تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,137 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,052 |
خود شناسى و خداشناسى | ||
پاسدار اسلام | ||
مقاله 1، دوره 1389، شماره 204، اردیبهشت 1389 | ||
نویسنده | ||
آملى عبدالله جوادى | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
((یا ایها الذین آمنوا اتقوا الله ولتنظر نفس ما قدمت لغد واتقوا الله ان الله خبیر بما تعملون و لاتکونوا کالذین نسوا الله فانسیهم انفسهم اولئک هم الفاسقون)).(1) ترجمه: اى کسانى که ایمان آورده اید, از خدا پروا دارید; و هر کسى باید بنگرد که براى فردا[ى خود] از پیش چه فرستاده است و[ باز] از خدا بترسید. در حقیقت خدا به آن چه مى کنید آگاه است. و چون کسانى مباشید که خدا را فراموش کردند و او[ نیز] آنان را دچار خودفراموشى کرد; آنان همان نافرمانان اند)). خداوند سبحان بعد از این که قصد منافقین و اهل کتاب را بیان فرمود, راه تربیتى را هم به ما آموخت که انسان همانند آنان گرفتار عذاب نشود; آن راهى که گرچه دقیق است ولى همراه همه است همان ((معرفت نفس)) است. در معرفت نفس, دو راه ذکر شد: عمومى و خصوصى, راه عمومى هم میسور همه است, این راهى هم که خصوصى است براى همه میسر است هیچ اصطلاح فنى در آن به کار برده نشده است که مخصوص علما باشد, کسى نمى تواند بگوید من چون درس نخوانده ام و از این اصطلاحات باخبر نشده ام نمى توانستم این راه را طى کنم. گرچه این راه دقیق است ولى براى همه قابل رفتن است, زیرا راه معرفت نفس است و انسان اگر از همه چیز غافل باشد از خود غافل نیست لذا فرمود: ((یا ایها الذین آمنوا اتقوا الله ولتنظر نفس ما قدمت لغد واتقوا الله ان الله خبیر بما تعملون)). گرچه خطاب مال همه انسان ها است از این جهت که مومنین برخوردارند مومنین را ندا مى دهد و این ((اتقوا الله)) اول ناظر به مراقبت است آن ((اتقو))ى دوم ناظر به محاسبت است. جمله ((ولتنظر نفس ما قدمت لغد )) به کمک چند طایفه از آیات تا حدودى روشن شد اما ذیل آیه همیشه ضامن مضمون آیه است این ((ان الله خبیر بما تعملون)) ضامن آن تقواى اول است هم محاسبه است هم تقواى دوم است چون انسان به جمیع کارهاى خود در معرض و مشهد خدا است و خداوند به همه کارهاى انسان آگاهى دارد, لذا هم مى تواند دلیل باشد براى تقواى در مراقبت, هم مى تواند دلیل باشد براى تقواى در محاسبه. مى فرماید شما هرچه مى کنید خدا خبیر است نه تنها علیم است بلکه خبیر است همه ذرات ریز را کارشناسانه مى داند. در آیه ششم سوره مجادله آمده است: ((یوم یبعثهم الله جمیعا فینبئهم بما عملوا احصیه الله و نسوه)) همه کارها را خدا به این ها گزارش مى دهد, خدا همه کارها را احصا کرده است, اما این ها فراموش کرده اند. بنابراین اگر یک حساب رس دقیقى بر ما احاطه دارد ما هم در مراقبت باید با تقوا باشیم و چیزى را کم و زیاد نکنیم. این که محاسبه و مراقبه بسیار سخت است براى آن است که قاضى مى خواهد خودش را محاکمه کند, این حب نفس مایه کورى قضاهاى قاضى است: ((حب الشىء یعمى و یصم)) چه این که ((بغض الشىء هم یعمى و یصم)). انسان مى خواهد دشمن خود را محکوم و خود را حاکم کند, لذا به دشمن بغض و به خودش محبت دارد, آن گاه همین قاضى که به خود علاقه و به دشمنش کینه دارد, بخواهد سالم قضاوت کند بسیار سخت است, از این رو فرمود: ((ان الله خبیر بما تعملون)). خیلى از کارهاست که از یادت مى رود یا تناسى (خود را به فراموشى زدن) دارى ولى خداوند احصا مى کند. در یکى از خطبه هاى نورانى نهج البلاغه هست که: ((ذهب المتذکرون و بقى الناسون إو المتناسون))(2) آن ها که به یاد حق بودند رحلت کردند و آن ها که یا اهل نسیان اند و یا تناسى مى کنند مانده اند. اگر کسى بداند که ((ان الله خبیر بما تعملون)) و بداند که ((احصاه الله و نسوه)) هم در مراقبه دقیق است و هم در محاسبه. در سوره مبارکه انبیا آیه 47 فرمود: ((و نضع الموازین القسط لیوم القیامه فلاتظلم شیئا و ان کان مثقال حبه من خردل إتینا بها)). اگر یک پر اسفنجه هم باشد ما او را احضار مى کنیم: ((و کفى بنا حاسبین)) پس یک چنین موجودى در فوق ماده بر ما احاطه دارد و ما در محضر او مى خواهیم اهل مراقبت باشیم و رقبه بکشیم. ببینیم چه کارهایى انجام داده ایم و اهل محاسبه باشیم, اگر چنان چه کار خیرمان زیادتر بود که حمد کنیم و اگر کار بدمان زیادتر بود استغفار کنیم و با توبه جبران نماییم. این راهش است پس این ((ان الله خبیر بما تعملون)) هم مضمون ((اتقوا الله)) اول را تإمین کند هم مى تواند مضمون اتقوا الله ثانى را تإمین کند, پس هیچ کدام تکرار نیستند. راه مراقبت از نفس ما از چه راه این ((ولتنظر نفس)) را طى کنیم مى فرماید راهش این است: ((و لاتکونوا کالذین نسوا الله فانسیهم انفسهم اولئک هم الفاسقون)) فاسق حقیقى کسى است که خود را فراموش بکند. این دیگر درس خواندن نمى خواهد تا کسى بگوید من درس نخواندم و نمى توانستم اهل حساب باشم. فرمود شما خدا را فراموش نکنید اگر کردید خودتان را فراموش مى کنید, اگر خودتان را فراموش کردید دیگرى به جاى شما مى نشیند و دیگرى را به جاى خدا مى نشانید. این که مکتب هاى گوناگون در غرب و غیر غرب پیدا شده است که اندیشه انسان را به جاى وحى و انسان را به جاى خدا مى نشاند براى این است که خدا را فراموش کرده اند وقتى خدا را فراموش کردند کسى بالاخره باید این جهان را اداره و قوانینى وضع کند, اگر خدا و وحى فراموش شد انسان و اندیشه انسان به جاى خدا و وحى مى نشیند. فرمود: مثل کسانى نباشید که خدا را فراموش کرده اند. در این کریمه چند لطیفه است: یکى این که نفرمود خدا را فراموش نکنید فرمود مثل آنان که خدا را فراموش کرده اند نباشید. در کتاب هاى ادبى آمده است که انسان اگر یک قاعده کلى را با مثل ذکر کند بهتر در اذهان جاى مى گیرد. مى فرماید مانند کسانى نباشید که خدا را فراموش کرده اند و خدا آن ها را از یاد خودشان برده است. اگر بفرماید: ((و لاتنسوا الله)) این لطیفه و مزیت را ندارد و دلالت نمى کند به این که یک عده خدا را فراموش کرده اند و کیفر تلخ اش را هم چشیده اند, اما وقتى بفرماید: ((و لاتکونوا کالذین نسوا الله فانسیهم انفسهم)) معلوم مى شود که عده اى که خدا را فراموش کرده اند به این کیفر رسیده اند. این صرف تئورى و فرض نیست بلکه واقعیتى است. دوم آن است که در قرآن کریم آمده که اگر کسى خداوند را فراموش کند خود را فراموش مى کند. در بخش دیگرى از قرآن آمده است: کسانى که خدا را فراموش کرده اند فقط به فکر خودشان هستند. معلوم مى شود نفس و خود, چند مرحله دارد: یک خود اصیل و واقعى است که اگر ما خدا را متذکر بودیم آن را متذکریم و اگر او را فهمیدیم خدا را مى فهمیم. و یک خود حیوانى است که ((اولئک کاالانعام بل هم اضل))(3) که اگر خدا را فراموش کردیم به فکر اوئیم, چون در این مراتب نزولى وقتى که قرآن از افراد بى خبر سخن مى گوید مى فرماید این ها که از حیات انسانى تنزل کرده اند در حد حیات حیوانى اند: ((ذرهم یإکلوا و یتمتعوا و یلههم الامل))(4) این ها در حد حیات حیوانى اند از این مرحله نازل تر مى فرماید: ((بل هم اضل)) از این مرحله نازل تر حیات گیاهى است و از این نازل تر به مرحله جمادات مى رسد و از این مرحله نازل تر این است که: ((و ان منها کالحجاره او اشد قسوه))(5) که از جماد هم پایین تر مىآید یعنى از سنگ پر برکت هم پایین تر مىآید یعنى جماد بى اثر مى شود. در سیر نزولى همه مراحل را گذرانده است در این بخش مى فرماید: کسانى که به یاد خدا نیستند خودشان را فراموش مى کنند. در سوره مبارکه آل عمران هم مى فرماید: این ها فقط به فکر خودشان اند. ((اهمتهم انفسهم)) آیه 154 سوره آل عمران است که مى فرماید: سخن از اعزام به جبهه و مسإله جنگ و ایثار و فداکارى شد, این ها فقط به فکر خودشان هستند: ((ثم انزل علیکم من بعض الغم امنه نعاسا یغشى طائفه منکم و طائفه قد اهمتهم انفسهم یظنون بالله غیر الحق ظن الجاهلیه)) این ها فقط به این فکرند که فقط خودشان را حفظ کنند. کسى که خود را فراموش کرده است چه خودى براى او باقى مانده که فقط به فکر خودش هست, این کدام خود است؟ آن خودى است که فراموش کرد یا این خودى است که الان اوست؟ این نفس که گفته شد: ((من عرف نفسه فقد عرف ربه)) این کدام نفس است؟ این نفسى که ((قد اهمتهم انفسهم)) این نفس است یا آن نفسى که ((و لاتکونوا کالذین نسوا الله فانسیهم انفسهم)) قرآن کریم که مى فرماید: ممکن نیست کسى خود را ببیند و خداى را نبیند این شدنى نیست انسان یک آینه است یعنى آن خود حقیقى انسان بى غبار. ممکن نیست کسى آینه شفاف بى غبار را ببیند و صاحب صورت را نبیند. اگر کسى آینه را دید صاحب صورت را مى بیند, ولى اگر آینه را آن قدر غبارآلود کرد که او را ندید و چیز دیگرى را دید البته صاحب صورت را نمى بیند. این که فرمود اگر شما خدا را فراموش کردید خودتان را هم فراموش مى کنید و کیفر تلخ فراموشى خدا این است که خودتان را فراموش مى کنید مقابلش در سوره مبارکه اعراف آیه 173 آمده است: ((و اذ اخذ ربک من بنى آدم من ظهورهم ذریتهم واشهدهم على انفسهم الست بربکم قالو بلى)) حالا این موطن کجا است موطن عقد است موطن فطرت است بماند, ولى مى فرماید در آن موطن, خداوند انسان را به خودش نشان داد: ((اشهدهم على انفسهم)) یعنى انسان را شاهد خودش کرد خودش مشهود خود شد, خود را دید. خدا در این ((اشهاد)) سوال مى کند چه چیزى را مى بینى؟ گفت تو رامى بینم ربوبیت تو و عبودیت خودم را مى بینم: ((و اذ اخذ ربک من بنى آدم من ظهورهم ذریتهم)) این آیه ((ذر)) نیست این ((ذریه)) است, این سخن از آن نیست که از صلب حضرت آدم ـ سلام الله علیه ـ ذرات ریزى استخراج شد براى این که با ظاهر آیه هم مطابق نیست نمى فرماید: ((و اذ اخذ ربک من آدم من ظهره ذریتهم)) مى فرماید: ((من بنى آدم من ظهورهم ذریتهم)) حالا این موطن کجاست بحث دیگرى دارد ولى از ((و اشهدهم على انفسهم)) یعنى جعلهم شاهدین على انفسهم, انسان را به خودش نشان داد آن گاه سوال کرد که چه مى بینى؟ گفت: تو را مى بینم. مثل این که اگر کسى قدرت داشته باشد سر آینه را خم کند آینه را نشان خود آینه بدهد و از او سوال کند که چه مى بینى؟ مى گوید: تو را. ممکن نیست کسى آین را ببیند و در آینه, صاحب صورت را ننگرد سخن از این نیست که ((انا عبد و انت رب)) و یا از این که ((مولاى یا مولاى انت الخالق و انا المخلوق)) بلکه سخن بالاتر از این مرحله است: ((انت الرب و انا المربوب و هل یرحم المربوب الا الرب)). مناجات معصومین ـ علیهم السلام ـ هم درجاتى دارد. سخن از این نیست که من مربوبم و تو ربى و تو باید مرا اداره کنى, سخن از ((من)) نیست ولو به عنوان من فقیر, بلکه سخن از ((تو)) است. از انسان سوال مى کند چه چیزى را مى بینى مى گویى تو را مى بینم, نه این که تو خالقى و من مخلوقم این جا سخن از من و تو نیست سخن از توست, فقط. این حالت هست. از بزرگان سوال کردند که شما این آیه ((ذریه)) یادتان هست فرمود: آرى, مثل این که دیروز بود. حالا این ها کى اند, نمى دانیم. به هر حال ما اگر آن راه ها برایمان پیچیده باشد ظاهر این کلمه که مستور نیست, مى فرماید: ما وقتى انسان را نشان خود انسان دادیم دیگر سوال نکردیم. نفرمود قال یا قلت الست بربکم, مرا نمى بینى قال بلى, چرا, دیگر نفرمود ((و اذ اخذ ربک من بنى آدم من ظهورهم ذریتهم واشهدهم على انفسهم و قال الست. قال هم متحلل)) نشده همین که انسان را نشان خود انسان داد, فرمود مگر من رب نیستم؟ عرض کرد: چرا, قالوا بلى تو ربى, ما ربوبیت تو را مى بینیم. در جهان طبیعت چنین چیزى نیست که کسى آینه اى بسازد و سر آن را خم بکند و به خودش نشان بدهد و از او حرف بگیرد و بگوید که: که را مى بینى؟ بگوید: تو را. اما جان آدمى یک چنین آینه اى است. حالا اگر کسى صاحب صورت را ندید خوب خودش را نمى بیند دیگر فرمود: ((و لاتکونوا کالذین نسوا الله فانسیهم انفسهم)) شما او را فراموش نکنید وگرنه خودتان از یادتان مى روید. آن خود اصلى مستور مى شود همین خودى که ((کالانعام بل هم اضل)) ظهور مى کند این مى شود ((اهمتهم انفسهم)) هرچه بگویند جبهه نیرو لازم دارد این مى گوید من به فکر خودم هستم, همین کسى که آن خود اصلى را فراموش کرده, حیوان شده است و فقط به فکر خودش است, قبلا که این خود او نبود, ابزار بود; یعنى در مرحله نفس نباتى یا در مرحله گیاهى که انسان احتیاج به غذا دارد این ها ابزار آدم است, اگر کسى آن اصل را رها کرد خود این ابزار مى شود صاحب انسان, یعنى همان ((اهمتهم انفسهم)). حالا اگر از این سخن بخواهید ((یظنون بالله بغیر الحق ظن الجاهلیه)) تا آخر آیه حرف همین است که چرا جبهه رفتند اگر نمى رفتند کشته نمى شدند, حالا همین این دارد حرف مى زند ((یظنون بالله غیر الحق ظن الجاهلیه)) و امثال ذلک. بنابراین آن آیه مبارکه سوره حشر در کنار این آیه سوره مبارکه اعراف که قرار مى گیرد معلوم مى شود این حرف در دو طرف است: اگر کسى خود را ببیند خداى خود را مى بیند, خود را نبیند, خدا را نمى بیند, اگر کسى سرى به آینه بزند صاحب صورت را مى بیند, اگر کسى کارى به آینه نداشته باشد, صاحب صورت را نمى بیند. این اصل کلى در شواهد فراوانى از قرآن کریم ظهور کرده است, در پایان سوره مبارکه یس استدلال قرآن کریم این است که کسى که معاد را منکر است, منکر خدا است, چون معاد در حقیقت همان رجوع به مبدإ است ((و ما قدروا الله حق قدره)) چون مبدإ را نشناخته اند منکر معادند. آنان که منکر معادند, قرآن درباره شان در آیه 78 سوره یس مى فرماید: ((و ضرب لنا مثلا و نسى خلقه قال من یحى العظام و هى رمیم)) این چون نفس خود را ندید و خود را فراموش کرد منکر معاد شد. اگر کسى خودش یادش باشد امکان ندارد منکر معاد باشد. فرمود: کسى که اشکال مى کند و مى گوید ((من یحى العظام و هى رمیم)) براى این است که خودش یادش رفته است. چطور ممکن است کسى خودش یادش باشد و بگوید من؟ ((هل إتى على الانسان حین من الدهر لم یکن شیئا مذکورا))(6) من هیچ بودم و خداى سبحان به این وضع آورد ((کسونا العظام لحما)) شد و((انشإناه خلقا آخر)) خوب الان که همه اجزا هست روح هم که از بین نمى رود دوباره مى تواند به حالت اولى برگردد این چون خودش یادش رفته است معاد را از دست داده است. استدلال قرآن کریم این است: ((و ضرب لنا مثلا و نسى خلقه)). معلوم مى شود اگر خودش را فراموش نمى کرد هرگز در مورد معاد اشکال نمى کرد هم چنین روشن مى شود که معرفت نفس, آن نقش را دارد که اگر کسى خود را فراموش بکند مبدإ را فراموش مى کند اگر خود را فراموش بکند معاد را فراموش مى کند, اگر خود را ببیند و فراموش نکند, مبدإ را مى بیند, اگر خود را فراموش نکند معاد را مى بیند. ادامه دارد پاورقی ها:پى نوشت ها: 1 ) حشر (59) آیات 19 ـ 18. 2 ) نهج البلاغه خطبه176. 3 ) انعام (6) آیه179 4 ) حجر (15) آیه3. 5 ) بقره (2) آیه74. 6 ) انسان (76) آیه1. | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 126 |