تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,015,865 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,717,988 |
نقد کتاب | ||
پاسدار اسلام | ||
مقاله 1، دوره 1389، شماره 175، اردیبهشت 1389 | ||
نویسنده | ||
نژاد محمد اصغر | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
سیرى در کتاب سیره رسول الله(ص) آخرین قسمت آیات مورد استشهاد براى پاسخ به آیاتى که مولف سیره رسول الله(ص) به منظور انکار معجزه در مقام هدایت مردم, مورد استشهاد قرار داده است, بایستى آیات مورد نظر را عنوان کنیم, و آن گاه مفصلا به بررسى آنها بپردازیم. در آیات مورد نظر (آیه 90 ـ 93 اسرإ) مشرکان, شش چیز از پیامبر خواستند: 1 ) جوشانیدن چشمه اى از زمین. 2 ) پیامبر مالک بهشتى از خرما و انگور شود و در آن نهرهایى جارى باشد. 3 ) قطعه اى از آسمان را بر سر مشرکان فرود آورد. 4 ) خداوند و ملائکه را پیش روى آنان بیاورد. 5 ) پیامبر صاحب خانه زرین شود. 6 ) پیامبر به آسمان صعود کند و با کتابى که مشرکان توانایى خواندنش را داشته باشند, فرود آید. پاسخ اگر منظور از درخواست اول مشرکان این بوده که از رنج و مشقت به دست آوردن آب راحت شوند, باید گفت که پاسخ به چنین درخواستى برخلاف سنت حکیمانه خداوند است. چون سنت حکیمانه الهى که به صورت یک قانون بر زندگانى انسان حاکم است, این مى باشد که وى با جد و کوشش وسایل معاش خویش را تإمین کند. آرى در صورتى که ضرورتى در میان باشد و حیات گروهى به مثل آب بستگى داشته باشد, مقتضى براى ایجاد چنین معجزه اى وجود دارد. وقتى به قوم موسى(ع) که در عطش شدیدى به سر مى بردند و در شرف هلاکت بودند, نگاه مى کنیم, به چنین اقتضایى برمى خوریم. قرآن کریم در این باره مى فرماید: ((و زمانى که موسى براى قوم خود آب خواست, گفتیم عصایت را بر آن سنگ بزن. پس دوازده چشمه از آن بجوشید...))(1) مشرکان در درخواست دوم خویش مطالبه معجزه نکرده بودند. آنان مى خواستند با این درخواست به عظمت و بزرگى پیامبر پى ببرند. و این بر اساس اعتقاد غلطى بود که داشتند: معتقد بودند هر کس ثروتمند است, فردى شریف و بزرگ است. از این رو اگر پیامبر(ص) به درخواست آنان پاسخ مى داد, موجب تثبیت اعتقاد غلطشان شده بود; در حالى که او براى مبارزه با جهل و خرافه آمده بود. مشرکان در درخواست سوم خویش خواستند قطعه اى از آسمان بر سر آنان خراب شود. این درخواست با هدف اعجاز که چیزى جز نشان دادن قدرت پروردگار براى راهنمایى بشر است, سازگارى ندارد, زیرا در صورت هلاکت مشرکان بر اثر حادثه مذکور, کسى از آنان باقى نمى ماند تا هدایت شود. درخواست چهارم مشرکان, مطالبه امرى غیر ممکن بود و از لحاظ عقلى محال. خداوند در جایى درباره این درخواست نامعقول فرموده است: ((کسانى که به دیدار ما[ معاد] امید ندارند, گفتند: چرا فرشتگان بر ما نازل نمى شوند؟ یا چرا پروردگار خود را نمى بینیم؟ به راستى که خود را بزرگ شمردند و طغیان کردند; طغیانى بزرگ.))(2) درخواست پنجم مشرکان نیز مانند درخواست دوم آنان بود. لحن درخواست ششم مشرکان حاکى از عناد و سرکشى است, چون اگر منظور آنان مشاهده معجزه اى بود, مى بایستى به صعود پیامبر(ص) به آسمان اکتفا کنند, و نگویند: ((به این صعود ایمان نمىآوریم مگر این که کتابى خوانا نیز براى ما از آن جا بیاورى. )) در مجموع مى توان نتیجه گرفت که علت عدم پاسخ پیامبر به درخواستهاى ششگانه مشرکان یا به سبب فقدان مقتضى بوده است و یا به دلیل وجود مانع. استاد جعفر سبحانى پس از ذکر پاسخهاى مذکور مى فرماید: انکار معجزه و چیزهایى که به امور غیبى ارتباط دارد مانند انکار ملائکه و جن, علتى جز فقدان هویت اسلامى ندارد.(3) پیامبر بت پرست! O مولف در صفحه 100 درباره این که پیامبر(ص) نیز همچون مشرکان براى بتان قربانى مى نموده و بر آیین آنان بوده است, مى گوید: ((در اصنام کلبى از قول حضرت[ رسول اکرم(ص] ( نقل شده است که فرموده بود من هنگامى که به دین قوم خود بودم گوسفندى سفید براى عزى اهدإ کرده ام (لقد اهدیت للعزى شاه عفرإ و انا على دین قومى, ص19).)) آن گاه مولف به منظور تإیید این روایت مى گوید: ((اگر آن حضرت در ظاهر هم به دین قوم خود نبود و احترام عقایدشان را نگاه نمى داشت به او لقب ((امین)) نمى دادند و او را در نزاع بر سر نصب حجرالاسود حکم نمى کردند و آن اذیت و آزارى را که پس از بعثت او در حقش روا مى داشتند پیش از بعثت هم روا مى داشتند. یعنى لازم نبود که آن حضرت مردم را دعوت به حق کند تا اذیتش کنند بلکه صرف دورى از دین قوم نیز موجب اذیت و آزار مى شد...)) در دنباله مطلب, مولف شاهدى دیگر نیز بر سخن پیشین خود مىآورد و مى گوید: ((شاهد این معنا حدیث بلدح است که در صحیح بخارى در باب ((حدیث زید بن عمرو بن نفیل)) آمده است. به موجب این حدیث حضرت رسول پیش از بعثت در موضعى به نام بلدح با زید بن عمرو بن نفیل ملاقات مى کند. سفره اى مى گسترانند و زید از آن سفره نمى خورد و مى گوید من از آنچه شما براى سنگها (انصاب) ذبح کرده اید نمى خورم و فقط از گوشتى مى خورم که نام خداوند به هنگام ذبح آن بر آن ذکر شده باشد. این حدیث دلالت ضمنى دارد که آن حضرت در آن موقع ابایى از خوردن چنین ذبیحه اى نداشته است. مفسران این حدیث که در معتبرترین کتاب حدیث ذکر شده است به دست و پا افتاده اند و خواسته اند آن را به نحوى توجیه کنند.)) سپس مولف در رد سخن توجیه کنندگان حدیث مى گوید: ((به نظر نگارنده, این حدیث احتیاج به توجیه ندارد و چنان که خودش[ رسول الله(ص]( فرموده است ایشان پیش از بعثت به دین قوم خود بوده است; یعنى ظواهر آن دین را تا آن جا که به امر زشت و فاسدى نکشاند رعایت مى فرموده و ما مى دانیم که آیه منع از خوردن ذبیحه اى که به نام خدا نباشد بعدها یعنى سالها پس از بعثت نازل شده است و معناى آن این است که حتى پیش از نزول آیه و پس از بعثت نیز اکل چنین ذبیحه اى جایز بوده است.)) در این یک صفحه که نقل شد, مولف به طور خلاصه اذعان دارد که: 1 ـ پیامبر(ص) بر دین قوم خود بوده, و در ظاهر بسیارى از اعمال و کردار مشرکان را که زشت و ناپسند نبوده, رعایت مى کرده است. 2 ـ شاهد بر این معنا اهداى گوسفندى سفید براى عزى است. 3 ـ شاهد دیگر ابا نداشتن پیامبر از خوردن این گونه ذبایح است که بر انصاب (بتها) ذبح مى شد. 4 ـ رسول الله(ص) نیز چون دیگر مشرکان مواشى و حیوانات خویش را بر انصاب که به وى تعلق داشت, ذبح مى کرده است. 5 ـ داشتن بت و قربانى براى آن جزو اعمال زشت و ناپسند مشرکان نبود, و خوردن چنین ذبایحى نیز اشکال نداشت; چون حرمت آن سالها پس از بعثت تشریع شد. 6 ـ صحیح بخارى معتبرترین کتاب روایى است. نقد و ارزیابى نخستین پرسشى که به ذهن مىآید این است که مقصود مولف از این جمله که مى گوید: ((پیامبر(ص) بر دین قوم خود بوده)) چیست؟ چون نویسنده کتاب در بخش ((حیات معنوى و اجتماعى در مکه)) (ص58ـ63) بطور خلاصه مى گوید که: مکیان مشرک بوده, و هر قبیله اى از آنان بت و خدایى مخصوص به خود داشته است. و علاوه بر اینها انصاب نیز مورد پرستش قرار مى گرفت, و پرستیدن آفتاب و ماه و ستارگان نیز معمول بوده, و شب و روز نیز در نزد اعراب از احترام فوق طبیعى برخوردار بوده است. و در بخش ((ادیان دیگر در مکه)) (ص70) مى گوید که: عده اى از مکیان از جمله ابوسفیان بن حرب, عاص بن وائل سهمى, ولید بن مغیره, زندیق بوده اند. و در قبیله تمیم دین زردشت وجود داشت. و در بخش ((حنفإ و حنیفیه)) (ص79) مى گوید که: تنى چند از قریش به نامهاى ورقه بن نوفل و عبیدالله بن جحش و عثمان بن حویرث و زید بن عمرو بن نفیل از پرستش بتها دورى جستند و در طلب دین حنیف برآمدند. حنیف کسى بود که از عبادت اصنام و هرچه مربوط به آن است, پرهیز مى کرد. زید بن عمرو بن نفیل از بتها و گوشت حیوان مرده و حیواناتى که براى بتان قربانى مى شد, پرهیز مى کرد. روى این حساب در مکه پنج فرقه وجود داشت: زرتشتیان, زندیقیان, مشرکان آفتاب و ماه و ستاره پرستان و حنفإ. از آن جایى که مولف (در ص79) اسامى حنفإ را به ورقه بن نوفل و عبیدالله بن جحش و عثمان بن حویرث و زید بن عمرو بن نفیل محدود کرده و روایت بخارى و حدیث بلدح (در ص100) را تلقى به قبول کرده است, مى توان دریافت که نویسنده کتاب, پیامبر(ص) را جزو حنفا نمى داند. با این حال نیز دقیقا مشخص نیست که مولف, رسول الله(ص) را جزو کدامیک از چهار فرقه باقیمانده مى داند. دومین سوالى که به ذهن خطور مى کند این است: آیا قربانى کردن براى بتان و اکل از چنین ذبایحى جزو اعمال و افعال زشت و ناپسند مشرکان محسوب مى شده است؟ پاسخ نویسنده کتاب منفى است. گویى مولف سخنانى را که در مدح و ستایش حنفا بویژه زیدبن عمرو بن نفیل (ص79ـ81) آورده, به بوته فراموشى سپرده است, و نیز بشارتى را که رسول الله(ص) درباره وى داده بود: ورقه بن نوفل و عبیدالله بن جحش و عثمان بن حویرث به مذهب مسیح گرویدند; زید بن عمرو از این قوم کناره گرفت ولى به دین دیگرى درنیامد و ((از بتها و گوشت حیوان مرده و حیواناتى که براى بتان قربانى مى کردند پرهیز کرد.)) مولف در دنباله این کلام مى افزاید: به همین جهت است که حضرت رسول درباره ورقه فرمود: ((انه یبعث إمه وحده.))" (او در قیامت به تنهایى به صورت امتى برانگیخته مى شود). البته این مولف نیست که براى نخستین بار او را به چنین صفاتى ستوده است; نویسندگان سیره و جوامع روایى همگان او را به سبب وجود همین ویژگیها مورد مدح و ثنا قرار داده اند. اگر اعمال و کردار زید بن عمرو بن نفیل لغو و بیهوده بوده, چرا همگان از جمله مولف کتاب او را ستوده اند؟ حتى شخص پیامبر(ص) مبعوث شدن او را به صورت امتى واحد به سبب وجود همین خصوصیات دانسته است! (ص81). سخنان جعفر بن ابى طالب در دربار نجاشى نیز نشانگر صحت اعمال زید بن عمرو بن نفیل است, جعفر بن ابى طالب در آن جا وضعیت نابهنجار و زشت اعراب را این گونه به تصویر مى کشد: ((... ما مردمى بودیم در جاهلیت که پرستش اصنام مى کردیم و گوشت حیوانات مردار (یعنى ذبح نشده به نام خدا) مى خوردیم و کارهاى زشت مى کردیم و ملاحظه رحم و خویشاوندى نمى کردیم...)) (ص167 سیره رسول الله) جعفر در این جا اکل چنین ذبایحى را از کردارهاى زشت اعراب جاهلى برمى شمارد, و آن را در ردیف اعمال درست و صحیح اعراب که بدان معتقد بودند ولى کمتر انجام مى دادند, قرار نمى دهد. بنابراین اگر هم بتوانیم ادعا کنیم که خوردن چنین ذبایحى سالها پس از بعثت حرام گشته بود, و خوردن آن براى پیامبر(ص) مباح بوده است چنان که مولف در صفحه 100 مى گوید: نمى توانیم منکر زشتى و مذموم بودن و پلیدى آن بشویم. اگر اکل چنین ذبایحى از جمله امور پلید و مذموم نبود, مورد نهى و تحریم قرار نمى گرفت. (آیه سوم سوره مائده); چون خداوند تنها چیزهایى را حرام مى کند که داراى چنین خصوصیاتى باشد. با این دیدگاه مى توان اذعان کرد که این گونه روایات از جعل جاعلان و وضع واضعان حدیث است و اصل و مبنایى ندارد. و علت راه یافتن آن به کتابهاى سیره و اخبار و جوامع روایى این است که با امثال این روایت بر خطاها و اشتباهات آبإ و اجداد خلفا پرده بپوشانند, و رسول الله(ص) را همانند آنان قلمداد کنند که در برهه اى از زمان چون جاهلان و مردم مشرک از انجام کارهاى زشت و ناپسند و پلید, برى و مصون نبوده است. و در مقابل زید بن عمرو بن نفیل و دیگران را که به برخى از خلفا و حکام وقت منسوب بوده, بسیار بزرگتر از آنچه که بوده است, جلوه دهند. و مدیحه سرایى کنند. غافل از این که اگر زید در شناخت راه صحیح و حقایق, گوى سبقت را از همگان حتى از حضرت محمد(ص) ربوده بود, الزاما او مى بایست پیامبر آخرالزمان مى شد و نه محمد مصطفى(ص), چون همان گونه که مولف کتاب در صفحه 101 الى 102 بند آخر مى گوید: ((در انبیا پیش از وحى, اخلاق نیک و پاکى و دورى از ناپسندیها و پلیدیها دیده مى شود و به قول ابن خلدون معناى عصمت انبیا همین است ((گویى که نبى یا پیغمبر بر دورى از ناپسندیها و نفرت از آن سرشته است و گویى این ناپسندیها منافى فطرت و سرشت اوست...)) آیا این ویژگیها در زید بن عمرو بیشتر یافت مى شد یا در محمد(ص)؟! بر اساس همین مبناست که باید گفت: روایت ((اهداى گوسفند براى عزى)) نیز جعلى و کذب است. چون این عمل نیز نشانگر فعلى از افعال زشت و مذموم و ناپسند دوران جاهلى بوده است که پس از بعثت صریحا مورد نهى و تحریم قرار گرفت, و نیز داشتن بت و قربانى کردن براى آن. نکته دیگر این که اگر پیامبر(ص) در دوران پیش از بعثت گرچه براى زمانى بسیار کوتاه همچون دیگر جاهلان و مشرکان بتى داشت و براى آن یا دیگر بتها و عزى گوسفند قربانى مى کرد, و مانند آنان از چنین ذبایحى تناول مى نمود, مسلما از نقاط ضعف حضرت در دوران تبلیغى وى محسوب مى شد, و مشرکان از این نقطه اشتراک و همخوانى و تطابقى که میان او و خودشان وجود داشت, به عنوان حربه و سلاحى بسیار قوى علیه وى استفاده مى کردند, و او را به بت پرستى و شرک و جهالت و بى خردى ـ که در ظاهر مطابق واقع مى نمود ـ رمى مى کردند. چنان که از عناوینى چون ساحر و کذاب و شاعر که اصلا و ابدا در او وجود نداشت, براى این منظور استفاده کردند. در این صورت بود که رسول الله(ص) با مشکل بسیار بزرگى در راه تبلیغ اهداف خویش مواجه مى گشت و کمتر کسى بدو ایمان مىآورد. لیکن از آن جایى که در قرآن مجید و جوامع روایى اهل تسنن و تشیع و کتابهاى سیره و تاریخ, عین و اثر و نام و نشانى از رمى رسول الله به چنین نسبتهایى نمى بینیم, مى توانیم بطور جزمى حکم کنیم که پیامبر خدا(ص) براى یک لحظه هم به بت و بت پرستى و شرک و مظاهر گوناگون آن چون اهداى گوسفند براى عزى و خوردن این گونه ذبایح حتى در ظاهر و براى هم سویه بودن با قوم خود, روى نیاورد. از شواهد موجود بر این حقیقت روایتى است که ابن سعد ذکر مى کند: در این روایت آمده است که وقتى میان پیامبر و فردى از اهالى بصرى (نام یکى از نواحى سوریه) اختلافى روى داد, آن مرد از پیامبر خواست براى اثبات مدعاى خویش به لات و عزى سوگند بخورد. ولى رسول الله(ص) قبول نکرد و فرمود: من هیچ گاه به آنها قسم یاد نکرده ام. و من مإمور به روى گردانى از آنها شده ام. البته این مطلب و حالت انزجار شدید پیامبر چیزى نیست که از وى در آن سن که بالغ بر 25 ساله بود, حادث شده باشد. ایشان در سن دوازده سالگى نیز تنفر خود را از لات و عزى در برخورد با بحیراى راهب اعلان نموده بود, و در این باره فرموده بود: قسم به خدا چیزى در نظرم به مانند آن دو ناخوش و مورد تنفر نیست.(4) روایت ((اهداى گوسفند براى عزى)) که نویسنده آن را از الاصنام کلبى اخذ کرده, و مورد استناد قرار داده, از جمله روایات مرسل و ضعیف و غیر قابل احتجاج است. زیرا این روایت بدون ذکر سلسله روایت ذکر شده است. از این رو در نظر کلیه اهل فن غیر قابل استناد مى باشد.(5) وضعیت سندى حدیث زید بن عمرو بن نفیل که مولف آن را از صحیح بخارى(6) اخذ کرده, بهتر از روایت ابن کلبى نیست. روایت مذکور را بخارى از محمد بن ابى بکر از فضیل بن سلیمان از موسى بن عقبه از سالم بن عبدالله بن عمر نقل کرده که ضعیف مى باشد چون در اسناد آن فضیل بن سلیمان وجود دارد که مورد طعن و خدشه رجالیون واقع شده است.(7) و نیز عبدالله بن عمر.(8) بخارى در ((صحیح)) همین روایت را با اندکى اختلاف نیز ذکر کرده است.(9) که باز به دلیل وجود عبدالله بن عمر در اسناد آن, مخدوش مى باشد. میزان صحت صحیح بخارى مطلبى که باعث گردیده تا نویسنده کتاب به صحت این روایت بیشتر اعتماد کند, و به خود جرإت نقد و بررسى در آن را ندهد, این است که شخصى چون امام بخارى در کتابى چون ((صحیح)) آن را نقل کرده است. عمق اعتقاد مولف به صحت روایات این کتاب مشهور و معروف در این سخن وى به وضوح مشاهده مى شود: ((مفسران این حدیث که در معتبرترین کتاب حدیث ذکر شده است...)) (ص100) نویسنده کتاب در این جا به تبعیت از بسیارى از پیشینیان, صحیح بخارى را معتبرترین کتب روایى (و نه از معتبرترین آنها) مى پندارد. لیکن حقایق خلاف این را نشان مى دهد, روایات موجود در صحیح بخارى مشحون از مطالب نادرست و اسرائیلیات است. اینک از باب نمونه به تعدادى از این احادیث که در تعارض آشکار با برهانهاى محکم عقلى و قرآن مجید قرار دارد, توجه نمایید: تعدادى از روایات موجود در صحیح بخارى بر این معنا دلالت دارد که خداوند را با چشمان ظاهرى مى توان رویت نمود: ((... در پیشگاه رسول الله(ص) بودیم که حضرت به ماه شب چهارده نگاه کرد و گفت: شما به زودى پروردگارتان را خواهید دید; همان طورى که این ماه را مى بینید و دچار هیچ ناراحتى و فشارى نیز نخواهید شد...))(10) جمعى از روایات صحیح بخارى به وضوح نشان مى دهد که خداوند از بالا به آسمان دنیا فرود مىآید, و ضمنا دلالت مى نماید که خداوند براى رسیدگى به امور بندگان خویش به جابه جایى و تغییر مکان نیازمند است: ((... رسول الله(ص) فرمود: در ثلث آخر هر شب, خداوند به آسمان دنیا فرود مىآید و مى گوید: و کیست مرا بخواند تا او را اجابت کنم. کیست از من درخواستى نماید تا آنچه را که مى خواهد, بدو بدهم. کیست طلب آمرزش کند تا او رابیامرزم. ))(11) در تعدادى دیگر از احادیث بخارى, ضمن صحبت از ((دجال)) و برخى از ویژگیهاى وى, خداوند را همچون انسان داراى چشمانى مى داند که بیناست و کور نیست! ((رسول الله(ص) در یکى از روزها که در میان مردم بود, از مسیح دجال سخن راند و گفت: خداوند کور نیست; ولى چشم راست مسیح دجال, کور است... .))(12) البته وجه تشابه میان خدا و انسان از دیدگاه بخارى به همین جا ختم نمى گردد; خداى بخارى همچون انسان داراى صورت و دست و پا و انگشت و ساق و کمر نیز مى باشد. نگرش مخصوص بخارى تنها در مسإله توحید نیست بلکه به مسإله نبوت و پیامبرى نیز راه یافته, و در این باب نیز دچار لغزشهاى بسیارى شده است که به هیچ وجه با شإن و عظمت پیامبران الهى تناسب و سنخیت ندارد. نقطه ضعفهاى صحیح بخارى بیش از اینهاست. که اکنون فهرست گونه بدانها اشاره مى شود: 1 ـ یکى از نکات منفى موجود در این کتاب این است که به وسیله دیگران تکمیل شده, و قلم دیگران در آن راه یافته است. از این حقیقت ناپیدا پرده بردارى کرده, و از این رهگذر علت ناموزون بودن برخى از قسمتهاى آن را که پیش از ترکیب فعلى در آن به چشم مى خورد, بازگو نموده است. (13) 2 ـ از جمله ضعفهاى صحیح بخارى این است که وى بسیارى از روایاتى را که در بصره از محدثان مى شنید, در شام مى نگاشت, و آنچه را که در شام استماع مى نمود, در مصر مى نوشت. این طریقه بخارى موجب شگفتى یکى از نزدیکان وى گردید, و روى این جهت از بخارى پرسید: آیا آنچه را که شنیده اى بطور کامل و بدون نقصان و کاستى مى نگارى؟ لیکن از سوى بخارى پاسخى دریافت نکرد; تنها چیزى که مشاهده نمود, چهره خاموش و ساکت او بود. (14) 3 ـ ابن حجر در مقدمه فتح البارى مى گوید که حفاظ در حدود 110 حدیث صحیح بخارى را مورد نقد و بررسى قرار داده, و آنها را قبول نکرده اند. 4 ـ همو در آن مقدمه از صفحه 383 به بعد درباره سیصد تن از رجال بخارى که از سوى محدثان و علماى رجال مورد بررسى واقع شده اند, به تفصیل سخن مى راند, و در ذیل اسامى آنان, هر یک را جداگانه مورد نقد قرار مى دهد. 5 ـ در مقابل وقتى به کتاب المعجم المفهرس لالفاظ الحدیث النبوى (دار الدعوه) اثر إ, ى. و نسنک وى . پ. منسج ـ که نمایانگر اشخاص موجود در طرق مختلف بخارى و دیگران در اخذ حدیث است ـ مراجعه مى کنیم, نام و نشانى از خلفا و بزرگان امامى مذهب چون حضرات جعفر صادق, موسى کاظم, على بن موسى, محمد تقى, على النقى, و حتى حسن عسکرى ـ علیهم السلام ـ که معاصر بخارى بوده و همگان به وثاقت و عدالت آنان تصریح کرده اند, نمى بینیم. و این جز به سبب عناد و دشمنى مفرط بخارى نسبت به آنان نبوده است. نباید از یاد برد که این تنها ابن حجر نیست که بسیارى از روایات و راویان بخارى را مورد نقد و بررسى قرار داده است; اشخاصى نظیر دار قطنى, ابن حزم, قسطلانى, جعفر بن ثعلب شافعى, نویسنده جواهر المضیئه فى طبقات الحنفیه (عبدالقادر بن محمد قرشى حنفى), ابوزکریاى نووى, علقمى, ابن قیم, شیخ محمد عبده و دیگران نیز تعداد کثیرى از احادیث بخارى را مردود و باطل دانسته اند.پایان پاورقی ها:پاورقیها: 1 ) بقره (2) آیه 60. 2 ) فرقان (25) آیه 21. 3 ) الالهیات, ج3, ص102. 4 ) ابن سعد, الطبقات الکبرى, ج1, ص154 و 156. 5 ) کلبى, الاصنام, ص19. 6 ) ج3, ص114 (چاپ دارالقلم) 7 ) ابن حجر, در مقدمه فتح البارى, ص434. 8 ) تشترى, قاموس الرجال, ج6, ص96 ـ 94. 9 ) ج4, ص174. 10 ) شبیه این روایت در باب 378, فضل صلاه الفجر, صفحه297 نیز آمده است, و همچنین در جلد3, باب 488, صفحه 515 و جلد4, باب 1218, صفحه 796. 11 ) صحیح بخارى, ج1, باب730, ص;498 ج4, باب716, ص424 و ص816 باب 1230 در ضمن قول الله تعالى: ((یریدون ان یبدلوا کلام الله)). 12 ) همان, ج2, باب944 واذکر فى الکتاب مریم ص;631 ج3, باب 194 حجه الوداع, ص;306 ج4 باب 1094, ذکر الدجال, ص698 و 697. 13 ) قسطلانى, شرح بخارى (دار صادر) ج1, ص23. 14 ) تاریخ خطیب بغدادى, ج2, 11. | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 100 |