تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,408 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,361 |
تحریف تاریخ | ||
پاسدار اسلام | ||
مقاله 1، دوره 1374، شماره 163، تیر 1374 | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
درسهایى از تاریخ تحلیلى اسلام - “مسلسل 64” “ حوادث سال دوم هجرت - 10 “ ماجراى جنگ بدر تحریف تاریخ قسمت پنجم حجةالاسلام والمسلمین رسولى محلاتى
پاسخ به یک روایت مجعول بنابر حدیث مجعولى علىعلیه السلام از اصحاب رسول خداصلى الله علیه وآله وسلم پرسید: شجاعترین مردم کیست؟ در پاسخ گفتند: شما، علىعلیه السلام فرمود: نه، از من شجاعتر ابوبکر بود که به همراه رسولخداصلى الله علیه وآله وسلم در عریش جاى گرفت و شمشیر خود را برهنه کرده و هر مشرکى که به رسول خدا نزدیک مىشد ابوبکر او را دور مىساخت... .1 و حلبى شافعى به دنبال این حدیث مجعول گوید: و بدین ترتیب گفتار شیعه و رافضه که گفتهاند: کسى جز علىعلیه السلام مستحق خلافت نیست، زیرا او شجاعترین مردم بود، مردود است، زیرا ابوبکر از علىعلیه السلام شجاعتر بود... .2 وى اگر به شیعه حمله نمىکرد ضرورتى براى نقل این سخن و این حدیث ساختگى نمىدیدیم ولى براى دفاع از شیعه و در مورد ساختگى بودن و جعل این حدیث مىگوییم: اولاً: این حدیث - که خبر واحدى بیش نیست - مخالف است با روایات بسیارى که خود بزرگان اهل سنّت بطور متواتر از رسولخداصلى الله علیه وآله وسلم روایت کردهاند که در جاهاى مختلف درباره علىعلیه السلام مىفرمود: على شجاعترین مردم است که ما براى نمونه به ذکر سه حدیث از روایات اهل سنّت اکتفا مىکنیم: 1- قندوزى در کتاب ینابیع المودّة به سندش از علىبنابىطالبعلیه السلام روایت کرده که رسول خداصلى الله علیه وآله وسلم به آن حضرت فرمود: “یا عَلیّ أَنتَ مِنّی بِمَنْزِلَةِ هِبَة اللَّه مِنْ آدَم، وَ بِمَنْزِلَةِ سام مِنْ نُوحٍ، وَ بِمَنْزِلَةِ إِسْحاق مِنْ إِبْراهیم، وَ بِمَنْزِلَةِهارُونَ مِنْ مُوسى، وَ بِمَنْزِلَةِ شَمْعُونَ مِنْ عیسى، إِلاَّ أَنَّهُ لانَبِىَّ بَعْدی؛ یاعَلیّ أَنْتَ وَصیِّی وَ خَلیفَتی، فَمَنَ جَحدَ وَصِیَّتَکَ وَ خِلافَتَکَ فَلَیْسَ مِنّی وَ لَسْتُ مِنْهُ، وَ أَنَا خَصْمُهُ یَوْمَ الْقِیامَة؛ یا عَلیّ أَنْتَ أَفْضَلُ أُمَّتی فَضْلاً، وَ أَقْدَمُهُمْ سِلْمَاً، وَ أَکْثَرُهُمْ عِلْمَاً، وَ أَوْفَرُهُمْ حِلْمَاً، وَ أَشْجَعُهُمْ قَلْبَاً، وَ أَسْخاهُمْ کَفَّاً؛ یا عَلیّ أَنْتَ الإِمامُ بَعْدی وَالأَمیرُ، وَ أَنْتَ الصَّاحِبُ بَعْدی وَ الْوَزیرُ، وَ مَا لَکَ فی أُمَّتی مِنْ نَظیر؛ یا عَلیّ أَنْتَ قَسیمُ الجَنَّةِ وَالنَّار، بِمَحَبَّتِکَ یُعْرَفُ الأَبْرار مِنَ الفجار، وَ یُمَیَّزُ بَیْنَ الأَشْرارِ وَ الأَخْیار، وَ بَیْنَ الْمُؤْمِنینَ وَالْکُفَّار؛3 اى على! مقام و منزلت تو نسبت به من همانند هبة الله از آدم، و منزلت سام نسبت به نوح و منزلت اسحاق نسبت به ابراهیم و منزلتهارون از موسى، و منزلت شمعون از عیسى است، جز آن که پس از من پیامبرى نیست. اى على تو وصىّ و خلیفه من هستى، هر کس وصیّت و خلافت تو را انکار کند از من نیست و من از او نیستم، و من خَصم او در قیامت هستم. اى على! تو برترین امّت من هستى در فضیلت، و جلودارترین آنها در اسلام، و بیشترین آنها در علم، و وافرترین آنها در حلم و شجاعترین آنها در دل، و سخىترینشان در بخشش. اى على! تو امام و امیر پس از من هستى، و تو صاحب مردم و وزیرى و نظیرى براى تو در امّت من نیست. اى على! تو قسمت کننده بهشت و دوزخى، با محبّت و دوستى تو نیکان از بدان شناخته شوند و میان اشرار و اخیار و مؤمنان و کافران متمایز گردد.” 2- و نیز در همان کتاب از جابر بن عبداللّه انصارى روایت کرده که رسول خداصلى الله علیه وآله وسلم فرمود: “أَقْدَمُ أُمَّتی سِلْماً، وَ أَکْثَرُهُمْ عِلْماً وَ أَصَحَّهُم دیناً وَ أَفْضَلُهُمْ یَقینَاً، وَ أَکْمَلُهُمْ حِلْمَاً، وَ أَسْمَحُهُمْ کَفَّاً، وَ أَشْجَعُهُمْ قَلْبَاً، عَلِىٌّ، وَ هُوَ الإِمامُ عَلى أُمَّتی؛4 جلوترین مردم در اسلام، و بیشترین آنها در علم، و صحیحترین آنها در دین و برترین آنها در یقین، و کاملترینشان در حلم، وبخشایندهترینشان در بخشش، و شجاعترین آنها در دل علىّعلیه السلام است، و او است امام و پیشوا بر امّت من.” 3- حدیث مفصل و معروفى است که محدثین شیعه و اهل سنّت با اجمال و تفصیل روایت کردهاند که از آن جمله موفق اخطب خوارزم (متوفاى 658 ه.ق) از علماى اهل سنّت در کتاب مناقب خود روایتى طولانى از سلیمان بن مهران اعمش روایت کرده که منصور دوانیقى نیمه شب او را طلبید، و او از روى قرائن دانست که براى نقل فضایل علىعلیه السلام او را طلبیده و از این رو غسل کرده کفن پوشید و وصیت و وداع خود را کرد و به نزد منصور آمد... تا آن جا که گوید: منصور از من پرسید: چقدر حدیث در فضیلت على به یاد دارى و حدیث کنى؟ گفتم: حدود ده هزار حدیث و بیشتر... . منصور گفت: اى سلیمان من دو حدیث براى تو در فضیلت علىبنابىطالب نقل مىکنم که روایات تو را کامل کند... سپس داستان دوران خفا و فرارى بودن خود را در زمان بنىمروان و رفتن به شهرهاى شام را براى او نقل کرده تا آن جا که گوید: نزد جوانى رفتم و او از من خواست تا حدیثى در فضیلت على بن ابىطالب براى او نقل کنم و من گفتم: آرى شنیدم از پدرم که او از پدرش از جدش(عبدالله بن عباس) نقل کرد که روزى در محضر رسولخداصلى الله علیه وآله وسلم نشسته بودیم که فاطمهعلیها السلام در حالى که دو فرزندش حسن و حسین را بر دوش گرفته بود گریهکنان نزد رسولخداصلى الله علیه وآله وسلم آمد، رسول خدا فرمود: اى فاطمه! سبب گریهات چیست، خدایت نگریاند؟ عرض کرد: یا رسول اللّه! چگونه گریه نکنم که زنان قریش مرا سرزنش کرده مىگویند: پدرت تو را به مردى شوهر داد که مالى در دست ندارد؟ رسول خدا به او فرمود: “لاتَبْکی یا فاطِمَة فَوَاللَّهِ ما زَوَّجْتُک أَنَا بَلِ اللَّهُ زَوَّجَکِ بِهِ مِنْ فَوْقِ سَبْعَ سَماواتِهِ وَ شَهِدَ عَلى ذلِکَ جِبْرئیلَ وَ میکائیلَ وَ اِسْرافیلَ، ثُمَّ إِنَّ اللَّهَ عَزَّوَجَل إِطَّلَعَ إِلى أَهْلِ الأَرْضِ فَاخْتارَ مِنَ الْخَلائِق أَباکَ فَبَعَثَهُ نَبِیَّاً، ثُمَّ اطَّلَعَ إِلَى الأَرْضِ ثانِیَةً فَاخْتارَ مِنَ الْخَلائِقِ عَلِیَّاً فَزَوَّجَکِ اللَّهُ إِیَّاهُ وَاتَّخَذْتُهُ وَصِیَّاً فَعَلِىٌّ مِنّی وَ أَنَا مِنْهُ، فَعَلِىٌّ أَشْجَعُ النَّاسِ قَلْبَاً، وَ أَعْلَمُ النَّاسِ عِلْمَاً وَ أَحْلَمُ النَّاسِ حِلْمَاً وَ أقْدَمُ النَّاسِ سِلْماً، وَ أَسْمَحُهُمْ کَفَّاً، وَ أَحْسَنُهُمْ خُلْقَاً...؛5 اى فاطمه گریه مکن که به خدا سوگند من تو را به همسرى او درنیاوردم بلکه خداوند تو را به همسرى او درآورد از فراز هفت آسمان خود و گواهى داد بر آن، جبرئیل و میکائیل و اسرافیل، سپس خداى عزّوجلّ توجّهى به زمینیان فرمود، و از میان خلائق پدرت را برگزیده و به نبوّت مبعوث فرمود، سپس براى بار دوم توجّهى فرموده و از میان آنها على را برگزید و خداى تعالى بود که تو را به همسرى او درآورد و من نیز او را وصىّ خود گرداندم، پس على از من است و من از اویم، و على در دل، شجاعترین مردم است و در علم، عالمترین مردم و در حلم و بردبارى، بردبارترین مردم، و در اسلام، جلوترین آنها، و در سخاوت، سخاوتمندترین، و در اخلاق، نیکوترین آنها است... . در کتابهاى شیعه در این باره روایات بسیار است که فعلاً جاى نقل آنها نیست. اکنون مىگوییم این روایت بىسند - که خبر واحد مجعولى بیش نیست - مخالف است با همه این روایات مسند و متواترى که از رسولخداصلى الله علیه وآله وسلم روایت شده، که آن حضرت علىعلیه السلام را اشجع دانسته، و این جا از زبان علىعلیه السلام دیگرى را اشجع دانسته است. و ثانیاً: این حدیث مخالف است با عمل ابوبکر در جنگهاى صدر اسلام و ما چگونه این حدیث را بپذیریم در صورتى که بر طبق روایات و احادیثى که خود این آقایان نقل کردهاند ابوبکر در جنگهاى بسیارى از برابر دشمن گریخت مانند جنگ خیبر و جنگ احد و جنگ حنین و جنگهاى دیگر... . این جنگ “خیبر” است که بزرگان اهل سنّت از امیرالمؤمنین و عباس روایت کردهاند که رسول خداصلى الله علیه وآله وسلم ابوبکر را با جمعى به جنگ فرستاد و او با همراهانش از برابر دشمن گریخته و فرداى آن روز آن حضرت عمر را با جمعى فرستاد و آنها نیز گریخته و هر کدام دیگرى را به ترس متّهم مىکردند6 تا این که در روز سوّم رسولخداصلى الله علیه وآله وسلم آن حدیث معروف را درباره علىعلیه السلام فرمود که: “لاُعْطِیَنَّ الرَّایَةَ غَدَاً رَجُلاً یُحِبُّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ، وَ یُحِبُّه اللَّهُ وَ رَسُولُه، یَفْتَحُ اللَّهُ عَلى یَدَیْهِ لَیْسَ بِفَرَّار...؛7 به راستى فردا پرچم را به مردى خواهم داد که خدا و رسول را دوست دارد و خدا و رسول نیز او را دوست دارند، خدا به دست او فتح کند و فرار نمىکند....” و این جنگ “اُحد” است که خود مؤلف سیره حلبیّه گوید: در این جنگ کسى به همراه رسول خداصلى الله علیه وآله وسلم نماند جز چهار نفر که با آن حضرت بیعت مرگ (و استقامت تا پاى جان) کردند، و ابوبکر جزو آنها نبود.8 و این نیز جنگ “حنین” است که جز چند نفر از خویشان رسول خدا با آن حضرت نماندند و آنها به گفته همین صاحب سیره حلبیّه و ابن ابى الحدید عبارت بودند از: على، عباس، ابوسفیان بن حارث و ابن مسعود.9 و آیا این کسانى که این حدیث مجعول در فضیلتشان شرف صدور یافته کجا بودند در آن روزى که رسول خداصلى الله علیه وآله وسلم یک تنه در میان دریاى دشمن مىجنگید و دشمنان تا بدان حدّ دلیر و نزدیک شده بودند که سنگ بر پیشانى مبارکش زدند و دندان مبارکش را شکستند و چند ضربه بر بدن شریفش زدند؟ و یا آن ساعتى که در همین جنگ احد رسول خداصلى الله علیه وآله وسلم در یکى از گودالهایى که ابوعامر بر سر راه مسلمانان کنده بود افتاد و علىعلیه السلام دست آن حضرت را گرفته و بیرون آورد و طلحه نیز کمک کرد و آن حضرت را بر پا داشتند؟ و یا روزها و ساعتهاى بسیار سخت و دشوار دیگرى که در تاریخ مسطور است و اثرى از این افراد دیده نمىشود؟ آیا شجاعتر او بود که در جنگ خیبر از برابر دشمن گریخت، یا آن کس که به میدان آمد و مرحب خیبرى را کشته و به پاى قلعه آمد، و درِ قلعه را از جاى کند - آن درى که چند نفر قدرت حرکت دادن آن را نداشتند - و به سویى پرتاب کرده و قلعه را فتح کرد؟ آیا او شجاعتر بود در آن وقتى که عمروبن عبدود در جنگ خندق به میدان آمده و رجز خواند و مبارز طلبید و کسى نبود که جرأت حرکتى در برابر او را داشته باشد و از ترس رنگ خود را باخته و بىحرکت در جاى خود نشسته یا آن شهسوار دلاورى که برخاسته و به میدان او آمد و او را کشت و با آن ضربت تاریخى خود بزرگترین پیروزى را براى اسلام و مسلمین به ارمغان آورد و ارزش آن ضربت را از عبادت جن و انس برتر ساخت؟ و ثالثاً: این حدیث، مخالف است با روایات دیگرى که خود اینان درباره محافظان عریشِ ساختگى نقل کردهاند که سعد بن معاذ با جمعى از انصار بر در عریش ایستاده بودند و از رسول خداصلى الله علیه وآله وسلم حفاظت و نگهبانى مىکردند و در برخى از این روایات علىعلیه السلام را نیز به محافظان ضمیمه کردهاند10 و از ابوبکر نامى به میان نیامده مگر این که بگوییم ایشان در داخل عریش - ساختگى - نزد رسول خداصلى الله علیه وآله وسلم به صورت “رِزرو” قرار داشتند که اگر بیرونیها کشته شدند نوبت به ایشان برسد... . و رابعاً: تعجب است که از این شجاعترین صحابه رسول خداصلى الله علیه وآله وسلم در هیچ جنگ و غزوهاى اثرى و شجاعتى نقل نشده در صورتى که از علىعلیه السلام و حمزة بن عبدالمطلب و زبیر و ابودجانه انصارى و عاصم بن ثابت و دیگران آن همه آثار و شجاعتها ذکر شده تا جایى که بر طبق روایاتى که پس از این نقل خواهیم کرد در قتل بیشتر کشته شدگان مشرکین بدر، علىعلیه السلام شریک بود که یا مستقیماً آنها را به دوزخ فرستاده بود و یا در قتل آنها شریک بود... . و در جنگ احد بر طبق روایاتى که خود اینان نقل کردهاند جز آن حضرت و یا برخى دیگر، احدى با رسول خداصلى الله علیه وآله وسلم به جاى نماند و بیشترین دشمنان را به قتل رساند... و بیش از شانزده ضربت کارى بر بدن آن حضرت وارد شد... . و یک ضربت او در جنگ خندق برابر شد با عبادت جن و انس و صدها مورد دیگر. و خامساً: اگر حراست و نگهبانى از رسول خداصلى الله علیه وآله وسلم در جنگها دلیل بر “اشجع” بودن و شجاعترین است، در جنگهاى دیگر نیز کسانى بودند که از آن حضرت حراست و نگهبانى کردهاند چنانچه محمد بن مسلمه در جنگ احد وظیفه حراست رسول خدا را بر عهده داشت، و زبیر بن عوام در جنگ خندق این مأموریت را به عهده داشت، و مغیرة بن شعبه در حدیبیه و بلال و سعد بن ابى وقاص و ابوایوب انصارى، و ذکوان بن عبدالقیس، و ابن ابى مرثد غنوى و دیگران که طبق روایات در جنگهاى مختلف حراست رسولخداصلى الله علیه وآله وسلم را بر عهده داشتند.11 و بهتر آن است که سخن را در همین جا با یک طنزى که معروف است به پایان برسانیم، و آن طنزى است که گویند کسى گفته بود: حضرت امام زاده یعقوب را در مصر بالاى مناره شیر درید! دانایى در پاسخش گفت: اولاً: امام زاده نبود و پیغمبر زاده بود. ثانیاً: نامش یعقوب نبود و یوسف بود. ثالثاً: مصر نبود و کنعان بود. رابعاً: بالاى مناره نبود و ته چاه بود. خامساً: شیر نبود و گرگ بود. سادساً: اصل قضیّه دروغ بود.
× مظلومیت امیرالمؤمنینعلیه السلام از مظلومیتهاى امیرالمؤمنینعلیه السلام آن است که گذشته از این که حق مسلّمش را گرفتند و او را خانهنشین کردند، از زبان آن امام معصوم روایاتى در فضیلت دیگران جعل کرده و آنها را بر سر شیعیان آن حضرت کوبیدند چنانچه نمونههاى این روایت که از آن حضرت درباره برترى و تقدّم دیگران بر آن حضرت نقل شده و بهترین مردم بعد از رسول خدا “خیر النّاس بعد رسول اللّه” را فلان و فلان دانسته است، در کتابهاى ایشان فراوان دیده مىشود که جاى نقل آنها نیست، و اگر مناسبتى پیش آمد برخى از آنها را نقل خواهیم کرد، ولى از آن جا که مىگویند: دروغگو کم حافظه مىشود، هر کجا نمونه این روایات دیده مىشود با مختصر تجزیه و تحلیل و مقایسه با روایات دیگر، نادرستى و بىاعتبارى آنها روشن و آشکار مىشود، وگرنه چگونه ممکن است کسى روایاتى مانند حدیث منزلت و حدیث غدیر، و حدیث طیر، و حدیث یوم الدار و حدیث “أنا مدینة العلم و علىّ بابها” و حدیث “علىّ خیر البشر” و حدیث “علىّ اعلم الناس بعد رسول اللّه” و حدیث “علىّ اخو رسول اللّه فى الدّنیا و الآخرة” و حدیث “علىّ ولىّ المؤمنین بعد رسول اللّه” و حدیث “علىّ مع الحق و الحقّ مع علىّ” و حدیث “علىّ احبّ الخلق الى اللّه بعد النبىصلى الله علیه وآله وسلم” و حدیث “أنا و علىّ من شجرة واحدة و الناس من اشجار شتّى” و دهها حدیث دیگر را که هر کدام بطور متواتر در کتابهاى اهل سنّت از رسولخداصلى الله علیه وآله وسلم روایت شده بپذیرد،12 که هر یک از اینها در فضیلت و برترى آن حضرت بر همه اصحاب رسول خدا به تنهایى کافى است، و باز هم به این حدیثهاى مجهول و مجعول و خبرهاى واحد توجه کرده و آنها را معیار فضیلت و برترى قرار دهد، و یا چگونه ممکن است آن بزرگوار دیگران را از خود برتر بداند و در خطبه شقشقیه (که ضمانت صحت آن را ابن ابى الحدید و دیگران تأیید کردهاند)13 مىفرماید: “و انّه لیعلم انّ محلّى منها محلّ القطب من الرّحى ینحدر عنّى السیل و لا یرقى الىّ الطّیر...” - تا آنجا که فرمود: “... متى اعترض الریب فى مع الاول منهم حتّى صرت اقرن الى هذه النظائر...” و یا چگونه مىفرماید: “أَللهُمَّ إِنّی اسْتَعْدیکَ عَلى قُریْشٍ وَ مَنْ أَعانَهُمْ فَإِنَّهُمْ قَدْ قَطَعُوا رَحِمى وَاکْفَؤا إِنائى وَ اجْمَعُوا عَلى مُنازِعَتى حَقّاً کُنْتُ اَوْلى بِه مِنْ غَیْرى، وَ قالُوا أَلا إِنَّ فىِ الْحَقِّ أَنْ تَأْخُذُهُ وَ فىِ الْحَقِّ أَنْ تَمْنَعَهُ فَأَصْبِرُ مَغْمُوماً اَوْمِتُّ مُتَاسِّفاً فَنَظَرْتُ فَاِذا لَیْسَ لى رافِدٌ وَ لا ذَأبٌ وَ لامُساعِدٌ اِلاَّ اَهْل بَیْتى فَضَنَنْتُ بِهِمْ عَنِ الْمَنِیَّة فَاَغْضَیْتُ عَلَى الْقَذى وَ جَرِعْتُ ریقى عَلَى الشَّجا وَ صَبَرْتُ مِنْ کَظْمِ الْغَیْظِ عَلى اَمَرَّ مِنَ الْعَلْقَمِ وَ اَلَمُ لِلْقَلْبِ مِنْ حَزِّ الشِّفار؛14 بار خدایا! من از تو درباره (انتقام از) قریش (و ستمى که بر من روا داشتند) کمک مىطلبم، که براستى اینها رَحمِ (و پیوند خویشى) مرا (با رسول خدا) قطع کردند، و ظرف مرا واژگون کرده (و حقّ مرا ضایع نمودند) و بر ستیز و جنگ با من گردآمدند، آن حقّى که من بدان سزاوارتر از دیگران بودم و گفتند: حقّ آن است که آن را برگیرى و حقّ همان است که آن را از تو بازگیرند (یعنى اگر به خلافت رسى و آن را برگیرى حقّ تو همان است، و گر دیگران هم بگیرند همان حقّ است) یا اندوهگین و غمناک، صبر و بردبارى پیشهساز، و یا با تأسف و اندوه بمیر! و من نگریستم و دیدم کمک کار و مدافع و یاورى ندارم جز خاندانم که دریغ ورزیدم از این که مرگ، ایشان را دریابد، پس چشم خاشاک رفته را برهم نهادم، و آب دهان را بر استخوانى که در گلو بود فرو بردم، و براى فرونشاندن خشم به چیزى تلختر از حنظل و به تیغى برندهتر از کارد بر دل صبر کردم.” یا مىفرماید: “وَ قَدْ قالَ قائِلٌ اِنَّکَ عَلى هذَا الاَمْرِ یَابْنَ اَبى طالِبٍ لَحَریصٌ فَقُلْتُ بَلْ اَنْتُمْ وَاللَّهِ لاَحْرَصَ وَابْعَد وَ اَنَا اَخَصٌّ وَاَقْرَب، وَ اِنَّما طَلَبْتُ حَقّاً لی وَ أَنْتُمْ تحُولُونَ بَیْنی وَ بَیْنَهُ، وَ تَضْرِبُونَ وَجهى دُونَهُ، فَلَمّا قَرَعْتُهُ بِالْحُجَّةِ فِى الْمَلاء الْحاضِرینَ هَبَّ کَأَنَّهُ بُهِتَ لایَدْرى ما یُجیبُنى بِهِ، اَللّهُمَّ إنّی اسْتَعْدیکَ عَلى قُرَیْشٍ وَ مَنْ أَعانَهُمْ فَإِنَّهُمْ قَطَعُوا رَحِمى وَ صَغَّرُوا عَظیمَ مَنْزِلَتى وَ اجْمَعُوا عَلى مُنازِعَتى اَمراً هُوَ لى ثُمَّ قالُوا ألا إِنَّ فِى الْحَقِّ اَنْ تَتْرُکَهُ...؛ یعنى : گویندهاى از آنها به من گفت: اى پسر ابىطالب! تو بر این امر خلافت حریص هستى؟ گفتم: به خدا سوگند شما حریصتر و (از این امر) دورتر هستید و من بدان سزاوارتر و نزدیکترم، و جز این نیست که من حقّى را که از آن من است مىطلبم و شمایید که میان من و حقّم حایل مىشوید (و مرا از آن باز مىدارید) و چون با این حجّت و برهان در میان حاضران با او روبه رو گشتم متنبّه گشت و دیگر نتوانست پاسخ مرا بگوید. بار خدایا! من بر قریش و کسانى که بدانها کمک کردند از تو یارى مىجویم (تا انتقام مرا از آنها برگیرى) زیرا آنها خویشى و رحم مرا قطع کردند، و مقام و منزلت مرا کوچک شمردند، و برستیز و دشمنى با من در امرى که مخصوص من بود اتفاق کردند وبالاخره هم گفتند: آگاه باش که حق آن است که آن را بگیرى و هم حق است که آن را رها کنى؟ (یعنى تنها به گرفتن حقّم قانع نشده بلکه مدعى شدند که حق مال آنهاست و من باید آن را واگذار کنم، واى کاش اعتراف داشتند که حق از من است و آن را مىبردند که تحمّلش بر من آسانتر بود.” ابن ابى الحدید پس از شرح جملات این خطبه گوید: بدان که اخبار دیگرى نظیر این گفتار آن حضرت نقل شده، مانند این که فرموده است: “ما زَلْتُ مَظْلُوماً مُنْذُ قَبَضَ اللَّه رَسُولَهُ حَتّى یَوْم النَّاس هذا؛ من پیوسته از روزى که خداوند رسول خدا را از این جهان برد تا به امروز مظلوم و ستمدیده بودهام.” و گفتار دیگر آن حضرت که فرماید: “أَللَّهُمَ اَخِّرْ قُریشاً فَاِنَّها مَنَعَتْنی حَقّى وَ غَصَبَتْنی اَمْرى؛ خدایا! قریش را واپس گردان که حقّ مرا منع کرده و امر خلافت مرا غصب نمودند.” و گفتار دیگرش که فرمود: “فَجَزى قُریْشاً عَنّىِ الجَوازى فَانَّهُمْ ظَلَمُونى حَقّى وَاغْتَصَبُونى سُلْطانَ ابْنَ اُمّى؛ پس خداوند، کیفر قریش را به انواع کیفرها از سوى من داد، زیرا اینان حقّ مرا به ستم گرفته و حقّ حاکمیت رسول خدا را از من غصب کرده و به زور گرفتند، (و یا حق خودم را غصب کردند). و گفتار دیگر آن حضرت وقتى که شنید ستمدیدهاى فریاد مىکند “اَنَامَظْلُومٌ” فرمود: “هلمّ فلنصرخ معا فانّى مازلت مظلوماً؛ بیا تا با هم فریاد کنیم که من هم پیوسته مظلوم و ستمدیده بودهام!.” ادامه دارد
پىنوشتها: 1 و 2 ) سیره حلبیه، ج2، ص156؛ تاریخ الخلفاء، ص36؛ البدایه والنهایة، ج3، ص271 و 272. 3 ) ینابیع المودّه، (ط استانبول) ص86، و نظیر این روایت را صدوق در کتاب امالى، ص29 به سندش از آن حضرتعلیه السلام روایت کرده است. 4 ) ینابیع المودّه، ص64. 5 ) احقاق الحق، ج5، ص22 - 19. 6 ) براى اطلاع از مصادر حدیث به کتاب الغدیر، ج7، ص200 مراجعه شود. 7 ) این روایت با مختصر اختلافى در بیش از بیست کتاب از کتابهاى معتبر اهل سنت مانند صحیح بخارى و مسلم و مسند احمد و طبقات ابن سعد و کتابهاى دیگر با سندهاى مختلف روایت شده است “الغدیر، ج7، ص200” 8 ) سیره حلبیه، ج3، ص123. 9 ) شرح ابن ابى الحدید، ج13، ص293؛ سیره حلبیه، ج3، ص123. 10 ) سیره حلبیه، ج2، ص156 و 161؛ البدایة و النهایة، ج3، ص271. 11 ) ر.ک: الغدیر؛ ج7، ص202. 12 ) براى اطلاع از مصادر بسیار این روایات کافى است به جلد 4 و 5 کتاب “احقاق الحق” مراجعه فرمایید. 13 ) جمله خطبه شقشقیه را گذشته از سیدرضىرحمه الله که آن را در نهج البلاغه نقل کرده، بیش از بیست تن از علماى بزرگوار شیعه و دانشمندان معروف اهل سنّت هم نقل کردهاند چنانچه در جلد هفتم کتاب شریف الغدیر(ص85 – 82) نام آنها را ذکر نموده و ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه ج1، ص69 (ط مصر) از ابن خشاب نقل کرده که گفته است: من این خطبه را دویست سال قبل از این که سید رضىرحمه الله به دنیا بیاید در کتابهاى اهل ادب و دانشمندانى که خطّ آنها را مىشناسم دیدهام، و خود ابن ابى الحدید نیز کتابهایى را نقل کرده که این خطبه را در آنها دیده است. 14 ( نهج البلاغه، خطبه 215. | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 107 |