تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,457 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,399 |
ماجرای جنگ بدر | ||
پاسدار اسلام | ||
مقاله 1، دوره 1374، شماره 166، مهر 1374 | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
ماجرای جنگ بدر درسهایى از تاریخ تحلیلى اسلام- مسلسل 66 حوادث سال دوم هجرت - 12 قسمت هفتم حجةالاسلام والمسلمین رسولى محلاتى
× جرقه جنگ به گفته ابن هشام حادثهاى که در این میان به روشن شدن آتش جنگ کمک کرد این بود که شخصى به نام “اسود بن عبدالاسد مخزومى” از میان لشکر قریش بیرون آمد و همین که چشمش به حوض آبى که در دست مسلمانان بود - و از آب چاههاى بدر یا آب بارانى که آن شب آمده بود پر کرده بودند - افتاد رو به نزدیکان خود کرده، گفت: هم اکنون با خدا عهد مىکنم که به کنار این حوض بروم و از آن بنوشم یا آن را ویران سازم و یا در کنار آن کشته شوم و تا یکى از این سه کار را نکنم باز نخواهم گشت. این را گفت و سوار بر اسب خود شده پیش آمد، حمزة بن عبدالمطلب، عموى پیغمبر، جلو رفت و شمشیرى حواله او کرد که پایش را از وسط ساق قطع نمود و با همان حال مىخواست خود را به حوض آب برساند که حمزه ضربت دیگرى بر او زد و به زندگىاش خاتمه داد. این جریان و مشاهده خون و منظره کشته شدن اسود، بیشتر مشرکین را تحریک کرد و آماده جنگ شدند و طرفداران جنگ بر صلحطلبان فزونى یافتند.
× کشته شدن عتبه، شیبه و ولید با کشته شدن اسود مخزومى، عتبه و برادرش شیبه و پسرش ولید، لباس جنگ پوشیده به میدان آمدند و مبارز طلبیدند. علت این که عتبه، به جنگ پیشقدم شد بیشتر همان سرزنشهاى ابوجهل بود که او را مردى ترسو و بزدل خوانده بود و عتبه براى تلافى این سخن، جلوتر از دیگران به معرکه آمد. از سوى لشکر مسلمانان سه تن از انصار مدینه به نامهاى : عَوْف و مَعُوّذ، فرزندان حارث و عبدالله بن رواحه به جنگ آنها آمدند، اما عُتبه وقتى آنها را شناخت با تحقیر گفت: ما را به شما احتیاجى نیست کسانى که همشأن ما هستند باید به جنگ ما بیایند و در نقلى است که یکى از آنها فریاد زد: اى محمد! افرادى را از خویشان مابه جنگ ما بفرست، رسول خدا فرمود: اى عبیدة بن حارث، اى حمزه و اى علىّ برخیزید. این سه شخصیت بزرگوار که از نزدیکان رسول خدا1 نیز بودند به جنگ آنها رفتند و چون عتبه آنها را شناخت با غرور گفت: آرى شما همشأن ما هستید و سپس حمله از هر دو طرف شروع شد. ابن هشام گوید: عتبه با عبیده درآویخت و حمزه به جنگ شیبه رفت و على به سوى ولید حمله کرد، حمزه و علىعلیه السلام به حریفان خود مهلت نداده و هر دو را از پاى درآوردند اما عتبه با عبیده هنوز مشغول جنگ و ستیز بودند که حمزه و علىعلیه السلام به کمک او آمدند و عتبه را از پاى درآوردند و سپس عبیده را که سخت مجروح شده بود با خود برداشته پیش پیغمبر آوردند، عبیده که چشمش به پیغمبر افتاد پرسید: اى رسول خدا! آیا من شهید نیستم؟ فرمود: چرا. این بود ترجمه آنچه ابن هشام نقل کرده و دیگر محدثان و مورخان اهل سنت نیز از او روایت کردهاند. ولى در روایت طبرسى در مجمع البیان، و ابن شهر آشوب در مناقب، و قمى در تفسیرش، این گونه است که علىعلیه السلام به سرعت ولید را از پاى درآورد ولى حمزه با شیبه سخت گلاویز شده بودند در این وقت مسلمانان فریاد زدند: “یا عَلىّ أَما تَرى الْکَلبَ قَد نَهَزَ عَمَّک؟ اى على! آیا نمىبینى چگونه این سگ به سوى عمویت حمله آورده است؟” علىعلیه السلام به شیبة حمله کرد ولى از آن جا که جناب حمزه قدّ رسایى داشت و سرش بلندتر از شیبه بود، علىعلیه السلام به حمزه فرمود: “یا عَمّ طُأطِئ رأسَکَ؛ عموجان سرت را پایین بیاور.” حمزه سر خود را پایین آورد و علىعلیه السلام شمشیرى حواله سر شیبه کرد که نصف سر او را پراند و او را نیز به قتل رسانید، سپس به اتفاق حمزه به کمک عبیده آمدند و عتبه را از پاى درآوردند. و در روایت شیخ مفید در “ارشاد” و سید بن طاوس در “سعد السعود” و برخى دیگر از روایتها آمده که عبیده به جنگ شیبه رفت و حمزه با عتبه درآویخت، حمزه و علىعلیه السلام عتبه را کشتند و سپس به سراغ شیبه، که با عبیدة بن حارث مىجنگید، آمده و او را نیز از پاى درآوردند. به هر ترتیب، از روى هم رفته روایات استفاده مىشود که علىعلیه السلام در قتل هر سه آنها شرکت داشت، چنانچه از اشعارى نیز که از هند - همسر ابوسفیان - و دختر عتبه نقل شده این مطلب استفاده مىشود که گفته است: ما کان لى عن عتبة من صبر ابى، و عمّى و شقیق صدرى اخى الذى کان کضوء بدر بهم کسرتَ یا علىّ ظَهرى2 و سید حِمیرىرحمه الله نیز در مدح امیرالمؤمنین گوید: و له ببدر وقعةٌ مشهورة کانت على اهل الشقاء دماراً فاذاق شیبة والولید منیة اذا صبحاه جحفلاً جرّاراً و اذاق عتبة مثلها اهوى لها عَضَباً صقیلاً مُرهفاً بتّاراً3 و از این رو نیز صحت نامههایى که امیرالمؤمنینعلیه السلام به معاویه نوشته است معلوم مىشود و تهافتى در آنها وجود ندارد، که در یک جا مىنویسد: “... وَ عِنْدى السَّیْفُ الَّذى اَعْضَضْتُهُ بِجَدِّکَ وَ خالِکَ وَ اخیکَ فَى مَقامٍ واحِدٍ...؛4 و در نزد من است همان شمشیرى که بر پیکر جدّ و دایى و برادرت یکجا و در یک حمله کوبیدم.” و در جاى دیگر آمده که به او نوشت: “فَأَنَا اَبُوالْحَسَنِ حَقّاً قاتِلُ جَدِّکَ عُتْبَةَ وَ عَمِّکَ شَیْبةً، وَ خالِکَ الْوَلیدَ، وَ اَخیکَ الْحَنْظَلَةَ، الَّذینَ سَفَکَ اللَّهُ دِماءَهُمْ عَلى یَدى فى یَوْمِ بَدْرٍ، وَ ذلِکَ السَّیْفُ مَعى، وَ بِذلِکَ الْقَلْبُ ألْقى عَدُوّى؛5 من بحق، همان ابوالحسن، قاتل جدّت عتبه و عمویت شیبه، و دائیت ولید، و برادرت حنظله هستم، آنها که خداوند خونشان را به دست من در جنگ بدر ریخت، و همان شمشیر با من است، و با همان دل به دیدار دشمنم مىروم!” و به هر صورت، اهل تاریخ و حدیث و تفسیر - از شیعه و سنّى - از ابوذر غفارى و ابن عباس و دیگران روایت کردهاند که آیه شریفه “هذانِ خَصْمانِ اخْتَصَمُوا فى رَبِّهم” در سوره مبارکه حج6 درباره اینان نازل گردید، و براى توضیح بیشتر مىگوییم: خداى تعالى در سوره مبارکه حج درباره مردمان با ایمان و دیگرانى که به خداى تعالى ایمان نداشته و یا مشرک هستند فرموده است که خداوند در روز قیامت میان آنها جدایى خواهد انداخت... و به دنبال آن فرماید: “هذانِ خَصْمانِ اخْتَصَمُوا فى رَبِّهم...؛ اینان دو گروه متخاصم هستند که درباره پروردگارشان به مخاصمه و جدال پرداختند... .” و سپس جایگاه کافران و مؤمنان را به دنبال آن به تفصیل بیان فرماید... . و درباره گروه مؤمنان فرماید: “اِنَّ اللَّهَ یُدْخِلُ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ جَنَّاتٍ تَجْرى مِن تَحْتِهَا الأنْهارُ یُحِلُّونَ فیها مِنْ أَساوِرَ مِنْ ذَهَبٍ وَ لُؤلُؤاً وَ لِباسُهُم فیها حَریرٌ، وَ هُدُوا إِلىَ الطّیِبِ مِنَ الْقَوْلِ وَ هُدُوا اِلى صِراطِ الْحَمید؛7 براستى که خداوند کسانى را که ایمان آورده و کارهاى شایسته انجام دادهاند در باغهایى از بهشت وارد کند که از زیر درختانش نهرها جارى است و با دستبندهایى از طلا و مروارید زینت مىشوند و لباسهاشان در آن جا از حریر است. و به سوى سخنان پاکیزه هدایت مىشوند و به راه خداوند شایسته ستایش هدایت مىگردند.” که در کتاب تفسیر “درّالمنثور” از صحیح بخارى و مسلم و ترمذى و ابن ماجه و ابىمنذر و ابىحاتم و ابن مردویه و بیهقى و دیگران نقل کرده که از ابىذر غفارى روایت کردهاند که وى سوگند یاد کرده که این آیات درباره علىعلیه السلام و حمزه و عبیده، و دشمنانشان عتبه و شیبه و ولید نازل شده است. و نیز در کتاب “الصواعق المحرقة” و “مناقب خوارزمى” و “کتاب الکفایة” خطیب آمده که این آیه شریفه نیز درباره علىعلیه السلام و حمزه و عبیدة بن حارث، و یا درباره علىعلیه السلام به تنهایى نازل شده که خداى تعالى در سوره احزاب فرماید: “مِنَ الْمُؤْمِنینَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدوا اللَّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نُحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلوا تَبْدیلاً؛8 در میان مؤمنان مردانى هستند که بر عهدى که با خدا بستهاند صادقانه ایستادهاند، بعضى پیمان خود را به آخر بردند (و در راه او شربت شهادت نوشیدند) و برخى دیگر در انتظارند و هیچ گاه تزلزل و تغییرى در عهد خود نداشتند.”
× باز هم درباره عریش ساختگى پیش از این، حدیث عریش و بىاعتبارى آن را از نظر روایت و درایت خواندید، و به دنبال آن پارهاى از حدیثهاى جعلى دیگر و اجتهادها و اعمال سلیقهها و نظرهاى متفرّع بر آن را نیز با اشکالها و ایرادهاى آن خواندید، و اینک باز هم بخوانید که به دنبال این حدیث چه حدیثهاى دیگرى از میان عریش خیالى درآورده و رواج دادهاند. اینان گفتهاند: این که ابوبکر با رسول خدا در عریش بود خود یک خصوصیت و امتیازى بود براى ابوبکر، چنانچه در داستان هجرت نیز با آن حضرت در غار بود. سپس گفتهاند: همین که مىخواست جنگ شروع شود رسول خداصلى الله علیه وآله وسلم سخت به دعا و تضرع و زارى پرداخته و پیوسته مىگفت: “اللهم انّک ان تهلک هذه العصابة لاتعبد بعدها فى الارض؛ خدایا اگر این گروه نابود شوند دیگر در زمین پرستش نخواهى شد!” و گاه نیز خدا را مخاطب قرار داده با صداى بلند مىگفت: “اللهم انجزلى ما وعدتنى، اللهم نصرک؛ خدایا وعدهاى را که به من دادهاى وفا کن، خدایا یاریت را برسان! و چنان دستها را به دعا بلند کرده بود که ردا از دوش آن حضرت افتاد، و ابوبکر از پشت سر رداى آن حضرت را گرفته بر دوش او انداخته، و آن حضرت را دلدارى داده مىگفت: “بعض منا شدتک ربّک فانّه سینجزلک ما وعدک”! و خود آنها این عبارت را چنین معنا کردهاند که: “اى رسول خدا این قدر خودت را به تعب و رنج مینداز که خدا تو را یارى خواهد کرد و به وعدهاش وفا مىکند.”9 اکنون ما مىگوییم: امّا درباره دعاى رسول خداصلى الله علیه وآله وسلم بعداً ما به تفصیل سخن خواهیم گفت، و این گونه دعاها اختصاصى بدین جا نداشته، و اما درباره دنباله حدیث، صرف نظر از این که داستان عریش را ما نتوانستیم بپذیریم، زیرا اولاً: مخالف بود با روایات دیگرى که مىگوید: رسول خداصلى الله علیه وآله وسلم در همه جنگها پیشاپیش سربازان خود مىجنگید و چنان نبود که مسلمانان را در دهان دشمنان اسلام و رودر روى مشرکان و بىدینان قرار دهد و خود در زیر سایبان و در جاى امنى به استراحت بپردازد! و از این رو در جاى دیگر نقل کردهاند که: “و قد قاتل بنفسه الکریمة قتالاً شدیداً و کذلک ابوبکر الصدیق کانا فى العریش یجاهدان بالدعاء و التضرّع ثمّ نزلا فحرضاً و حثّا على القتال، و قاتلا بالابدان جمعاً بین المقامین الشریفین؛10 یعنى آن حضرت به نفس شریف خود نیز کارزار سختى کرد و همچنین ابوبکر صدیق که تا در عریش بودند به دعا و تضرع، کارزار مىکردند، سپس از عریش فرود آمده و مردم را بر کارزار تشویق مىکردند، و با بدنهاى خود کارزار مىکردند تا هر دو مقام را درک کرده باشند.” تازه معلوم نیست این عبارتهاى متن یک حدیث است و یا اظهار نظر راوى و مورّخ، که ظاهر دوّمى است، و گذشته، تهافت میان اینها بخوبى روشن است و معلوم مىشود که براى دفع آن اشکال دست به نقل دیگرى زدهاند. ثانیاً: در صحراى بدر و در جایى که از چوب و خرما و درختهاى دیگر، اثرى نبود ساختن چنین عریش و سایبانى - بدون پیش بینى قبلى و به صرف پیشنهاد یکى از لشکریان - آن هم در آن فاصله اندک زمانى متصور نیست... از اینها که بگذریم: براستى ما نفهمیدیم - صرف نظر از این اشکالها - اگر هم فرضاً چنین عریشى براى آن حضرت ساخته بودند، آیا رفتن در کنار آن حضرت و غنودن در زیر سایبان و آسایش در پناهگاه، در پیشگاه خداى تعالى مهمتر و از نظر فضیلت برتر است، یا شمشیر در دست گرفتن و به میدان جنگ رفتن و سرکردگان جنگ و پهلوانانى همچون عتبة و شیبة و ولید و حنظله و دیگران را از پاى درآوردن و به خاک هلاک افکندن؟ مگر این که بگوییم آیه شریفه: “فضّل اللّه المجاهدین على القاعدین اجراً عظیماً”. در این جا تخصیص خورده. مقایسه کردن این جا به داستان غار هم مقایسه بىجایى است. چون بودن در غار هم - بخصوص با آن وضعى که در قرآن کریم ذکر شده - نمىتواند فضیلتى به حساب آید! و صِرف مصاحبت با رسول خداصلى الله علیه وآله وسلم در جایى اگرچه سالها نیز به طول بینجامد موجب فضیلت براى کسى نخواهد بود، و شاهد آن در قرآن کریم نیز آمده است...! از این گذشته ما نتوانستیم باور کنیم که رسول خداصلى الله علیه وآله وسلم که بر طبق خبر غیبى و اطلاع از این که سرنوشت این مسیر و حرکت به جنگ منجرّ خواهد شد - چنانچه پیش از این مذکور شد - در عریش، ردا بر دوش داشته باشد و لباس جنگ و زره بر تن نکرده باشد - (همان گونه که در جنگ احد به جاى یک زره دو زره بر تن داشت - . تا در هنگام دعا و تضرّع، ردا از دوش آن حضرت بیفتد. شاید هم ما دیر باور باشیم که نمىتوانیم به زودى این سخنان را باور کنیم؟! ثالثاً: خود سازنده و پردازنده این حدیث شاید به معنا و لازمه آن توجه نداشته، زیرا معناى این حدیث این است که رسول خداصلى الله علیه وآله وسلم سخت مضطرب و نگران انجام وعده الهى بوده ولى ابوبکر دلگرم و آرام و مطمئن به انجام وعده الهى، بطورى که رسولخداصلى الله علیه وآله وسلم را دلدارى مىداده و به انجام آن دلگرم مىساخته، و این همانند آن حدیث مجعول دیگرى است که در داستان بعثت رسول خداصلى الله علیه وآله وسلم و گفتار خدیجه نقل کردیم که گفتهاند: رسول خداصلى الله علیه وآله وسلم پس از ماجراى بعثت هنگامى که از غار حرا به خانه آمد سخت نگران و مضطرب بود، و از روى اضطراب و نگرانى به خدیجه گفت: “لقد خشیت على نفسى؛ من بر خویشتن بیمناکم!” و خدیجه آن حضرت را دلدارى داده گفت: “کلاّ و الله لایخزیک الله أبداً، انّک لتصل الرحم و تقرى الضیف و تحمل الکلّ و تکسب المعدوم و تعین على نوائب الحق...؛ هرگز به خدا سوگند که خداوند تو را خوار نخواهد کرد، زیرا تو صله رحم دارى و مهماننوازى مىکنى و سختیها را تحمل کرده و ناداران را دارا مىکنى و بر پیشآمدهاى حق کمک مىکنى!” و سپس آن حضرت را برداشته و نزد پسر عمویش “ورقة بن نوفل” برد... که ما در آن جا نیز گفتیم: چگونه ممکن است رسولخداصلى الله علیه وآله وسلم جبرئیل را نشناخته و از این که او فرشته وحى باشد تردید داشته و بر جان خود بیمناک بوده؟ و خدیجه تردید آن حضرت را رفع کرده و دلدارى داده و شک و تردید آن حضرت را برطرف کرده باشد...11 در این جا نیز چگونه مىتوان پذیرفت که رسول خداصلى الله علیه وآله وسلم نگران و مضطرب با فریاد و استغاثه و از روى ترس، طلب نصرت و انجام وعده الهى را مىخواهد و ابوبکر با دلى آرام و مطمئن آن حضرت را دلدارى مىدهد و به انجام وعده الهى دلگرم مىسازد؟! و مطلب آنقدر شور بوده که آشپزها را هم به توجیه واداشته، چون “سهیلى” در ذیل این حدیث از شخصى به نام “قاسم بن ثابت” نقل کرده، که حضرت صدیق (یعنى ابوبکر) این سخن را از باب اشفاق و دلسوزى گفته است، چون جناب ایشانرضى الله عنه رقیق القلب و سخت دلسوز رسول خداصلى الله علیه وآله وسلم بود... . و از استاد خود “ابوبکر بن عربى” نقل کرده که گفته است: این جا رسول خداصلى الله علیه وآله وسلم در مقام خوف بوده و ابوبکر در مقام رجا و در جایگاه آن چنانى، مقام خوف کاملتر از مقام رجا است، زیرا خداى تعالى هرچه بخواهد مىکند، و رسول خداصلى الله علیه وآله وسلم ترس آن را داشت که خداى تعالى نخواهد او را از آن پس عبادت کنند، پس خوف آن حضرت در این جا عبادت بود...12 که بهتر است بگوییم این آقایان شعرى گفتهاند و در قافیهاش گیر کردهاند و به دنبال آن مجبور به این توجیهات نابجا و محمل تراشیهاى بى جا گردیدهاند، والله العالم. و این توجیه را هم بد نیست بخوانید که ابن کثیر پس از نقل این توجیهات گفته است: “و اما قول بعض الصوفیة: انّ هذا المقام فى مقابلة ما کان یوم الغار؟ فهو قول مردود على قائله، اذ لم یتذکر هذا القائل عور ما قال و لا لازمه و لا ما یترتّب علیه واللّه اعلم؛ و اما گفتار برخى از صوفیه که گفتهاند: این دلگرمى این جا به جاى آن ترس داستان غار!13 این سخن مردودى است که به گویندهاش باز مىگردد؟ زیرا این گوینده کجى معناى سخن خود را نفهمیده و لازمه آن را متذکر نشده و ندانسته است که چه چیزهایى بر این گفتار مترتب مىشود....” نگارنده گوید: شاید گوینده این سخن - یعنى برخى از صوفیه - قصد شوخى و طنز داشته نه این که بطور جدّى گفته باشد! رابعاً: این حضرات، دعا و تضرّع و ابتهال رسول خداصلى الله علیه وآله وسلم را در جنگ بدر حمل بر خوف و ترس آن حضرت کرده، و به دنبال آن دست به توجیه زده و محمل تراشى کردهاند، در صورتى که شیوه و سنّت رسول خداصلى الله علیه وآله وسلم و همه پیمبران و مردان الهى و ائمه دینعلیهم السلام در همه کارها و همه پیشامدها - چه جزیى و چه کلّى - دعا و تضرع به درگاه خداى تعالى بوده، و بلکه در هر شبانه روز ساعاتى از وقت خود را به دعا و تضرع مىگذرانده و از خداى خود توفیق در انجام وظایف، و درخواست استجابت دعا و انجام وعدههاى الهى را مىخواستهاند تا آن جا که آن را جزو برنامههاى زندگى و وظایف عملى خود مىدانستند، و در برخورد با هر پدیدهاى و براى هر کارى؛ در هنگام سوار شدن بر مرکب، نشستن و برخاستن، خواب و بیدارى، خوردن و آشامیدن، و خلاصه تمام حالات دعا مىکردند. و اساساً در روایتى در سیره عملى آن حضرت در کتاب مناقب ابن شهر آشوب آمده است: “و کان صلى اللّه علیه و آله لایقوم ولایجلّس الاّ على ذکر اللّه؛14 شیوه رسول خداصلى الله علیه وآله وسلم چنان بود که هیچ گاه برنمىخاست و نمىنشست جز با ذکر خدا.” و به تعبیر برخى از روایات “سلاح” انبیاى الهى دعا و تضرع بوده، چنانچه مرحوم کلینىرحمه الله در اصول کافى به سندش از امام هشتمعلیه السلام روایت کرده که به اصحاب خود مىفرمود: “علیکم بسلاح الانبیاء، فقیل: و ما سلاح الانبیاء؟ قال: الدعاء؛15 بر شما باد به سلاح پیمبران، عرض شد: سلاح پیمبران چیست؟ فرمود: دعا.” و در حدیث دیگرى در تفسیر “اوّاه” در آیه شریفه “انّ ابراهیم لأوّاه حلیم” امام باقرعلیه السلام فرمود: “الاوّاه الدّعاء؛16 اوّاه یعنى پر دعا.” و در احوالات امیرالمؤمنینعلیه السلام نیز این تعبیر از امام صادقعلیه السلام روایت شده که فرمود: “کان امیرالمؤمنینعلیه السلام رجلاً دعّاء؛ امیرمؤمنان علىعلیه السلام مردى بسیار دعا کننده بود.” و روایات بسیار دیگرى که درباره اهمیّت دعاء و جایگاه آن در زندگى پیمبران الهى و رسول خداصلى الله علیه وآله وسلم و ائمه دینعلیهم السلام رسیده است. ادامه دارد
پاورقیها: 1 ) عبیدة بن حارث بن عبدالمطلب، عموزاده رسول خداست. 2 ) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج13 ، ص283؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج3، ص121. 3 ) دیوان حِمیرى، ص215، مناقب، ج3، ص122. 4 ) نهج البلاغه، نامه 64. 5 ) فتوح ابى اعثم کوفى، ج2، ص435. 6 ) حج (22)، آیه19. 7 ) همان، آیه 23 و 24. 8 ) احزاب (33)، آیه 23. 9 ) ابن کثیر، سیرة النبویة، ص412 - 411. 10 ) همان، ص424 و 425. 11 ) ر.ک: رسولى محلاتى، تاریخ تحلیلى اسلام، ج2، فصل نهم. 12 ) ابن کثیر، سیرة النبویة، ج2، ص412. 13 ) یعنى این دلگرمى اینجا ترس آن روز را جبران کرد؟ 14 ) علامه طباطبائى، سنن النبى، ص356. 15 ) اصول کافى، ج4، ص214. 16 ) تفسیر عیاشى، ج2، ص114. | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 125 |