کوفه اى وفاى دروغین
در نگاه من, نم خون است بر زبان من, همه آتش
فرصتى مرا که بریزم, در گلوى زمزمه آتش
گفتم از کتاب محرم, نیز اشک و خون چه بخواند
تا به رازتان برسد دل؟ گفت بى مقدمه; آتش
بعد از آن که پیکر خورشید قطره قطره نقش زمین شد
سهم قمریان حرم بود در غبار و همهمه آتش
کوفه, اى وفاى دروغین, تا همیشه کوفه بمانى
همنوا شدى که ببارد بر حریم فاطمه آتش
واى از آن دمى که تو را هم با سر آمد ان شقاوت
مى کشد به مظلمه دوزخ مى برد به محکمه آتش
در هواى آن که بنالد در عزاى ایل شقایق
تار و پود من همه نى شد نى نواى من همه آتش
رضا معتمد (بوشهر)
سرنوشت من
به مولاى متقیان (ع)
اى سایه سار تو تنها بهشت من
مولاى من همیشه من سرنوشت من
هر دم ضریح یاد تو را بوسه مى زنم
تا رنگ و بوى کعبه بگیرد کنشت من
خورشید آسمان ترک خورده منى
حالى بپرس از شب سرما سرشت من
از شور توست جان و دل خاک, خاک من
از شوق توست آب و گل خشت خشت من
روز جزا شفاعت تو حاصل من است
گر نیست خرمنى که برآید زکشت من
آن جا که سرپرستى کوثر به دست توست
آبى بزن بر آتش کردار زشت من
علیرضا فولادى
جرإت سبز
دیروز اگر ایستادى مردانه در تیغ و خنجر
امروز خنجر به پهلو امروز من هم برادر
همواره بر شانه ماست زخمى که با خود نبردى
میراثى از عصر شمشیر میراثى از خشم و خنجر
توفان اگر سر گذارد در خیمه هاى سکوتم
یک مثنوى ناله خیزد در نینوایى مکرر
فصلى غریبانه ماندى آتش سرودى و خواندى
گاهى به رسم سیاوش گاهى به رسم ابوذر
فردا دوباره مىآیى از سمت آیینه و آب
پر مى کنى زندگى را با یک حضور تناور...!
فردا نگاه بلندت در جرإت سبز یک باغ
مى ایستد لاله بر دوش با هر چه خنجر برادر
مى ایستد رو به خنجر, عشق تو در خشم هر نسل
نسلى پر از رنج صفین نسلى پر از خشم خیبر
خلیل عمرانى
دوبیت اشک
اى همنشین خلوت خاموش نخل ها
تنهایى ات مباد فراموش نخل ها
بعد از تو چشم تشنه پرستى نداده است
آبى به ریشه هاى عطش نوش نخل ها
خم کرده است قامت شمشاد عشق را
سنگینى فراق تو بر دوش نخل ها
انگار یک قرابت دیرینه داشته است
نیزار ناله هاى تو با گوش نخل ها
طبعم نوشته نام تو را با دو بیت اشک
بر قامت همیشه عزاپوش نخل ها
امشب تو نیستى و براى گریستن
ما تشنه مى رویم در آغوش نخل ها
سعید بیابانکى
آیات آفتاب
اى حضرت همیشگى ذات آفتاب
پس کى طلوع مى کند آیات آفتاب؟
تا کى حضور روشن خورشید پشت ابر
تا کى حضور مه شده مات آفتاب
دستانم التماس نفس هاى سوخته است
قد مى کشند سمت مناجات آفتاب:
بر من ببخش یک نفس از بى کرانى ات
یک ذره از تمامى ذرات آفتاب
یا این که شعله شعله به آتش بکش مرا
یا لحظه اى بخواه به میقات آفتاب
اى صبح, اى تسلسل شب ها عبور کن
بى طاقتم براى ملاقات آفتاب
سید على عطایى (مشهد)
شهید خدا
گل با شکفتنى که سر دار مى کند
تکرار کار میثم تمار مى کند
این کارها که عشق کند محض امتحان
بر عقل عرضه مى کنم, انکار مى کند
در چهره شهید خدا دیده ام که گل
یک پرده از بهار, پدیدار مى کند
آیینه بر معاد گرفته است نوبهار
هر بذر زاد خویش نمودار مى کند
خوش باد آن که توشه اعمال سبز را
بهر بهار آخرت انبار مى کند
زنده یاد, بسیجى احمد زارعى
شعر بى قرارى
تقدیم به روح شهدا
مرغان عاشق زین قفس پرواز کردند
پرواز را تا بى کران آغاز کردند
از دخمه تاریک دنیا پرگرفتند
راه دیار دوست را از سر گرفتند
رفتند تا اوج فلک تا چشمه نور
رفتند تا سیناى عشق و وادى طور
رفتند چون موسى نواى عشق بر لب
تا حضرت محبوبشان زین وادى شب
رفتند آن جایى که کوى آشنایى است
آنجا که مإواى شهیدان خدایى است
جایى که جان آرام گیرد نزد جانان
آنجا که ((عند ربهم)) فرمود قرآن
این عاشقان را جز شهادت مرگ ننگ است
در کامشان بى دوست ماندن چون شرنگ است
چون عشق را جز عشق تفسیرى دگر نیست
حلاج را جز دار تدبیرى دگر نیست
این واژه در قاموس دل با خون قرین است
این داستان آغاز و پایانش همین است
تدبیر این یاران عاشق نیز خون است
زین حلقه هر کس بیم جان دارد برون است
پرواى جان یعنى اسیر خویش بودن
یعنى اسیر نفس بد اندیش بودن
پروانگان را هیچ پروایى زجان نیست
سوداى جانان چون بود پرواى جان چیست
پروانه کى پروایى از پر سوختن داشت
گویى که از اول سر افروختن داشت
این جمع مشتاقى که بیم سر ندارند
جز وصل یار اندیشه دیگر ندارند
در عشقبازى رشک مجنونند اینان
آلاله هاى غرقه در خونند اینان
این پاکبازان را چه باک از جان سپردن
رندان بى دل را چه باک از زخم خوردن
شهید علیرضا فیروزى (فسا)
|
پاورقی ها:
|