تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,221 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,138 |
ماجراى جنگ بدر | ||
پاسدار اسلام | ||
مقاله 1، دوره 1374، شماره 165، شهریور 1374 | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
درسهایى از تاریخ تحلیلى اسلام مسلسل 65 حوادث سال دوم هجرت - 11
ماجراى جنگ بدر قسمت ششم حجةالاسلام والمسلمین رسولى محلاتى
اکنون به دنباله ماجراى جنگ بدر برگردیم: × شب جنگ بدر خداى تعالى در آیهاى از سوره مبارکه انفال وضع آن شب که فرداى آن جنگ بدر واقع شد، یعنى شب هفدهم رمضان، را اینگونه بیان فرموده: “اِذْ یُغَشّیکُمُ النُّعاسَ أمَنَةً مِنْهُ، وَ یُنَزُِّل عَلَیْکُم مِنَ السَّماءِ ماءً لِیُطَهِّرَکُمْ بِهِ وَ یُذْهِبَ عَنْکُم رِجْزَ الشَّیْطانِ وَلِیَرْبِطَ عَلى قُلُوبِکُمْ وَ یُثَبِّت بِه الأَقْدامَ؛15 هنگامى که شما را چرتى - که موجب امان از پروردگار بود - فرا گرفت، و از آسمان براى شما آبى نازل کرد که بدان پاکتان کند و پلیدى شیطان را از شما ببرد، و دلهاتان را محکم کند و گامهاتان را بدان استوار سازد.” مفسران در تفسیر این آیه گفتهاند: مسلمانان را در آن شب بىاراده خواب و چُرتى عارض شد و همین سبب آرامش و رفع خستگى و آمادگى آنها براى جنگ شد، و گذشته نشانه آرامش قلبى آنها بود، و از زبیر بن عوام و سعدبن ابىوقاص نقل شده که گفتهاند: چنان چرتى ما را گرفت که بىاختیار سرهاى ما به پایین مىافتاد و خوددارى نمىتوانستیم.16 و از سوى دیگر، باران نرمى بارید که دلها را از وسوسه شیطان شستشو داد - و یا به گفته برخى - مسلمانانى که دچار احتلام و جنابت شده بودند با آب بارانى که در گودالها جمع شده بود غسل کردند - و دلها را محکم کرد، و زمین را نیز - که به صورت رمل و ماسه بود - زیر پاى آنها محکم ساخت که قدمهاشان فرو نرود.
× دعا و نماز، مدد کار رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم ابن جریر به سندش از على بن ابىطالبعلیه السلام روایت کرده که فرمود: “أصابنا من اللّیْل طَشٌّ مِن المَطر - یعنى اللیلة الّتى کانَت فى صَبیحَتها وقعة بدر فانطلقنا تحت الشّجر و الحُجف نستظلّ تحتها من المطر، و بات رسول اللّهصلى الله علیه وآله وسلم یعنى قائماً یصلّى و حرَّض على القتال؛17 در آن شبى که در صبح آن روز جنگ بدر اتفاق افتاد باران مختصرى بر ما بارید و ما زیر درختان و خیمه رفتیم تا از باران محفوظ بمانیم، ولى رسول خدا آن شب را ایستاده در حال نماز به سر برد و مردم را به کارزار تشویق مىکرد.” و احمد بن حنبل از آن حضرتعلیه السلام روایت کرده که فرمود: “... وَ لَقَد رَأیتَنا وَ ما فینا إِلاَّ نائِم إِلاَّ رَسُول ُاللّهصلى الله علیه وآله وسلم تَحْتَ شَجَرَةٍ یُصَلّی وَ یَبْکى حَتّى أَصْبَح؛18 ما را مىدیدى که همگى خوابیده بودیم مگر رسول خداصلى الله علیه وآله وسلم که در زیر درختى پیوسته تا به صبح نماز مىخواند و مىگریست”. ابن کثیر پس از نقل دو حدیث فوق گوید: آن شب، شب جمعه هفدهم رمضان سال دوم هجرت بود، و رسول خداصلى الله علیه وآله وسلم آن شب را زیر درختى که در آنجا بود به نماز به سر برد و در سجده خود بیشتر مىگفت: “یا حىّ یا قیّوم” و آن را بسیار تکرار مىکرد.19
× درسى آموزنده نگارنده گوید: بر طبق روایات دیگرى نیز که رسیده: رسول خداصلى الله علیه وآله وسلم در حوادث دشوار دیگر و پیش آمدها و جنگهاى سخت دیگر نیز پیوسته از نماز کمک مىگرفت. چنانچه در جنگ خندق نیز نمونهاى از این عمل رسول خدا در روایات دیده مىشود. و بطور کلى این یکى از دستورات رهبران الهى است که بر طبق آیه شریفه قرآنى که فرموده: “وَاسْتَعینُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلاة”20 به ما دستور استعانت و استمداد از نماز را در مشکلات و گرفتاریها و سختیها دادهاند که از آن جمله از امام صادقعلیه السلام روایت شده که فرمود: 1- “انّه قال: ما یمنَعُ احدکُم إذا دَخَلَ علیهِ غمٌّ مِنْ غُمومِ الدّنیا أَنْ یَتَوضَّأ ثُمّ یَدخُلَ المسْجِد فَیَرکعَ رَکْعتینِ یدعُوا اللّهَ فیها، أَما سَمِعْتَ اللّهَ تَعالى یَقُول: “وَاسْتَعینُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلاة”؛21 امام صادق علیه السلام فرمود: چه مانعى دارد که چون یکى از شما غم و اندوهى از غمهاى دنیا بر او درآمد، وضو بگیرد و به مسجد برود و دو رکعت نماز بخواند و براى رفع اندوه خود، خدا را بخواند، مگر نشنیدهاى که خدا مىفرماید:”وَاسْتَعینُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلاة”. 2- “و عَن حُذَیفة قال: کانَ رسُولُ اللّهصلى الله علیه وآله وسلم اِذا حَزَبَهُ أَمْرٌ فَزَعَ الىَ الصَّلاة؛22 حذیفه گوید: شیوه رسول خداصلى الله علیه وآله وسلم چنان بود که چون مشکلى براى او پیش مىآمد به نماز پناه مىبرد و از آن استعانت مىجست.” 3- “و عن النَّبىصلى الله علیه وآله وسلم قال: کانُوا یَعْنى الأنبیاء یَفْزَعُونَ إِذا فُزِعُوا الى الصّلاة؛23 از رسول خداصلى الله علیه وآله وسلم روایت شده که فرمود: پیامبران خدا چنان بودند که چون دچار نگرانى مىشدند به نماز پناه مىبردند.” 4- “و عن ابى الدّرداء قالَ: کان رسُولُ اللّهصلى الله علیه وآله وسلم إذا کانَتْ لَیْلَةُ ریحٍ کانَ مفزَعُهُ إلى المَسْجِد حتّى یَسْکُن، و إذا حَدَثَ فىِ السّماء حَدَثٌ مِنْ کُسُوفِ شَمْسٍ أَوْ قَمَرٍ کانَ مَفْزَعُه إِلىَ الصّلاة؛24 ابودرداء گوید: رسم رسول خداصلى الله علیه وآله وسلم چنان بود که چون شبى باد سهمگینى مىآمد به مسجد پناه مىبرد. تا آرام گیرد و چون در آسمان کسوف و خسوفى اتفاق مىافتاد به نماز پناه مىبرد.” 5- و عن الصّادق علیه السلام قال: کانَ علىٌّ علیه السلام إذا أَهالَهُ أَمرٌ فَزع قامَ إلىَ الصّلاة ثمّ تَلا هذِهِ الآیة: “وَاسْتَعینُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلاة”؛25 از امام صادقصلى الله علیه وآله وسلم روایت شده که فرمود: شیوه علىعلیه السلام چنان بود که چون مشکل مهمى براى او پیش مىآمد به نماز مىایستاد و این آیه را مىخواند: "“وَاسْتَعینُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلاة”" . و در احوال اصحاب رسول خداصلى الله علیه وآله وسلم و بزرگان نیز مىنویسند که در سختیها و مشکلات و مصائب به نماز پناه مىبردند و از آن استمداد مىجستند که از باب نمونه به این روایت توجّه کنید: از ابن عباس روایت شده که در مسیرى مىرفت که خبر مرگ فرزندش را به او دادند. در این وقت او از مرکب پیاده شد و به کنارى رفت و دو رکعت نماز به جاى آورد و بازگشت و آن گاه گفت: ما همان کارى را که خدا به ما دستور داده بود انجام دادیم که مىفرماید:”وَاسْتَعینُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلاة”.26
× صف آرایى دو لشکر در برابر یکدیگر بر طبق نقل مشهور روز جمعه هفدهم ماه رمضان، جنگ بدر اتفاق افتاد و چنانچه پیش از این گفتیم رسول خداصلى الله علیه وآله وسلم و مسلمانان پیش از رسیدن لشکر قریش وارد بدر شده و در آنجا اردو زدند. صبح روز هفدهم - همان روزى که جنگ میان دو لشکر در گرفت - لشکر قریش وارد بدر شد. ابن هشام و دیگران نوشتهاند: همین که لشکر قریش از تپه “عقنقل” سرازیر شد و در نظر رسول خداصلى الله علیه وآله وسلم و مسلمانان نمودار گشتند آن حضرت سر به سوى آسمان بلند کرده عرض کرد: “اللهمَّ هذِه قُرَیشٌ قَد أَقْبَلَتْ بِخُیَلائِها وَ فَخْرِها، تحادُّک وَ تُکَذِّبُ رَسُولَکَ، اللّهُمَّ فَنَصْرُکَ الَّذى وَعَدْتَنی، أَللّهُمَّ اَحنِهمُ الغداة؛ بارالها این قریش است که با تمام نخوت و تکبر خود به سوى ما مىآیند، تا با تو دشمنى کرده و رسول تو را تکذیب کنند، بارخدایا من اکنون چشم به نصرت و یارى تو دارم، همان نصرت و پیروزى که به من وعده کردهاى، پروردگارا تا شام نشده اینان را نابودساز”. رسول خداصلى الله علیه وآله وسلم این دعا را کرد و سپس نگاهش را به سپاه مجهز قریش برگرداند، در آن میان، چشمش به “عتبة بن ربیعة” که بر شترى سرخ مو سوار بود افتاد و فرمود: اگر خیرى در این جماعت وجود داشته باشد در پیش صاحب این شتر قرمز است، و اگر این سپاه از او پیروى کنند روى سلامت و صلاح را خواهند دید. سپاهیان قریش در آن طرف بدر فرود آمدند و به گفته ابن هشام چند تن از ایشان که از جمله حکیم بن حزام بود بطرف حوضى که مسلمانان ساخته بودند آمدند، رسول خداصلى الله علیه وآله وسلم به مسلمانان فرمود: آنها را واگذارید و متعرضشان نشوید، و بجز حکیم بن حزام هر کدام که از آن آب خوردند در بدر کشته شدند. تنها “حکیم بن حزام” بود که کشته نشد و بعداً که مسلمان شد هرگاه مىخواست سوگند بخورد “مىگفت:” سوگند بدان خدایى که مرا در جنگ بدر نجات داد.
× مشورت قریش براى بازگشت پس از این که قریش در آن جا فرود آمدند “عمیر بن وهب جمحى” را فرستادند تا از وضع لشگر مسلمین و نفرات آنها اخبارى به دست آورد و به اطلاع ایشان برساند. “عمیر بن وهب” اسب خویش را به جولان آورده و بر اطراف سپاه مسلمین چرخى زده به نزد قریش بازگشت و به آنها گفت: عدد اینها سیصد نفر چیزى کمتر یا بیشتر است ولى مهلت بدهید تا دور دیگرى بزنم و ببینم آیا کمینى در پشت سر ندارند؟ سپس براى بار دوم اسب خود را به جولان درآورد و آن اطراف را گردش کرده بازگشت و گفت: کمینى ندارند و کسى براى امداد پشت سرشان نیست ولى اى گروه قریش اینهایى که من دیدم شترانشان مرگ بر خود بار کردهاند، و حیوانات آبکش ایشان نیز (به جاى آب) حامل مرگ نابودکنندهاى هستند، مردمى هستند که پناهگاه و تکیهگاهشان فقط شمشیرشان مىباشد، و به خدا سوگند چنانچه من دیدم اینها مردمانى هستند که کشته نشوند تا حدّاقل به عدد نفرات خودشان از شما بکشند، و در این صورت (اگر فرضاً ما بر آنها پیروز شویم و همه آنها را بکشیم) با کشته شدن افرادى به عدد آنها از سپاه ما، دیگر زندگى براى ما چه لذّتى دارد؟ اکنون خود دانید این شما و این میدان جنگ! سخنان “عمیر” تزلزلى در افکار قریش انداخت از این رو “حکیم بن حزام” برخاسته به نزد “عتبة بن ربیعة” آمد و گفت: اى ابو ولید! تو بزرگ قریش و پیشواى آنانى، آیا مىتوانى امروز کارى بکنى که براى همیشه نامت به نیکى بماند و مردم تو را بخوبى یاد کنند؟ عتبة گفت: چکنم؟ گفت: مردم را به مکه برگردان و از این جنگ خونین جلوگیرى کن، و دیه عمرو حضرمى27 را نیز به عهده بگیر و خونبهایش را بپرداز! عتبة گفت: آرى من این کار را انجام مىدهم، و تو گواه باش که من خونبهاى او را به گردن گرفتم و خسارت مالى را هم که به او رسیده است مىپردازم اکنون به سراغ ابوجهل نیز برو زیرا تنها اوست که اختلاف ایجاد مىکند و نمىگذارد مردم به مکه بازگردند. این را گفت و به میان سپاه قریش آمده روى سنگى ایستاد و با صداى بلند گفت: اى گروه قریش! به خدا شما در جنگ با محمّد و پیروانش کارى از پیش نخواهید برد و نفعى عایدتان نمىشود، زیرا بر فرض که بر آنها پیروز شوید و آنها را بکشید این کار موجب ناراحتى شما خواهد شد، (چون اینان اهل مکه و جزء قوم و قبیله شما هستند) و شما عموزادگان یا دایى زادگان یا یک تن از عشیره و فامیل خودتان را کشتهاید و بعدها براى همیشه نمىتوانید در روى هم نگاه کنید، پس بیایید و به مکه برگردید و کار محمّد را به سایر اعراب واگذارید، تا اگر بر او پیروز شدند که مقصود شما حاصل شده، و اگر او بر آنها فایق آمد به شما زیانى نرسیده است! “حکیم بن حزام” نیز از آن طرف به سراغ ابوجهل رفت تا او را هم قانع به بازگشت کند، گوید: من وقتى به نزد ابوجهل رسیدم که او زره خود را از میان بارها بیرون آورده بود و براى پوشیدن آماده مىکرد، بدو گفتم: عتبة مرا نزد تو فرستاده و چنین و چنان گفته است. ابوجهل (از این پیغام برآشفت و) فریاد زد: “انتفخ سَحرُه” عتبة ترسیده است، و با دیدن محمّد و اصحاب او ریههایش باد کرد (و وحشت او را گرفت) ما که هرگز برنمىگردیم، این عتبة است که چون دید محمّد و پیروانش لقمهاى بیش نیستند و پسرش نیز جزء لشگریان محمّد است به فکر پسرش افتاده و از ترس کشته شدن او مىخواهد ما را برگرداند؟ این را گفت و (براى تحریک سپاهیان قریش) نزد “عامر بن حضرمى” فرستاده گفت: این هم سوگند تو (عتبة) است که مىخواهد مردم را به مکه بازگرداند در صورتى که اکنون وقت آن رسیده که تو انتقام خون برادرت را از این مردم بگیرى! عامر (که از سخنان ابوجهل تحریک شده بود) برخاست و سرخود را برهنه کرده فریاد زد: آه! برادرم عمرو... آه! برادرم عمرو... (آه که خون عمرو پایمال شد...) این فریاد کار خود را کرد و قریش را سر غیرت آورد و نگذارد سخنان خیرخواهانه عتبه در مردم کارگر شود و تصمیمشان را به جنگ با محمدصلى الله علیه وآله وسلم قطعى کرد. عتبه نیز هنگامى که شنید ابوجهل او را ترسو خوانده ناراحت شد و گفت: “سیعلم مصفرّ إستهِ من انتفخ سَحرُه أنا أم هو”؟ این “ته زرد”28 به زودى خواهد دانست که من ترسو هستم یا او!” عتبه به دنبال این سخن کلاهخودى خواست تا بر سر نهد و به میدان جنگ رود ولى چون سرش بسیار بزرگ بود کلاهخودى که به سر او بخورد در میان سپاه پیدا نشد و به ناچار پارچهاى به سر خود بست و آماده جنگ شد. ادامه دارد
پاورقیها: 15 ) انفال (8) آیه 11. 16 ) مغازى واقدى، ج1، ص54. 17 و 18 و 19) ابن کثیر، سیرة النبویة، ج2، ص401 و 402. 20 ) سوره بقره (2) آیه 45 و 53. 21 ) مجمع البیان، ج1، ص100. 22 ) تفسیر درّ المنثور، ج1، ص67. 23 ) همان، ص67. 24 ) همان، ص67. 25 ) المیزان، ج1؛ ص153. 26 ) درّ المنثور، ج1، ص68 - 67. 27 ) عمرو بن حضرمى، همان کسى است که در سریة “عبدالله بن جحش” به دست واقدبن عبدالله - یکى از مسلمانان - کشته شد. و یکى از چیزهایى که برخى از قریش را به جنگ بدر کشانده بود انتقام خون او بود، از این رو حکیم بن حزام به عتبة مىگوید: تو خونبهاى او را بپرداز و از انتقام صرفنظر کنید. 28 ) در میان عرب رسم بود که هنگام خوشى و سرور “خلوق” نوعى عطر زرد رنگ به بدن و لباسهاى خویش مىمالیدند، و اگر کسى در میدان جنگ خلوق به لباس و بدن خود مىمالید بزرگترین عمل زشت را انجام داده بود، زیرا میدان جنگ به هیچوجه مناسب با استعمال خلوق نبود، چون ابوجهل به پیروزى قریش اطمینان داشت و چنان که گفته بود قصد داشت سه روز در آنجا بمانند و به باده گسارى و خوانندگى و پایکوبى سرگرم شوند از این رو از همان بدو ورود خلوق به لباس خویش مالیده و زردى آن در جامهاش هویدا بود. عتبة ضمن عیب جویى او بر این کار، نام “اِسْتِ” او را نیز بر زبان جارى کرد تا در ضمن فحش رکیکى نیز به او داده باشد. | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 163 |