گفته ها و نوشته ها
نجوم امت
رسول خدا نماز صبح را با جماعت خواند و پس از نماز به جمعیت رو کرد و فرمود: اى مردم کسى که خورشید بر او ناپدید شد, به ماه تمسک کند و هر گاه ماه ناپدید شد به ستاره زهره متمسک شود, و اگر ستاره زهره ناپدید شد به دو ستاره فرقدان متمسک گردد.
پس فرمود: من خورشیدم و على ماه و ستاره زهره حضرت زهرا و دو ستاره فرقدان حسن و حسین مى باشند.
(معانى الاخبار ص 114)
مسائل اختلافى
محدث جزائرى نقل مى کند: دوستى داشتم در یکى از شهرهاى اهل تسنن مشغول وضوگرفتن بود هنگامى که پاهاى خود را مسح مى کرد یکى از مامورین خشن که اهل تسنن بود را کنارش دید فورا پاهاى خود را شست. مامور گفت چرا اول پاهاى خود را مسح کردى بعد شستى؟ شیعه گفت: مولاى من, این مساله از مسائل اختلافى بین خدا و بین مولاى ما ابوحنیفه است. ولى ابو حنیفه مى گوید: شستن پاها در وضو واجب است. از ترس خدا پاهایم را مسح کردم و از ترس سلطان پاهایم را شستم.
(اقتباس از تتمه المنتهى ص 145)
دوستى على (ع)
عبدالله بن عباس مى گوید: سلمان را در عالم خواب دیدم, به او گفتم: آیا تو غلام آزاد کرده رسول خدا نبودى؟ گفت آرى بودم, دیدم تاج یاقوتى بر سر دارد و لباسهاى عالى بهشتى بر تن پوشیده, گفتم: اى سلمان تو در بهشت, بعد از ایمان به خدا و رسول خدا چه چیز را بهتر از همه چیز دیدى؟ گفت چیزى بهتر از دوستى على (ع) نیست.
(مجالس شیخ مفید, نقل بحار ج 6 ص 753)
توکل و رضا
رسول اکرم در شب معراج از درگاه خداوند پرسید: بهترین اعمال, چیست؟ خداوند فرمود. هیچ چیز در نزد من بهتر از توکل بر من و خشنودى به آنچه قسمت کرده ام نیست.
(سفینه البحار ج 2 ص 683)
کافر کیست ؟
مسعده بن صدقه گوید: شنیدم: شخصى از امام صادق پرسید. چرا شما زناکار را کافر نمى نامى, ولى ترک کننده نماز را کافر مى نامى؟
در پاسخ فرمود: زناکار و مانند او این کار را بجهت غالب شدن غریزه شهوت انجام مى دهد ولى ترک کننده نماز آن را ترک نمى کند جز به خاطر سبک شمردن نماز.(اصول کافى, ج 2)
اگر پایم دراز است...
روزى کامران میرزا پسر ناصرالدین شاه که وزیر جنگ و حاکم تهران بود به دیدن حاج ملا على کنى رفت, حاج ملا على بخاطر دردپا نمى توانست دو زانو بنشیند از کامران میرزا عذر خواست و
پایش را دراز کرد. کامران میرزا این عمل او را حمل بر بى اعتنایى او دانست و در پاسخ گفت اصلا مهم نیست من هم پایم درد مى کند و پایش را دراز کرد. ملا على که متوجه جسارت کامران میرزا شد جواب داد اگر مى بینید من پایم را دراز مى کنم علتش این است که دستم را کوتاه کرده ام شما هم دستتان را کوتاه کن و پایت را دراز کن من حرفى ندارم.
(تاریخ معاصر ایران ص 60)
خلق وارسته
میرزا محمدتقى شیرازى از مراجع بسیار بزرگ هستند عادت داشتند که هیچ وقت به کسى فرمان ندهند تا اینکه روزى ایشان مریض بودند خانواده ایشان غذایشان رانزدیک درب گذاشته و رفته ایشان هم که نتوانسته بودند بلند شوند غذا همان جا سرد شده بود وقتى خانواده ایشان آمدند دیدند غذا سرد شده و ایشان آن را میل نکرده اند علت را جویا شدند آن مرحوم فرمودند اگر مى خواستند آن غذا را بخورند مستلزم آن بود که یکى از بچه ها را صدا کند لذا شبهه کرد که شرعا آیا جایز است یا خیر ؟
(انسان کامل ص 171 و 172)
رگ عوامى
مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائرى آخر عمر که پیر و فرسوده شده بودند با آنکه روزه بر ایشان سخت بود روزه مى گرفتند وقتى به ایشان مى گفتند که چرا روزه مى گیرید شما که خودتان در رساله گفته اید بر پیرمرد و پیرزن روزه واجب نیست آیا فتواى شما عوض شده؟ یا هنوز خودتان را پیر نمى دانید؟ فرمودند فتواى من تغییر نکرده و خودم را پیر مى دانم ولى آن رگ عوامى من نمى گذارد, اسلام دین آسان گیرى است و با همان آسان گیرى توانسته طورى مردم را جذب کند که حتى بعضى از افراد در بسیارى از اوقات از وظایفى که از آن ها سلب هم شده دست برندارند.(سیره نبوى ص 124)
... ندانم
مرحوم شیخ انصارى رضوان الله علیه مردى بود در علم و تقوا نابغه روزگار یکى از صفات نیکو و جالب ایشان این بود که وقتى از ایشان سوال مى کردند اگر نمى دانستند تعمد داشتند که با صداى بلند بگویند ندانم, ندانم, ندانم. این طور مى گفتند که شاگردان یاد بگیرند که اگر چیزى را نمى دانند از اینکه بگویند نمى دانم ننگشان نیاید.
(حکایتها و هدایتها. آثار شهید مطهرى ص 110)
حریم بوستان
یکى از سرهنگان انوشیروان زن زیبایى داشت. انوشیروان در آن زن طمع نموده بود و در غیاب شوهرش به منزل وى آمد زن جریان را به شوهر اطلاع داد. سرهنگ که دید زنش را از دست داده سهل است جانش نیز در خطر مى باشد فورا زن را طلاق داد تا از عواقب آن مصون بماند هنگامى که این خبر به انوشیروان رسید سرهنگ را احضار کرد و به او گفت: شنیده ام یک بوستان بسیار زیبایى داشته اى و اخیرا آن را رها کرده اى چرا؟ سرهنگ پاسخ داد: جاى پاى شیر در آن بوستان دیدم ترسیدم که مرا نیز بدرد. انوشیروان خندید و گفت: دگر آن شیر به آن بوستان نخواهد آمد.
(مسئله حجاب ص 30)
در راه خدا
عبدالله بن عمر کلبى یکى از افرادى بود که در کربلا هم مادرش و هم زنش حضور داشتند هنگامى که مى خواست به میدان برود زنش ممانعت کرد ولى مادرش جلو آمد و گفت شیرم را حلالت نمى کنم اگر خود را فداى حسین نکنى او به میدان تاخت و بعد از مدتى شهید شد دشمن که مادرش را شناخت سر فرزندش را از بدن جدا کرده و به سوى مادرش پرتاب مى کند پیرزن سر فرزندش را بغل مى گیرد به سینه مى چسباند و مى بوسد مى گوید مرحبا پسرم من از تو راضى شدم و شیر پستانم را حلالت کردم. بعد آن را به طرف دشمن پرتاب مى کند و مى گوید ما چیزى را که در راه خدا دادیم پس نمى گیریم.
(گفتارهاى معنوى ص 243)
رفتار الهى
ابوذر غفارى مى گوید در حضور پیامبر بودم ناگاه دیدم سلمان فارسى و بلال حبشى به سوى پیامبر آمدند سلمان خود را روى پاى پیامبر افکند و آن را بوسید. پیامبر سلمان را رد کرد و از بوسیدن پا نهى فرمود, سپس فرمود: اى سلمان با من همان گونه رفتار نکن که عجم ها نسبت به شاهان خود, آن رفتار را مى کنند. (بحار, ج 76 ص 63)
پیمان شکنى زن
حضرت عیسى (ع) در عبور از قبرستان پیرمردى را دید که بر سر قبرى معتکف شده است سبب را پرسید پیرمرد گفت: من با زوجه خود پیمان بسته بودم که هر کدام از ما مرد دیگرى بر قبرش منزل کند عیسى (ع) فرمود مى خواهى او را زنده کنم؟ پیر خوشحال شد. پس زن به دعاى آن حضرت زنده شد و به همراه پیرمرد رو به صحرا گذاشتند چون خسته شدند پیرمرد سر به زانوى زن گذارده و خوابید. اتفاقا شاهزاده اى در حال عبور چشمش به آن زن که با جمال و زیبا بود افتاد پس گفت: تو بدین زیبائى اینجا چه مى کنى؟ سرش را زمین گذار و با من بیاـ زن گفت این پیرمرد مرا دزدیده پس برخاست. و همراه شاهزاده رفت چون پیرمرد بیدار شد از پى آنها روان گردید ولى به ایشان نرسید بالاخره شکایت به پادشاه برده و داستان خود را به او گفت. پادشاه گفت اگر حضرت عیسى تو را تصدیق کند گفته تو را قبول مى کنم عیسى (ع) آمد و زن را نصیحت نمود. چون زن نپذیرفت فرمود تا با یکدیگر مباهله کنید چون پیرمرد نفرین کرد زن در دم جان داد.
(پند تاریخ ص 8)
نگارش معاهده
چون خداوند اسامى و عمرهاى پیامبران را برحضرت آدم نمود. آدم عرض کرد پروردگارا چقدر عمر داود کم است. او بیش از 40 سال عمر ندارد من از عمر خود 30 سال به او بخشیدم و چون ملک الموت براى قبض روح آدم آمد گفت هنوز از عمرم 30 سال باقى مانده عزرائیل گفت مگر به داود نبخشیدى؟ آدم گفت به خاطرم نمى رسد و در حدیث است که حضرت باقر (ع) فرمود: آدم راست مى گفت و فراموش کرده بود و لذا از آن روز خداوند دستور داد بندگان هر معامله و معاهده اى که کنند بنویسند. (انوار نعمانیه)