چراغ عشق
صداى ناله مىآید زمحراب
على در خون خود, افتاده بى تاب
سخن بس کن, که حیدر در نماز است
امیر عشق, در راز و نیاز است
در آغاز نماز, آن مرد برتر
به گرمى بانگ زد, الله اکبر
به مسجد پخش شد, عطر نمازش
جهان لرزید, از راز و نیازش
صدا زد قل هو الله احد را
ستایش کرد , الله الصمد را
به آهنگ رکوع خویش خم شد
نواى دلنشینش, زیر و بم شد
سپس شیر خدا, آن سرو آزاد
زشوق حق, به خاک سجده افتاد
سحر بود و على بود و خدا بود
چنان در سجده از عالم رها بود
چگویم؟ در نخستین سجده چون شد
گل روى ولایت, غرق خون شد
نخستین سجده بود و واپسین بود
نماز عشق را , پایان چنین بود
درید آن تیره دل , قلب ولى را
برآورد از جگر, بانگ على را
کلام دلنوازش را گسستند
به شمشیرى نمازش را شکستند
درخت عدل را از ریشه کندند
عدالت را به ظلم, از پا فکندند
(مهدى سهیلى)
اى عقاب کوه الله الصمد!
... آب و رنگ باغ آب و گل على ست
صورت آیینه کامل على ست
نور خالص, روح مطلق مرتضى
معنى لفظ انا الحق مرتضى
هى درآ! حیدر که نور مه تویى
تیغ لا در جنگ الا الله تویى
تیغ مهرت سر زد از بند قبا
چون نگوید بر تو مرحب مرحبا
مرحبا ما صاحب راى توییم
کشته تیغ تولاى توئیم
رازگو طفل دبستانیم ما
تیغ واکن مرحبستانیم ما
هادیان را زین سبب هدهد شدى
زانکه اول کشته ى خود, خود شدى
اى همه دروازه و خیبر تو خود
اى نخستین کشته ى حیدر تو خود
از درون و از برون آمد بکار
زین سبب شد نام تیغت ذوالفقار
یا على از نفس دون ما را بزن
ذوالفقارى از درون ما را بزن
خلق را یاراى سر الله نیست
هیچکس از قعر تو آگاه نیست
چون زمین از غربتت آگاه شد
قطره اى از وى چکید و ماه شد
با تو هستم اى ابد بان ازل
شیر مرد بیشه هاى لم یزل
اى عقاب کوه الله الصمد
از تو این گنجشک مى خواهد مدد
مى زند پیشانى ام برق سجود
چون ترا مى خوانم از عمق وجود
آه اى رعد خدا بر جان طور
نام تو یعنى حریم روح و نور
اى هواى تشنگى باران ببار!
اى بشارت بر گنهکاران ببار!
اى که صید بى نشان در دام تست
استراق سمع حیرت نام تست
نام تو یعنى سحر یعنى سلام
نام تو یعنى خدا در یک کلام
صوفیان خاک رهت را مى خرند
عارفان از نام تو گل مى برند
اى گریبان حقیقت چاک تو
آسمان سرگشته ادراک تو
از ازل تا نقش حورالعین بود
عکس تو در قابى از قوسین بود
که گل معراج ها را چید تو
مصطفى را در تناها دید تو
تو بزرگى, خاک میدان تو نیست
آسمان را تاب جولان تو نیست
تا تو بودى باغ سلمان باز بود
دامن صحرا ابوذر ساز بود
بى تو از ذهن زمین گل دور شد
چشمه ى سبز عدالت کور شد
(احمد عزیزى)
شکاهکار آفرینش
هر کس ترا شناخت, غم جان و سر نداشت
سر داد و سر زپاى تو یک لحظه برنداشت
عشق رخت به خرمن عشاق بیقرار
افروخت آتشى , که خموشى دگر نداشت
داند خدا که شعله ى عشق تو گر نبود
کانون پر شراره ى هستى, شرر نداشت
اى ماه من, زمانه پس از ختم انبیإ
بهتر زذات پاک تو, دیگر پسر نداشت
باشد خدا على و, ترا نیز نام اوست
شاخ حیات, از تو گلى خوبتر نداشت
بالله تجلیات جمال تو گر نبود
از جلوه و جمال خدا کس خبر نداشت
تیغ تو گر نبود, شجاعت یتیم بود
داد تو گر نبود, عدالت پدر نداشت
آغاز عدل از تو و, انجام آن به تو
بود او تنى, که بى تو به اندام سر نداشت
در کارگاه خلقت اگر گوهرت نبود
نخل تناور بشریت, ثمر نداشت
تو شاهکار دستگه آفرینشى
عنوان نامه ى شرف و فضل و بینشى
(بهجتى شفق)