به مکه شب همه شب را ستاره باریده است
شگفت واقعه اى تا که یا که نشنیده است
خبر ز وادى نجوا دو واحه این طرف است
به چار سدره از آن سو قبیله معترف است...
که هان بشارت موسى روایت تبشیر
هلا تلاوت رویا حلاوت تعبیر
همان نشاط طلوع از دم دوباره صبح
هلا ستاره احمد هلا ستاره صبح
به تیغ سرخ سحر رخنه در شب داجى
طلوع آتش جاوید کوکب ناجى
O على معلم دامغانى
سنگ با خواب
سنگ با خواب اقاقى هاى گلدانم چه کرد؟
باد بازیگوش با خاک شهیدانم چه کرد
ذوالفقار خفته در زنگار غیبت سر برآر!
سینه را بگشا ببین اندوه با جانم چه کرد
خشک شد خونى که بر تیغ شهامت داشتم
غفلت تردید با شمشیر عریانم چه کرد
باد باقى مانده نام مرا با خویش برد
مستى امروز با دیروز ایمانم چه کرد؟
O عبدالجبار کاکایى
ساقه شکسته
تو حجم بسته رازى اگر درست بگویم
تو ارتفاع نمازى اگر درست بگویم
تو عقل سرخ شهابى, تو فصل سبز نیازى
تو شرح گلشن رازى, اگر درست بگویم
هجوم حادثه حجم تو را خراب نسازد
تویى که حادثه سازى اگر درست بگویم
دل گرفته ما را غمت گرفته به بازى
خوش است آینه بازى اگر درست بگویم
تو نفى فاصله هایى میان عشق و دل من
ولى چه دور و درازى اگر درست بگویم
دلا به حال تو افسوس مى خورم که نرفتى
تویى به ماندن راضى اگر درست بگویم
دل مسافر من هم به یاد ساقه ات اى گل
شکسته خواند نمازى اگر درست بگویم
O قیصر امین پور
سماع سرخ
آن طرف تشنه, تپیده است کبوتر در خون
غنچه سرخ لبانش شده پرپر در خون
تیغ سنگین ستم, آن شب دلگیر چه کرد
با تو, آیینه ترین دست مکرر در خون
با سماع غزل سرخ شهادت رقصید
ماه در شعله و مهتاب شناور در خون
مست, امروز کویر است, شکوهى دارد
از زلال عطشت, گریه ساغر در خون
سبز در سبز بر این دشت, ببین مى رویند
آن درختان تبر خورده, تناور در خون
O شیرین خسروى
غبار و جاده
تکیده, منتظر, کسى کنارم ایستاده بود
کسى که مثل سایه ام عمیق بود و ساده بود
و مثل یک مترسک غریب در میان دشت
دو چشم یکنواختش به چشمم اوفتاده بود
کنار جوى نقره اى, نشست زیر آفتاب
غروب, خسته, بى رمق مسافرى پیاده بود
سلام کرد, حرف زد, سکوت کرد, دور شد
نگاه کردم آن طرف... غبار بود و جاده بود
صدا زدم کجا؟ شبح کمى ز جاده دورتر
به شانه هاى خسته ام, به باد تکیه داده بود...
O صادق رحمانى
ترانه میلاد
و انسان هر چه ایمان داشت پاى آب و نان گم شد
زمین با پنج نوبت سجده, در هفت آسمان گم شد
شب میلاد بود و تا سحرگاه آسمان رقصید
به زیر دست و پاى اختران, آن شب زمان گم شد
همان شب چنگ زد, در چین زلفت, چین و غرناطه
میان مردم چشم تو یک هندوستان گم شد
از آن روزى که جانت را, اذان جبرئیل آکند
خروش صور اسرافیل, در روح اذان گم شد
تو نوح نوحى اما قصه ات شورى دگر دارد
که در طوفان نامت کشتى پیغمبران گم شد
شب میلاد در چشم تو خورشیدى تبسم کرد
شب معراج, زیر پاى تو صد کهکشان گم شد
ببخش ـ اى محرمان در نقطه خال لبت حیران ـ
خیال از تو گفتن داشتم اما زبان گم شد
O علیرضا قزوه
موج خیز خطر
بخوان حماسه خونین کربلا با ما
که شد بسیط زمین جمله همصدا با ما
سر بریده به میدان عشق مى گوید
حدیث خون شهیدان نینوا با ما
فرات اشک زچشمان اشک مى جوشد
به سوگوارى گل هاى کربلا با ما
به دشت هاى شقایق نشان ما جویید
که سرخ روى چمن مى کند صبا با ما
به پاى بوسى ما آفتاب مى نازد
به نام عشق بخوانند انبیا با ما
زموج خیز خطر فاتحانه مى گذریم
که هست معجز موسایى و عصا با ما
مهیب آتش نمرودیان گل افشاند
به روز حادثه باشد اگر خدا با ما
اگر جهان همه دشمن شود ظفر یابیم
به عرصه اى که بود تیغ مرتضى با ما
پى سلامت سردار عاشقان دیدیم
که دست غیب بلند است در دعا با ما
نصر الله مردانى