تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,015,768 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,717,971 |
محاسبه نفس | ||
پاسدار اسلام | ||
مقاله 1، دوره 1389، شماره 202، اردیبهشت 1389 | ||
نویسنده | ||
آملى عبدالله جوادى | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
((یا ایها الذین آمنوا اتقوا الله ولتنظر نفس ما قدمت لغد واتقوا الله ان الله خبیر بما تعملون و لاتکونوا کالذین نسوا الله فانسیهم انفسهم اولئک هم الفاسقون)).(1) ترجمه: اى کسانى که ایمان آورده اید از خدا پروا دارید, و هر کس باید بنگرد که براى فرداى خود از پیش چه فرستاده است و باز از خدا بترسید, در حقیقت خدا به آن چه مى کنید آگاه است. و چون کسانى مباشید که خدا را فراموش کردند و او نیز آنان را دچار خود فراموشى کرد, آنان همان نافرمانانند. این دو آیه ـ با قطع نظر از آیاتى که در ذیل این سوره مبارکه آمده ـ از غرر آیات این سوره است, زیرا بعد از بیان سرگذشت اهل نفاق و یهودیان و مانند آن, راه تزکیه را به انسان مىآموزاند. قرآن که معلم کتاب حکمت است و مزکى نفوس است ضمن برشمردن داستان گذشتگان راه تهذیب نفوس را هم به انسان نشان مى دهد. علت خطاب به مومنان در صدر آیه اول آمده است: ((یا ایها الذین آمنوا)) گرچه همه انسان ها موظف به محاسبه اند, اما چون مومنین از این محاسبه برخوردارند خطاب آن به اهل ایمان است وگرنه در حقیقت, مخاطب کل مردم اند و ((یا ایها الناس)) مخاطب است نه ((یا ایها الذین آمنوا)) چه این که همه مومنین هم موفق به امتثال این وظیفه نیستند; همان طورى که همه مردم مکلفند ولى مومنین موفق اند نه همه مردم, همه مومنین هم موفق نیستند ممکن است بسیارى از افراد, باایمان باشند و نیز بسیارى از افراد باایمان, باتقوا باشند اما در بین افراد با ایمان و باتقوا, اهل معرفت نفس و اهل مراقبه و محاسبه بسیار کم است, لذا مومنین را با جمع یاد کرد و فرمود: ((یا ایها الذین آمنوا)) و دعوت به تقوا را با جمع یاد کرد و فرمود: ((اتقوا الله)). اما سخن از مراقبه و محاسبه و امثال آن که به میان مى رسد به عنوان نکره, آن هم در جمله اثبات نه در جمله نفى: ((ولتنظر نفس ما قدمت لغد)) یعنى در بین شما باید بالاخره کسانى باشند که اهل مراقبت اند. چرا این جور یاد مى کند و نمى فرماید ((یا ایها الذین آمنوا اتقوا الله وانظروا ما قدمتم لانفسکم)) این نه براى آن است که مراقبت و محاسبت مخصوص یک گروه است, چون هر انسانى مکلف است اما آن که اهل مراقبه و محاسبه است در میان هزاران نفر چند نفرى بیش نیستند. دلیل التفات از خطاب به غیبت دلیل التفات از خطاب به غیبت هم همین است وگرنه حکم عام است ((یا ایها الذین آمنوا اتقوا الله وانظروا ما قدمتم لانفسکم)) این موجبه کلیه است نه مهمله موجبه جزئیه, اما آن که سالک این راه است در میان هر هزار نفر, چند نفرى بیش نیست لذا مى فرماید: ((ولتنظر نفس ما قدمت لغد)) حالا وقتى اصل آیه تبیین شد معلوم مى شود که چرا التفات از خطاب به غیبت است و چرا التفات از موجبه کلیه به قضیه مهمله و موجبه جزئیه است, این نه براى آن است که حکم مخصوص بعضى از مردم است بلکه براى آن است که بعضى به این حکم عمل مى کنند نظیر ((هدى للمتقین))(2) که حکم ((هدى للناس)) است, اما اهل تقوا بهره مى برد وگرنه قرآن فرمود: ((شهر رمضان الذى انزل فیه القرآن هدى للناس))(3) چون متنعمان باتقوایان هستند فرمود: ((هدى للمتقین)), این جا هم اهل مراقبت و محاسبت چون بسیار کم اند فرمود: ((ولتنظر نفس ما قدمت)) مثل این که به ما بفرماید در بین شما بالاخره چند نفرى اهل حساب باشند. حالا ببینید که بین ما چند نفر اهل حساب پیدا مى شود یا آن هم پیدا نمى شود. براى این که معلوم بشود حکم, موجبه کلیه است و مخصوص به احدى نیست و همه مکلف به ایمان و همه مإمور به تقوا و مراقبه و محاسبه هستند, قبل و بعد این مراقبه و محاسبه را با موجبه کلیه یاد مى کند, مثل این که در صدر که امر است مى فرماید: ((یا ایها الذین آمنوا اتقوا الله)) بعد هم مى فرماید: ((واتقوا الله)) چون خطاب به همه است دلیل هم عام است: ((ان الله خبیر بما تعملون)). نهى بعدى آن هم به عنوان سالبه کلیه, عام است: ((و لاتکونوا کالذین نسوا الله فانسیهم انفسهم)). پس این موجبه جزئیه که در وسط دو قضیه کلیه قرار گرفت نه براى آن است که بعضى مکلف به اهل حساب اند بلکه اهل حساب کم اند. تنوین در کلمه هاى ((نفس)) و ((غد)) تنوین در کلمه ((نفس)) براى استقلال است, یعنى هر کسى مستقلا ببیند چه کرده است, و تنوین ((غد)) هم تنوین تعظیم و تفخیم است. گاهى انسان مى گوید فردا, یعنى فردا روز عظیم است حالا معلوم نیست قیامت که فردا است الان نسبت به قیامت شب است مثل این که انسان در شب مى گوید فردا. کسانى که اهل دل اند دنیا را به منزله لیل مى دانند و قیامت را فرداى شب نه فرداى امروز, هم نزدیک مى دانند و هم این که دنیا را تاریک مى بینند لذا قیامت براى آن ها فرداى امشب است نه فرداى امروز, دیگران دنیا را امروز مى دانند و قیامت را فردا. به هر جهت, قیامت نزدیک است و چون نزدیک است خداى سبحان از آن به فردا یاد کرده است. قرآن از گذشته دور که آثارش هم اکنون حاضر است تعبیر به ((دیروز)) مى کند و مى فرماید: ((کان لم تغن بالامس))(4) امس یعنى دیروز در حالى که جریان عاد و ثمود و امثال آن قرن ها گذشت مثل این که دیروز بوده است با این که قرن ها سپرى شد. قیامت هم ممکن است قرن ها طول بکشد اما چون محقق الوقوع است و از جان ما جدا نیست تعبیر به فردا مى کند و مى فرماید: ((ما قدمت لغد)) و جامعش این است که ((انهم یرونه بعیدا و نراه قریبا))(5) آن ها قیامت را دور مى پندارند و ما نزدیک مى بینیم خدا با زبان خود با ما سخن مى گوید چون نزدیک است از نزدیک به فردا یاد مى شود. نکره در سیاق اثبات در این آیه شریفه ((ولتنظر نفس ما قدمت لغد)) به قرینه سیاق و شواهد عقلى که حاف این سیاق است از مواردى است که نکره در سیاق نفى موجب عموم است, اما نکره در سیاق اثبات لفظا مفید عموم نیست مگر شواهد عقلى دلالت کند, این جا از مواردى است که سیاق به شواهد عقلى دلالت مى کند که این نکره در سیاق اثبات دلالت بر عموم مى کند نظیر ((علمت نفس ما قدمت واخرت)).(6) ((علمت نفس)) به این معنا نیست که بعضى مى فهمند و بعضى نمى فهمند, آن موجبه و آن نکره در سیاق اثبات و قرینه سیاق, دلالت بر عموم مى کند یعنى این چنین نیست که آیه ((علمت نفس ما قدمت واخرت)) مفید ایجاب کلى نباشد. پس نکره در سیاق نفى اگر مفید عموم شد لفظا در سیاق اثبات 0 بر اساس شواهد سیاق و عقلى ـ مفید عموم مى شود مثل ((علمت نفس ما قدمت واخرت)). چهار دسته از آیات درباره کارهاى خیر در قرآن کریم دسته اى از آیات هست که به انسان ها دستور مى دهد که براى آینده خود کار خیر انجام بدهید, مثل این آیه شریفه که مى فرماید: ((و قدموا لانفسکم)). دسته دوم, آیاتى اند که دلالت مى کنند هر کار خیرى که شما فرستادید ما ثبت مى کنیم نظیر آن چه که در آیه 12 سوره مبارکه یاسین آمده است: ((انا نحن نحیى الموتى و نکتب ما قدموا و آثارهم)) هرچه را که در زمان حیاتشان فرستادند, مى نویسیم و هر چه هم به عنوان آثارشان مانده است مى نویسیم که: ((من سن سنه حسنه)) یا ((من سن سنه سیئه)) مشمول همین آثار است مادامى که اثر کار انسان محفوظ است, خدا آن اثر را براى انسان ثبت مى کند. گروه سوم آیاتى اند که دلالت مى کنند بر این که هر کار خیرى که انجام دهید, آن را پیش خدا مى یابید, این چنین نیست که او در لوح محفوظ ثبت بکند و شما از او بى خبر بمانید, نظیر آیه 110 سوره بقره که مى فرماید: ((و ما تقدموا لانفسکم من خیر تجدوه عندالله)). دسته چهارم آیاتى است که از وجدان به یافتن خبر مى دهد, وقتى انسان سیر عمودى کرد و بعد از مرگ به دارالاخره رسید آن را مى یابد, در آیه 30 سوره آل عمران مى فرماید: ((یوم تجد کل نفس ما عملت من خیر محضرا)) چه این که درباره عمل سوء هم همین طور است پس گاهى به ما مى فرماید هرچه شما انجام دادید مى یابید, گاهى هم گزارش مى دهد آن ها که یافتند خبر آن ها رابه ما بازگو مى کند و مى فرماید روز قیامت روزى است که ((تجد کل نفس ما عملت من خیر محضرا)) چه این که عمل سوء را هم مى بیند و اصولا در بسیارى از موارد کلمه ((یوم)) در قرآن کریم ناظر به قیامت است به استثناى موارد دیگر که کلمه ((یوم)) را در جریان دنیا به کار برده است وگرنه ((یوم)) و ((یومئذ)) در قرآن کریم نوعا مربوط به قیامت است, گویا آن جا روز است البته ((روز))ى است نه در مقابل ((شب)). پس این چهار طایفه است که سیر اعمال را نشان مى دهد, این آیه محل بحث مى فرماید ببینید شما براى آینده تان چه فرستادید ((ولتنظر نفس ما قدمت لغد)). البته آن آیه دوم, راه این نظر را مشخص مى کند که ما از کجا بفهمیم کار خوبى کردیم, چون انسان بفهمد کار خوبى کرد و کارش قبول شد, این یک امر عادى نیست این نظیر درس و بحث عادى نیست که انسان در ده یا بیست سال درس بخواند و مجتهد بشود. این یک راه دیگرى مى طلبد که انسان بفهمد عمل او مقبول شد یا نه, مقبول شدن را از ما خواستند نه این که کار کردیم یا نکردیم, ممکن است انسان دفتر خاطرات را ورق بزند و حساب کند که چندین سال روزه گرفته و چقدر نماز واجب و مستحب خوانده, اما آیا مى تواند بفهمد اصلا عملش مقبول است یا نه؟ و اگر مى شود راه آن چیست؟ مسلما مى تواند بفهمد, ولى راه آن, آموزشى و تعلیمى نیست و از طریق مدرسه و علم آموزى به دست نمىآید. بعضى معتقدند: این از اسرار مگو است و آن را به هیچ کس نمى گویند. اما این طور نیست و انسان مى تواند بفهمد اعمال او قبول شده یا نه, دلیل ممکن بودن آن هم این است که آیه شریفه مى فرماید: ((ولتنظر نفس ما قدمت لغد)) این آیه به ما مى گوید شما نگاه کنید. اگر راه بسته بود که به ما امر به ((نظر)) نمى کرد. بقیه در صفحه 17 این ((نظر)) هم عبارت از صاحب نظر شدن و نظریه دادن است نظیر آن چه که در ((مقبوله عمر بن حنظله)) آمده است: ((من نظر فى حلالنا و حرامنا)), یعنى ((صاحب نظر بودن)) نه نگاه کردن. یعنى صاحب نظر باشید و نظریه بدهید و ببینید براى آینده چه کرده اید, آیا کارتان مقبول شده یا نه. اگر ما نگاه نکردیم که براى آینده چه فرستاده ایم بالاخره خواه یا ناخواه نشانمان مى دهند: ((یوم ینظر المرء ما قدمت یداه)).(7) آن روز که افسوس و ناله بلند است. این که در بعضى از قسمت هاى دیگر قرآن کریم آمده است: ((یوم ینظر المرء ما قدمت یداه)) همین است. پایان سوره مبارکه نبإ این است که: ((ذلک الیوم الحق)), قیامت ((حق)) است; یعنى هیچ بطلان در او نیست نه تنها معصیت و دروغ در آن نیست, چون همه چیز حاضر است و کسى نمى تواند دروغ بگوید, دروغ در ظرف غیبت موثر است, کسى که الان در این جمع نیست مى توان به او گزارش دروغ داد که مثلا در سقف این مدرس چند پنکه کار مى کرد, این گزارش دروغ براى غائب موثر است اما کسانى که در این مجمع و مشهد حاضرند نمى توان به آن ها دروغ گفت. قیامت ظرف ظهور و حضور همه حقایق است: ((ذلک الیوم الحق)) آن جا اصلا خلاف راه ندارد, چون خلاف راه ندارد اگر کسى در دنیا اهل نظر نبود همه اعمال او را بدون کم و کاست نشانش مى دهند: ((ذلک الیوم الحق فمن شإ اتخذ الى ربه مآبا انا إنذرناکم عذابا قریبا یوم ینظر المرء ما قدمت یداه و یقول الکافر یا لیتنى کنت ترابا)). پس اگر ما در دنیا صاحب نظر نبودیم در آخرت نشانمان مى دهند. آن روز که اعمالمان را نشان دادند هیچ راهى براى ترمیم نداریم و امروز است که راه جبران باز است لذا فرمود: ((ولتنظر نفس ما قدمت لغد)) و این کار چون کار دشوارى است در قیامت هیچ کس نمى تواند انکار کند که این کار مال من نبود و یا فلان کار را من انجام دادم. در سوره مبارکه قیامت هم مى فرماید که ما در قیامت اعمال افراد را به افراد گزارش مى دهیم تا باخبر شود آیه 15 سوره قیامت است: ((ینبو الانسان یومئذ بما قدم و إخر)) و فورا استدراک مى فرماید که چه حاجت که ما گزارش بدهیم تا تنبه پیدا کند ((بل الانسان على نفسه بصیره))(8) این ((بل)) براى آن است که روشن کند نیازى به خبر و گزارش نیست, او خودش مى داند چه کرده است: ((بل الانسان على نفسه بصیره)). ((تا))ى (ه) بصیره, تاى مبالغه است نه تاى تإنیث. نظیر ((علامه)) بل الانسان, چنین انسان مذکر است و وصف خبرى هم که براى او آمده ((بصیره)) آمده یعنى مثل این که گفتیم ((زید علامه)), ((ان الانسان علامه)). ((بل الانسان على نفسه بصیره)), این انسان خیلى وضع خود را خوب مى داند ((ولو القى معاذیره)), هرچه هم بخواهد خودش را توجیه کند آن روز مى فهمد چه کرده است. حالا روشن مى شود که ما شاید در بین هر هزار نفر, انسان اهل محاسبه به این معنا کم داشته باشیم.ادامه دارد پاورقی ها:پى نوشت ها: 1 ) حشر (59) آیات 18 ـ 19. 2 ) بقره (2) آیه2. 3 ) همان آیه185. 4 ) یونس (10) آیه24. 5 ) معارج (70) آیه7. 6 ) انفطار (82) آیه5. 7 ) نبإ (78) آیه40. 8 ) قیامه (75) آیه14. | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 109 |