گفته ها و نوشته ها
رجال الحق دروغین
روزى امام على علیه السلام به مسجد کوفه وارد شد دید عده اى در گوشه مسجد نشسته اند پرسید اینان کیستند؟ گفتند رجال الحق فرمود: به چه دلیل مردان حق هستند؟ گفتند: از این رو که داراى نجابت و عزت نفس هستند اگر کسى به آنها غذا داد شکر مى کنند و گرنه صبر مى کنند, هیچ گاه تقاضا نمى کنند و دست گدایى به سوى کسى دراز نمى نمایند. امام على(ع) فرمودند: سگهاى کوفه هم چنین هستند آنگاه با شلاق آنها را از مسجد بیرون کرد و به آنها فرمود: بروید کار کنید.
(پیکار اسلام با اسراف ص133).
فرصت ندادن به شیطان
روزى یکى از بازرگانان متدین در جمعى نشسته بود و گفتگو مى کرد فردى وارد شد و گفت: فلان تاجر از دنیا رفت, بازرگان تا این سخن را شنید به حاضران گفت: گواه باشید که این تاجر تازه گذشته فلان مبلغ از من طلبکار است من فلان مبلغ را از تاجر فوت شده قرض گرفتم سندى هم به او نداده ام و هیچ کس جز خودش اطلاع نداشت ترسیدم که شیطان با وسوسه خود مرا گول بزند که این مبلغ را به ورثه او ندهم شما را گواه گرفتم تا براى شیطان هیچ گونه فرصت و راه طمع به سوى من باقى نماند و توطئه شیطان را جلوتر نابود نمایم. (الى الحکم الاسلام ص187).
منبع نیکى ها
عربى پرسید: اگر بمیرم,کجایم برند؟ گفتند: به نزد خداوند تعالى. گفت: خوش دارم که نزد کسى شوم که جز نیکى از او ندیده ام.(کشکول شیخ بهایى)
کمالات آدمى
آدمى که قناعت کرد بى نیاز شد و اگر از خلق عزلت گرفت سلامت یافت و اگر شهوت را زیر پاى آورد آزاد شد.
(کیمیاى سعادت ص341).
علت گریه امام حسن (ع)
هنگامى که امام حسن علیه السلام در بستر شهادت قرار گرفت یکى از دوستان به بالین او آمد, دید گریه مى کند گفت اى پسر رسول خدا آیا با آن همه مقامى که در پیشگاه خدا و رسول خدا دارى گریه مى کنى با اینکه رسول خدا در شإن تو آن همه سخن فرمود و تو بیست بار پیاده براى حج به مکه رفتى و سه بار همه اموالت حتى کفشهایت را بین مستمندان تقسیم کردى امام حسن (ع) در پاسخ فرمود: براى دو چیز گریه مى کنم. ـ1 از وحشت روز قیامت , ـ2 از فراق دوستان.
(امالى صدوق مجلس 39 حدیث 9)
احترام امام حسین (ع) به زینب
روزى امام حسین علیه السلام نشسته بود و تلاوت قرآن مى کرد حضرت زینب بر آن حضرت وارد گردید امام حسین به احترام خواهرش زینب قرآن را به زمین نهاد و پیش پاى زینب برخاست و سپس نشست. (تحفه العالم ج1, ص231)
تواضع علامه طباطبائى
علامه حسینى تهرانى یکى از شاگردان علامه طباطبائى نقل کرد من هر وقت خدمت علامه طباطبائى مى رسیدم براى بوسیدن دست ایشان خم مى شدم ولى ایشان دست خود را لاى عبا پنهان مى کردند. یک روز عرض کردم ما براى فیض و برکت و نیاز دست شما را مى بوسیم چرا مضایقه مى فرمائید آیا شما این روایت را قبول دارید که مى فرمایند کسى که یک حرف به من بیاموزد مرا عبد خود ساخته؟ فرمود بلى, روایت مشهورى است. عرض کردم شما این همه کلمات را به ما آموخته اید و مکرر مرا بنده خود ساخته اید آیا از ادب بنده این نیست که دست مولاى خود را ببوسد و بدان تبرک جوید؟ با لبخند ملیحى فرمود: ما همه بندگان خدائیم.
(مهر تابان ص 63,64)
کودک هوشیار و پرهیزگار
مرحوم آیت الله سید مهدى بحرالعلوم در دوران کودکى در مجلسى نشسته بود در آن مجلس بعضى غیبت افراد مى کردند ناگاه او گریه کنان از آن مجلس بیرون آمد. از او پرسیدند چرا گریه مى کنى و از مجلس خارج شدى؟ در پاسخ گفت: چگونه در مجلس بنشینم که در آن آشکارا گناه مى شود و نافرمانى از خدا مى گردد.
(امالى شیخ طوسى ج1ص 114)
بت شکنى امام على (ع) در کودکى
حضرت على علیه السلام دوران کودکى را مى گذرانید روزى پدرش ابو طالب نزد همسرش فاطمه بنت اسد آمد و گفت: على را دیدم بتها را مى شکند ترسیدم که بزرگان قریش با خبر شوند و به او آسیب برسانند. فاطمه مادر على (ع) گفت: شگفتا! من خبرى عجیب تر از این به تو بدهم آن هنگام که على بچه بود و در رحم من قرار داشت در کنار کعبه به طواف مشغول بودم هنگامى که به محلى که روبروى آن محل بتها قرار داشت مى رسیدم على (ع) در رحمم آنچنان دو پاى خود را فشار مى داد که من از نزدیک شدن به جایگاه بتها ناتوان مى شدم و احساس مى کردم که فرزندم نسبت به بتها اظهار تنفر مى کند.
(الخرائج راوندى به نقل از بحار ج 42 ص 18)
گزارش سفیر روسیه
مرحوم شیخ جعفر شوشترى در یکى از سفرهاى خود از نجف به تهران وارد شد جمعیت زیادى به ملاقات او رفتند از جمله سفیر روسیه. مردم از او خواستند تا آنها را موعظه و نصیحت کند آن عالم فقط یک جمله فرمود: اى مردم متوجه باشید که خدا در همه جا حاضر است همین جمله آنچنان در مردم تإثیر گذاشت که اشک در چشمانشان حلقه زد و حالشان منقلب شد سفیر وقتى آن منظره را دید در نامه اى براى نیکولا امپراطور روس نوشت: تا قشر روحانیون در میان مردم ایران هستند ما نمى توانیم بر آنها مسلط گردیم زیرا یک جمله آنچنان انقلابى در آنها ایجاد کرد مسلما حکم و فتواى آنها نفوذى خلل ناپذیر دارد.
(پندهائى از رفتار علمإ, ص53)
خوابى پیام آور
مرحوم شیخ بهائى مى گوید: پدرم براى من نقل کرد روزى صبح نزد زین الدین (شهید ثانى) رفتم در فکر فرو رفته بود گفتم علت چیست؟ گفت بگمانم دومین شهید باشم زیرا در عالم خواب دیدم علم الهدى همه علماى شیعه را در یک خانه اى مهمان کرده وقتى من وارد خانه شدم سید مرتضى برخاست و به من خوش آمد گفت و فرمود: نزد من بنشین و من نزد او رفتم و نشستم سپس از خواب بیدار شدم و این خواب دلیل آن است که من شهید بعد از او خواهم بود.
( سفینه البحار ج1 ص 724)
کرامتى از مشهد شریف امام رضا(ع)
شخصى از اهالى بلخ با برده خود به زیارت مرقد حضرت رضا رفتند بعد از سجده طولانى که هر دو کردند مرد بلخى به غلام گفت: آیا مى خواهى تو را آزاد سازم؟ غلام گفت آرى. بلخى گفت: تو را در راه خدا آزاد ساختم و کنیزم که در بلخ است آزاد و همسر تو گرداندم.فلان باغ را به شما دو نفر وقف نمودم. غلام گریه کرد و گفت: سوگند به خدا و به این امام که من نیز همین تقاضا را در سجده کردم.
(عیون اخبار الرضا ج2 , ص282)
اکرام مهمان
چون گرسنه اى به خانه امیر المومنین مهمان گشت حضرت امیر از همسرش حضرت فاطمه پرسید آیا خوراکى یافت مى شود از این مرد پذیرائى کنیم. ایشان فرمود: مختصرى که بچه ها را کفایت کند ولى مهمان بر فرزندانمان مقدم است پس بچه ها را خواباندند و چراغ را خاموش کردند و حضرت امیر ظرف غذا را نزد مهمان گذاشت تا مهمان آسوده غذا بخورد و خود دهان را حرکت مى داد و وانمود مى کرد که مشغول خوردن است صبحگاه پیامبر به حضرت گفت: یا اباالحسن دیشب خداوند از عمل شما در شگفت شد و این آیه را نازل کرد (و یوثرون على انفسهم و لو کان بهم خصاصه).(بحار, ج9, ص514)
شرط مهماندارى
چون بزرگى میهمان شیخ سعدى شد شیخ در تشریفات تکلف ورزید پس آن حکیم به زودى قصد رجعت کرد و در موقع حرکت به شیخ گفت: این رسم میهمان نوازى نبود شیخ در شگفت شد و پوزش خواست هنگامى که سعدى براى دیدار آن حکیم به شهر او (بیرجند) وارد شد حکیم در پذیرائى تکلف نکرده و به طور معمول و ساده و بى پیرایه گرفت پس شیخ سه ماه در بیرجند ماند و چون خواست باز گردد حکیم گفت: شرط میهمان نوازى این است که خالى از تکلف باشد تا میهمان را توقف میسر گردد.
(تاریخ قهستان)