مفاتیح ترنم عرشـــه نشینان کشتــــى نــــوح برآیید برآیید به وحــدت بگرایید که از باغ وفایید که از اصل ولایید شما امت خاصید, شما اسوه ناسید شما إس اساسید شما باب رجایید اگر رمز هبوط است شما سر فرودید اگر راز عروج است شما مرغ هوایید اگر کشتى نوح است شما عرشه نشینید اگر ورطه نیل است شما دست و عصایید اگر آتش شرک است شما برد و سلامید اگر مرده عشق است شما عین صفایید اگر مصر جمال است در آن خطه عزیزید اگر ملک جلال است امیرالامرایید نه پرویز تبارید که پرویز شکارید نه شبدیز سوارید که بر بال همایید گر از ترک و طرازید ور از قدس و حجازید شما محرم رازید که در بزم خدایید کجا خانه علم است به حکمت در علمید کجا پهنه رزم است شما مرد غزایید اگر درد به جام است صبوحى زده گامید وگر زهر به کام است شما کامروایید چه از تیر و چه از تیغ شما روى نتابید که در جوشن عشقید که از کرب و بلایید شما صبح نویدید شما پیک امیدید شما شعر ((حمید))ید شما روح فزایید زکثرت بهراسید به وحدت بگرایید که آئینه توحید شمایید شمایید (استاد حمید سبزوارى) محرم لاهوت در منقبت حضرت امام حسن عسکرى(ع) باز کمندى فکند جعد مجعد آهوى طبع مرا کرد مقید ... سر حقیقت از آن پیر طریقت آیه رحمت از آن رحمت بیحد عین معارف لسان الله ناطق الحسن بن على بن محمد عسکرى آن شاه اقلیم ولایت کش همه عالم بود جند مجند بسمله مصحف عالم امکان نقطه بأیه نسخه سرمد فالق صبح ازل مطلع انوار مشرق شمس ابد فیض موبد خاک گذرگاه او طبع مجسم بنده درگاه او عقل مجرد طلعت زرین مهر شمع رواقش شرفه ایوان او طاق زبرجد کس نزند جز تو اى محرم لاهوت در حرم کبریا تکیه به مسند سجده کند مهر و مه چون بنشیند یوسف حسن تو برتخت ممهد شاخه طوبى کجا آن قد زیبا نخله طور است و یا روح مجسد زد به دلت آتشى ز هر که در دهر شعله او تا ابد ماند مخلد شاهد اصلى پس از شمع جمالت شد به پس پرده غیبت ممتد ایچه خوش آندم که در جلوه درآید کوکب درى از آن برج مشید تا که بدیدار آن طلعت میمون تا که به اشراق آن طالع اسعد سینه سینا شود عرصه گیتى روشن و بینا شود دیده ارمد (آیه الله غروى اصفهانى ((کمپانى))) فانى عشق باید از آفاق وانفس بگذرى تا جان شوى وانگه از جان بگذرى تا در خور جانان شوى طره گیسوى او در کف نیاید رایگان باید اندر این طریقت پاى و سر چوگان شوى کى توانى خواند در محراب ابرویش نماز قرنها باید در این اندیشه سرگردان شوى در ره خال لبش لبریز باید جام درد رنج را افزون کنى, نى در پى درمان شوى در هواى چشم مستش در صف مستان شهر پاى کوبى, دست افشانى و هم پیمان شوى این ره عشق است و اندر نیستى حاصل شود بایدت از شوق, پروانه شوى, بریان شوى (حضرت امام خمینى((ره))) بارگاه قدس بمناسبت وفات حضرت معصومه سلام الله علیها اینجا فروغ عشق و صفا موج مى زند نور خدا به صحن و سرا موج مى زند اینجا که طور جلوه و سیناى ایزدىست از هر کرانه نور خدا موج مى زند اینجا مطاف اهل زمین است و آسمان وز شهپر فرشته, فضا موج مى زند لبیک از زبان اجابت توان شنید در این فضا که نور دعا موج مى زند اینجا که رشگ هشت بهشت ست و هفت چرخ از شش جهت فروغ ولا موج مى زند از جلوه ى جلال تو اى مظهر کمال نور صفا در آینه ها موج مى زند اى کعبه امید که در بارگاه تو نور امید در همه جا موج مى زند (محمد على مجاهدى ((پروانه))) دستى به دستگیرى دلها دراز کن وین عقده ها زکار دل خسته باز کن ... اى آستان تو, حرم کبریا شده وى خاک آستانه ى تو, ماسوا, شده اى فرش آستانه ى تو شهپر ملک وى خاک راه تو به نظر کیمیا شده اى کعبه ى امید خلایق که درگهت رشگ منا و مروه زلطف و صفا شده اى زأر حریم تو دربارگاه قدس مشمول فیض و رحمت بى منتها شده اى در تو مات, چشم خدا بین اولیا آیینه تمام نماى خدا شده رنگین کمان مهر به چرخ جلال تست یا قامت سپهر به تعظیم, تا شده؟! معصومه ى شفیعه توئى, اشفعى لنا اى شهره در شفاعت اهل ولا شده تا بارگاه تو, حرم اهل بیت باد ما را اگر غمى است, غم اهل بیت باد (محمد على مجاهدى ((پروانه))) وصیت گفتم که چرا دشمنت افکند به مرگ گفتا که چو دوست بود خرسند به مرگ گفتم که وصیتى ندارى ؟ خندید یعنى که همین بس است : لبخند به مرگ ((قیصر امین پور)) ترنم خاموش آنان که زبان عشق را مى دانند لب بسته سرود عاشقى مى خوانند با رفتنشان ترنم آمدن است خورشید غروب کرده را مى مانند (حسن حسینى) بیدار دلان بمناسبت هفتم تیر بیدار دلانى که به خون درخفتند خواب همه سفلگان شب آشفتند بر ((دار)) بلند عاشقى, با لب عشق هفتاد دو منصور انا الحق گفتند (حسین اسرافیلى) در سوگ نیلوفر واگذاریدم عزیزان تا در این گلشن بنالم گریه بر سورى کنم در ماتم سوسن بنالم چهره نیلى سازم و در سوگ نیلوفر نشینم جامه خونین پوشم و بر لاله و لادن بنالم داغ هفتاد و دو گل دارم که از بیداد گلچین گشت پرپر واگذاریدم در این گلشن بنالم زان بهشتى خوى یاران هر زمان یاد آورد دل با بهشتى سیرتان خواهم بصد شیون بنالم از سپهر دیدگان خوناب دل بارم بدامن همره مرغ چمن بردشت و بردا من بنالم سینه را آتش بجان از آه آتشبار ریزم دیده دریا سازم و چون موج بنیان کن بنالم از پى یاران در خون خفته خونین جامه گیرم نوحه ماتم سرایم از غم میهن بنالم تا نگردد شادمان دشمن زاندوه دل من خشم گین قهرآفرین در کوچه و برزن بنالم از فراق دوست مى سوزم حمیدا چون نسوزم در عزاى یار نالم چون کنم گر من ننالم ((حمید سبزوارى)) |
|