، اگر تقاضا از این طرف صحیح بود اقتضا هم از آن طرف صحیح است این طور نیست که اینها تقاضاى صحیح داشته باشند و خداى سبحان اقتضاى فیض را درباره اینها روا نداشته باشد. خودش هم وعده داده است که: “انّما یتقبل اللّه من المتّقین”12 اینها الگوى تقوایند که لوجهاللّه کار کردهاند. اگر لوجهاللّه کار کردهاند پس به هدف مىرسند و انسان به هدف رسیده خود، وجهاللّه است و اگر وجهاللّه شد منزّه از زوال است و همه جا هست. لذا اینهایى که وجیه عندالله هستند و به نوبه خود وجهاللّه هستند همه را در همه شرایط مىبینند. بنابراین گرچه در سوره “هل اتى” به صراحت سخن از مقرّبین نیست امّا “و سقاهم ربّهم شراباً طهوراً” درباره همین بزرگان است که خداى سبحان فرمود: “ساقى آن روز نسبت به اینها منم.” اینها هم در موقع قبض جان، جان را تسلیم او مىکنند. ممکن است کسى ادّعا کند که روزى رُخَشْ ببینم ولى رسیدن به آن مقام، مخصوص اهل بیت عصمت و طهارت و دیگر مقرّبین است. این طور نیست که همه رُخَشْ را ببینند و جان را تسلیم او کنند، این حال مربوط به این گروه خاص است که خداى سبحان مُتَوَفى اینهاست و اینها متوفّاى الهىاند، ساقى اینها خداست، اینها لوجهاللّه کار کردهاند، اگر لوجهالله کار کردهاند و راه باز بود که انسان لوجهاللّه کار کند پس سخن از مادون وجهاللّه نیست گرچه سراسر زیرپوشش وجهالله است. لذا وقتى مىخواهد این جریان را ذکر بکند مىفرماید: “و اذا رأیت ثَمَّ رأیت نعیماً و ملکاً کبیراً”13 بسیارى از نعمتها را در سوره “واقعه” و در سوره “الرحمن” بیان فرمود، اما وقتى که سخن از مقدّمه “شراب طهور” است و مقدمه آن مقامى است که خدا ساقى است مىفرماید اگر چشم بیندازى و آن جا را ببینى “رأیت نعیماً و مُلکاً کبیراً”. انسان را آن روز مَلِکْ مىکنند نه این که به او مِلْکْ بدهند بلکه نفوذ و سلطنت مىدهند. نمىگویند این باغ مالِ تو بلکه به او نفوذى مىدهند که هیچ عاملى نتواند وى را مهار کند، زیرا ذات اقدساللّه این نفوذ عظیم را به او عنایت کرده است. “والحمد للّه رب العالمین”
پاورقیها: 2و1 ) رعد (13) آیه35. 3 ) حشر (59) آیه21. 4 ) نهج البلاغه؛ قصار الحکم، 111. 5 ) احزاب (33) آیه4. 6 ) اعراف (7) آیه143. 7 ) صافّات (37) آیه44. 8 ) واقعه(56) آیه25. 9 ) مطففین (83) آیه21. 10 ) کهف (18) آیه54. 11 ) انسان (76) آیه21. 12 ) قصص (28) آیه88. 13 ) مائده (5) آیه27. 14 ) انسان (76) آیه20.
| ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 243 |