تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,137 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,052 |
حکومت فدرال راه حل بحران افغانستان | ||
پاسدار اسلام | ||
مقاله 1، دوره 1389، شماره 202، اردیبهشت 1389 | ||
نویسنده | ||
نیا محمدرضا حافظ | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
قسمت اول اشاره: افغانستان, کشورى است که از حیث ساختار طبیعى و انسانى جزیى از فلات ایران و حوزه تمدنى و فرهنگ ایرانى محسوب مى شود. خصلت هاى طبیعى و انسانى و به عبارتى ساختار جغرافیایى آن بخش جدایى ناپذیر ساختار جغرافیایى فلات ایران به حساب مىآید. فلات ایران خاستگاه کلان فرهنگ ایرانى است که پس از ظهور اسلام, خصلت دینى مشترک اسلامى نیز پیدا کرده و در درون خود از خرده فرهنگ هاى متناسب با خرده مناطق طبیعى برخوردار است. این کلان فرهنگ, در چارچوب مرزهاى طبیعى خود از کلان فرهنگ هاى مجاور نظیر شبه قاره, آسیاى مرکزى, شبه جزیره عربستان, قفقاز و سیبرى متمایز مى گردد. فلات ایران و فرهنگ هاى قومى فلات ایران از حیث ساختار فرهنگى خود به دو بخش غربى و شرقى تقسیم مى شود. بخش غربى که بر کشور کنونى ایران تطبیق مى نماید, از تجانس نسبى بیش تر از حیث عناصر فرهنگى نظیر دین و مذهب, زبان, آداب و رسوم, سطح فرهنگ, قومیت و غیر آن برخوردار است و بر همین اساس زیربناى ملت یک پارچه اى به نام ایران را به وجود مىآورد. هرچند در حواشى آن خرده فرهنگ هایى با قلمرو محدود که از جهاتى زبانه هاى نواحى فرهنگى مجاور را تشکیل مى دهند, مشاهده مى شود. بخش شرقى فلات ایران که بر کشور افغانستان و بلوچستان پاکستان تطبیق مى نماید از خرده فرهنگ هاى بیش ترى برخوردار است که با ساختار طبیعى گسیخته آن تطابق بیش ترى یافته و تمایزات بیش ترى را باعث گردیده است. این خرده فرهنگ ها که به شکل گیرى جوامع متمایز قومى, زبانى, مذهبى کمک نموده است در فضاى جغرافیایى افغانستان از توازن نسبى برخوردار بوده و تفاوت هاى وزنى بین این خرده فرهنگ ها به مراتب کم تر از تفاوت هاى وزنى در بخش غربى فلات ایران است. ساختار سیاسى ـ حکومتى از حیث سیاسى, افغانستان بخشى از کلان ناحیه سیاسى ایران محسوب گردیده و به هنگام اقتدار دولت ها و سلسله هاى بزرگ, وحدت سیاسى بر کل فلات ایران حاکم بوده است. ولى به هنگام تضعیف قدرت حکومت هاى مرکزى نواحى حاشیه اى من جمله افغانستان دچار شکل گیرى دولت محلى شده و یا در قلمرو نفوذ دولت هاى حاکم بر آسیاى مرکزى و یا شبه قاره هند قرار مى گرفته است. آخرین تحولات سیاسى از این دست مربوط به اوایل قرن 18 میلادى است که نادرشاه افشار با حمله به سلسله تیموریان هند در دهلى و استقرار وحدت سیاسى در فلات ایران, افغانستان را به زیر سلطه خود برد, ولى با مرگ وى و کاهش اقتدار دولت مرکزى, افغانستان از نوعى دولت محلى به رهبرى یکى از سرداران نادرشاه به نام احمد خان درانى در سال 1747م برخوردار گردید. این حادثه که تا اوایل قرن نوزدهم میلادى ادامه یافت, استقلال نسبى منطقه افغانستان را از نظام دولت فراگیر در فلات ایران, تضمین نمود. به دنبال آن دولت مرکزى ایران به ویژه در دوره قاجاریه تضعیف گردید و هم زمان, دولت استعمارى انگلیس از جانب جنوب و شبه قاره هند به سمت شمال گسترش یافت و افغانستان را به عنوان منطقه حایل بین خود و دولت هاى روسیه و ایران مورد توجه قرار داد و زمینه را براى استقلال و جدایى همیشگى از ایران فراهم کرد تا این که در نیمه قرن 19 و حدود یک صد و پنجاه سال قبل بر اساس معاهده اى, افغانستان رسما از ایران جدا گردید و به صورت کشورى جدید در حوزه نفوذ دولت استعمارى انگلیس قرار گرفت. از آن پس دولت انگلیس سعى بر ایجاد نوعى وحدت بین اقوام و خرده فرهنگ هاى قلمرو جغرافیایى افغانستان جدید نمود تا ملت افغان را شکل دهد. انگلیس رژیم سلطنتى یک پارچه اى را در افغانستان شکل داد که نقطه عطف آن به اواخر قرن 19 و به دوره عبدالرحمن خان باز مى گردد, ولى با روى کار آمدن پسرش در سال 1901م به نام حبیب الله خان, و سپس برادرزاده اش به نام امان الله خان در سال 1919م, دوره جدیدى از کشمکش با انگلستان آغاز شد. تداوم رژیم هاى سلطنتى بعدى نظیر محمد نادرخان و پسرش ظاهرشاه, به نوعى وحدت ملى را على رغم تفاوت هاى قومى و فرهنگى شکل داد. در سال 1973 و با روى کار آمدن داود خان (داماد ظاهرشاه) که پشتون بود, نوعى حکومت جمهورى در افغانستان به مدت پنج سال بر سر کار آمد که به نوعى مى توان آن را دوره انتقال از ثبات نسبى به شکل گیرى بى ثباتى نام نهاد. از 1978 تا 1991 به مدت حدود 13 سال حکومت هاى کمونیستى و سوسیالیستى به وسیله افرادى چون تره کى, حفیظ الله امین, ببرک کارمل و نجیب الله به ترتیب بر افغانستان حاکم گردید. در همین دوران نهضت هاى اسلامى متعددى پا گرفت که عمدتا خاستگاه هاى آن ها خرده فرهنگ هاى داخل افغانستان بود. نظیر جمعیت اسلامى, به رهبرى برهان الدین ربانى از میان تاجیک ها; احزاب اسلامى حکمتیار و یونس خالص و اتحاد اسلامى سیاف و جبهه ملى نجات اسلامى به رهبرى صبغت الله مجددى و حرکت انقلاب اسلامى محمد نبى محمدى از میان پشتون ها با حزب وحدت اسلامى مرکب از هفت حزب شیعى از بین شیعیان و منطقه هزاره جات, جنبش ملى ـ اسلامى, به رهبرى دوستم از بین ازبک هاى شمال. طالبان چگونه شکل گرفت جنبش نوظهور طالبان از 1373 شمسى, به رهبرى ملا عمر از میان پشتون ها پا گرفت. این جنبش در واقع بر ویرانه هاى احزاب پشتون گذشته شکل گرفت. این نیروى متحد, منعکس کننده آرمان سیاسى قوم پشتون از سویى و تجلى آرمان سیاسى پیروان اهل سنت جامعه افغان از سویى دیگر بود و توانست بر اساس دو زمینه قومى و مذهبى مزبور و با حمایت هاى درون مرزى و برون مرزى به سرعت راه را براى گسترش حاکمیت خود بر افغانستان باز نماید. تحلیل دلایل پیروزى طالبان, خود بحث جداگانه اى را طلب مى کند که در این جا از پرداختن به آن خوددارى مى گردد. طالبان, على رغم این که از حیث تجانس هاى قومى زمینه ها و فرصت هاى مناسبى را در اختیار دارد و خود را تجلى آرمان سیاسى قوم پشتون به عنوان قوم اکثریت ملت افغان و نیز قومى که حق حکومت بیش تر را هم به لحاظ اکثریت داشتن و هم به لحاظ کارکرد تاریخى که غالبا فرصت هاى سیاسى بیش ترى را در افغانستان در اختیار داشته است, از آن خود مى داند ولى به دلیل داشتن تمایزات قومى با سایر اقوام نظیر تاجیک ها, ازبک ها, هزاره ها, بلوچ ها و غیره که ضمنا از وزن قابل توجهى برخوردارند, دچار مشکلاتى خواهد بود و نمى تواند براى طولانى مدت حاکمیت بلامعارض خود را بر افغانستان ادامه دهد, به ویژه این که از ایدئولوژى واپس گرا و قوم مدار و ضد شیعى برخوردار است و یقینا تاجیک ها که 25% جمعیت, و هزاره ها که 19% جمعیت, و ازبک ها که 6% جمعیت, و بقیه اقوام که 12% جمعیت افغانستان را تشکیل داده و هر کدام قلمرو جغرافیایى خاصى را در اختیار دارند با آن دچار مشکل خواهند بود و پذیرش حاکمیت طالبان که از خصلت درون گرایى قوم پشتون نیز برخوردار است در بلند مدت براى آن ها سخت خواهد بود. البته طالبان در این مرحله تاریخى از وضعیت افغانستان توانسته است حاکمیت نسبى خود را بر بخش عمده اى از افغانستان گسترش دهد و آن چه که یار طالبان بوده است علاوه بر پشتیبانى هاى فراکشورى و برون مرزى, شرایط و مقتضیات درون مرزى نیز مى باشد. نظیر 1ـ روش ها و سیاست هاى سنت گرایانه که مورد علاقه جامعه عقب مانده فرهنگى افغانستان (82% روستانشین) است; 2ـ برقرارى امنیت در شهرها, روستاها و راه ها که مورد استقبال مردم قرار گرفته است; 3ـ شعار دین گرایى و اسلام گرایى و ادعاى حکومت اسلامى که با عوام فریبى همراه بوده و پشتیبانى هایى از سوى برخى محافل دینى و مذهبى برون کشورى و درون کشورى جامعه اهل سنت را به همراه داشته است, زیرا حکومت طالبان را گونه اى و الگویى از حکومت اسلامى بر اساس مذهب اهل سنت دانسته اند (در مقابل حکومت اسلامى نوع شیعى) و به بسیج و هم گرایى طلاب جوان مدارس و حوزه هاى علمیه پاکستان و حتى سایر کشورهاى جنوب آسیا نظیر بنگلادش نیز منجر شده است; 4ـ خستگى مفرط و بیش از حد جامعه افغانستان از عملکرد و کشمکش هاى سیاسى ـ نظامى گروه هاى سیاسى افغانستان و ناتوانى دولت برهان الدین ربانى از برقرارى حاکمیت در افغانستان; 5ـ ساده زیستى رهبران جنبش طالبان که نوعى عوام فریبى را, به ویژه در جامعه افغانستان باعث گردیده است; 6ـ خط مشى مذاکره با زبان عقاید مذهبى و دینى و سایر ترفندهاى تإثیرگذار با سران قبایل و رهبران جنگى و جهادى. جنبش طالبان, به عنوان یک جریان مذهبى ـ دینى واپس گرا و مدعى استقرار حکومتى اسلامى, از خاستگاه مذهب اهل سنت و شاخه حنفى برخوردار است و بدین لحاظ نوعى نوآورى در تجلى پتانسیل سیاسى مذهب اهل سنت, از سوى پیروان رادیکال آن در برابر پتانسیل سیاسى مذهب شیعى تلقى مى شود, و لذا بعد فراکشورى نیز پیدا کرده و هواداران جدیدى در بین جناح هاى رادیکال و ضد شیعى قلمرو سنى نشین جهان اسلام پیدا نموده است, به طورى که این هواداران از سایر ملیت ها تحت عنوان طلاب مدارس علمیه حمایت و شرکت در برنامه هاى نظامى و سیاسى طالبان را نوعى فریضه دینى تلقى مى نمایند. بر همین اساس تعدادى از حوزه هاى علمیه اهل سنت پاکستان و برخى از علماى اهل سنت آن به ویژه جناح ضد شیعى وهابیون, اقدام به تعطیلى مدارس و توصیه براى شرکت در جهاد افغانستان و کمک به جنبش طالبان نمودند و طلاب از ملیت هاى مختلف در آن شرکت کردند که بیش ترین آن ها را پاکستانى ها تشکیل مى دهند. حتى کار بدان جا رسیده است که دولت هاى پاکستان و عربستان هم به لحاظ سیاسى و هم به لحاظ نظامى و هم به لحاظ عقیدتى و ایدئولوژیکى جنبش مزبور را مورد حمایت قرار داده اند. معماران جنبش طالبان اخیرا مولانا فضل الرحمن, رهبر جمعیت علماى اسلام در پاکستان که باید او را ((معمار فکرى و ایدئولوژیکى جنبش طالبان)) دانست اعلام نموده است که ((باید در پاکستان نیز نظام اسلامى شبیه طالبان به وجود آید.))(1) هم چنین هواداران جنبش طالبان در بنگلادش نیز فعال بوده و براى جلب طلاب مدارس دینى اقدام به چاپ جزوه, اعلامیه و مقاله در بین حوزه هاى علمیه نموده اند و برخى از آن ها وارد فاز نظامى شده اند به طورى که دولت بنگلادش در 13/2/1377 تعداد 43 نفر از آن ها را که در افغانستان دوره دیده و داراى سلاح غیر قانونى بوده اند محاکمه نموده است. شواهد و قرائن حاکى از آن است که جنبش واپس گراى طالبان به دلیل خاستگاه سنى مذهب آن, در بین طلاب و جوانان رادیکال سنى مذهب برخى کشورها هوادارانى پیدا نموده و به صورت یک احساس پشتیبانى مشترک در حال گسترش است. ادامه دارد پاورقی ها:پى نوشت ها: 1 ) معمار سیاسى و اجرایى جنبش طالبان ظاهرا آقاى نصیرالله بابر, وزیر کشور بى نظیر بوتو در پاکستان با هم راهى سفیر و دولت انگلیس بوده است. که در این رهگذر محمود مستیرى نماینده سازمان ملل در امور افغانستان و دولت امریکا نیز مساعدت لازم را به عمل آورده اند. (16 / /6 77) | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 97 |