
تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,408 |
تعداد مقالات | 34,617 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,341,234 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,871,541 |
محکم و متشابه در قرآن | ||
پاسدار اسلام | ||
مقاله 1، دوره 1374، شماره 163، تیر 1374 | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 04 اسفند 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
محکم و متشابه در قرآن قسمت اول آیة الله محمدهادى معرفت
× حقیقت اِحکام و تشابه “اِحکام” همان استوار کردن است. کلام را زمانى محکم مىگویند که دلالت آن روشن باشد به گونهاى که معانى دیگر احتمال نرود. اِحکام از “حَکَم” گرفته شده و به معناى منع و بازداشتن است. بدین جهت به دهانه اسب (لگام) “حَکَمَةُ اللِّجام” گویند، زیرا از هرگونه سرکشى آن جلوگیرى مىکند. ابن فارس مىگوید: إِحکام الکلام؛ یعنى سخن استوار و رسا گفتن. و بسیارى از آیات تشریع و مواعظ و آداب همین گونه است. تشابه از “تشابه الوجوه” گرفته شده است؛ یعنى همانند بودن بعضى از وجوه با بعضى دیگر، به گونهاى که معانى دیگر نیز احتمال برود. و از همین رو در حقیقت مراد نوعى پوشیدگى وجود دارد؛ مانند: “انّ البَقَر تَشابَه علینا؛1 همانا ]چگونگى[ این ماده گاو بر ما مشتبه شده است.” گاوى که دستور ذبح آن صادر شده، لابد داراى ویژگى خاصى است که بر اثر همانند بودن گاوها، مورد دستور، پوشیده مانده است. راغب اصفهانى گوید: محکم، آن سخنى است که شبهه بر آن عارض نگردد، نه از لفظ و نه از معنا و متشابه سخنى است که ظاهر لفظ، نارسا به مراد است. این تعریف عمومى متشابه است، و از همین رو، گاهى با مبهم که تفسیر، ابهام آن را برمىدارد، یکى مىشود، چرا که متشابه نیز احتیاج به تأویل دارد؛ مثل بسیارى از آیات خلقت و تقدیر و صفات و افعال. بنابراین، متشابه - در اصطلاح قرآنى - لفظى است که محتمل وجوهى از معانى بوده و جایگاه شک و شبهه است. و از همین رو همان گونه که صلاحیت تأویل را به گونه صحیح داراست صلاحیت تأویل به گونه فاسد را نیز داراست. و به خاطر این احتمال، کسانى که اهلِ کجى و فسادند، بدین آیات طمع مىورزند، زیرا در پى آشوبگرى بوده و خواهان تأویل آن بر وفق مراد فاسدشان هستند.
× نسبت متشابه و مبهم به حسب اصطلاح فنى، بین متشابه و مبهم نسبت عموم و خصوص من وجه برقرار است و لذا بین آندو فرقى وجود دارد؛ آیهاى که از ناحیهاى متشابه است ممکن است از ناحیه دیگر مبهم باشد؛ مثل این آیه: “فَمَنْ یُرِدِ اللَّه أَنْ یَهْدِیَهُ یَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلإِسْلامِ، وَ مَنْ یُرِدْ أَنْ یُضِلَّهُ یَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَیِّقَاً حَرَجاً کَأَنَّما یَصَّعَّدُ فِى السَّماءِ؛2 پس کسى را که خدا بخواهد هدایت نماید، دلش را براى ]پذیرشِ[ اسلام مىگشاید، و هر که را بخواهد گمراه کند دلش را تنگ و بسته مىگرداند، چنان که گویى به زحمت در آسمان، بالا مىرود.” این آیه، از آیات متشابه بوده، و درجهاى از ابهام در آن وجود دارد. تشابه آن از این جهت است که “إِضلال” را به خداوند نسبت داده است و ابهام آن از چگونگى حصول این فراخ و تنگى سینه است و این که فردى که دلش تنگ و بسته گردیده، چگونه به کسى که مىخواهد به زحمت در آسمان بالا رود، تشبیه شده است؟ البته جواب این سؤالات به تفصیل خواهد آمد. گاهى تشابه در ظاهرِ لفظ، مبهم نیست ولى تشابه از ناحیه والا بودن معناست و بلندى سطح معنا به واسطه ذات است و از همین جهت با این که این گونه آیات در ابهام معنوى غوطهورند علماى عامّه گمان کردهاند که نسبت به عوام دلالت آنها واضح است؛ مثل آیه: “الرحمن على العرش استوى؛3 خداى رحمان که بر عرش استیلا دارد.” عامّه از این آیه این گونه فهمیدهاند که: خداوند داراى کرسى (صندلى) است که بر آن نشسته است و در مدلول ظاهرى آن چیزى را شرط نکردهاند. و یا آیه “یَوْمَ یُکْشَفُ عَنْ ساقٍ وَ یُدْعَوْنَ إِلىَ السُّجُودِ فَلا یَسْتطیعُونَ؛4 روزى که دامن از ساق برگرفته شود ]و کار بر کافران دشوار شود[ و آنها به سجده فرا خوانده شوند و در خود توانایى نیابند.” ذهنهاى ساده از این آیه این گونه فهمیدهاند که خداوند، ساقش را مىگشاید و کفّار را دعوت به سجده در مقابلش مىکند، همان گونه که از ظاهر لفظ فهمیده مىشود. و گاهى آیه مبهم، از متشابهات نیست؛ پس، این آیه مبهم، به تفسیر بیشتر از تأویل نیازمند است؛ مثل “و علّم آدم الاسماء کلَّها ثم عرضهم على الملائکة فقال أنبؤنى بأسماء هؤلاء؛5 و ]خدا[ همه ]معانى[ نامها را به آدم آموخت، سپس آنها را بر فرشتگان عرضه نمود و فرمود: “اگرراست مىگویید از اسامى اینها به من خبر دهید.” این آیه شدیداً به تفسیر نیاز دارد تا برخى از سؤالهایى که ابهام در ظاهر آیه ایجاد کرده است، جواب گوید: اوّلاً: این تعلیم که خداوند به آن مباهات مىکند، چگونه محقّق شده است؟ ثانیاً: آن اسما چه چیزى بودند که یک بار ضمیر مؤنث به آن برگشته و بار دیگر جمع مذکّر؟ ثالثاً: چگونه ملائکه به این مباهات تسلیم شدند و به عجز خود تا قیامت، اعتراف کردند؟ در این هنگام، بین ابهام و تشابه، تلازم کلّى وجود ندارد. بنابراین موارد نیاز به تفسیر باید از موارد نیازمند به تأویل جدا گردد. پس تفسیر برگرفتن نقاب از لفظِ مشکل (مبهم) است - چه لفظ، متشابه باشد و چه نباشد - ولى تأویل، رجوع دادن کلام به یکى از احتمالات عقلایى است ولو این که در ظاهر مدلول آن واضح باشد.
× عوامل تشابه و ابهام براى این که فرق بین متشابه و مبهم روشن شود، عوامل تشابهى که از عوامل ابهام اختلاف کامل دارند ذکر مىکنیم. فرق بین تشابه و ابهام آیه به عوامل اختلاف این دو برمىگردد، چون از اهمّ عوامل تشابه به دقیق بودن معنا و بالا بودن سطح معنا از سطح عمومى مردم است. افزون بر این، دقیق بودن تعبیر و استوارى در اداست، همان گونه که در قول خداوند متعال است: “و ما رمیت إذ رمیت ولکنّ اللّه رمى؛6 و چون ]ریگ به سوى آنان[ افکندى، تو نیفکندى، بلکه خدا افکند.” لطافت این تعبیرِ ظریف، پوشیده نیست؛ این مفهوم از دقیقترین مفاهیم اسلامى در “امر بین الامرین” (نه جبر و نه تفویض) است. و از این جهت است که درک حقیقت اصلى آن، براى غالب مردم پوشیده مانده است. البته راسخین در علم از این امر مستثنى هستند؛ افرادى که دشوارى راهها به فضل کوششهایشان سهل و آسان گردیده است. و از این قبیل است؛ این آیه مبارکه: “أللّه نورالسّموات و الأرض؛7 خداوند نور آسمانها و زمین است.” در این آیه ذات مقدّس خداوند به نور تشبیه شده است و این دقیقترین تعبیرى است که ذات مقدس را به فهم عموم مردم نزدیک مىکند، چون اگر براى عموم مردم گفته مىشد: خداوند ماهیت ندارد، جسم هم نیست، خواصّ جسم را هم ندارد، قانع نمىشدند، ولى خداوند نور است، قانع مىشدند. در حالى که جواب صحیح را راسخون در علم مىدانند، زیرا همان گونه که نور - در محسوس - ذاتاً قابل ادراک نیست و حسّ شدنش به خاطر روشنایى دادنش به اشیا است، همانطور است وجود خداوند متعال - در غیر محسوس - که درک نمىگردد و ادراک آن بواسطه افاضه وجودى است که به موجودات مىدهد. پس خداوند تبارک و تعالى از لابه لاى هر موجودى تجلّى مىکند و ذاتاً درک نمىشود مثل نورى است که سبب ادراک اشیاست ولى چشمها از ادراک ذاتى آن عاجزند.8 امّا عوامل ابهامى که احتیاج به تفسیر دارد به جهاتى دیگر برمىگردد: 1- غریب و نامأنوس بودن کلمه از انس عمومى مردم: چون برخى از کلمات اختصاص به قبایل خاصى داشت و قرآن آمده بود تا به زبان عربى واحدى سخن بگوید، بنابراین تمامى لغات عرب را استعمال مىکرد. از این قبیل است کلمه “صلدا” که به معناى “نقیّاً” (پاکیزه) در لغت طایفه “بنى هذیل” است. و “املاق” به معناى جوع (گرسنگى) در لغت “بنىلحم”. و “منسأة” به معناى “عصا” در لغت قبیله “حضرموت”. و “ودق” به معناى “مطر” (باران) در لغت “جهرم”. و “بسَّت” به معناى “تَفَتّتت” در لغت “کنده” و لغاتى که در کتابهاى “غریب القرآن” تدوین شده است، بسیار زیاد است. 2- اشارههاى گذرا در لابهلاى کلام، به طورى که فهم آن اشارهها احتیاج به بررسى عادتهاى مردم و مراجعه به تاریخ است؛ مثل “النَّسى” در سوره برائت، آیه37. یا تعابیر اجمالى که آگاهى بر آنها نیاز به مراجعه به سنت و نظریههاى علماى گذشته دارد؛ مثل: “اقیموالصّلاة و آتوالزّکاة”، “وللّه على النّاس حجُّ البیت” و امثال اینها. 3- تعبیرهاى عمومى که صلاحیت براى معانى مختلفى دارند که مقصود از آنها را فقط متخصصین مىدانند مانند: دابّه (جنبنده) در آیه: “أَخْرَجْنا لهم دابّة من الأرض تکلّمهم؛9 براى آنان از زمین جنبندهاى بیرون آریم که با آنان سخن گوید.” و برهان در: “لولا أَنْ رَأى بُرهانَ ربّهِ؛10 و اگر نه آن بود که او برهان پروردگار خویش بدید.” و کوثر در : “إنّا أَعْطَیناک الکَوثر؛11 ما تو را ]چشمه[ کوثر دادیم.” و روح در: “یومَ یَقُومُ الرُّوحُ و المَلائکةُ صَفّاً؛12 در روزى که روح و فرشتگان به صف ایستند” و امثال اینها. 4- استعارههاى بعیدى که دسترسى به معانى آنها احتیاج به باز کردن و تعمّق زیادى داشته باشد مانند: “أَوَلَمْ یَرَوا أَنّا نأتى الأرضَ نَنْقُصُها مِنَ أَطْرافِها؛13 آیا ندیدند که ما به زمین مىپردازیم و از کنارههاى آن مىکاهیم.” و یا : “ألْیَوْمَ نَختم على أَفواهِهِمْ وَ تُکَلِمُنا أَیْدِیْهمْ وَ تَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ؛14 امروز بر دهانهاشان مُهر نهیم، و دستهاشان با ما سخن گوید و پاهاشان گواهى دهد” و امثال اینها. و از همین روست که راغب گفته است: تفسیر یا در غریب الفاظ استعمال مىشود؛ مثل بُحیره، سائبه، وصیلة، یا در کلام موجزى که تبیین آن با شرح است؛ مانند: “أقیموا الصّلوة و آتوا الزّکاة”، و یا در کلامى است که در بردارنده ماجرایى بوده که تصویر آن کلام بدون شناخت آن ماجرا ممکن نباشد. مانند: “انّما النّسىء زیادة فى الکفر؛15 جز این نیست که جابه جا کردن ]ماههاى حرام[ فزونى در کفر است.” و یا: “لیس البرّ بأن تأتوا البیوت من ظهورها؛16 و نیکى آن نیست که از پشت خانهها درآیید.”17
× آیا در قرآن متشابه وجود دارد ؟ آیات قرآن در یک تقسیم بندى به دو بخش تقسیم مىشود: محکم و متشابه، چنان که خداوند مىفرماید: “هُوَ الَّذى أَنْزَلَ عَلَیْکَ الْکِتابَ مِنْهُ آیاتٌ مُحْکَماتٌ هُنَّ اُمُّ الْکِتابِ وَ اُخَرُ مُتَشابِهاتٌ؛18 اوست که کتاب را بر تو فرو فرستاد، برخى از آن، آیههاى محکمند که آنها مادر و اصل کتابند؛ و برخى دیگر متشابهاند.” اما تردیدى نیست که بیشتر آیههاى قرآن محکم و تعداد بسیار کمى از آن، متشابه است، اگر مجموع آیههاى قرآن را بیش از شش هزار آیه در نظر بگیریم، متشابهات قرآن با حذف مکرر و شمارش دقیق، به دویست آیه نمىرسد. بنابراین فرصت مراجعه به قرآن و سیراب شدن از چشمههاى شیرین آن بسیار گسترده است. برخى وجود آیههاى متشابه به ذات را در قرآن انکار کردهاند، چون قرآن کتاب هدایت عمومى است: “هذا بیانٌ للنّاس؛19 این بیانى است براى مردم.” و نیز خداوند متعال فرموده است: “کِتابٌ أُحْکِمَتْ آیاتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِنْ لَدُنْ حَکیمٍ خَبیرٍ؛20 کتابى است که آیتهاى آن از نزد دانایى با حکمت و آگاه، استوار و پایدار گشته، و آن گاه به تفصیل بیان شده است.” و از همین رو منظور از تشابه در آیههاى قرآن، همان تشابه نسبت به افرادى است که کژى داشته و کلمات را از جایگاه اصلىشان منحرف مىسازند. ولى حقیقت این است که انکار تشابه، علاج واقعى درد نیست. بلى وجود متشابه در قرآن منافاتى با هدایت عمومى آن ندارد: اوّلاً: کمى طرفِ متشابه، به گونهاى است که راه هدایت یافتگان به هدایت قرآن بسیار وسیع است. ثانیاً: هدایت قرآن به این معناست که منبع نخستین براى تشریع و تنظیم زندگى عمومى است و این بدین معنا نیست که افراد در دریافت احکام و تشریع، مستقلاً به قرآن رجوع کنند، چون تشریع و احکام، کارشناسانى دارد که از قرآن چیزهایى مىشناسند که عموم مردم نمىشناسند و اینها رهبرى امّت را بر هدایت قرآن به عهده دارند. و بدین گونه است که قرآن، چراغ روشنى براى بشریت گشته است. امّا إِحکام در سوره هود، به معناى اتقان (استوارى) و سداد (محکمى) است، چون قرآن اساس محکمى دارد که متزلزل نمىشود و داراى مشعل فروزانى است که تا ابد خاموش نمىگردد: “إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وِ إِنَّا لَهُ لَحافِظُون؛21 همانا ما این ذکر را فرو فرستادیم، و هر آینه ما نگاهدار آنیم.” به زودى آیههایى که بالذّات متشابهاند را مطرح مىکنیم؛ همان آیاتى که تأویل صحیح آنها را راسخون در علم، مىدانند. آنان با کوشش و تعمّقشان در بررسى دین از گنجهاى مخفى چیزهایى استنباط مىکنند که عقلهاى بشرى مبهوت مىگردد. در مقابل این گروه، یک گرایش معکوسى وجود دارد که گمان کرده همه آیههاى قرآن متشابه است و از این رو استفاده از قرآن را فقط با نصّ معصوم جایز مىداند و به خاطر همین، صلاحیت استدلال یا استنباط حکمى شرعى از آن ساقط شده است. آنان به این آیه تمسّک مىجویند که: “اللّه نَزّلَ أَحْسَنَ الحدیث کتاباً متشابهاً؛22 خدا زیباترین سخن را ]به صورت [ کتابى متشابه، نازل کرده است.” و به آن چیزى که در روایت وارد شده است: “إنّما یعرف القرآن من خوطب به؛23 قرآن را فقط کسى که به او خطاب شده مىفهمد.” و این کوتاهى و ستم است، چون خداوند فرموده است: “أَفَلا یَتَدبّرونَ القُرآنَ أَمْ عَلى قُلُوبٍ أَقْفالُها24 آیا در قرآن نمىاندیشند یا بر دلها ]شان[ قفلهاست؟.” و رسول خدا فرمود: “فإذا التَبَسَتْ عَلَیْکُمُ الْفِتَن کقَطْعِ اللیْلِ الْمُظْلِم فَعَلَیْکُم بالقُرآن؛ زمانى که فتنهها همچون پارههاى شب ظلمانى شما را فرا گرفت، پس به قرآن رو آورید.” چگونه مىتوان براى آشکار شدن پوشیدگى به قرآن رجوع کرد در حالى که خودش پوشیده است. امام صادقعلیه السلام فرمود: “إِنَّ هذا القرآنَ فیه مَنارُ الْهُدى و مَصابیحُ الدُّجى، فَلْیَجْلُ جالٍ بَصَرَهُ و یفتح للضیاء نظره، فانّ التَّفَکُرَ حَیاةُ قَلْبِ الْبَصیرِ، کَما یَمْشى المُستنیرُ فىِ الظُّلماتِ بالنّورِ؛ این قرآن، جایگاه هدایت و چراغهاى تاریکى است، پس باید شخص تیزبین دقّت نظر کند، و دیدگانش را با روشنایى باز کند، اندیشیدن زندگانى دلِ بیناست، چنانچه آن که جویاى روشنایى در تاریکیهاست با نور راه را پیماید.” و همچنین وارد شده است: “إنّ القُرآن فیه تفصیلٌ و بیانٌ و تحصیلٌ” در این قرآن، تفصیل و بیان و به دست آوردن (حقایق) هست. و “هُوَ الْفَصْلُ لیس بالْهَزْل” و این جداکنندهاى است و شوخى و سرسرى نیست. “ظاهرُهُ أنیقٌ و باطنُهُ عمیقٌ” ظاهرش جلوه و زیبایى است و باطنش ژرف و عمیق است. “ظاهرُهُ حکمٌ و باطنهُ علمٌ”25 ظاهرش حکم و استوار و باطنش علم است. امّا در باب آیه زمر باید گفت: این آیه نظم پیاپى آیههاى قرآن را در نیکویى و وفادارى و رسایى سخن بازگو مىکند. “و لو کانَ مِنْ عندِ غیر اللّه لوجدوا فیه اختلافاً کثیراً؛26 و اگر از جانب غیر خدا مىبود در آن ناسازگارى و ناهمگونى بسیار مىیافتید.” ادامه دارد
پاورقیها: 1 ) بقره (2) آیه 70. 2 ) انعام (6) آیه125. 3 ) طه (20) آیه5. 4 ) قلم (68) آیه42. 5 ) بقره (2) آیه31. 6 ) انفال (8) آیه17. 7 ) نور (24) آیه35. 8 ) ر.ک: ابن رشد اندلسى، الکشف عن مناهج الادلّة، ص93 - 92. 9 ) نمل (27) آیه82. 10 ) یوسف (12)، آیه24. 11 ) کوثر (108) آیه1. 12 ) نبأ (78) آیه38. 13 ) رعد (13) آیه41. 14 ) یس (36) آیه65. 15 ) توبه (9) آیه37. 16 ) بقره (2) آیه189. 17 ) الاتقان، ج2، ص173. 18 ) آل عمران (3) آیه7. 19 )همان، آیه138. 20 ) هود (11) آیه1. 21 ) حجر (15) آیه9. 22 ) زمر (39) آیه23. 23 ) محدث بحرانى، تفسیر البرهان، ج1، ص19. 24 ) محمد (47) آیه24. 25 ) ر. ک: اصول کافى، ج2، ص600 - 599. 26 ) نساء (4) آیه82.
| ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 352 |