مثنوى غربت
باز نخلستان و چاه است و على
کوفه در خواب گناه است و على
کوفه خواب است و کسى در جاده نیست
در تمام شهر یک آزاده نیست
کوفیان با ننگ سودا مى کنند
از على امشب تبرا مى کنند...
باز امشب عشق تنها مى شود
زخم, سهم فرق مولا مى شود
آفتاب عشق, گلگون مى شود
سینه سجاده, پرخون مى شود
مى شود امت یتیم و بى امام
عشق ناکام و عدالت ناتمام
جاده مى ماند غریب و بى سوار
ذوالفقار عدل, مى گیرد غبار
کوفه, اى ظلمت سراى شب نورد
کوفه, شهر عافیت آیین زرد
زادگاه و قبله اصحاب باد
پنج فصل عدل را دادى به باد
خوب مى دانم على سهمت نبود
درک آن خورشید در فهمت نبود
کاش امشب باز باران مى گرفت
بغض من راه نیستان مى گرفت
کاش امشب درد مىآمد فرود
بغض من زخم على را مى سرود
اى على, هجر و صبورى تا به کى؟
چهارده قرن از تو دورى تا به کى؟
بى تو اى مولا دل ما کربلاست
سهم ما از زندگى درد و بلاست
اى على, سنگ صبور فاطمه
وارث زخم غیور فاطمه
اى شهید فتنه قوم جمل
بهترین تفسیر اخلاص عمل
کاش من جاى تو پرپر مى شدم
من شهید زخم خنجر مى شدم
شیعیان من داغدار حیدرم
داغدار آن بهار پرپرم
داغدارم, داغدارم, داغدار
((لافتى الا على, لاسیف الا ذوالفقار)) رضا اسماعیلى
یا على
اى پرتو ظهور جمال خدا على
آیینه اى تو, آینه حق نما على
تاریخ خود گواست که همچون سکوت تو
کس را نبوده است صداى رسا على
صدها هزار راز زپرده برون فتاد
در پرده ماند راز وجود تو یا على
بیگانه چون شناسدت آن جا که آشنا
بیگانه وار با تو نشد آشنا على
تو روح آفرینشى و آبروى صنع
نازد زخلقت تو به خود ماسوا على
تر دامنیم و دل به ولاى تو بسته ایم
از دامنت مباد رها دست ما على
بگشوده ایم دست تمنا به اشک و آه
بر آستان جود تو یا مرتضى على جلال محمدى
شب قدر, شب على (ع)
هست این ماه چو ماه رمضان
ماه عشق است و بهار قرآن
ماه خودسازى و ماه تهذیب
نفس سرکش شود از آن تإدیب
شب قدر است و شب تقدیر است
در مناجات بسى تإثیر است
آن که از رحمت حق آگاه است
بر لب او ((بک یا الله)) است
امشب این گونه مناجات سزاست
که شب آخر عمر مولاست
در و دیوار ثناگوى على است
هر کجا مى نگرم روى على است
کاش امشب نرسد تا به سحر
قاصد مرگ نیاید از در
مى نماید چو در خانه فراز
تا به مسجد رود از بهر نماز
حلقه در همه مرغان و طیور
بگرفته به على راه عبور
مسجد کوفه, على مىآید
تا در دل به خدا بگشاید
آه در سجده على را کشتند
به خدا نفس نبى را کشتند
على اى دست خدا ادرکنى
شیر سرمست خدا ادرکنى
اى امیر شهداى محراب
ز ره لطف تو ما را دریاب احمد مضطرزاده
علیرضا فولادى
زیستن
تا کى چو غنچه در قفس پرده زیستن
در یک اتاق کوچک و دم کرده زیستن
امروز روز پنجره هاى گشوده است
روز شکفته بودن و بى پرده زیستن
دنیا همین تراکم درهاى بسته نیست
باید سلام کرد به گسترده زیستن
مور و ملخ به اوج عقابان نمى رسند
در لحظه هاى باد نیاورده زیستن
زنجیرها گسستنى اند اى جهان زجر
بردار دست از سر این برده زیستن
|
پاورقی ها:
|