تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,366 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,305 |
واکنش در برابر رفتارهاى غیراخلاقى | ||
پاسدار اسلام | ||
مقاله 1، دوره 1374، شماره 163، تیر 1374 | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
واکنش در برابر رفتارهاى غیراخلاقى (ظرافتهاى امر به معروف و نهى از منکر) آیة الله محمد تقى مصباح یزدى
بخش دیگرى از مسائل اخلاقى بر محور عکسالعمل انسان در مقابل رفتارهاى غیراخلاقى دیگران است. رفتار غیراخلاقى و کارهاى ضد ارزشى که از افراد سر مىزند، با توجّه به وسعت مفهوم اخلاق و قلمرو رفتارهاى اخلاقى که در بحثهاى گذشته اشاره کردیم، به صورتهاى مختلفى قابل تقسیم است: گاهى رفتار غیر اخلاقىِ کسى بر خلاف وظیفه او نسبت به خداى متعال است؛ مثلاً نماز نمىخواند یا روزه نمىگیرد یا حجّ واجبش را انجام نمىدهد و سایر چیزهایى که فقط بین او و خدا مطرح است، و گاهى مربوط به خود شخص است، گو این که نهایتاً با خدا ارتباط پیدا مىکند. و یک وقت در رابطه با دیگران است؛ یعنى رفتار غیراخلاقى موجب تضییع حقّى از دیگران مىشود. این گونه رفتارها هم دو دسته است: 1- حق یک یا چند نفر از افراد جامعه را تضییع کند. 2- حق کل جامعه را تضییع کند و کارى به زیان نظام جامعه انجام دهد؛ مثلاً، وقتى مالى را از دیگرى غصب مىکند و گاهى توطئهاى علیه نظام جامعه انجام مىدهد، و همه اینها باز ممکن است به دو صورت انجام بگیرد: مخفیانه و آشکار.
در هنگام تضییع حقوق خدا و یا حقوق شخصى اما آن جایى که کسى رفتار غیراخلاقى در رابطه با خدا و یا در رابطه با شخص خودش داشته باشد و این کار هم مخفیانه انجام بگیرد در این جا دو ارزش در مقابل هم قرار مىگیرد و عملاً تضادى حاصل مىشود؛ یعنى از یک طرف، ما مىدانیم که اجمالاً نسبت به رفتار دیگران نباید بىتفاوت باشیم و افراد در نظام اسلامى موظّفند که نسبت به عمل دیگران کم و بیش نظارتها و عکسالعملهایى داشته باشند؛ یعنى همان چیزهایى که در لزوم ارشاد و دعوت به خیر و تواصى به حق و امر به معروف و نهى از منکر مطرح است و باید سعى کرد که خطاکار را از کار زشت بازداشت، و از طرف دیگر، چون کار پنهانى است و نمىخواهد کسى مطلع بشود رعایت کرامت انسان و حفظ عِرْض و آبروى او اقتضا مىکند که به رویش نیاورند، چون خداى متعال راضى نیست که بندهاى، هر چند گنهکار، آبرویش ریخته شود. پس از یک سو، حفظ آبرو و حیثیت آن شخص لازم است و نباید رازش را کشف کرد و آبرویش را ریخت، و از سوى دیگر مىبایست او را معالجه کرد. در صورتى که بتوان بین این دو ارزش جمع کرد؛ یعنى کارى کرد که خطاکار، متنبه بشود و دست از کار زشتش بردارد بدون این که آبرویش، حتى نزد شخص ارشاد کننده بریزد در این صورت، اشکالى پیش نمىآید. چنان که اگر بتوان او را راهنمایى کرد که کتابى بخواند، از موعظهاى استفاده کند، یا خودش کلیاتى را برایش مطرح نماید، و بدون این که به او بگوید من مىدانم که تو مرتکب کار زشتى هستى زیانها و عواقب آن کار را برایش بیان کند هم آبرویش نریزد و هم متنبه بشود. ولى غالباً این کار میسّر نمىشود و در بسیارى از موارد هست که اگر انسان بخواهد طرف را ارشاد بکند خواه ناخواه متوجه مىشود که او از گناهش اطلاع دارد. بدون شک نباید کارى کرد که شخص ثالثى از این جریان مطلع بشود و کسى که گناه محرمانهاى انجام داده نباید سرّش را نزد دیگران فاش کرد اما سؤال این است که آیا سزاوارتر است اظهار کند که من اطلاع دارم از این گناهى که مرتکب شدهاى؟ یا سخنى بگوید که طرف بفهمد که رازش نزد او فاش شده است؟ در صورتى که راه اصلاح او منحصر به چنین گفتار و رفتارى باشد مصلحت نجات او مقدّم است چون خودش در واقع اطلاع پیدا کرده است و نزد شخص ثالثى هم راز او را کشف نمىکند و اگر بکلّى سخنى نگوید شخص گناهکار به گناه خودش ادامه مىدهد و موجب هلاکش مىشود، در این جا باید او را از مهلکهاى که در شرف وقوع در آن است نجات داد ولى باید دقت کرد هر قدر ممکن است آبرویش حفظ بشود و موجبات شرمسارى و رسوایى او فراهم نگردد. اینها ظرافتهایى است که باید در مقام عمل به آن توجه داشته باشیم مبادا موقعى که مىخواهیم کسى را ارشاد کنیم خودمان مرتکب گناهى بشویم.
× در هنگام تضییع حقوق افراد جامعه اما آن جایى که مربوط به حقوق دیگران مىشود، اگر مربوط به حق یک یا چند فرد باشد یک حکمى دارد و در صورتى که مربوط به حق کل جامعه و نظام جامعه باشد حکم دیگرى. کسى اختلاس کرده و از فرد یا افرادى مالى را مخفیانه غصب کرده است درباره چنین شخصى با چند مسأله، مواجه هستیم اموال کسانى مورد تجاوز قرار گرفته در حالى که خودشان هم متوجه نیستند ما چگونه مىتوانیم عمل کنیم و لااقل جلو تکرارش را بگیریم؟ مسأله دیگر درباره شخص مرتکب است که چگونه باید با او برخورد کرد؟ تأمین حقوق دیگران گاهى به این صورت میسّر است که انسان بدون این که به محاکم مراجعه کند و دیگران را در جریان قرار بدهد، مىتواند اموال یا حقوق تضییع شده را استیفا کند؛ مثلاً مال مغصوب در اختیار شخص ثالثى است و او قدرت دارد که آن را به صاحبش برگرداند در این جا اشکالى پیش نمىآید، زیرا مىداند که این مال غصبى است و صاحبش را هم مىشناسد و رساندن به او هم هیچ اشکالى را ایجاد نمىکند؛ نه باعث این مىشود که آبروى غصب کننده ریخته بشود، و نه مفسده دیگرى را ایجاد مىکند، این کار را حتماً باید کرد. اما هنگامى که انسان مىبیند که کسى اختلاس یا دزدى مىکند یا کارهاى منافى با عفت مرتکب مىشود چه باید کرد؟ شاید ابتدا به ذهن برسد که خوب است افشاگرى کند و طرف را معرفى کند و به مجازات برساند. البته در این که فىالجمله مىتوان چنین کارى را انجام داد، شکى نیست؛ یعنى به محاکم و به مقامات صلاحیتدار اطلاع داد تا او را مجازات کنند، مثلاً کسانى شاهد انجام عملى باشند و نزد قاضى شهادت بدهند و قاضى حکم بکند و حدّ بر او جارى نماید، ولى از تربیت اسلامى و دستورالعملهایى که در این زمینه هست استفاده مىشود که این کار مطلقا مطلوب نیست؛ یعنى چنین نیست که هر کس اطلاع پیدا کرد از این که دیگرى مرتکب کبیرهاى شده یا به حقوق دیگران تجاوز کرده خوب است که برود شهادت بدهد و او را به مجازات برساند بلکه مىبینیم در بعضى از موارد طورى است که این کار موجب مجازات براى خود شاهد مىشود؛ مثلاً اگر سه نفر عادل ببینند عمل زنایى انجام گرفته و بروند شهادت بدهند و شاهد چهارمى نباشد بر هر سه نفر ایشان حد جارى مىشود. از این دستور اسلام مىتوان استفاده کرد که اسلام راضى نیست به این که زود اسرار مردم فاش بشود البته باید جلو مفاسد گرفته بشود اما به ترتیبى که خود اسلام مقرر کرده است. از این دستور اسلام استفاده مىشود که چهار نفر بودند و رفتند شهادت دادند اشکالى ندارد، اما اگر کمتر بودند نباید این کار را بکنند اگر سه نفر از ارتکاب چنین کارى مطلع شدند هر سه باید کتمان کنند. اما نسبت به شخص ذىحق؛ مثلاً شوهر زن زناکار، یا کسى که مال از او اختلاس شده، آیا مىبایست به شوهر اطلاع دهند یا به صاحب مال بگویند که فلانى مال تو را دزدیده است یا نه؟ بدون شک اگر استیفاى حق متوقف بر اینها نباشد چنین کارى را نباید کرد تا بىجهت راز مسلمانى فاش نشود اما اگر استیفاى حق متوقف بر این باشد و جز این راهى نداشته باشد در این جا گفتن به او اشکالى ندارد، اما آیا واجب است براى این که مالش از بین نرود ما به او بگوییم که فلان کس مال تو را برداشته است؟ ظاهراً دلیلى بر لزوم این کار نداشته باشیم مگر این که سکوت در این موارد موجب شیوع فساد شود و به هر حال، حل این مسائل به عهده فقه است. و اما نسبت به خود شخصى که مرتکب گناهى مىشود وظیفه داریم که او را ارشاد کنیم. در این جاست که اگر رازش افشا نشده ما حتى نباید به روى خودش هم بیاوریم که ما مىدانیم تو مرتکب گناه شدهاى؛ عیناً مثل همان مسأله اولى است و پیچیدگى مسأله دوم به خاطر این است که جهات مختلفى دارد: یکى کیفیت ارشاد آن شخص و بازداشتن او از گناهى که مرتکب شده و اصلاح این مرض نفسانى که پیدا کرده است و در این جهت با صورت اول، مشترک است، و یکى حیثیت استیفاى حق دیگران است که چگونه باید استیفا کرد، و یکى دیگر این که آیا باید کارى کرد که به مجازات برسد یا نه؟ و گفتیم در یک صورت هست که باید این کار را کرد و آن صورتى است که اگر کارش افشا نشود به مجازات نرسد یقین داریم که این کار را تکرار خواهد کرد و موجب یک مفسده اجتماعى بزرگ مىشود. و اما در صورتى که گناه علاوه بر این که موجب شقاوت و هلاکت معنوى گناهکار مىشود به ضرر نظام جامعه هم باشد؛ یعنى ضررش تنها منحصر به یک فرد و دو فرد نباشد بلکه اساس اجتماع صالح اسلامى را به هم مىزند در این جاست که حتماً مىبایست به هر قیمتى باشد جلوگیرى کرد و حتّى در این مورد است که تجسس هم فىالجمله جایز است، زیرا در جایى که احتمال داده شود که کسانى مىخواهند علیه نظام جامعه توطئه کنند حتى به احتمالش هم مىبایست ترتیب اثر داد؛ یعنى در مقام تحقیق برآمد چه رسد به این که علم داشته باشیم به این که کسانى در صدد چنین کارى هستند. البته تأکید مىکنم که جواز تجسس بستگى به نظر حاکم و ولىّ امر دارد و باید به دستور او انجام بگیرد و الاّ تجسس ابتدایى از کار مؤمنین جایز نیست و قرآن کریم صریحاً نهى فرموده است: “و لاتجسسوا” و در مواردى که حاکم به خاطر مصالح کل نظام لازم مىداند که این کار انجام بگیرد استثنایى است که به دلیل عقلى و نقلى ثابت مىشود. این یک بخش از مسائل اخلاقى است که فهرستوار گفته شد و مىبایست در اطراف فروع و جزئیاتش دقّت فقهى کافى بشود.
× انگیزههاى امر به معروف و نهى از منکر نکتهاى که اصولاً درباره هر نوع ارشاد و امر به معروف و امثال اینها مطرح مىشود این است که گاهى در اثر هواهاى نفسانى و وسوسههاى شیطانى این کارها درست انجام نمىگیرد؛ مثلاً کسى کینه یا کدورتى با شخص دیگرى دارد و مىخواهد آبرویش را به بهانه امر به معروف و نهى از منکر بریزد، با همین انگیزه در مقابل مردم سرّ او را فاش مىکند یا با او برخورد تندى مىکند و اسمش را مىگذارد امر به معروف یا نهى از منکر. گاهى نیز هواى نفس به صورت خفىترى تأثیر مىکند و مثلاً محرمانه با طرف صحبت مىکند اما این صحبت کردنش به اصطلاح “اصل مثبت” است؛ یعنى مىخواهد به او بگوید که من از تو بهترم و مىخواهد شخصیتش را در مقابل خودش خُرد کند. در واقع مىخواهد به او بگوید که من اطلاع دارم از این که تو مرتکب فلان گناهى مىشوى و گاهى در لفافه و گاهى صریحاً به طرف مىفهماند که من از گناه تو اطلاع دارم. چنین برخوردى کمترین ضررش این است که آن فایدهاى را که باید خود شخص از امر به معروف ببرد نخواهد برد، زیرا هر ارزش اخلاقى تابع نیّت است و اگر در عمل خیرى نیّت انسان فاسد باشد این عمل براى او هیچ فایدهاى ندارد هر چند حسن فعلى داشته باشد اما براى فاعل هیچ نتیجهاى را در بر نخواهد داشت. به علاوه ممکن است موجب گناهى براى ارشاد کننده شود که آبروى مؤمنى را مىبرد یا او را خجل و شرمسار مىکند. این است که باید دقت کنیم در موارد امر به معروف و نهى از منکر و توجه به انگیزه خودمان داشته باشیم و نیّتمان را خالص کنیم و برخوردمان با اشخصاصى که مرتکب گناه مىشوند برخورد طبیب و پرستار دلسوز با مریض باشد و سعى کنیم که او معالجه بشود نه این که بخواهیم از او انتقام بگیریم و ناراحتى خودمان را فرو بنشانیم. باید سعى کنیم راهى را انتخاب کنیم که آبروى طرف کمتر ریخته شود هرچند به این اندازه که او بفهمد ما از گناهش اطلاع پیدا کردهایم و در رفتار و گفتارمان باید نیّتمان خالص باشد تا خودمان هم از این امر به معروف و نهى از منکر استفاده کنیم. متأسفانه در خیلى از موارد نه شرایط شرعى امر به معروف و نهى از منکر رعایت مىشود و نه اخلاص نیّت وجود دارد و شخص خیال مىکند که خیلى هنر کرده و یک وظیفه واجبى را انجام داده است، در صورتى که چه بسا به جاى اصلاح، افساد کرده و بیشتر طرف را لجوج کرده و باعث این شده که بر کارش اصرار بورزد. و اگر آبرویش در اجتماع ریخته مىشود مرتکب گناهى هم شده است.
× یک نمونه آموزنده از کسانى که داراى مراتبى از تقوا و فضیلت بودهاند مطالبى نقل شده که در مقام امر به معروف و نهى از منکر آموزنده است. از مرحوم میرزاى شیرازى - رضوان الله علیه - نقل شده که در یک مجلسى شخصى منبر رفته بود و روایتى یا مرثیهاى خوانده بود که سند صحیحى نداشته است مرحوم میرزا هم در آن مجلس حضور داشتند ولى چیزى نفرمودند بعد یکى از دوستان به ایشان اعتراض کرد که چرا نهى از منکر نکردید؟ ایشان فرموده بود که حفظ آبروى مسلمان از این نهى از منکر فورى لازمتر است من مىتوانستم در خفا هم به او بگویم که شما این مطلبى که گفتید درست نیست و لزومى نداشت که جلو مردم آبرویش را بریزم. به هر حال راه تقوا راه باریکى است و باید توجه داشت که انسان گول هواى نفسانى را نخورد. البته از آن طرف هم باید مواظب باشیم که احتیاط کردن در این مسائل موجب ترک امر به معروف و نهى از منکر نشود؛ مثلاً بگوییم من مىترسم قصدم خالص نباشد پس چیزى نمىگویم! مبادا چنین وسوسهها یا هواى نفس دیگرى انسان را از انجام وظایف واجب باز بدارد؛ مثلاً ترس از این که نهى از منکر، موجب کم شدن محبوبیتش نزد شخص بزهکار بشود و یا جلو بعضى از منافع مادى او را بگیرد. مبادا چنین هواهاى نفسانى ناخود آگاه موجب ترک امر به معروف یا نهى از منکر شود! این است که باید بین این دو طرف افراط و تفریط و بین این مهالک مختلفى که براى نفس هست انسان دائماً متوجه خودش باشد و انگیزههاى خودش را بسنجد و ببیند چه انگیزهاى موجب حرکتش یا گفتارش یا کردارش مىشود.
× در هنگام تضییع حقوق فردى آنچه گفته شد بخشى از مسائلى است که درباره عکس العمل در مقابل رفتارهاى غیراخلاقى مجرمان نسبت به دیگران مطرح مىشود. یک بخش دیگر که از یک جهت اهمیت بیشترى دارد درباره عکسالعمل شخص در مقابل رفتار غیر اخلاقى مجرمان، نسبت به خود اوست؛ مثلاً کسى مىخواهد مالى را از انسان غصب کند یا مىخواهد آبرویش را بریزد یا خداى نکرده به ناموسش تجاوز کند و چیزهایى از این قبیل، در مقابل چنین کسى چه باید کرد؟ این گونه عکسالعمل هم دو صورت کلى دارد: یک وقت کسى درصدد تجاوز برآمده ولى هنوز مرتکب عملى نشده و شخص باید از خودش دفاع کند و نگذارد که حقش از بین برود، و گاهى حقّى را تضییع کرده و شخص مىخواهد حق خودش را پس بگیرد یا مىخواهد قصاص بکند یا متجاوز را به مجازات برساند. اجمالاً انظلام و زیر بار ظلم و ستم رفتن از نظر اسلام مذموم است اما کیفیت برخورد و تعیین دقایق رفتار احتیاج به تحقیق دارد. از بیانات پیغمبر اکرم و ائمه اطهار - سلام اللّه علیهم اجمعین - استفاده مىشود که دفاع کردن مطلوب است و حتى در روایات داریم که اگر کسى در مقام دفاع از مال خودش کشته بشود اجر شهید دارد: “مَنْ قُتِلَ دُونَ مَظْلمته فَهُوَ شَهید” و اگر کسى مىخواهد تجاوز به ناموس شخص بکند حتى کشتن او جایز است و قدر متیقّن در صورتى که جز با کشتن او نمىتوان جلوى تجاوز را گرفت کشتنش جایز است. اینها کم و بیش در فقه ما مسلّم است.
× عفو یا قصاص؟ سؤالى که ممکن است در این جا مطرح شود این است که: نسبت به حقوق عرضى و به اصطلاح آنچه مربوط به شخصیت انسان مىشود مانند توهین کردن و آبروریزى کردن و چیزهایى از این قبیل چه باید کرد؟ در این موارد هم جلوگیرى از تضییع حق اشکالى ندارد، اما آیا مطلوبیت هم دارد یا نه؟ و همین طور کسى که مرتکب گناهى شده و حقّى را از انسان سلب کرده آیا بهتر این است که چشم پوشى کند یا این که در مقام قصاص برآید و حقش را استیفا کند - هر چند با زور - ؟ و آیا باید خودش مستقیماً درصدد گرفتن حقش برآید یا باید به محاکم و مراجع صلاحیتدار مراجعه کند؟ مواردى هست که اگر هر کسى بخواهد مستقیماً در مقام دفاع برآید و حق خودش را از دیگرى بازستاند موجب این مىشود که سوء استفادههایى بشود و مفاسدى در اجتماع پیش بیاید؛ یعنى هر کس بتواند به بهانه این که فلان کس مىخواست به من ظلم بکند او را بزند یا بکشد یا به بهانه این که به من توهین کرده او را به باد فحش و اهانت بگیرد و یا این که اموالش را بگیرد به بهانه این که اموال مرا برده و من قصاص کردم. در این گونه موارد که قصاص شخصى موجب هرج و مرج و اختلال نظام مىشود باید به مراجع قانونى مراجعه کرد و یکى از دلایل لزوم حکومت همین است که در این مورد اگر افراد خودشان بخواهند مستقیماً اقدام بکنند موجب هرج و مرج مىشود و براى جلوگیرى از هرج و مرج باید مراجع قانونى و دستگاه دولتى وجود داشته باشد. اما در مواردى که موجب هرج و مرج نمىشود آیا از نظر اخلاقى بهتر این است که شخص حق خودش را بگیرد یا چشمپوشى کند؟ همه نظامهاى اخلاقى مىپذیرند که عفو و اغماض مطلوب است اما درباره مواردش و مقدار مطلوبیتش اختلافاتى دارند. این سؤال در نظام اخلاقى اسلام هم مطرح است که در کجا باید عفو کرد و در کجا انتقام گرفت؟ از یک طرف، گذشت کردن شاید نوعى انظلام باشد اگر بنا باشد که هر کسى ظلم مىکند او را ببخشند به حسب کلامى که از حضرت عیسىعلیه السلام نقل شده اگر کسى به صورت تو سیلى زد آن طرف صورتت را هم بگیر که سیلى بزند، آیا چنین چیزى مطلوب است؟ یا اگر کسى مالت را برد یک چیز دیگر هم به او ببخش. آیا در اسلام چنین چیزى داریم یا مطلقا هر کسى مرتکب جرمى نسبت به انسان شد باید در مقام انتقام برآید و باید قصاص و مقابله به مثل کند؟ اینجاست که احتیاج به دقت بیشترى است و براى این که این مسائل تا حدى روشن بشود به آیاتى که در این زمینه هست و کم و بیش به مباحث قبلى هم مربوط مىشود مراجعه مىکنیم.
× عفو یا قصاص در قرآن خداوند متعال در آیه 41 سوره شورى مىفرماید: “و لمن انتصر بعد ظلمه فاولئک ما علیهم من سبیل × انما السبیل على الذین یظلمون الناس و یبغون فى الارض بغیرالحق اولئک لهم عذاب الیم” و در آیه بعد بلافاصله مىفرماید: “و لمن صبر و غفر انّ ذلک لمن عزم الامور”. از آیه اول اجمالاً جواز دادخواهى و دفاع استفاده مىشود که اگر کسى مظلوم واقع شد و براى رفع ظلم قیام کرد و از دیگران کمک طلبید اشکالى ندارد: “و لمن انتصر بعد ظلمه فاولئک ما علیهم من سبیل” چنین کسانى محکوم نیستند و راه براى ایشان باز است. “انما السبیل على الّذین یظلمون الناس” آن کسى که ابتدا به کسى ظلم مىکند او محکوم است. “انما السبیل على الذین یظلمون الناس و یبغون فى الارض بغیرالحق اولئک لهم عذاب الیم” اما همین شخصى که مىتواند حق خودش را بگیرد و به ظالم حمله کند و قصاص نماید “و لمن صبر و غفر انّ ذلک لمن عزم الامور” در چنین موردى اگر کسى صبر بکند و تحمل بکند و مجرم را ببخشد این از کارهاى خیلى مهم است. از این آیه شریفه اجمالاً استفاده مىشود که عفو و گذشت از کسانى که ظلم و تجاوز مىکنند فىالجمله مطلوب است بلکه اطلاقش اقتضا مىکند که همیشه مطلوب است. پس باید آیات و دلیلهاى دیگر را ببینیم، که آیا این عفو مطلقا مطلوب است یا این که استثنا هم دارد؟ ولى به هر حال استفاده مىشود که با این که حق دارد طرف را مؤاخذه بکند و حقش را از او بگیرد اما بخشیدن او مطلوبتر است و ارزش فوق العاده اخلاقى دارد. در آیه 148 سوره نساء مىفرماید: “لایحب الله الجهر بالسّوء من القول الاّ من ظلم و کان اللّه سمیعاً علیما” اگر کسى داد بزند و به مردم بد بگوید کار بدى کرده و خدا چنین کارى را دوست نمىدارد، خدا نمىخواهد که کسى به دیگران بىاحترامى بکند مگر این که مظلوم باشد و براى رفع ظلمش چارهاى جز این نداشته باشد. خدا نمىخواهد که همه انسانها توسرى خور باشند و هر کس به سرشان زد هیچ نگویند. مواردى هست که داد زدن و کمک خواستن از دیگران اشکالى ندارد. از این آیه مثل آیه اول از سه آیهاى که از سوره شورى نقل کردیم فقط جواز این کار استفاده مىشود اما مطلوبیت و ارزش اخلاقى استفاده نمىشود همین اندازه استفاده مىشود که ارزش منفى ندارد. آیات 178 و 179 سوره بقره درباره قصاص است که با “کتب علیکم القصاص” شروع شده است. چه بسا ابتدا کسى توهّم کند که تعبیر “کتب علیکم القصاص” دلالت مىکند بر این که قصاص ارزش لازم الاستیفایى دارد نظیر “کتب علیکم الصیام” و مانند آن. ولى در ذیل آیه مىفرماید: “فمن عفى له من اخیه شىء فاتباع بالمعروف و اداء الیه باحسان” پس معلوم مىشود که آیه در مقام این است که اگر کسى خواست قصاص بکند باید تأمین بشود و لازم است بر مؤمنین که آن را بپذیرند یا بر دستگاه حکومت لازم است که آن را اجرا بکنند اما معنایش این نیست که حتماً باید قصاص کرد؛ به عبارت دیگر، “کتب” دلالت بر وجوب اجراى قصاص دارد در صورتى که ذى حق مطالبه قصاص بکند. در آیه 126 سوره نحل مىفرماید: “و ان عاقبتم فعاقبوا بمثل ما عوقبتم به و لئن صبرتم لهو خیر للصابرین” اگر خواستید مجرم را عقاب و مجازات کنید به همان اندازهاى که مرتکب جرم شده شما هم نسبت به او اجراى عقوبت کنید: “فعاقبوا بمثل ما عوقبتم به و لئن صبرتم لهو خیر للصابرین” اما اگر صبر کنید و عقاب نکنید براى صابرین بهتراست. این هم از جمله آیاتى است که دلالت مىکند بر این که عفو و ترک عقوبت مطلوب است و ارزش بیشترى دارد نه این که لزوماً باید هر کسى را که مرتکب گناهى مىشود معاقبه و مجازات کرد. ادامه دارد | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 74 |