روز وصل
غم مخور ایام هجران رو بپایان مى رود
این خمارى از سر ما مى گساران مى رود
پرده را از روى ماه خویش بالا مى زند
غمزه را سر مى دهد غم از دل و جان مى رود
بلبل اندر شاخسار گل هویدا مى شود
زاغ با صد شرمسارى از گلستان مى رود
محفل از نور رخ او نور افشان مى شود
هرچه غیر از ذکر یار از یاد رندان مى رود
ابرها از نور خورشید رخش پنهان شوند
پرده از رخسار آن سرو خرامان مى رود
وعده دیدار نزدیک است یاران مژده باد
روز وصلش مى رسد ایام هجران مى رود
(حضرت امام خمینى((ره)))
بى تو
دلم قرار نمى گیرد از فغان بى تو
سپندوار زکف داده ام عنان بى تو
زتلخکامى دوران نشد دلم فارغ
زجام عیش لبى تر نکرد جان, بى تو
چو آسمان مه آلوده ام زدلتنگى
پر است سینه ام از اندوه گران بى تو
نسیم صبح نمىآورد ترانه شوق
سر بهار ندارند بلبلان بى تو
لب از حکایت شب هاى تار مى بندم
اگر امان دهدم چشم خونفشان بى تو
چو شمع کشته ندارم شراره اى به زبان
نمى زند سخنم آتشى به جان, بى تو
زبیدلى و خموشى چو نقش تصویرم
نمى گشایدم از بى خودى, زبان, بى تو
از آن زمان که فروزان شدم ز پرتو عشق
چو ذره ام به تکاپوى جاودان بى تو
عقیق صبر به زیر زبان تشنه نهم
چو یادم آید از آن شکرین دهان, بى تو
گزاره غم دل را مگر کنم چو ((امین))
جدا زخلق به محراب جمکران , بى تو
حضرت آیه الله العظمى خامنه اى
کوکب درخشان
یا رب آن آهوى مشکین به ختن باز رسان
وان سهى سرو خرامان به چمن باز رسان
دل آزرده ما را به نسیمى بنواز
یعنى آن جان زتن رفته به تن باز رسان
ماه و خورشید به منزل چو به امر تو رسند
یار مهروى مرا نیز به من باز رسان
دیده ها در طلب لعل یمانى خون شد
یا رب آن کوکب رخشان به یمن باز رسان
برو اى طایر میمون همایون آثار
پیش عنقا سخن زاغ و زغن باز رسان
سخن این است که ما بى تو نخواهیم حیات
بشنو اى پیک خبرگیر و سخن باز رسان
آن که بودى وطنش دیده ((حافظ)) یا رب
به مرادش زغریبى به وطن باز رسان
(حافظ شیرازى)
شاهد غیبى
اى منتظران مژده که آمد گه دیدار
بر بام برآئید که شد ماه پدیدار
آن شاهد غیبى که نهان بود به پرده
از پرده به بزم آمد و از بزم به بازار...
عید است و بود مولد مسعود شه کل
همنام شهنشاه رسل, احمد مختار
شاهنشه دین , حجت موعود که باشد
بر قافله کون و مکان قافله سالار...
آن شمس ولایت که فروغى است از او مهر
شد در مه شعبان بگه نیمه نمودار
در طور جهان کرد تجلى چو جمالش
شد شش جهت از نور رخش مطلع انوار
هادى امم, مظهر حق , مهدى موعود
آن قائم غایب زنظر, واقف اسرار
چون جان به تن و عقل به سر, نور بدیده
پیداست بر عقل و نهان است زانظار
محیط قمى
کمال عدل
بیا که رایت منصور پادشاه رسید
نوید فتح و بشارت به مهر و ماه رسید
جمال بخت ز روى ظفر نقاب انداخت
کمال عدل به فریاد دادخواه رسید
سپهر, دور خوش اکنون کند که ماه آمد
جهان به کام اکنون رسد که شاه رسید
زقاطعان طریق این زمان شوند ایمن
قوافل دل و دانش که مرد راه رسید
عزیز مصر برغم برادران غیور
زقعر چاه برآمد به اوج ماه رسید
کجاست صوفى دجال چشم ملحد شکل
بگو بسوز, که مهدى دین پناه رسید
صبا بگو که چها بر سرم در این غم عشق
زآتش دل سوزان و برق آه رسید
زشوق روى تو جانا بر این اسیر فراق
همان رسید کز آتش به برگ کاه رسید
مرو بخواب که ((حافظ)) به بارگاه قبول
ز ورد نیم شب و درس صبحگاه رسید
حافظ شیرازى
سروش وصال
دلم گرفته الهى که یار برگردد
به سوى غمزدگان غمگسار برگردد
خدا کند که به این سینه خزانى ما
دوباره با گل رویش بهار برگردد
قرار رفته زدلهاى عاشقان باید
به شوره زار دل ما قرار برگردد
خوشا به فرصت عیشى که با سروش وصال
ستاره اى بدرخشد نگار برگردد
سپید, دیده یعقوب روزگاران شد
بود که یوسف سیمین عذار برگردد
چراغ لاله بیفروز کز سپیده صبح
به باغ سرخ شقایق هزار برگردد
بخوان سرود رهایى بیاد مهدى عشق
که با سپاه عدالت سوار برگردد
صفرعلى شفایى اردکانى (فریاد)
غزل بهار
آه مى کشم تو را, با تمام انتظار
پر شکوفه کن مرا, اى کرامت بهار
در رهت به انتظار, صف به صف نشسته اند
کاروانى از شهید, کاروانى از بهار
اى بهار مهربان, در مسیر کاروان
گل بپاش و گل بپاش, گل بکار و گل بکار
بر سرم نمى کشى, دست مهر اگر , مکش
تشنه محبتند, لاله هاى داغدار
دسته دسته گم شدند, سهره هاى بى نشان
تشنه تشنه سوختند, نخلهاى روزه دار
مى رسد بهار و من, بى شکوفه ام هنوز
آفتاب من, بتاب! مهربان من, ببار
مقدم یار
همره باد صبا نافه مشک ختن است
یا نسیم چمن و بوى گل و یاسمن است
دیده دل شده روشن مگر اى باد صبا
همرهت پیرهن یوسف گل پیرهن است
شده شام دل آشفته غمگین خوشبوى
مگر از طرف یمن بوى اویس قرن است
یا مسیحا نفسى مى رسد از عالم غیب
که دل مرده دلان تازه تر از نسترن است
نفخه اى مى وزد از عالم لاهوت بلى
نه نسیم چمن است و نه زطرف یمن است
مرکز دایره هستى و قطب الاقطاب
آنکه با عالم امکان مثل روح و تن است
مالک کن فیکون و ملک کون و مکان
مظهر سلطنت قاهره ذى المنن است...
اى صبا با خبر مقدم یار آمده اى
خیر مقدم که نسیم تو روان بدن است...
کمپانى