تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,015,959 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,717,989 |
تاملى گذرا در آموزش مدیریت | ||
پاسدار اسلام | ||
مقاله 1، دوره 1389، شماره 176، اردیبهشت 1389 | ||
نویسنده | ||
محمدحسن رحیمیان | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
قسمت دوم ارزشهاى اخلاقى در غرب غرب به دلیل گسستگى از سرچشمه وحى و فراموش کردن خدا, حقیقت انسانى خویش را از دست داده است.(1) گاندى مى گوید: ((تمدن غربى اگر غربیان را مبتلا به خوردن مشروب و توجه به اعمال جنسى نموده است به خاطر این است که غربى به جاى ((خویشتن جویى)) در پى نسیان و هدر ساختن ((خویش)) است. اغلب کارهاى بزرگ و قهرمانى و حتى اعمال نیک غربى, فراموشى (فراموشى خود) و بیهودگى است. قوه عملى او بر اکتشاف و اختراع و تهیه وسایل جنگى, ناشى از فرار غربى از ((خویشتن)) است نه قدرت و تسلط استثنایى وى بر خود. وقتى انسان روح خود را از دست مى دهد, فتح دنیا به چه درد او مى خورد؟ ))(2) هایدگر دانشمند بزرگ آلمانى نیز این واقعیت تلخ را این گونه تبیین مى کند: ((تمدن و علوم و همه تکنیک و فنون به قیمت قربانى شدن انسان تحقق یافته اند چه بناى تمدن را انسان در لحظاتى برپا کرده است که از خودش غافل بوده است.)) الکسیس کارل نیز مى نویسد: ((... ترقیات عالم ماده ما را از فضایل و کمالات انسانى به طورى محروم کرده است که از حیث اخلاق و فضایل انسانى به کلى عقب مانده ایم.))(3) و تجلى این فرهنگ منحط را در فیلسوف اگزیستانسیالیست و شخصیت معروف انسان مسلک و چهره مشهور فرهنگ و اندیشه غربى یعنى ((ژان پل سارتر)) مى بینیم که در اوج انسان گرایى اش ((بارها بر مظلومیت اسراییل اشک تمساح مى ریزد و از ستم اعراب و بالخصوص آوارگان فلسطین! ناله ها سر مى دهد.))(4) فلسفه اخلاق برتراندراسل فیلسوف معروف انگلیسى و از پرچمداران فرهنگ و تمدن غربى نیز بر اساس دوراندیشى در منافع شخصى است; یعنى مبناى اخلاق را تإمین سود بیشتر و بهتر در پرتو اصول اخلاقى! مى داند... بنابراین انسان مسلکى جناب راسل از سودپرستى سر در مىآورد!(5) دیل کارنگى در مقدمه کتاب اخلاقى خود به نام ((آیین دوست یابى)) چنین مى گوید: ((در سایه دستورهایى که در این کتاب شرح داده شده است جماعت بسیارى از فروشندگان توانسته اند بر مقدار محصولات خویش بیفزایند و بسى از آنان مشتریان تازه به دست آورند.)) در جهان بینى مادىگرایانه غرب همه چیز حول محور تکاثر سرمایه و سود بیشتر و سعادت انسان در تنگناى لذات و تمتعات جسمى و جنسى دور مى زند, و روابط انسانى و حتى ارزشها و ضد ارزشها نیز بر همین اساس شکل گرفته است. اخلاق, حقوق بشر, نوع دوستى و ... در این مکتب و فرهنگ معناى خاص خود را دارد. دروغ نگفتن و عدم غش در معامله براى جلب اطمینان بیشتر مشتریان به منظور کسب منفعت بیشتر است. اگر کسى شیشه اتومبیل همسایه اش را نمى شکند براى آن است که شیشه خانه اش شکسته نشود. سودپرستى (اتولیتاریانیسم) در تفکر غرب نظام سرمایه دارى غرب بر مبناى سودجویى و غارتگرى افسار گسیخته بنا نهاده شده که ظهور کارتلها, تراستها, انحصارات بانکى و... در یک کلمه ((امپریالیسم)) تجلى این اصل است. در فرهنگ غرب نه فقط اقتصاد بر مبناى سودپرستى شکل گرفته بلکه افکار, رفتار, سیاست و تمام نظامات در راستاى این اصل (سودپرستى) استوار است. نمونه اى از اعتراف صریح آنان و تعمق در آن, روشنگر این معنى است: ((اعتقاد به وجود یک قدرت خدایى که ناظر به اعمال و رفتار باشد, جاى خود را به این نظر داد که هر عملى وقتى سود داشته باشد مجاز و مشروع است... به همین جهت بود که سرمایه دارى درصدد برآمد, فرهنگى متناسب با نظرات خویش ایجاد کند... سرمایه دارى مى خواست براى سرمایه حقى قائل شود و سرمایه را از مداخله هر قدرتى مصون و محفوظ نگاه دارد به ناچار در راه حصول به مقصود خود از دو مرحله مهم گذر کرد: نخست کوشش کرد تا از راه نفوذ در عادات و رسوم, جامعه را تغییر دهد و به دنبال آن تلاش خود را متوجه در دست گرفتن حکومت ساخت... این بود جوهر و عصاره طرز فکر جدید و این بود کلید حل معما و سرآغاز ماجراى بزرگ دنیاى جدید.))(6) ((اصالت علم و عقل)) در بینش غربى نهضت خودگرایى در غرب, عقل را در مقابل وحى علم کرد و پیروى از وحى را مورد تردید و انکار قرار داد تا جایى که عقل مجرد منطقى را تنها کاشف واقعیات و یگانه راه تشخیص و نیل به اهداف و مصالح انسانى پنداشت و بدین گونه تنها زبان مجاز را زبان علم معرفى و هرچه را که بیگانه با این زبان بود بى معنى و فاقد ارزش تلقى کردند! و لذا علم در بینش غربى در قالب مکتب, اصالت علم یا نظریه ((سیانتیسم)) و به معناى شناخت حسى از روابط کمى پدیده ها در جهان مطرح است و این شناخت با روش تجربى (تئورى, مشاهده, آزمایش, مقایسه, استقرإ و استنتاج) حاصل مى شود و مبتنى بر واقعیات محسوس است. و هدف آن, کسب قدرت از راه کشف قوانین حاکم بر طبیعت و جامعه و روابط پدیده ها است. در این بینش, متقن ترین و دقیق ترین علوم, حسى ترین و قابل اندازه گیرىترین آن است, مانند فیزیک و شیمى. این بینش و روشهاى معمول در آن از دست یافتن و اثبات مقولات غیر حسى در جهان هستى و از جمله ابعاد ماورإ طبیعى و ملکوتى انسان عاجز است و با اصالت دادن به محسوسات و ملموسات و پرداختن به عوارض و ظواهر پدیده ها, از دریافت حق و حقیقت و باطن پدیده ها بازمانده است. و از این رو, مسائل مربوط به ماوراى طبیعت, اخلاق, مذهب و مسائل انسانى تا آن جا براى آنها قابل درک است که با روش علمى مزبور قابل تجزیه و تحلیل باشد. علوم انسانى در بینش غربى علاوه بر این که به لحاظ معیارهاى حاکم بر آن, در پایین ترین مرتبه اعتبار قرار گرفته است, به دلیل نارسایى و تنگ نظرى موجود در ذات خود نیز, هیچ جایگاهى براى خدا, معاد, حقیقت انسان و... در قلمرو محدود خود ندیده است. هر چند غربى ها براى جبران عقل گرایى خشک و خشن خود ساخته, مکتب رمانتیسم را با دستاویز عاطفه و سهم فراموش شده دل پدید آوردند و با تکیه بر احساس و تخیل از عظمت و زیبایى احساسات دینى و احیاى مذهب کاتولیک نیز قلم زدند اما با پوچى و سستى آیین تحریف شده مسیحیت و عدم دسترسى و بیگانگى آنان نسبت به دین حق و آیین اسلام و معارف و علوم مستحکم آن, غرب همچنان در دنیاى تنگ و تیره مادیت به پیش مى راند. براى شناخت جایگاه علم و عقل از نظر اسلام و رابطه آنها با وحى و نقش هر یک در زندگى و سرنوشت انسان به کتاب ((مقدمه اى بر جهان بینى اسلامى)) شهید مطهرى مراجعه شود. برخورد غرب با انسان جهان سوم اگر غربیان روزگارى کشورها و ملتهاى ضعیف را استثمار و استعمار مى کنند و زمانى دیگر به آنها استقلال عطا مى فرمایند! وامهاى کلان و بلند مدت به آنها مى دهند, براى آنها کارشناس و مستشار مى فرستند براى خدمت به مردم در این کشورها بیمارستان, دانشگاه, کلیسا, مدرسه, انجمن دوستى و... تإسیس مى کنند و در سطح جهانى سازمان ملل و شوراى امنیت (با حق وتو و عضویت دایمى خودشان) و سازمان حقوق بشر و... به راه مى اندازند همه و همه در جهت پوشاندن چهره کریه و زشت خودپرستى و منفعت طلبى شان است تا راحت تر بتوانند به چپاول, غارت و بهره کشى خود ادامه دهند و از سرمایه ملتهاى محروم و تحت ستم و مخازن سرشار آنان, خود را فربه تر و نیرومندتر کنند. ((گالبرایت)) مشاور رئیس جمهور آمریکا مى نویسد: ((اگر کشورهاى فقیر همچنان در شرایط محرومیت و بدبختى به سربرند کشورهاى ثروتمند و مرفه نمى توانند رفاه و فراوانى خود را به راحتى حفظ کنند.))(7) ((کندى)) رئیس جمهور وقت آمریکا در سال 1963 رابطه بین برنامه هاى کمک خارجى و سلامت اقتصادى کشورش را این گونه تشریح مى کند: ((در سال گذشته هزینه یازده درصد از صادرات ما در چارچوب برنامه هاى کمک خارجى تإمین شد نقش این کمک در مجموع صادرات, همراه با افزایش کمک هاى خارجى ما, هر روز بیشتر مى شود و امروز کاملا مشروط به خرید کالاها و خدمات آمریکایى است.))(8) در سال 1965 ((یوجین بلک)) رئیس بانک جهانى, عضو هیإت امناى بنیاد فورد و بانکدار برجسته وال استریت درباره منافع حاصله از کمکهاى خارجى, مى گوید: ((این کمکها به ایجاد بازارى بزرگ و قابل دسترسى براى خدمات و اجناس آمریکایى منجر شده و همچنین محک گسترش بازارهاى جدید خارجى براى کمپانى هاى آمریکایى بوده است, و سرانجام به گونه اى مثبت اقتصاد کشورهاى خارجى را به سوى یک نظام سرمایه دارى آزاد که شرکتهاى آمریکایى مى توانند از آن سود برند سوق داده است.))(9) یکى دیگر از روشهایى که غرب در جهت دست یافتن به مجامع خود, در کشورهاى جهان خاصه جهان سومى ها تعقیب مى کند, تلاش در جهت مسخ فرهنگى از طریق تهاجمات فرهنگى است. ((هالى اسکلار)) در کتاب ((سه جانبه گرایى)) مى نویسد: ((... آنها با تدبیر ظریف و زیرکانه ایدئولوژیک فرهنگهاى ملتها را تحقیر کرده و چنین القا مى کنند که راه دستیابى به زندگى بهتر و خوشبختى واقعى همان راههایى است که غرب طى کرده, و براى دستیابى به صلح و آرامش جهانى, عدالت و برابرى, دیگران هم باید همین مسیر را انتخاب کنند.))(10) جورج بوش نیز با بیان این که یک قرن آمریکایى در پیش است با صراحت در کنگره اعلام مى دارد: ((امروز فرصتى طلایى براى ما پیش آمده; فرصتى که کمتر ملتى نصیبش خواهد شد که بتوان یک سیستم جهانى ایجاد کرد مبتنى بر ارزشها و ایده هاى خودمان.))(11) در مکتب مدعى انسان گرایى غرب هرگاه روشهاى فوق موثر نیفتاد و یک ملت یا یک فرد همانند یک گوسفند رام و شیرده تسلیم خواسته هاى جبارانه و نامشروع آنان نگردید و بر حفظ شرف و کرامت انسانى خود پاى فشرد همین مدافعان حقوق بشر و حیوانات, روى چنگیز و هیتلر را با جنایات سبعانه خود سفید مى کنند و به همان آسانى که مگسهاى مزاحم را با امشى سر به نیست مى کنند انسانهاى بى گناه را هزار هزار با هر وسیله ممکن و حتى سلاحهاى شیمیایى و میکروبى نابود مى کنند. البته براى این کار هم بعد از جنگ ویتنام آموختند که حتى الامکان خود در انجام این جنایات مباشرت نکنند و به جاى آن با استفاده از نوکران نشان دار و بى نشان براى تحقق مقاصد شومشان, خود را از ترکش حوادث دور نگه دارند. آنچه در جنگ تحمیلى به دست بعث عراق, یا در بوسنى و هرزگوین به دست صربها, یا در الجزایر به دست نظامیان دست نشانده و یا در دیگر نقاط جهان اتفاق افتاد نمونه اى از این جنایات است و در لشکرکشى به خلیج فارس نیز شاهد بودیم که در یک سناریوى ننگین که با نقش آفرینى عوامل مزدورى همچون صدام, آل سعود, آل صباح و... و اخذ جواز مسخره از سازمان ملل و شوراى امنیت اجرا کردند, استقلال و شرف منطقه را منکوب و سرمایه هاى ملى را به آتش کشیدند و با کمال وقاحت هزینه آن را نیز از جیب حکومتهاى دست نشانده که از اموال مردم است دریافت کردند! و این است تجلى تمدن فرهنگ غرب و شیوه تکاثر و منفعت طلبى آنان. علوم انسانى و فرهنگ غرب صرف نظر از علوم تجربى و اکتشافات و اختراعات مربوط به این قلمرو که عمدتا در مقام بهره بردارى در خدمت چنین فرهنگ و اهدافى قرار گرفته است باید توجه داشت که علوم انسانى و کلیه مسائلى که مرتبط با انسان و شخصیت انسانى او است در چهارچوب جهان بینى و فرهنگ مادىگراى غرب چیزى جز ارایه تصویرى نادرست از انسان که منطبق با اهداف نادرست فرهنگ غربى است نمى تواند باشد و آنان که این علوم نشإت گرفته از سراب ضلالت و انسان سوز غرب را به جامعه اسلامى ما وارد مى کنند و سعى دارند به عنوان آب حیات در کام تشنه جویندگان دانش تزریق کنند آگاهانه یا ناآگاهانه خطایى بزرگ و خطرناک را مرتکب شده و مى شوند. پیشرفت اعجاب انگیز علوم تجربى در غرب و جواز یا لزوم بهره گیرى از آن, که محصول احساس نیاز و تلاش فکرى و عملى تاریخ بشرى است, هرگز نمى تواند دلیل پیشرفت و درستى در قلمرو تمام علوم انسانى در غرب باشد و نباید تصور کنیم که اگر هواپیما یا فرمول آنتى بیوتیک را مى توان از غرب وارد کرد و مورد استفاده قرار داد, دیدگاهها و نظریات آنان در مورد حقیقت انسان و روح و روان او نیز همچون وحى منزل باید در کلاسها تدریس شود. عدم توجه به تفاوت بین مثلا فیزیک و عرفان و هواپیما و سخن درباره ویژگیهاى فطرى انسان از یک سو و غفلت یا عدم اطلاع از قلمرو نقش وحى و دین و عدم استخراج, تدوین و ارائه مفاهیمى که قطعا در تخصص دین است باعث شده است تا زمینه را براى این خطا و خطر بزرگ فراهم آورد. از جمله مصادیق بارز این خطا, بخشهایى از رشته مدیریت است که مرتبط با شخصیت انسانى است. انسان در منطق مدیریت غرب در منطق مدیریت علمى و کلاسیک غرب, انسان چیزى جز یک ابزار (همچون ماشین و سایر عوامل) براى تولید نیست و عمدتا براى انگیزش آن روى پاداشهاى مالى تکیه شده است. در این مکتب, گوهر ملکوتى, فطریات و عواطف انسانى وى نادیده گرفته شده است. این دیدگاه, شخصیت حقیقى انسان را احیانا تا حد یک حیوان تنزل داده است تا آن جا که انسان باید صرفا براى تإمین نیاز مادى خود, هستى و کرامت ذاتى خود را که برتر از تمام جهان مادى است قربانى کند. با رنگ باختن مکتب کلاسیک و مقاومت فطرى انسانها در برابر زورمدارى و استثمار انسانها در این مکتب, نئوکلاسیکها, نهضت رفتارگرایى و مکتب روابط انسانى را پایه گذارى کردند. اینان به گوشه اى از واقعیت پى بردند و با استفاده از علوم رفتارى راههاى جدیدى را براى ایجاد انگیزش در انسانها جستجو کردند و در ادامه آن مکتب انسان گرایى تحت عنوان نوع دوستى صنعتى یا مدیریت مشارکتى شکل گرفت و نظریه هایى همچون تئورىX وY ((مک گریگور)) و امثال آن ارائه گردید و در تئورى سیستم, مدیریت از زوایاى مختلف بطور یکجا مد نظر قرار گرفت و انسان را با ویژگیهایش در قالب روابط رسمى و غیر رسمى همراه با تکنولوژى و شرایط فیزیکى محیط کار به صورت یک سیستم باز مورد مطالعه قرار دادند. با این همه, هیچ چیز در حقیقت امر در مورد انسانها تغییر نکرده, بلکه به دلیل جهان بینى و اهداف مادىگرایانه غرب, انسان همچنان به طور عمده به عنوان یک وسیله و ابزار براى تولید و کسب سود بیشتر منظور شده است. البته پیشرفت علم مدیریت در غرب از بهره کشى از انسانها با تازیانه به مزد و پاداش مالى و در نهایت به مزایا و تلطیف روابط و ایجاد انگیزه براى کار و استثمار بیشتر با روشهاى زیرکانه و پیشرفته تر انجامیده است. و این هم دستورالعمل ((بل بلمبرگ)) براى مدیران به عنوان عصاره تحقیقات و رهاوردهاى این مکتب: ((روش استبدادى خود را تلطیف کنند! و چهار چوب تسلطجویى خود را از طریق شناخت بهتر کارکنان وسعت بخشند و با همبستگى غیر رسمى بر ضد مدیریت از راه کنترل و بهره کشى با این نوع همبستگى ها مقابله نمایند تا به کارآیى مدیریت به وجه آرامتر و بى دردسرترى دست یابند.))(12) کوتاه سخن این که: فاصله بین انسان در مکتب مادىگراى غرب با انسان در مکتب وحى فاصله بین ((اسفل السافلین)) تا ((اعلى علیین)) است. انسان دنیاى غرب هرچند بر کرات آسمانى صعود کند باز هم در چاه طبیعت و ظلمت مادیت, در بند شکم و شهوت و اسیر سرمایه و سود است و چنین انسانى به تعبیر قرآن: ((چون چهارپایان و بدتر از آن است))(13) و انسان مکتب وحى حتى در زندان تاریک و زیر غل و زنجیر و حتى در گودال قتلگاه و... با پیوند به مبدإ قوت و قدرت مطلق و اتصال به منبع نور و عزت, آزاد, آرام, سربلند و نیرومند است. فاصله بین مدیریت در فرهنگ اسلامى با مدیریت در فرهنگ غربى, فاصله بین خدا (مبدإ عزت, کرامت و کمال مطلق) با سرمایه (متاع الحیوه الدنیا) است.(14) فاصله بین در خدمت تعالى و تکامل انسان بودن با استثمار و بهره کشى از انسان و فاصله بین کار براى خدا و رزق حلال و پاداش نیک خواستن از او, یا کار براى پول و برده سرمایه بودن است. و بالاخره فاصله بین مدیر در فرهنگ اسلامى با مدیر در فرهنگ غربى, فاصله بین على با معاویه و امام خمینى با کلینتون است و... آیا کافى نیست که با مقایسه بین شرایط رهبرى و امامت در اسلام و عینیت آن در امام راحل و مقام معظم رهبرى با شرایط رهبرى در دنیاى غرب و تجسم آن در زمامداران آمریکا و اروپا به تفاوت اساسى و تضاد بین مدیریت در این دو مکتب آگاه شویم؟! اگر معیارهایى از قبیل ((من کان من الفقهإ, صائنا لنفسه, حافظا لدینه, مخالفا على هواه, مطیعا لامر مولاه))(15) در مورد کلینتون و اتباعش صادق است! معیارها و ملاکهایى که غربیها در مورد مدیر و مدیریت ارائه کرده اند مى تواند براى مدیریت در جامعه و حکومت اسلامى مفید و کارساز باشد! گفتنى است در این مقال مجال بررسى تفصیلى و تطبیق میان اصول و روشهاى کاربردى مدیریت دینى و غیر دینى نیست و آهنگ آن را نیز نداشته ایم بل هدف بیان این نکته هست که با کمال تإسف بعد از هفده سال از پیروزى انقلاب اسلامى هنوز در سرفصلهاى دروس مدیریت, اثرى از دیدگاههاى اسلام در این باره یافت نمى شود و به رغم کارهاى پراکنده و بعضا خوبى که در این زمینه انجام یافته نه حوزه علمیه و نه دانشگاهها به طور جدى به این مسإله مهم نپرداخته اند. نه مدیران بالقوه که در دانشگاهها درس مى خوانند و نه مدیران بالفعل که در مرکز مدیریت دولتى مشغول تحصیل هستند به آموختن آنچه که در قرآن و نهج البلاغه و دیگر منابع اسلامى در مورد مدیریت آمده ملزم نیستند. جاى تإسف است که مدیران جامعه و حکومت اسلامى باید بعضى مطالب باطل و غیر مفید به حال خود و جامعه و مدیریت را از قول غربیها و خاصه آمریکایى ها بشنوند و بخوانند و حفظ کنند و امتحان بدهند اما از سرچشمه زلال وحى و آنچه براى مدیر و مدیریت مفید و ضرورى است محروم بمانند. بى گمان اگر مدیریت غربى در فضا و چهارچوب نظام الحادى آنها موفق فرض شود هرگز مستلزم کارساز بودن آن در نظام الهى و اسلامى نیست و غفلت از همین نکته مهم است که على رغم تلاشهاى جارى نتیجه چشمگیرى حاصل نشده است, زیرا به چیزى پرداخته ایم که بى فایده است و از آنچه مفید است غافل مانده ایم. آیا ادامه این وضعیت و صرف بیت المال و وقت دانشجویان و مدیران از مصادیق بارز اسراف و تبذیر در عمر و مال نیست؟! آیا هدر دادن امکانات نظام و جامعه اسلامى با نشخوار اباطیل و لاطائلات به اصطلاح دانشمندان غربى و غرب زده درباره انسان و سعى در ترسیم مدینه فاضله از مدیریت غرب, خیانت به نظام و مدیریت اسلامى نیست؟ آیا وقت آن نرسیده است تا دست اندرکاران بیدار شوند و مدیران بپاخیزند و خانه عنکبوتى اندیشه غربى و غرب گرایى را که سعى در به دام انداختن مدیران نظام اسلامى دارند عنقاصفت در هم ریزند و بنیانى راستین از ذخایر معارف اسلامى و قرآنى بر پا کنند که: ((مثل کسانى که جز خدا را اولیاى خود گیرند, مثل عنکبوت است که براى خود خانه اى گرفته است که سست ترین خانه ها خانه عنکبوت است اگر مى دانستند.))(16) با این حال جاى امیدوارى است که با وجود مسوولان مومن در دانشگاه و مدیران متعهد در مراکز آموزش مدیریت و اساتید فرزانه در حوزه و دانشگاه و با توجه عمیق به اهمیت سرنوشت ساز موضوع مدیریت و ضرورت قطعى و اجتناب ناپذیر آموزش در این زمینه, به استخراج و تدوین اصول, مبانى و شیوه مدیریت از دیدگاه اسلام, اقدام شود سپس از منظر وحى و در پرتو روشنگر قرآن تعقلات و تجارب دیگران نیز نقد و بررسى گردد تا سره را از ناسره بازیابیم و براى درمان بیماریها و رفع نارساییها و ضعف هاى مدیریت به جاى دل سپردن کورکورانه به نسخه ناسنجیده و احیانا زهرآگین فرهنگ و مدیریت غرب به قرآن که راهنماى استوارترین راه و رسم زندگى و حکومت و مدیریت است(17) و تنها نسخه شفابخش الهى براى مومنان است(18) و عترت که راهبران این راه مستقیم اند, تمسک جوییم و این است وصیت پیامبر خاتم(ص): ((انى تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتى اهل بیتى ان تمسکتم بهما لن تضلوا ابدا(19) که هرگز و هیچ گاه گمراهى در پى نخواهد داشت. پاورقی ها:پاورقیها: 1 ) کیهان 12 تیرماه 1374, ص3. 2 ) ان الحکم الا لله. 3 ) حشر(59) آیه:19 ((و لا تکونوا کالذین نسوا الله فانسیهم انفسهم اولئک هم الفاسقون)). 4 ) مقدمه کتاب ((این است مذهب من)). 5 ) انسان موجود ناشناخته, ص142. 6 ) جهان بینى اسلامى, ص297. 7 ) همان, ص296. 8 ) هارولد ج ـ داسکى, سیر آزادى در اروپا, ترجمه مقدم مراغه اى. 9 ) جان کنت گالبرایت, ماهیت فقر عمومى, ص40. 10 ) ادوارد برمن, کنترل فرهنگ, ص79. 11 ) همان, ص79. 12 ) دالى اسکلار, سه جانبه گرایى, ص1 ـ 2. 13 ) روزنامه کیهان. 14 ) مجله مدیریت امروز, شماره 35, مقاله لزوم تئورى بومى مدیریت. 15 ) فرقان (25) آیه :44 ((ام تحسب إن إکثرهم یسمعون إو یعقلون ان هم الا کالانعام بل هم اضل سبیلا)). 16 ) آل عمران (3) آیه ;14 توبه (9) آیه38. 17 ) سفینه البحار, ج2, ص381. 18 )عنکبوت (29) آیه:41 ((مثل الذین اتخذوا من دون الله اولیإ کمثل العنکبوت اتخذت بیتا و ان اوهن البیوت لبیت العنکبوت لو کانوا یعلمون)). 19 ) اسرا (17) آیه:9 ((ان هذا القرآن یهدى للتى هو اقوم)). 20 ) همان, آیه:82 ((و ننزل من القرآن ما هو شفإ و رحمه للمومنین)). 21 ) حدیث متواتر ثقلین و سرآغاز وصیت نامه امام راحل. | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 84 |