امام آینه ها
به شهر شب زدگان همچو آرزویى دور
امام آینه ها آمد از کرانه نور
رسید عاصى وعاشق, پر از عطوفت و خشم
چو روح صاعقه از اوج قله هاى غرور
ستاره ها همه فریاد نور سر دادند
غریو شوق برآمد ز چشمه هاى بلور
خوشا به آینه هایى که عاشقانه شکست
غرور کاذبشان زان همه تجلى و نور
به چشم خانه او ازدحام آینه هاست
چو خیل ذره که دارد در آفتاب حضور
بگو چه کرد قیامت به برکه هاى خموش ؟
بگو چه گفت نگاهت به صخره هاى صبور ؟
کز آن به همهمه برخاست موجهاى قیام
وزین به غلغله جوشید چشمه هاى شعور
تو آرزوى محالى که ممکن آمده است
مگر تو روح خدایى که کرده است ظهور...
فاطمه راکعى
فصل تقسیم گل و گندم
چشمها پرسش بى پاسخ حیرانى ها
دستها تشنه تقسیم فراوانى ها
با گل زخم, سر راه تو آزین بستیم
داغهاى دل ما جاى چراغانى ها
حالیا دست کریم تو براى دل ما
سرپناهى است در این بى سر و سامانى ها
وقت آن شد که به گل حکم شکفتن بدهى
اى سرانگشت تو آغاز گل افشانى ها
فصل تقسیم گل و گندم و لبخند رسید
فصل تقسیم غزلها و غزلخوانى ها
سایه امن کساى تو مرا بر سر, بس
تا پناهم دهد از وحشت عریانى ها
چشم تو لایحه روشن آغاز بهار
طرح لبخند تو پایان پریشانى ها.
قیصر امین پور
((طلیعه))
براى ورود امام خمینى به وطن
دلت کتیبه خورشید روزگاران است
صداى خون تو در آیه هاى قرآن است
تو از دیار کدامین ستاره مىآیى
که در نگاه تو دریاى نور جوشان است
پیام آمدنت را نسیم خون آورد
بیا که شهد کلامت عصاره جان است
قیام سرخ تو در قحط سالى فریاد
طنین صاعقه و انفجار طوفان است
کلام معجزه بار تو در غبار قرون
طلیعه است که اسطوره ساز ایمان است
براى دیدنت از آسمان فرود آیند
فرشتگان که پر و بالشان ز باران است
چنانکه خون زمان در رگ زمین جارى است
همیشه نام تو روشن به ذهن دوران است
نصرالله مردانى
((بار امانت))
آن صداهابه کجا رفت,صداهاى بلند
گریه ها, قهقه ها آن امانت ها را
آسمان آیا پس خواهد داد؟
پس چرا حافظ گفت :
آسمان بار امانت نتوانست کشید
نعره هاى حلاج
بر سر چوبه دار
بکجا رفت کجا؟
به کجا مى رود آه!
چهچه گنجشک بر ساقه باد
آسمان آیا
این امانت ها را
باز پس خواهد داد؟
شفیعى کدکنى
((شب انقلاب))
ستاره ها حیران, پرنده ها بیدار
ترانه ها خونین, جوانه ها بیمار
شب غریبى بود, پر از سموم سرب
فضاى شهر من, ز موج غم سرشار
صداى مردانى به گوش مىآمد
از آن سوى تاریخ, از آن سوى دیوار
شب شهادت بود, شب مسلسلها
شروع پیروزى, نهایت پیکار
شکستن آهن, گسستن زنجیر
رهایى یاران, طلیعه دیدار
شب غریبى بود, شب جلیل مرگ
پلنگ در مهتاب, پرنده در رگبار
شب عروج عشق, شب افول درد
شب ظهور گل, شب سقوط خار
شبى که پایانش, طلوع دیگر داشت :
تفنگها در دست, جنازه ها بردار
بهمن صالحى
((زنهار!))
چشمان گشود باید و
شد بیدار
دستان گشاد باید و
شد حاضر
کاین خصم زخم خورده بسى وحشى است !
زنجیرها بر تن او باید
کوبنده تر ز پیش فرود آورد
باید گمان نبرد که این خونخوار
بر یورش شبانه ندارد قصد
با این خیال خام که او مرده ست
یا از تلاش و توش و توان رفته است
زنهار!
اى رفیق شب بیداد !
در این سحر دوباره نباید
باز
ره بر فصول تیره هشت داد !
م. شباهنگ
((فریاد))
خوش باشد اگر بغض , فریاد شود
فریاد, چنان خنجر فولاد شود
دشمن فتد از خنجر پولاد به خاک
ور خاکى ازو بجاست, بر باد شود
م. رشید
((خطر!))
جائى که دشمن از همه سو, کرده قصد آن
تا در بهار روشن این صبح پر امید
اسبان باد را بدواند به میل خود!
قلب زمانه را
مگذاریم بى پناه !
قلب زمانه را
مگذاریم بى سپر !
یاران !
خطر !
خطر !آذر مهر
علم انقلاب
شبى که از خم وحدت شراب برمى داشت
ستاره ریخته بود, آفتاب برمى داشت
ریاض فیض حضورم ز خویشتن مى برد
ز چشم خانه دل تا حجاب برمى داشت
چمن به مقدم او شاخه شاخه گل مى ریخت
صبا به تهنیت او گلاب برمى داشت
به کام تشنه لبان از کرانه هاى سراب
سحر زچشمه خورشید آب برمى داشت
جهان به غلغله از قمریان باران بود
اگر دریچه زباغ سحاب برمى داشت
خیال بال گشا تا حریم او مى رفت
هماى پرده نشین سر زخواب برمى داشت
به رستخیز فلق مردى از سلاله نور
سپیده دم علم انقلاب برمى داشت
(مشفق کاشانى)