تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,083 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,028 |
تفسیر سوره حشر | ||
پاسدار اسلام | ||
مقاله 1، دوره 1389، شماره 188، اردیبهشت 1389 | ||
نویسنده | ||
آملى عبدالله جوادى | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
شکست یهودیان در مدینه(3) قسمت پنجم ((و لولا ان کتب الله علیهم الجلإ لعذبهم فى الدنیا و لهم فى الاخره عذاب النار; و اگر نه این بود که خداوند ترک وطن را بر آنان مقرر داشته بود, آنها را در همین دنیا مجازات مى کرد; و براى آنان در آخرت نیز عذاب آتش است!! واژه جلإ اگر قومى سرزمین خود را ترک کردند مى گویند جلاى وطن کردند, جلا یعنى روشنى و ظهور, این واژه در آیه هاى ((والنهار اذاجلیها))(1) ((والنهار اذا تجلى))(2) و امثال آن از همین ماده است. کسى را هم که از شهرت برخوردار است مى گویند جلاست. اگر گروهى در سرزمینى زندگى کنند, آن سرزمین به وسیله خانه ها و درختان و سکنه مستور است وقتى کوچ کنند خانه هایشان ویران و درخت ها خشک مى شود و زمین شان آشکار و روشن و منجلى مى شود, از این جهت اگر گروهى از دیارشان هجرت کنند, جلاى وطن کرده اند. جلاى وطن به جاى عذاب الهى این جلاى وطن بر یهود بنى نضیر تثبیت شد و این ها باید این کار را مى کردند اگر خداى سبحان این حکم را براى یهود بنى نضیر تثبیت نمى کرد و نمى فرمود شما باید ترک وطن کنید ممکن بود آنان را هم مثل یهود بنى قریظه مستإصل و ریشه کن کند; عده اى را به اسارت بگیرند و گروهى را هم بکشند لذا فرمود: ((و لولا ان کتب الله علیهم الجلإ لعذبهم فى الدنیا و لهم فى الاخره عذاب النار)) یهودیان بنى نضیر, هم در مسائل نظامى با مشرکان مکه در ارتباط بودند و هم در مسائل جاسوسى با منافقین داخلى همکارى مى کردند. اگر این دسته از یهودیان را از جزیره العرب بیرون نمى کردند در تمام جنگ هایى که اسلام در پیش داشت از نظر نظامى و اطلاعاتى آسیب مى دید, چون اینان متمکن و مال دار بودند و از همین راه مى توانستند آسیب برسانند. ((و لولا ان کتب الله علیهم الجلإ لعذبهم فى الدنیا و لهم فى الاخره عذاب النار)) اگر اینان مإمور به جلإ وطن نمى شدند ممکن بود مانند یهود بنى قریظه به اسارت و قتل محکوم بشوند; هرچند جلاى وطن به نوبه خود یک عذاب شدید است. در سوره مبارکه نسإ جریان جلاى وطن را در حد قتل مى داند: ((ولو انا کتبنا علیهم ان اقتلوا انفسکم إو اخرجوا من دیارکم ما فعلوه الا قلیل منهم و لو انهم فعلوا ما یوعظون به لکان خیرا لهم و اشد تثبیتا))(3) در این آیه مسإله جلاى وطن را در کنار قتل یاد کرده است, چون جلاى وطن هم بالاخره گذشته از دشوارى آن یک عذاب رسوایى را به همراه دارد اما در برابر آن عذاب ریشه کن شدن و یا اسارت, عذاب خفیف ترى است لذا فرمود اگر مسإله جلاى وطن براى آنان مقدر نمى شد به عذاب دردناک ترى دچار مى شدند. واو در ((و لهم فى الاخره عذاب النار)) یا استیناف است که در این صورت, این جمله, جمله تازه است, یا اگر عطف است عطف جمله بر جمله است و عطف بر ((لعذبهم فى الدنیا)) نیست, چون جمله قبلى این است که اگر خدا حکم جلاى وطن را بر آنان تثبیت نمى کرد در دنیا عذابشان مى کرد, ولى چون محکوم به جلاى وطن شدند دیگر به عذاب دنیایى محکوم نشدند. اگر ((و لهم فى الاخره عذاب النار)) و عطف بر ((لعذبهم)) باشد معنایش این است که این جلاى وطن باعث شد که آنان در آخرت هم نجات پیدا کردند در حالى که در آخرت یقینا معذبند. پس عبارت ((و لهم فى الاخره عذاب النار)) یا عطف جمله بر جمله است یا واوش استیناف است به قرینه عقلى که در خود آیه است. سوال چرا یهود بنى نضیر به این عذاب جلاى وطن گرفتار شد و چرا ما باید عبرت بگیریم که مى فرماید ((فاعتبروا یا اولى الابصار)). براى این که ((و ذلک بانهم شاقوا الله و رسوله)). اینها مشاقه کردند یعنى بین خود و بین دین یک دره اى و یک شقاقى ترسیم کردند که خود در یک شق قرار گرفتند و دین در شق دیگر. ((محاده)) به همین معناست, در اواخر سوره مبارکه مجادله آمده است: ((ان الذین یحادون الله و رسوله))(4) آنان که محاده مى کنند; یعنى حدشان را از حد قرآن و دین خدا جدا مى کنند و خود را در یک حد مى بینند و اسلام را در حدى دیگر, به دنبال دین نیستند, بلکه محاده دارند; یعنى حد جدایى دارند. مشاقه هم این چنین است یعنى اینان در یک طرف اند و دین و قرآن در طرف دیگر ((ذلک بانهم شاقوا الله و رسوله)) این صغراى قیاس ((و من یشاق الله فان الله شدید العقاب)) هرکس با خدا درافتد خدا شدیدالعقاب است این کبرى. چون این کبرى یک اصل کلى است لذا به همه مى فرماید: ((فاعتبروا یا اولى الابصار)) یعنى آن چه که درباره یهودیان بنى نضیر گذشت اختصاص به گذشته ندارد, بلکه درباره دیگران هم هست. تعبیرات تهدیدى خدا این لطف الهى است که در خیلى از موارد, عذاب و وعید الهى را تلویحا اما وعده را تصریحا ذکر مى کند; یعنى مى فرماید: ((لئن شکرتم لازیدنکم)) اما لئن کفرتم لاعذبنکم نیست بلکه ((و لئن کفرتم ان عذابى لشدید))(5) این تلویح نشانه آن است که لطف خدا بیشتر از قهر اوست. مطلب دیگر این است که در این گونه از موارد این آیات, انشایى است نه اخبارى, همه اینها تهدید است, تهدید اخبار نیست انشا است و انشا, صدق و کذب ندارد. اگر خداى سبحان, خلف وعید کرد محال نیست; یعنى اگر فرمود کسى که معصیت کند من او را مى گیرم و بعد نگرفت و عقاب نکرد, این چنین نیست که معذورى به همراه داشته باشد, چون این خبر نیست تا تخلف بشود و کذب درآید. نوع این تعبیرات, تهدیدى است, تهدید مثل وعده لسانش لسان انشا است که صدق و کذب ندارد. تازه اگر اخبار هم باشد نه انشا آیه سوره مبارکه شورى مخصص این اطلاقات است. در خیلى از موارد این آیات اطلاق دارد که هر کسى معصیت بکند خدا او را مى گیرد, اما این آیه تخصیص خورده است به آنچه که در سوره شورى است که: ((و ما اصابکم من مصیبه فبما کسبت ایدیکم و یعفوا عن کثیر))(6) یعنى همه مصائبى که به شما رسیده نتیجه دست رنج خود شماست, اما این چنین نیست که همه دست رنج شما را ما کیفر بدهیم بلکه خدا از بسیارى از لغزش هاى شما مى گذرد. این دو جمله ((یا من یقبل الیسیر و یعفوا عن الکثیر)) از این کریمه اقتباس شده است. پس آن جمله تهدیدى و انشایى است نه اخبارى, اگر هم اخبارى باشد مقید یا مخصص به این آیه سى ام سوره شورى است که در بالا آوردیم. این ((یعفوا عن کثیر)) وعده است اما چون خلف وعده محال است ما مى دانیم یقینا به وعده عمل مى کند, ولى خلف وعید معذورى به همراه ندارد. ما هرگز یقین نداریم که خدا به وعیدش عمل مى کند لذا بین خوف و رجا به سر مى بریم, اگر یقین داشته باشیم که خدا به وعیدش عمل مى کند به طور کلى از نجاتمان نا امید مى شویم, پس چون احتمال عفو هست بین خوف و رجا به سر مى بریم. اما خداى سبحان از چه کسى و از کدام گناه عفو مى کند, مجمل است, از این رو باز بین خوف و رجاییم. بنابراین این کبراى کلى که فرمود: ((و من یشاق الله فان الله شدید العقاب)) از چند ناحیه امید رحمت را هم به همراه دارد یکى این که نفرموده و من یشاق الله, حتما یعذب الله بلکه تلویحا فرمود: ((فان الله شدید العقاب)) و هم این که این وعید است و خلف وعید, میسر است و ثالثا: آیه سوره شورى هم مخصص یا مقید این اطلاق است. ((ما قطعتم من لینه إو ترکتموها قائمه على اصولها فباذن الله و لیخزى الفاسقین; آن چه درخت خرما بریدید یا آنها را[ دست نخورده] بر ریشه هایشان بر جاى نهادید, به فرمان خدا بود, تا نافرمانان را خوار گرداند.)) گاهى احکام استثنایى به عنوان قضایاى شخصى در صدر اسلام اتفاق مى افتاد, یکى از آنها همین است که در این آیه آمده است: ((ما قطعتم من لینه إو ترکتموها قائمه على اصولها)) در اسلام قطع درختان در جنگ, نهى شده است, ولى در خصوص جریان یهودیان بنى نضیر و جلإ وطن آنان, مسلمین مجاز بودند که براى رسوایى آنان بعضى از درختانشان را قطع کنند, چون قطع درخت یک خفتى براى آنان داشت. عده اى اعتراض مى کردند که این چه کارى است که مى کنید؟ شما که ما را از فحشا و منکر باز مى دارید, پس چرا قطع درخت را ـ که کار منکرى است ـ انجام مى دهید؟ آیه نازل شد که این یک قضیه شخصیه است و فقط به دستور ذات اقدس اله است. بنابراین درختانى که شما قطع و یا ابقا مى کردید همه به اذن خدا بود, پس دیگر جایى براى اعتراض نیست. برداشت زمخشرى از آیه امام فخر رازى ـ که اشعرى مذهب است ـ از این جمله ((فاعتبروا یا اولى الابصار)) جایز بودن قیاس را استفاده مى کند. مفسر دیگر اهل سنت, جارالله زمخشرى, با دیدگاه اعتزالى, مى گوید: این آیه, دلیل بر آن است که اجتهاد جایز است, چون مجاهدین در جریان جلاى وطن یهودیان بنى نضیر, درختان مرغوب خرما (لینه) و غیرمرغوب (اجوه) را قطع مى کردند, یهودیان وقتى از آنانى که درختان غیر مرغوب را قطع مى کردند, مى پرسیدند: چرا این کار را مى کنید؟ مى گفتند: ما درختان مرغوب را براى پیامبر گذاشته ایم. و هنگامى که از علت قطع از قطع کنندگان آن درختان مرغوب (لینه) سوال مى کردند, جواب مى شنیدند که: ما این کار را ((غیضا للکفار)) انجام مى دهیم. زمخشرى مى خواهد از این جریان استفاده کند که اولا: اجتهاد جایز است و ثانیا: هر مجتهدى مصیب است. تفاوت آنان با امامیه در این است که امامیه اصل اجتهاد را تجویز مى کنند, اما قائل به تخطئه است نه به تصویب; یعنى هر مجتهدى مصیب نیست. در پاسخ زمخشرى باید گفت: آن چه در این جریان واقع شد از باب اجتهاد نیست, بلکه فقط به خاطر اجازه رسول اکرم(ص) بود, چون اجتهاد, سیر در مفاهیم و قواعد کلى است. انتخاب نوع درختان, تخییر عقلى و به دست خود مجاهدین بود, و تخییر عقلى ربطى به استنباط قانون کلى از یک قاعده اساسى اصولى ندارد. پس سخن زمخشرى ناتمام است و نه اصل اجتهاد را مى توان از این قضیه استفاده کرد و نه مصیب بودن هر مجتهدى را. اما چرا خدا اذن داد؟ چون ((و لیخزى الفاسقین)) این ((ولیخزى)) عطف به محذوف است یعنى اذن خدا براى منافعى است که یکى از آن منافع رسوا کردن یهودیان بنى نضیر است که کلا مستاصل و از خانه ها و باغ هایشان کنده شوند. ضمیر در ((إو ترکتموها)) نیز به ((ما)) برمى گردد, چون ما منصوب است, و سر تانیث ضمیر نیز به اعتبار کلمه ((لینه)) است.ادامه دارد پاورقی ها:پى نوشت ها: 1 ) شمس (91) آیه 3. 2 ) لیل (92) آیه 2. 3 ) نسإ (4) آیه 66. 4 ) مجادله (58) آیه 5. 5 ) ابراهیم (14) آیه 7. 6 ) شورى (42) آیه .3. | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 118 |