تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,015,784 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,717,973 |
حمله و ضد حمله فرهنگى غرب | ||
پاسدار اسلام | ||
مقاله 1، دوره 1389، شماره 206، اردیبهشت 1389 | ||
نویسنده | ||
محمدتقی رهبر | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
قسمت پنجم هفته نامه امریکایى ((اسکرو)) پس از ماجراى سلمان رشدى نوشت: ((ما در یک جهان در حال جنگ به سر مى بریم. این بار جنگ جهانى سوم بر سر تصرف سرزمینى در نمى گیرد. این جنگ براى کنترل افکار و روحیات بشر آغاز خواهد شد و عرصه آن دهکده جهانى است)).(1) چنان که مى دانیم چنین جنگى هرچند به تازگى آغاز نشده اما پس از انقلاب اسلامى و صاعقه اى که میلاد نور بر سر غرب و مکتب هاى ورشکسته غربى و شرقى, فروباریده, نبرد شدت گرفته و غرب و در رإس آن شیطان بزرگ سردمدار این تهاجم است. و ما خواه ناخواه درگیر چنین نبردى خواهیم بود. از سوى دیگر چنان که در گذشته به اشاره گفته ایم در میدان جنگ تهاجمى باید عمل کرد نه انفعالى به ویژه آن که آرمان و ایده اعتقادى و مکتبى ما الهى و آسمانى است و حریف ما در جبهه اى مقابل, بر ارزش هاى ما هجوم آورده و دفاع در برابر آن فریضه دینى و مسئولیت ملى و انسانى و اجتماعى ما است. ضرورت دشمن شناسى و در این جا اضافه مى کنیم شناخت دشمن و شناساندن ماهیت او, شناختن نیروهاى انسانى, نظامى, تبلیغى و استراتژى و تاکتیک ها و تکنیک ها و اهداف و انگیزه هاى او, از ضرورت هاى یک نبرد حساب شده و جدى است. تا این ها براى نیروهاى خودى به ویژه طراحان مبارزه و هدایت کنندگان جنگ شناخته نشود نمى توان در جهت بسیج نیروها و استفاده از امکانات و تبلیغات به منظور مقابله و دفاع هماهنگى لازم را نمود و نیروى متمرکز خودى را به مصاف دشمن فرا خواند. این موضوع در تهاجم فرهنگى نیز صدق مى کند. تا نقطه هاى ضعف و قوت دشمن را در این جبهه نشناسیم و امکانات و تدارکات و پشتوانه او را ارزیابى نکنیم و تا ماهیت دشمن را آن گونه که هست به نمایش نگذاریم نمى دانیم از کدام جبهه بر او حمله بریم و او را به شکست بکشانیم و یا در یک ضد حمله او را خلع سلاح کنیم و یا حداقل از تیررس حملات او در امان بمانیم. چنین افشاگرى از هویت دشمن و جبهه اى که گشوده و سلاحى که به کار برده است, فائده اش این است که ابهت دشمن و شخصیت کاذبى که از خود ساخته شکسته مى شود و نیروهاى خود در برابر بیمارى خود باختگى در مقابل هیاهوى تبلیغاتى بیگانه واکسینه مى شوند و به هویت مستقل خویش بهتر وقوف یافته و با روحیه اى بهتر و کارآمدتر به مصاف مى پردازند. مرعوب تکنولوژى نباید شد! چنان که مکرر گفته ایم چهره واقعى غرب و فرهنگ تمدن حاکم غربى در حجاب تکنولوژى و تفوق صنعتى اش پنهان مانده و عربده هاى ماشین و غرش توپ و تانک و زرق و برق تبلیغات و مدرنیسم, مجال نداده ملت ها به ماهیت غرب و تمدن غربى آن گونه که هست پى ببرند و آن گاه دریابند که جامعه غربى و به طور کلى جوامع صنعتى هرچند از لحاظ تکنولوژى و دانش روز بر سایر کشورها تفوق دارند, اما از بعد انسانى و ارزشى و اخلاقى کاملا فقیر و درمانده اند و چنین تمدنى هرگز نمى تواند الگویى براى دیگر جوامع باشد و پیروزى نهایى در عرصه رقابت اندیشه ها به دست آورد. و نیز غرب باوران که قبله آمالشان تمدن و فرهنگ غربى و دنباله روى از آنهاست, باید بدانند در کدامین چالش فکرى افتاده اند و متإسفانه کرامت و شخصیت و فرهنگ و تمدن خویش را از یاد برده و مسحور تمدن جادویى و کاذب غرب شده و با گریز از خودى به دامن بیگانه پناه برده و اصول و بنیادهاى فکرى و ملى و اعتقادى خویش را به پاى عفریت بیگانه قربانى کرده اند و نیز کسانى که از دور به تمدن غربى نگاه مى کنند به هوش باشند که از آن تمدن و فرهنگ تصویرى نادرست نداشته باشند و خود به گمراهى بیفتند و دیگران را به گمراهى نیفکنند و با هوشیارى کامل در تلاقى فرهنگ ها جانب احتیاط را از دست ندهند. اکنون که شعار گفت و گوى تمدن ها, که البته در جاى خود حرف قابل قبولى است, بر سر زبان ها افتاده و بعد جهانى به خود گرفته است. مارگزیده و غرب گزیده! شناخت فرهنگ و تمدن غربى و تفکیک نقطه هاى مثبت آن از نقاط منفى اش, ضرورتى است اجتناب ناپذیر. به ویژه براى ما مسلمان ها و شرقى ها که قرن هاست هدف پیکان زهرآگین غرب بوده ایم و اینک نیز حملاتشان را به سوى ما و فرهنگ اسلامى ما متوجه ساخته اند و کشورهاى غربى به تناوب روزگار سیاهى بر سر ما آورده اند و هرچه نکبت و بدبختى داریم از غربى هاست و به مثل معروف مارگزیده و غرب گزیده ایم و بدتر از آن غرب گزیده! و دیگر نباید غرب باور باشیم و باید با غرب زدگى که یک بیمارى مهلک و مرگبار است به شدت مبارزه کنیم و یقین داشته باشیم که در جهان کنونى که جنگ تبلیغاتى که بر سر افکار و عقائد درگرفته عمدتا به سوى ما جبهه گشوده و درصدد است بار دیگر موجودیت نحیف و نکبت بار خود را بر ما تحمیل کند و ساز و برگ و ماهواره ها و رسانه هاى خود را به طور گسترده سازماندهى کرده و بودجه هاى کلان به این کار اختصاص داده و حتى برخى نیروهاى خودى و ستون پنجم را در قالب مطبوعات زیر لواى آزادى و غیره به کمک گرفته و مشتى فریب خورده را در دام جادویى خود گرفتار ساخته و یا تطمیع نموده و یا مسخ هویت کرده است. در این نبرد جدى و بى امان, خطرناک تر از هر چیز غفلت و خیال پردازى و بى تفاوتى است و یا به خود مشغول شدن و از دشمن اصلى غفلت ورزیدن و بهانه جویى و نق زدن و تصفیه حساب کردن که مجال خوبى را به دست مشتى بى خبر و خودخواه, در اختیار دشمن قرار مى دهد. افشاى چهره غرب بارى, حساسیت مسإله حمله فرهنگى و ضد حمله آن, ما را بر آن مى دارد که به طور اصولى به جنگ دشمن و ایده ها و نیرنگ هاى او برویم و چنان که گفتیم یکى از جبهه هاى این جنگ روشن کردن ماهیت تمدن و فرهنگ غربى است تا ماهیت تمدن غربى و رعبى که در دل هاى برخى ساده اندیشان افکنده برملا شود و سلاح فریبنده تکنولوژى نتواند هویت ضدارزش تمدن غرب را بر ما تحمیل کند و در عرصه انسانى و اخلاقى ما را منفعل سازد. چرا که انسان و ارزش هاى انسانى همیشه در یک نبرد حرف آخر را مى زند و نقش اساسى ایفا مى کند و نه ماده و ماشین. چنان که در رهگذر جنگ تحمیلى که جهان استکبارى علیه ما سازمان داده بود دیدیم و تجربه شیرینى در آن مصاف به دست آوردیم که تمام عامل تعیین کننده در میدان نبرد تبلیغات و تسلیحات نیست, بلکه این انسان و اراده و ایمان است که سرنوشت یک ملت را رقم مى زند. و این هنگامى بود که در یک سوى نبرد زرادخانه هاى جهان و در سوى دیگر ایمان و باور و اراده انسانى قرار داشت. فقر معنوى و بىآرمانى جوامع غربى اکنون سخن از فقر معنوى و بىآرمانى جامعه غربى یعنى دست پرورده فرهنگ تمدن غرب از بعد انسانى است; چالشى که بر سر راه تمدن غرب قرار دارد. نکته اى که از دید تحلیل گران مسائل فرهنگى نباید پوشیده بماند ارزیابى درست از تمدن غربى و سایر تمدن ها است. در این جا سخن از ریشه هاى تاریخى و تمدن فرهنگ غرب نیست, هرچند این خود جاى سخن و تإمل است که تمدن غرب در کدامین اندیشه فلسفى, علمى یا دینى ریشه دارد؟ و کدامیک از کشورهاى غربى چه پیشینه تاریخى و چه سهمى در این تمدن دارند؟ که بدون تردید در این جا با یک نگرش نمى توان به داورى نشست و میان تمدن ها از این بابت فرق است. مثلا کشورى مانند ایالات متحده که فاقد هویت تاریخى و قدمت تمدن است و از گروه هاى مهاجر عمدتا اروپایى تشکیل شده, استخوان بندى اصیلى در تاریخ مدنیت غرب ندارد و هرچه دارد همین تمدن جدید با ویژگى هاى خاص خود مى باشد, در حالى که رم و اسپانیا با قدمت فرهنگ و تمدن داراى مبدإ تاریخى کهن مى باشند هرچند آن تمدن تاریخى اینک رنگ باخته است و اصولا در سیر تحولات تاریخ هر تمدنى نشیب و فرازهایى دارد. در هر حال تحلیل تمدن غربى در این جا بر محور فرهنگ جدید و مدرن و آثار و عوارض آن دور مى زند تمدنى که به ریشه هاى تاریخى و فکرى گذشته چندان متکى نیست و مکتب براى آن مفهومى ندارد. تمدن ماشین و دود تمدن جدید, تمدن صنعتى و تمدن ماشین است که با مبانى فکرى و اعتقادى و حتى انسان به معناى واقعى آن, سر و کار ندارد, پدر تمدن جدید علوم تجربى است و نه چیز دیگر. علوم تجربى بى جان و بدون روح که براى آن سخن گفتن از ایده و آرمان, و ایمان و اعتقاد اخلاق و معنویات نامفهوم است. سر و کار این تمدن با ماده صرف و خواص فیزیکى و شیمیایى و میکانیک و ماشین و دود که درک و شعور انسانى ندارد و کمتر کسانى در گاهواره این تمدن تربیت شده اند که با عواطف سر و کار داشته باشند و از مقوله اخلاق و انسانیت حرف زده باشند. به همین دلیل است که ضعف و نارسایى این تمدن از دید اندیشه هاى آزاد که در گوشه و کنار جهان هستند, پوشیده نمانده و بر آن تاخته اند. یکى از دانشمندان که در سده اخیر به نقد این فرهنگ و تمدن پرداخته, و در چند اثر علمى خود کوشیده ضعف هاى این تمدن را در عرصه انسانى و انسان شناسى به نمایش بگذارد ((دکتر الکسیس کارل فرانسوى)) است (1944ـ1873) که اندیشه هاى او را باید شورشى علیه تحجر و جمود علمى جدید دانست که در عین این که خود از دانش روز درصد عالى برخوردار بوده اما از بى توجهى دانش و دانشمندان زمان به انسانیت و اخلاق و ارزش هاى متعالى سخت انتقاد کرده و باب نوینى از تحقیق در این عرصه گشوده است. ((کتاب انسان موجود ناشناخته)) و ((راه و رسم زندگى)) و ((نیایش)) از آثار این دانشمند نامى است. در این جا به بخش هایى از گفتار وى در خصوص تمدن جدید اشاره مى کنیم: وى در مقدمه کتاب انسان موجود ناشناخته چنین نوشته است: ((انسان قادر نیست دیگر از تمدن ماشینى در راهى که افتاده است پیروى کند, براى آن که به سوى انحطاط مى گراید. زیبایى هاى علوم ماده بى جان او را خیره کرده که از یاد برده است جسم وجان او از قوانین مرموزى پیروى مى کنند که مانند قوانین جهان ستارگان لایتغیرند و نمى توان بىآن که زیانى متوجه شود, آن ها را پایمال کرد... در حقیقت باید مقدم بر هر چیز به انسان پرداخت, که با انحطاط او زیبایى تمدن ما و حتى عظمت ستارگان نیز از میان مى رود. توجه انسان باید از ماشین و ماده به سوى جسم و روان آدمى و به روى کیفیات بدنى و معنوى که بىآنها ماشین ها و جهان نیوتون و انشتین وجود نخواهد داشت, معطوف گردد.))(2) انسان و آرمان گرایى در تبیین این مطلب به مورد است تإکید کنیم که انسان به یک ایده و آرمان متعالى نیاز دارد و بدون آرمان موجودى میان تهى است و اگر به این خواسته فطرى پاسخ مثبت داده نشود, هیچ یک از جلوه هاى تمدن نمى تواند این خلا را پر کند. امروزه از زبان بسیارى از دانشمندان این حقیقت را مى شنویم. دکتر گوستاولوبون فرانسوى از این ایده به کمال مطلوب یاد کرده و مى گوید: ((یگانه عامل ترقى انسان پرستش یک کمال مطلوب است و بس)).(3) گاهى از این مطلب به معناجویى تعبیر مى شود. ((فرانکل)) یک دانشمند آلمانى است که چند سال در اردوگاه هاى نازى به کار اجبارى و در اسارت به سر برد, و پس از آزادى کتاب خود را با عنوان ((انسان در جست و جوى معنا)) نوشت و منتشر کرد. وى در بخشى از کتاب مى نویسد: ((تلاش براى یافتن معنى در زندگى اساسى ترین نیروى محرکه هر فرد در دوران زندگى است. به این دلیل من از معناجویى به عنوان نیروى متضاد با لذت طلبى که روانکاوى فروید بر آن استوار است و قدرت طلبى, که مورد تإکید آدلر است سخن مى گویم, به نظر من انسان قادر است و مى تواند به خاطر ایده ها و ارزش هایش زندگى کند و یا در این راه جان ببازد.))(4) ((آلدرس هاکسى)) در اثر ضد تمدن جدید خود به نام ((دنیاى ستایش انگیز جدید)) با تعریض به فرهنگ و تمدن جدید که تمام ایده اش در لذت و راحت خلاصه مى شود چنین مى نویسد: ((من راحت طلبى نمى خواهم, من خدا را مى خواهم من اشعار عارفانه مى خواهم, من آزادى مى خواهم, من خوبى را مى خواهم.))(5) نقد فرهنگ غربى از نگاه غربى ها با توجه به این واقعیت, برخى دانشمندان غربى خود به نقد تمدن و فرهنگ غرب به خاطر توجه نکردن به آرمان هاى انسانى, پرداخته و در این خصوص سخن فراوان گفته اند: ((فردریک مایر)) دانشمند امریکایى مى گوید: ((ما امریکایى ها به قدرى در عمل و سودجویى غرق شده ایم که هدف غایى از نظرمان ناپدید شده است و غالبا مقهور لذات آنى گشته ایم.))(6) ((کانت)) با متهم کردن تمدن کنونى مى گوید: ((هنوز جاى این سوال مطرح است که اگر متمدن نبودیم و از فرهنگ عصر حاضر اثرى نبود آیا با قیاس با وضع کنونى جامعه خوشبخت تر نبودیم؟!))(7) ((سوروکین)) مى گوید: ((در بطن تمدن مادى امروز یک دوگانگى یک ثنویت یا تناقض اساسى نهفته است که عموم تناقض هاى برشمرده دیگر همه شاخه ها نیمرخ ها و جلوه هاى گوناگون آن به شمار مى روند, یعنى: ستایش انسان در عین تحقیر وى... در تمدن مادى انسان خداى انسان است! با این وصف مفهوم انسان در این تمدن گویى تنها مفهومى ذهنى و انتزاعى مفهومى بدون مصداق و واقعیت خارجى است چون در عمل ما کمتر با این انسان ستوده روبرو مى شویم. در جهان خارج ما بر عکس عموما با انسان هایى که پیوسته تحقیر مى شوند مورد تجاوز و تبعیض قرار مى گیرند, گله گله به کارهاى اجبارى اعزام مى شوند روبرو مى گردیم انسان هایى که هم چون حشرات زیانمند با گازهاى سمى بمب هاى خوشه اى اتمى و شبه اتمى هزار هزار یک جا و آنى و بدون محاکمه و داورى بدون تعیین کوچک ترین تقصیر و جرمى با پرشکنجه ترین مرگ ها تباه مى گردند.))(8) وى در بخش دیگر از سخن خود مى گوید: ((انسانى که در تمدن مادى به مقام خدایى رسیده! گویى همان ابرمرد, انسان والا یا برتر از بشر نیچه است که دست انسان ها از دامن کبریایى اش کوتاه است و تنها به خاطر ستایش و تعظیم او باید قربانى شوند, جهان گشایى و دست اندازى و تجاوز و استعمارگرانه غرب در قرن نوزدهم و جنگ هاى تجاوزى و ضد انقلاب هاى رهایى بخش و استقلال جویانه قرن بیستم به خوبى حاکى از انسان بینى دوگانه و وجود تناقض اساسى در تمدن مادى است.))(9) نامبرده با انتقاد از انسان شناسى فرهنگ و تمدن کنونى که هیچ گونه ارزشى براى انسان قائل نیست مى نویسد: ((در تحلیل نهایى تمام فلسفه هاى مادى بشر را تنها ماده مى شمارند و هیچ گونه امتیاز خاصى در ذات و هستى مایه و عنصر اساس تشکیل دهنده او قائل نیستند در چنین بینشى که تمام ارزش هاى مطلق انسانى به تجلیات و فرآورده ها تنزل مى یابد. انسان خداى تمدن مادى در غایت فلسفى خود, خدایى بى امتیاز و فاقد شرافت و تعالى ذات است و مانند هر ماده دیگرى مى تواند وسیله قرار گیرد, هیچ گاه هدف مطلق نیست در نتیجه محترم نیست.))(10) با توجه به این واقعیت است که همین اندیشمندان واقع نگر نسبت به آینده این تمدن ابراز نگرانى کرده و روند وضع اسفبار آن را به زوال و ورشکستگى مى دانند. دکتر کارل فرانسوى مى گوید: ((بناى معظم و خیره کننده تمدن جدید به وضع اسفناکى درآمده است چون بدون توجه به سرشت و طبیعت و احتیاجات حقیقى انسان بالا رفته است و چون مولود اکتشافات اتفاقى علمى و تصورات و تئورىها و تمایلات و تفننات آدمى است با این که به دست ما ساخته شده, معهذا در خور ما نیست.))(11) در بخش دیگر با اشاره به جایگاه انسان در تمدن و معیارى که از شناخت انسان به دست مى دهند, انسان از دیدگاه فرهنگ لیبرالیستى غربى و یا سوسیالیستى مارکسیستى را غیر واقعى دانسته و مى گوید: ((انسانى که هدف اصول انقلاب کبیر فرانسه است و انسانى که در رویاهاى مارکس و لنین باید اجتماع آینده را بسازد هر دو غیر واقعى است.))(12) و بالاخره نامبرده با واقع بینى بدبینانه نسبت به آینده تمدن صنعتى مى نویسد: ((محققا جماعات و مللى که تمدن صنعتى در آن ها به اوج کمال رسیده است زودتر مضمحل مى شوند و بازگشت آن ها به سوى بربریت آسان تر انجام مى گیرد زیرا بدون دفاع در برابر محیط نامساعدى که علم براى آن ها ایجاد نموده است, زندگى مى کنند. در حقیقت تمدن امروزى ما نیز مانند اسلاف خود به خاطر دلائلى که هنوز به خوبى نمى شناسیم محیطى ایجاد کرده است که ادامه زندگى در آن غیر ممکن مى نماید. اضطراب و تیره روزى ساکنین شهرهاى بزرگ معلول تشکیلات سیاسى و اقتصادى و اجتماعى و مخصوصا انحطاط شخصیتى آن هاست و در واقع قربانى عقب افتادگى علوم زیستى از علوم مادى گشته است. تنها یک راه یعنى شناسایى عمیق و کامل ترى از حقیقت وجود آدمى مى تواند این نقص را جبران کند...))(13) بارى بسیارند کسانى که همین داورى را درباره تمدن غربى نموده اند. و ما امروز شاهد همان سقوط انسانى هستیم که پیش بینى آن مى شد. نگاهى به جوامع غربى و متإثر از فرهنگ غرب تإییدى است بر این واقعیت که تمدن ماشینى, هرچند رهآورد چشم گیرى از تکنولوژى براى بشریت داشته اما بسیارى چیزها را از او گرفته است. چیزهایى که با عنصر انسانى او در ارتباط است. آرمان خواهى, اخلاق, انسانیت, حریت, عدالت, عفت, خدمت براى فرهنگ غربى مفهوم ندارد. که دلائل آن را در جاى خود خواهیم دید. و هم زمان با این انحطاط انسانى و سقوط اخلاقى و پوچى گرایى و درنده خویى و سبعیت در سطوح مختلف آن است که زندگى را به صورت حیوانى و آکنده از ننگ و نکبت درآورده است. تنها چیزى که تعیین کننده است و با سرنوشت انسان ها بازى مى کند, زور و زر و حرص و شهوت, رفاه و لذت, و در صحنه سیاسى سلطه و چپاول است. چه آن روز که سخن از دنیاى دوقطبى بود و یا امروز که شیطان بزرگ داعیه دار جهان تک قطبى به سردمدارى ام الفساد جهان رژیم امریکایى و دست اندرکاران صهیونیستى آن است. همان گونه که خصلت و خوى این ها را در جاى جاى جهان دیده ایم و زهر آن ها را چشیده ایم و در حمله وحشیانه اخیر امریکا و انگلیس به عراق و به خاک و خون کشیدن مردم رنج دیده این کشور اسلامى دیدیم که نه سازمان ملل و نه شوراى امنیت چنین مجوزى را به مهاجمان و دزدان بین المللى نداده بودند و این در حالى بود که رئیس جمهور خام و هوسباز امریکا براى سرپوش نهادن بر رسوایى هاى اخلاقى اش و تحت الشعاع قرار دادن بحران داخلى کشورش به قدرت نمایى خارجى دست زد و خیلى آسان و راحت براى جوامع جهانى و محافل بشر دوست! قابل تحمل بود و محکومیت هاى سنتى متداول نیز که عادت دیرینه این محافل است کارى از پیش نبرد. نظیر آن چه در محکومیت ولید نامشروع غرب و ایالات متحده, اسرائیل غاصب سال هاست همین سرنوشت مشاهده مى شود. و شگفت آن که ماجراى رسوایى رژیم خودکامه ایالات متحده هم زمان با جنایات جنگى اش براى جامعه امریکایى یعنى دست پروردگان فرهنگ و تمدن غرب قابل تحمل است! حال آن که در جوامع دیگر که اندک بهره اى از انسانیت و اخلاق دارند اگر چینن اتفاقى مى افتاد به دشوارى آن را تحمل مى کردند. این است عادت و خوى غربى ها که جامعه غربى, با آن خو گرفته اند و استیحاشى از آن ندارند. وقتى هم جنس بازى در انگلیس قانونى است! نباید انتظار داشت دولت این کشور از منتخب هم جنس بازان امریکا در حملات نظامى در خلیج فارس و سایر جنایاتش دنباله روى نکند. و جامعه انگلیسى نسبت به آن عکس العمل نشان ندهد. به طور خلاصه در تمدن و فرهنگ غربى, انسانیت, عمق, محتوا, کرامت, عزت, ترفع نفس, آرمان گرایى, معنویت جویى, و به طور خلاصه آن چه به معیار و ارزش هاى انسانى مربوط است رنگ باخته و همین است که نقطه ضعف غرب که دیر یا زود آن را به ورشکستگى کامل مى کشاند و بى شک آن چه در آینده جهان با آغاز قرن بیست و یکم در صحنه افکار و اندیشه هاى بین المللى ظهور خواهد کرد, بازنگرى تمدن صنعتى به باورهاى گذشته خود و تجدید نظر در معیارهاى شخصیتى است که این تمدن و فرهنگ ده ها سال بر آن تکیه کرده و جهان را در اسارت خود دارد. و این سنت الهى است در تاریخ جوامع بشرى که هرگاه از مسیر فطرت و طریق مستقیم انسانیت که از سوى رسالتداران نور و هدایت تبیین گشته, منحرف گردد. پایانى جز تباهى و نابودى و فروپاشى ندارد چنان که حضرت امام(ره) در نامه تاریخى خود به گورباچف خاطر نشان ساختند. پاورقی ها:پى نوشت ها: 1) کیهان, 12 / 10 / 68. 2) انسان موجود ناشناخته, دکتر الکسیس کارل, ص9ـ10. 3) تاریخ تمدن عرب و اسلام, ص790. 4) همان, ص140. 5) مقاله, دکتر حسین شکویى, سمینار جغرافیا, دست نویس ص5, (سمت). 6) تاریخ اندیشه هاى تربیتى, ج1, ص88, ترجمه على اصغر فیاض, انتشارات سمت. 7) مبانى و اصول آموزش و پرورش, دکتر غلام حسین شکوهى, ص12. 8) خداوند دو کعبه, ص146 ـ 147, دکتر ناصرالدین صاحب الزمانى. 9) همان. 10) همان, ص147 ـ 148. 11) انسان موجود ناشناخته, ص35. 12) همان, ص38. 13) همان, ص40. | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 92 |