جوانى و الگوى ماندگارى نیم نگاهى به دوران جوانى حیات جابربن عبدالله انصارى محمدباقر پور امینى
درآمد هماره با فرا رسیدن اربعین حسینى, نام ((جابربن عبدالله انصارى)) به عنوان نخستین زائر کربلا در اولین اربعین,, زنده گشته و خاطره زیارت او, پرنده دل را به طواف حرم پیشواى شهیدان مى کشاند. زندگى ((جابر)), در میان شخصیتهاى نامى صدر اسلام, درخشش و برجستگى بسیارى دارد و این افتخار مرهون زیبایى هاى دوران جوانى اوست; دوره اى که 1ـ با پیام پیامبر و کلام دین آشنا شد و بدان روى آورد و شیفتگى و انس به آیین اسلام را در عرصه هاى مختلف نشان داد و توان و نیروى جوانى خود را در راه خدمت به این فرهنگ روحبخش گذارد. به طورى که فداکارى, پیشگامى, نشاط و تلاش او در ترویج فرهنگ دینى زبانزد همگان بود. براستى, نقطه اوج زندگى جابر, جوانى او است. و نگاه به زوایاى این دوره, سرمشق زیبایى براى جوانان ما خواهد بود. از این رو, مقاله حاضر, تنها همان مقطع را در منظر قرار داده, آن را به جوانانى که در پى الگویى ماندگارند, تقدیم مى دارد.
مسافر منى با تلاش پیام آور جوان دین ((مصعب بن عمیر)) و همکارى یثربیانى که در بیعت نخست عقبه به آیین پیامبر رحمت(ص) گرویده بودند, گروه بسیارى از مردم یثرب به اسلام روى آوردند.(1) در موسم حج سال سیزده بعثت با حضور هفتاد و پنج مرد و زن, زمینه بیعت دوم عقبه فراهم آمد. این گروه در ((منى)) با رسول خدا (ص) ملاقات کرده و با او پیمان وفادارى, دوستى و حمایت بستند.(2) ((عبدالله بن عمرو حرام)) یکى از سروران و اشراف یثرب در میان این گروه بود (3) و فرزند نوجوان خود ((جابر)) را نیز به همراه داشت. (4) خاطره نخستین دیدار با رسول خدا, در دره سمت راست منى و پایین عقبه, براى ((جابر)) بسیار فرحبخش بود; ملاقاتى که به پذیرش اسلام انجامید و دفتر زندگى اش را زرین ساخت.
ساقى سپاه پس از بیعت دوم عقبه, بیشتر اصحاب رسول خدا به سوى مدینه رهسپار شدند و پیامبر اکرم نیز به دستور الهى و براى ناکام گذاردن توطئه ((دارالندوه)) راهى یثرب شد و در هفدم ربیع الاول سال چهاردهم بعثت با استقبال پر شور مردم, وارد این شهر گردید; آنگاه ساختار اولین حکومت اسلامى شکل گرفت. در رمضان سال دوم هجرت, سپاه سیصد و سیزده نفره اسلام, با سپاه نهصد و پنجاه نفره دشمن در منطقه بدر, در برابر هم قرار گرفتند. رسول خدا از حضور نوجوانى که زیر شانزده سال داشتند, جلوگیرى کرد و زیدبن ثابت, رافع بن خدیم, اسامه بن زید, برإبن عاذب و زید بن ارقم و چند نوجوان دیگر را از میان سپاه بازگردانید و اجازه همراهى نداد.(5) جابربن عبدالله نیز به دلیل خردى سن از شرکت در نبرد منع شد ولیکن او با حضور در منطقه جنگ, به آب دادن جنگجویان مسلمان پرداخت و ((ساقى سپاه محمد(ص))) شد. (6)
نخستین نبرد در سال سوم هجرت, سه هزار مرد جنگى دشمن, براى تلافى جنگ بدر راهى مدینه شدند و در منطقه ((احد)) در مقابل سپاه هفتصد نفره اسلام صف آرایى کردند. حضور مسلمانان و بخصوص جوانانى که در بدر شرکت نداشتند و امکان شرکت در نبرد احد را یافته بودند, بسیار چشمگیر بود. جابر بن عبدالله که در هنگامه آغاز جنگ حدودا 17ـ16 ساله بود(7) نیز به شوق حضور در سپاه, خود را مهیا مى ساخت, ولى به توصیه پدر از شرکت در جنگ بازماند, زیرا عبدالله بن عمرو, او را براى سرپرستى دخترانش در مدینه گمارد و خود نیز در احد به شهادت (8)رسید. پس از پایان ناموفق جنگ احد, پیامبر اکرم(ص) سپاهیان را به تعقیب دشمن فرا خواند و جز آنان که تا پایان جنگ همراه او بودند, اجازه شرکت به کسى را نفرمود, در این میان, جابر پس از آگاهى از شهادت پدر, و تصمیم پیامبر, خدمت آن حضرت رسید و چنین گفت: ((پدرم به خاطر هفت خواهرم, مرا در مدینه گذاشت و گفت: پسرم! سزاوار نیست که این هفت زن را بى سرپرست در مدینه بگذارى, و من هم در راه جهاد, تو را بر خود مقدم نمى دارم, پس نزد خواهرانت بمان! من هم به فرموده پدرم در مدینه نزد خواهرانم ماندم و در جنگ احد شرکت نکردم. اکنون مرا به همراهى با خویش سرافراز گردان.)) رسول خدا به جابر اذن حرکت داد و تنها او بود که در احد شرکت نداشت و لیکن در این غزوه که ((حمرإالاسد)) نامیده شد, همراه سپاه بود.(9) جابر مى گوید: ((اولین غزوه اى که شرکت کردم, حمرإالاسد بود.(10)
پاداش پیامبر جابر در تمام غزوات در کنار پیامبر بود و به گفته خود وى, در نوزده غزوه از بیست ویک غزوه (بجز بدر و احد) شرکت کرد و جنگید.(11) در سال چهارم هجرت, پس از پایان غزوه ((ذات الرقاع)) رسول خدا با همراهان خویش به سمت مدینه پیش مى رفتند, و جابر چون سوار بر شتر ناتوان خود بود, واپس مى ماند, تا آنکه رسول خدا به او رسید و باب گفتگو را با وى گشود و چنین فرمود: ـ تو را چه مى شود؟ چرا عقب مى مانى؟! ـ اى رسول خدا! شترم مانده است ! ـ شترت را بخوابان. ـ جابر شتر خود را خواباند و رسول خدا نیز شتر خود را خواباند و گفت : ـ عصاى خود را به من بده . جابر بى درنگ عصا را به پیامبر داد و آن حضرت چند بار شتر را به آن برانگیخت و سپس دستور داد تا جابر برآن سوار شود, جابر مى گوید: چون بر آن سوار شدم, با شتر پیامبر به خوبى, مسابقه مى داد! آنگاه رسول خدا فرمود: ـ جابر! شترت را مى فروشى ؟ ـ اى رسول خدا! آن را به شما مى بخشم. ـ نه! آن را به من بفروش. ـ به چند مى خرید؟ ـ به یک درهم . ـ نه, با این قیمت مرا مغبون مى کنى! ـ به دو درهم. ـ نه! (به همین ترتیب رسول خدا بالا مى رفت تا به یک اوقیه ـ ظاهرا چهل درهم ـ رسید, با شگفتى گفتم:) ـ شما به این مبلغ راضى هستید؟ ـ آرى ـ شتر مال شما! ـ رسول خدا هم پذیرفت و سپس گفت: ـ جابر! تاکنون همسر اختیار کرده اى؟ ـ آرى ! جابر در پاسخ اینکه چرا دوشیزه اى اختیار نکرده اى چنین گفت: ـ اى رسول خدا! پدرم در احد به شهادت رسید و هفت دختر از او به جاى ماند, ناچار زنى گرفتم که بتواند آنها را جمع آورى و پرستارى کند. ـ بخواست خداوند راه صواب پیموده اى. سپاه چون به مدینه رسید, جابر داستان فروختن شتر خود را به همسرش گفت: او نیز از این معامله خشنود شد. سپس جابر صبحگاهان شتر را بر در مسجد رسول خدا خواباند و در مسجد, نزدیک پیامبر نشست, رسول خدا چون از مسجد بیرون آمد و شتر را دید, فرمود: ـ این چیست؟ ـ شترى است که جابر آورده است. ـ جابر کجاست / (جابر به سرعت نزد پیامبر شرفیاب شد, آن حضرت به او فرمود: ) ـ برادر زاده ام! شترت را ببر که مال تو است. پیامبر آنگاه به بلال فرمود: جابر را ببر و یک اوقیه به وى بده. جابر مى گوید: همراه بلال رفتم و او اوقیه اى به من داد, بخدا قسم که پیوسته رو به فزونى بود و اثرش در زندگى, دیده مى شد...(12)
دین پدر پس از شهادت عبدالله بن عمرو در ((احد)), جابر در اندیشه پرداخت دین و بدهى پدر بود. پس از پایان غزوه ذات الرقاع (13), روزى پیامبر از جابر, در باره بدهى پدر چنین سوال فرمود: ـ دیون پدر را چه کردى ؟ ـ به حال خود باقى است . ـ به چه کسى بدهکار بود؟ ـ فلان مرد یهودى. ـ زمان پرداختش کى است؟ ـ وقت خشک شدن خرما. ـ هنگام خشک شدن خرما, با کسى صحبت مکن و فقط مرا خبرده و هر صنف از خرماها را جدا قرار ده. جابر با رسیدن خرما و خشک شدن, آنان را تقسیم کرد و رسول خدا را خبر داد, پیامبر نیز پس از حضور, در کنار هر صنف از خرماها رفته, مشتى از آن را برمى داشت و سر جاى خود قرار مى داد, سپس دستور داد تا طلبکار را دعوت کنند, پس از حضور مرد یهودى, رسول خدا رو به او کرد و فرمود: ـ از میان این خرماها, هر صنفى را که مى خواهى انتخاب کن و طلب خود را بردار ! ـ ممکن است تمام آن با طلب من برابرى نکند! ـ هر صنف را که مى خواهى, انتخاب کن و طلب خود را بردار. مرد یهودى, به یک نوع از خرماى موجود اشاره کرد و به مقدار طلب خود از آن برداشت, در حالیکه مقدار زیادى از آن نوع خرما هنوز باقى مانده بود. آنگاه پیامبر به جابر گفت : ـ جابر! آیا پدرت به کسى دیگر بدهکارى دارد؟ ـ خیر ! ـ پس خرماى خودت را بردار, خداوند به تو برکت عطا کند. جابر پس از تشکر از عنایت رسول خدا, خرماها را به خانه برد و برکت آن خرما به گونه اى بود که او جداى از مصرف سرانه خود, بخشى را فروخت و بخشى را نیز هدیه کرد.(14) اهتمام جابر در پرداخت بدهى پدر بسیار پسندیده بود و بهترین قدردانى از دغدغه این جوان, لطف و عنایت پیامبر بود که به سرمایه او برکت الهى ارزانى داشت.
خوان جوان غزوه احزاب در شوال سال پنجم هجرت واقع شد و به پیشنهاد سلمان فارسى و دستور رسول خدا, مسلمانان پیرامون شهر را خندق کنده و دشمن را پشت آن زمین گیر ساختند. در آن روزهاى سخت, پرمحنت و فشار, جابر که از گرسنگى پیامبر آگاه بود, نزد حضرت آمد و ایشان را براى صرف غذا دعوت کرد, پیامبر از او پرسید: در خانه چه دارى ؟ جابر پاسخ گفت: یک گوسفند و مقدارى جو! پیامبر دعوت یار بیست ساله خود را پذیرفت و به وى فرمود: پیش برو و آنچه را تدارک دیده اى مهیا ساز! جابر به خانه رفت و با کمک همسر خویش به تهیه غذا پرداخت و پس از آماده شدن آن, نزد رسول خدا آمد و ایشان را دعوت نمود. پیامبر نیز کنار خندق ایستاد و همه مسلمانان را که حدودا هفتصد نفر بودند, براى صرف غذا در خانه جابر فرا خواند! جابر با اضطراب و عجله به خانه برگشت و همسر خود را از ماجرا آگاه کرد. زوج جابر پرسید: آیا پیامبر را از آنچه که در خانه داریم, مطلع ساخته اى؟! زن پس از شنیدن پاسخ مثبت همسرش چنین گفت: باکى نیست: او خود بهتر مى داند. پیامبر پس از رسیدن به در خانه جابر, یاران را متوقف کرد و خود وارد خانه شد و به تنور و غذاى آماده نظر افکند و دعایى نمود و خود در کنار غذا نشست و همه یاران را در دسته هاى ده نفره اطعام داد. بنابراین بر اثر حضور و دعاى رسول خدا تمام اصحاب به میهمان خوان جوان مدینه شده و سیر گشتند. (15)
شیعه شیفته در میان یاران و اصحاب رسول خدا(ص), دوستى و محبت امیرمومنان یک امتیاز و برجستگى بشمار مى رفت که ((جابر)) یکى از نمادهاى مودت و دوستى به حضرت على بود. (16) ((جابر)), على (ع) را ـ فراى از پیامبران ـ بهترین خلق خدا دانسته, رستگارى را در گرو دوستى و پیروى امیرمومنان و ائمه پس از او مى دانست و از سویى دشمنان على را کافر و منتقدان او را منافق معرفى مى کرد.(17) جابر مى گوید: ما منافقان را به بغض و کینه ایشان به على مى شناختیم. (18) جابربن عبدالله, ویژگى على دوستى و پیروى از او و ائمه جانشین وى را تا پایان عمر براى خود باقى گذارد و آن را از تندبادهاى تطمیع سیاسى و مالى و تهدیدها حفظ داشت.
دیدار فاطمه جابر آمد و شد فراوانى با پیامبر داشت و رسول خدا نیز به این جوان با محبت, صمیمى و امین اعتماد مى ورزیدند. این اعتماد به حدى بود که روزى رسول خدا, جابر را براى رفتن به منزل فاطمه زهرا (س), همراه خویش ساخت; جابر این همراهى را چنین حکایت مى کرد: ((... هنگامى که به در خانه فاطمه (س) رسیدیم, پیامبر دست خود را روى در نهاد و خطاب به دختر خود فرمود: ـ السلام علیکم . ـ علیک السلام, اى رسول الله! ـ وارد شوم ؟ ـ بفرمایید, اى رسول الله ! ـ آیا من با همراه خود وارد شوم؟! ـ اى رسول الله! روپوش (و مقنعه اى) که بر سر بنهم, ندارم! ـ فاطمه! گوشه روانداز خود را بردارو سر خود را با آن بپوشان. فاطمه زهرا چنین کرد, دوباره رسول خدا فرمود: ـ السلام علیکم . ـ علیک السلام, اى رسول خدا! ـ آیا وارد شوم ؟ ـ آرى, رسول خدا! ـ با همراهم وارد شویم ؟ ـ آرى! شما و همراه شما. ـ آنگاه پیامبر وارد خانه فاطمه شد, من نیز در پى او داخل منزل شدم, در آن حال, صورت فاطمه بسیار زرد بود! پیامبراکرم به فاطمه فرمود: ـ چرا صورت تو را زرد مى بینم؟! ـ اى رسول الله! از گرسنگى است! رسول خدا دست به دعا بالا برد و فرمود: اى خداى سیرکننده گرسنه و برطرف کننده گرفتارى, فاطمه, دختر محمد را سیرکن! در آن هنگام به سیماى زهرا نگریستم, صورت او برافروخته شد و گرسنگى اش برطرف گردید... ))(19)
لوح سبز اعتماد بسیار پیامبر به جابر او را میان اهل بیت نیز امین و محرم راز ساخته بود. به گونه اى که فاطمه و على (ع) جابر را از خود مى دانستند و گاه او را از اسرار این خاندان, آگاه مى ساختند. جابر پس از آگاهى از تولد امام حسین(ع) (20), راهى منزل فاطمه (ع) شد تا این میلاد را به دختر رسول خدا تبریک و تهنیت گوید. او پس از ورود, ولادت دومین فرزند را به حضرت زهرا (س) تبریک گفت. جابر, جریان ملاقات را چنین شرح مى دهد: ((در آن حال, در دستان فاطمه (س) لوح سبزى را دیدم, گمان بردم که آن زمرد است, نگاهم به نوشته سفید بر روى آن افتاد, مکتوبى که به نور خورشید شباهت داشت! به حضرت فاطمه گفتم: ـ پدر و مادرم فداى شما اى دختر رسول خدا! این لوح چیست؟! ـ این لوحى است که پروردگار به رسول و فرستاده اش اهدا کرده است, در آن نام پدرم, نام همسرم, نام دو پسرم و اسامى اوصیا و جانشینان فرزندم مى باشد. آن را پدرم به من عطا کرده, تا بدان خشنود گردم. آنگاه حضرت فاطمه لوح را به من داد تا بدان بنگرم. پس از دریافت لوح و نگاه به نوشته زیباى آن, مکتوبات آن را یادداشت کردم....)) جابر بن عبدالله, در عصر امام باقر (ع), و در پاسخ به پرسش امام, ماجراى دیدار لوح را به حضرت فرمود و آن نوشته را نیز نشان امام داد.(21)
وصف وصیان هرگاه آیاتى بر پیامبر نازل مى شد, گروه به نوشتن و حفظ آن مى پرداختند, گروهى نیز گام را فراتر نهاده, توضیح و تفسیرآیات را از پیام آور وحى جویا مى شدند که جابر در این دسته جاى داشت ذهن پرسشگر جابر, هماره او را وامى داشت که حقیقت آیات را از پیامبر سوال کند, از جمله وقتى آیه ((یا إیها الذین آمنوا إطیعواالله و إطیعواالرسول و اولى الامر منکم))(22) نائل شد. او خطاب به رسول خدا گفت: اى رسول الله! خدا و رسولش را مى شناسیم, ((إولى الامر)) چه کسانى هستند که خداوند اطاعت آنها را در کنار پیروى از شما قرار داده است؟! ـ جابر ـ آنان جانشینان پس از من و پیشوایان مسلمانان هستند; اولین آنها على ابن ابى طالب و پس از او به ترتیب حسن, حسین, على ابن حسین, محمد بن على که در تورات به باقر معروف است. تو او را در آتیه خواهى دید هر وقت او را دیدى سلام مرا به او برسان (23) پس از او جعفر بن محمد صادق, موسى بن جعفر, على ابن موسى, محمدبن على, على بن محمداند و پس از او, هم نام و هم کنیه ام, حجت خدا در زمین و بقیه الله در میان بندگان مى باشد, همانا که خداوند به دست او شرق و غرب زمین را فتح خواهد کرد (و عدالت در جهان خواهد گسترد). او از شیعیان غایب مى شود. در پیروى از امامت او کسى پایدار نخواهد ماند, مگر آنان که خداوند قلبشان را با ایمان امتحان کرده باشد. ـ اى رسوى خدا! آیا شیعیان در غیبت اش از او سود نیز مى برند؟! ـ آرى! قسم به کسى که مرا به پیامبرى مبعوث ساخت, همانا آنان از او نفع مى برند و در عصر غیبت از نور ولایتش روشنایى مى یابند, مانند نفع بردن مردم از خورشید; اگر چه ممکن است و ابرها نیز او را پنهان دارند. جابر! این سر الهى است, آن را از مردم پنهان دار, مگر آنکه اهلش را بیابى به او گویى.(24)
خاتمه هر چند نکته ها و ناگفته هاى بسیارى از دوران جوانى جابر وجود دارد لیکن جلوه هاى برجسته و محورهاى زیباى مذکور از دین خواهى و تلاش و نشاط او در تحقق آرمانهاى رسول خدا حکایت دارد. در صدر اسلام جوانان نامى بسیارى درخشیدند. اما در این میان, نام جابر, جاوید و ماندگار ماند, زیرا سیره او در قبل و بعد از رحلت رسول الله یکسان بود و او تداوم راه پیامبر را در گرو پیروى از امیر مومنان و جانشینان معصوم پس از او مى دانست; از این رو گام در گام ولایت نهاد و افتخار جوانى را جاودانه ساخت و الگوى ماندگارى جوانان گردید.
پى نوشت ها: 1. ر.ک: اسدالغابه, ابن اثیر, دارالمعرفه, بیروت, 1418ق, ج 4, ص;134 بحارالانوار, محمدباقر مجلسى, دارالکتب الاسلامیه, تهران, ج19, ص 10. 2. طبقات الکبرى, ابن سعد, دارالکتب العلمیه, بیروت, 1410ق, ج1, ص ;172 تاریخ پیامبر اسلام, محمد ابراهیم آیین, انتشارات دانشگاه تهران, 1369ش, ص 191ـ186. 3. سیر اعلام النبلإ, ذهبى, دارالفکر, بیروت, ج 1417ق, ج3, ص202. 4. تاریخ مدینه دمشق, ابن عساکر, دارالفکر بیروت 1415ق, ج11, ص212 ـ 219. 5. عمیر بن ابى وقاص, هرچند که شانزده سال بیش نداشت, با گریه و زارى اجازه یافت و در بدر به شهادت رسید ( امتاع الاسماع, مقریزى, دارالانصار قاهره, 1401ق, ج 1, ص 73و74. 6. تاریخ مدینه دمشق, ج 11, ص 216 و 217, تهذیب الکمال, یوسف المذى, موسسه الرساله, بیروت,1408هـ.ق, ج2, ص 448. 7. جابر در سال 78 هـ.ق در سن 94 سالگى درگذشت, بنابراین در سال نخست هجرت او حدودا 14ـ13 ساله و در سال سوم هجرت که جنگ احد صورت گرفت او حدودا 17ـ16 ساله بوده است (ر.ک: تهذیب الکمال, ج 4, ص 453. 454.) 8. سیر اعلام النبلإ ج 4, ص 338. 9. انساب الاشراف, بلاذرى, دارالفکر, بیروت 1417ق ج 1, ص413. 10. سیر اعلام انبیإ النبلإ, همان . 11. تاریخ مدینه و دمشق, ج 11, ص 216. ر. ک: رجال الطوسى, محمد بن حسن طوسى, ص 31و32. 12. تاریخ پیامبر اسلام, ص 371و 372. 13. تاریخ مدینه و دمشق, ج11, ص 226. 14. بحارالانوار, ج 18, ص 31. 15. همان, ص 24و 25. 16. همان, ج 7, ص 20. 17. همان, ج 22, ص 92. 18. الاستیعاب, قرطبى, دارالکتب العلمیه, بیروت, 1415ق, ج 3, ص 46. 19. بحارالانوار, ج 43ص 61 و 62. 20. امام حسین در سال چهارم هجرت به دنیا آمد. اعلام الورى, ابى على طبرسى موسسه آل البیت, قم, 1417ق, ج 1, ص 420. 21. بحارالانوار ج 36, ص 195, سفینه البحار, شیخ عباس قمى, انتشارات سنائى, تهران, ج 1, ص 140 کمال الدین. 22. شیخ صدوق, موسسه النشر الاسلامى, قم, 1363 ش, ص 308 و309. 23. سوره نسإ, آیه 59. اى کسانى که ایمان آورده اید خدا را اطاعت کنید و پیامبر و اولیاى امر خود را نیز اطاعت کنید. 24. جابر در عهد امامت امام سجاد(ع), خدمت امام باقر(ع) رسید وسلام پیامبر را به ایشان رسانید (بحار, ج36, ص251). 25. البرهان فى تفسیر القرآن, سیدهاشم بحرانى, دارالکتب العلمیه, قم, ج 1, ص 381, المیزان فى تفسیر القرآن, (محمد حسین طباطبایى) موسسه الاعلمى, بیروت, 1417 ق, ج 4, ص 420, بحارالانوار ج36, ص 250 و 251.
|