تذکر:
موضوع ((انسان و دین)) از حضرت آیه الله جوادى آملى در شماره گذشته مجله آغاز شده است. اولین بخش آن تحت عنوان ((تعریف دین)) در معرض افکار عمومى گذاشته و اکنون دومین بخش آن تحت عنوان ((منشاء دین چیست)) در معرض قرار مى گیرد. چنان که در شماره پیشین اشاره شد این مباحث در حوزه علمیه قم در جمع فضلاء و دانشجویان ایراد شده تا ضمن بهره مندى از استقلال, پاسخگوى سئوالات و شبهات در رابطه با دین باشد. این مبحث نیز بعد از پیاده شدن و دریافت نظر تکمیلى حضرت استاد تنظیم و نگارش یافته و جهت استفاده همگان به صورت سلسله مقالات در این مجله منتشر مى شود. بعد از تعریف دین, معمولا سوال مى شود, منشاء دین چیست.
در این مقاله, ابتداء عنوان را تبیین کرده و بعد از تبیین به این سوال پاسخ داده شده است.
منشاء دین چیست؟
یکى از مباحثى که در فلسفه دین و مسائل دین پژوهى از آن سخن گفته مى شود, مسئله منشاء دین است. در دین پژوهى مى پرسند: منشاء دین چیست؟ آیا منشاء دین خداست یا بشر و یا مى گویند امرى اقتصادى ـ اجتماعى است و یا داراى منشاء روانى است ویا...
براى پاسخ به این سوال در آغاز باید بدانیم مراد از منشاء دین چیست؟ حداقل سه معنا مى توان براى منشاء دین ذکر کرد:
معناى اول منشاء دین
سوال از منشاء دین, سوال از علت پیدایش دین است. در این معنا دین در واقع پدیده اى است خارجى که مستقل از انسان و پذیرش او وجود واقعى دارد و چون داراى وجود واقعى است, علت پیدایش آن چیست؟ و به عبارت دیگر: براساس این معنا, دین و مقولات دینى از وجود واقعى برخوردارند از این رو از منبع پیدایش آن سوال مى شود و در جواب مى گویند: منشاء و منبع پیدایش خدا و وحى آسمانى است و بعضى مى گویند: منشاء آن سحر و جادو و یا شیطان است و بعضى ادعا مى کنند: دین را قدرتمندان ساخته اند. چنانچه مارکسیست مى گوید: دین ساخته دست قدرتمندان براى تحمیق و استثمار محرومان است.
پاسخ به این سوال مبتنى بر این نظر است که بدانیم جهان بینى انسان چیست؟ تا بر اساس آن جهان بینى پاسخ مناسبى به این سوال داده شود. زیرا اگر جهان بینى کسى الهى باشد یعنى اولا معتقد باشد جهان امکان را خدا آفرید و ثانیا معتقد باشد خداى سبحان داراى اسماء حسنى و صفاتى است که بر اثر آن ها جهان را اداره مى کند و معتقد باشد که خداوند با حکمت و ولایت و عدالت و تدبیر و ربوبیت و تربیت نظام هستى را تنظیم مى کند و ثالثا انسان همانند همه مخلوقات نظام هستى در تکامل به هدایت تکوینى نیازمند است و بدون رهنمود خداى سبحان که آفریدگار آغاز و انجام است این هدایت تحقق پیدا نمى کند. از این رو نزول وحى ضرورى است و رابعا انسان مى تواند به جایگاهى برسد که رهنمود الهى را دریافت کند.
براساس این اصول و مقدمات نتیجه گیرى مى شود که منشاء دین خداست یعنى مبدء فاعلى دین خداست و مبدء قابلى آن انسان ها هستند و مبدء غایى آن لقاء آن انسان ها به خداوند است و ساختار داخلى آن نیز معصومانه تنظیم شده است تا انسان ها در پرتو آن ساختار به لقاء الهى باریابند.
اما اگر کسى این اصول را قبول نداشت مثلا اگر خدا را قبول نداشت و یا اگر خدا را قبول داشت او را به عنوان واجب الوجود و مبدء عالم پذیرفت ولى بشر را در تکامل بى نیاز از وحى مى دانست همانند براهمه که مى گفتند سخنى که انبیاء مىآورند یا مطابق عقل است و یا مخالف عقل, اگر مطابق عقل است که خود عقل کافى است و اگر مخالف عقل است مردود است و یا اگر خدایى هست و با اسماء و صفات عالم را اداره مى کند, لکن انسان توان آن را ندارد که وحى وسروش غیبى را دریافت کند چنان که وثنیین و بت پرستان حجاز مى گفتند که اگر بناست رسالتى باشد باید رسول الهى از نوع فرشتگان باشدو چون فرشته اى دین را نیاورده است پس دین منشاء الهى نداشته و موهبت الهى نخواهد بود بلکه دین امرى بشرى است حال که دین امرى بشر شد, بعضى مى گویند: آورنده آن انسان نابغه و خوش استعدادى است که بر اثر نبوغ آن را درک کرده و به بشر عرضه کرده است و بعضى همانند بت پرستان حجاز مى گفتند: محتواى دین و ساختار داخلى دین سحر و جادو است و بعضى مى گفتند: شعر است و بعضى مى گفتند: کهانت است و بعضى مى گفتند: قیافه است و گاهى مى گفتند شعبده و افسانه است. و یا چنان چه مارکسیستها مى گویند: قدرتمندان دین را براى استثمار توده ها ساخته اند و بعضى براى آن منشاء روانى از قبیل ترس یا جهل را ذکر مى کنند و مى گویند: ترس انسان از طبیعت یا جهل انسان به قوانین حاکم بر نظام طبیعت آنها را وادار ساخته است تا دین را به سازند و در پرتو آن زندگى خود را سامان دهند. از این رو براى دین منشاء بشرى ذکر مى کنند و هر چه که داراى منشاء بشرى باشد, احیانا زوال به سراغ او خواهد آمد. از این رو بعضى از جامعه شناسان از سپرى شدن دوران دین سخن گفته اند.
اگوست کنت فرانسوى براى تفکر انسان سه مرحله ذکر مى کند, مرحله ربانى, مرحله فلسفى و مرحله علمى و مدعى شده که اکنون بشریت در مرحله علمى به سر مى برد و مرحله ربانى بود که در آن از خدا و عقاید مربوط به الهیات و سرانجام از توحید سخن مىآمد اما با رسیدن به مرحله دوم و سوم از خدا ودین خبرى نیست.(1)
اگر دینى با اندیشه بشرى ایجاد شود باید دید انگیزه دین سازى بشر چه بود ه است, گاهى ممکن است دین سازى به انگیزه جاه طلبى و دسیسه سیاست بازى باشد و یا انگیزه اقتصادى و به قصد استثمار توده ها باشد چنان که فرعون براى قوم خود از دین و دفاع از آن سخن مى گوید و اظهار مى دارد که من احساس مى کنم موسى ساحرى باشد که مى خواهد آئین عالى و مذهب حق شما را از بین ببرد ((یذهبا بطریقتکم المثلى))(2) و یا موسى دین وآئین شما را عوض مى کند ((انى اخاف ان یبدل دینکم))(3) این مشخص است دینى که فرعون در دفاع از آن حرف مى زند دین و آئینى در مسیر تخدیر و تحمیق مردم و وسیله اى براى مقدس شمردن سلطه جابرانه خود مى باشد.
به لحاظ این که براساس جهان بینى الهى و اعتقاد به اصول گذشته, منشاء دین خداوند است که دین را به صورت وحى در اختیار انسان قرار مى دهد از این رو در کتابهاى حکما و متکلمین راههاى مختلفى را براى ضرورت وحى و نبوت بیان کردند تا از این طریق اثبات کنند که دین توسط خداوند در اختیار انسان قرار گرفته است.
مرحوم ملا عبدالرزاق لاهیجى در کتاب گوهر مراد پنج راه براى ضرورت وحى و نبوت ذکر مى کند و آن راهها عبارتند از:
اول: راهى است که امام صادق(ع) از آن راه به اثبات نبوت پرداخت, امام صادق در جواب شخصى که از آن حضرت از اثبات نبوت پرسید, آن حضرت در جواب فرمود: هنگامى که ثابت کردیم براى ما آفریدگارى هست که برتر از ما و تمام مخلوقات است یعنى در حقیقت و صفات به مخلوقات شباهت ندارد. و این آفریدگار حکیم و برتر از آن است که کار عبث و بیهوده از او صادر شود و مردم بتوانند او را مشاهده کنند یا با او تماس جسمانى بگیرند و با وى مصاحبه نموده, سخن بگویند و احتجاج کنند و او هم با ایشان سخن گفته احتجاج نماید, ثابت مى شود که لازم است براى آن خدا سفیرانى در میان مردم باشد که زبان او باشند و مقاصد او را به بندگان برسانند و آنان را به منافع و مصالحشان راهنمایى کنند و آن چه وسیله بقایشان و نیز آنچه سبب نابودیشان است براى آنان بیان کنند. پس با این بیان وجود وسایطى از طرف پروردگار حکیم که آمر و ناهى باشند و مقاصد او را به خلق برسانند ثابت مى گردد و ایشان پیامبران خدا و برگزیدگان از مخلوق خدا و حکیمانى مى باشند که خدا آنان را به حکمت تربیت نموده پرورش داده وبه حکمت برانگیخته است, اینان با آن که در ساختمان ظاهر به مردم شباهت دارند در هیچ یک از احوال و اخلاق با مردم شرکت ندارند و به حکمت از طرف پروردگار مورد تاءیید هستند.(4)
از این روایت استفاده مى شود که امام صادق(ع) با این مقدمات استدلال مى کند که
1ـ خداوند آفریدگارىحکیم است یعنى به خیر و منفعت نظام جهان دانا و به طرق صلاح مردم در زندگى دنیا و آخرت آگاه است.
2ـ آفریدگار حکیم کار عبث و بیهوده انجام نمى دهد.
3ـ مردم در معاش و معاد خود نیازمند به مدبرى هستند که کارهاى آنان اداره نماید و طرق زندگى و نجات از عذاب را به آنها نشان دهد, از این رو وجود سفیر و پیامبر لازم است که راهنمایى بشر را در مصالح و مفاسد آنها به آنها به عهده بگیرد.
4ـ سفیر الهى باید انسان باشد و از نوع انسان, زیرا فرشته اگر هم بخواهد نازل شود باید در لباس انسان ظاهر شود.
5ـ سفیر الهى باید داراى مزیت و خصوصیتى باشد که دیگران فاقد آن باشند تا از این طریق جلب اعتماد انسان را بنمایند یعنى از رذایل اخلاق و حالات و صفات نکوهیده بدور باشند و جنبه معنویت و فضایل در آن ها غالب باشد و از عصمت برخوردار بوده و براى صدق ادعاى خود معجزه داشته باشند. و از این راه حجت بودن خود را اثبات نمایند.
مرحوم ملا عبدالرزاق مى گوید: این کلام شریف با این وجازت مشتمل است بر خلاصه افکار و انظار حکماى سابقین و علماء لاحقین. بلکه اشاره است به حقایقى که غایت فکر و نظر اکثر متکلمین به آن نرسیده است.(5)
2ـ اثبات ضرورت نبوت به روش متکلمین
اشاعره بعثت انبیاء را موهبت و رحمت الهى مى دانند و مى گویند: مشیت الهى به هر کس تعلق گرفته او را مبعوث خواهد کرد. زیرا خداوند فاعل مختار است و هر کارى را بخواهد انجام مى دهد(6) پایه سخن آنان این است اولا آن ها حسن و قبح عقلى را نمى پذیرند و ثانیا مى گویند خداوند چیزى را به عنوان تکلیف بر بندگان واجب نمى کند(7) و بر همین اساس است که مى گویند: بعثت انبیاء واجب نیست بلکه جایز است. (8)
معتزله بعثت انبیاء را واجب مى دانند زیرا آنها حسن و قبح عقلى را مى پذیرند و تکلیف را بر خدا واجب مى دانند و خداوند براى اینکه تکلیف را براى بندگان براى مصالح آنها مشخص کند افرادى که واجد شرائط خاصى باشند مبعوث مى کند.(9)
امامیه نیز همانند معتزله بعثت انبیاء را به مقتضاى لطف و حکمت الهى واجب مى دانند و مى گویند: بعثت انبیاء به دلیل اشتمال آن بر فوائدى حسن است.
چه این که مى گویند: تکلیف حسن(10) و لطف بر خداوند واجب (11)است. بنابراین بعثت انبیاء به مقتضاى لطف الهى و حسن تکلیف از خداوند, واجب است, مرحوم لاهیجى در پایان مى گوید: پس لازم است از وجود شخصى که ممتاز باشد به قابلیت امور مذکوره در وى دو جهت باشد تا از جهتى وحى الهى را تلقى کند و از جهتى, اوامر و نواهى را به مکلفین تبلیغ نماید.(12)
3ـ استدلال حکماء براى ضرورت وحى و نبوت
حکما نیز براى ضرورت بعثت انبیاء برهان اقامه کرده اند که اصول و مقدمات آن برهان عبارت است از:
1ـ انسان براى رسیدن به کمال خود و اتصاف به حسن معاش و رسیدن به صلاح معاد نیازمند به مشارکت و تعاون و زندگى اجتماعى است تا در پرتو زندگى اجتماعى نیازمندىهاى خود را برطرف کند و به اصطلاح انسان ((مدنى بالطبع)) است.
2ـ انسان در عین نیازمندى به تعاون ((خودخواه)) است یعنى انسان به گونه اى آفریده شده که بالاصاله خود را دوست دارد و چیزهاى دیگر را بالتبع مى خواهد یعنى هر چه مى خواهد براى خود مى خواهد.
3ـ انسان به دلیل این که خودخواه است به حدود و حقوق دیگران تجاوز مى کند و از این تجاوز, اختلاف و تشاجر تولید مى شود و در نتیجه هرج و مرج و اختلال نظم و گسیختگى پیوندهاى اجتماع پدید مىآید و بشر از رسیدن به سرمنزل کمال و صلاح معاش و معاد باز مى ماند.
4ـ انسان در پرتو قوانین و برنامه هایى که از وحى سرچشمه مى گیرد مى تواند حس خودخواهى را تعدیل کند و از غیر قانون الهى این نتیجه حاصل نخواهد شد.
5ـ خداوند به دلیل حکمت به این نیاز انسان عنایت داشته و این قوانین را در اختیار انبیاء قرار مى دهد تا آنها به بشر ابلاغ کنند زیرا اگر با توجه به نیازمندى انسان و حکمت و عنایت الهى قوانین وحیانى و برنامه تکامل انسان در اختیار وى قرار نگیرد نقض غرض شده و نقض غرض براى خداوند مستحیل است.(13)
4ـ طریقه عرفا در اثبات نبوت
عرفا براى اثبات نبوت بر اصولى تکیه مى کنند و براساس آن اصول ضرورت نبوت را استنتاج مى کنند آنها مى گویند:
غایت وجود انسان سیرeسلوک به سوى خداى متعال است و مراتب سیر سالک چهار است.
اول: سیر از خلق به حق, در این مرتبه سالک از خلق به حق سیر مى کند و ماسوى را از خود نفى مى کند بلکه بالاتر خود را از خود نفى مى کند و ذات احدیت مطلقه را بدون ملاحظه تعینات و شئونات و اعتبارات مشاهده مى کند.
دوم: سیر فى الله, این سیر به مشاهده ذات احدیت به اعتبار تعینى از تعینات صفات و تطورى از تعین صفتى به تعین صفتى دیگر تا آخرین تعینات صفاتیه محقق مى شود.
سوم: سیر مع الله یعنى هویت مطلقه حق تعالى را با هر تعینى از تعینات عالم خلق مشاهده مى کند به طورى که هیچ تعین امکانى و ماهیت اعتبارى نیست جز اینکه هویت مطلقه را بالاصاله در او مشاهده کرده و ماهیت امکانیه را اعتبارى محض دیده است و به عبارت دیگر: خداوند را در هر ذره اى از ذرات عالم هستى نگریسته است.
چهارم: سیر از خدا به خلق و آن بازگشتن به عالم وجود امکانى است بعد از تحقق به حقیقت وجوبیه با حمل اوامر و نواهى الهى و قوانین و سنن حق جهت هدایت تشنگان بادیه امکانى به سرچشمه هدایت جاودانى و رد نمودن پراکندگى وادى کثرت اعتبارى به وحدت حقیقى. و غرض و غایت اصلى بعثت انبیاء همانا هدایت به سرچشمه هدایت جاودانى و بازگرداندن پراکندگى و کثرت به وحدت حقیقى است.
کسى که مى خواهد به مقام نبوت نائل شود باید این اسفار چهارگانه را طى کرده باشد و به سفر چهارم باریابد تابتواند قافله سالارى راهیان وادى سلوک را از عالم امکان به عالم وجوب به عهده بگیرد.(14)
5ـ نیاز انسان به تهذیب اخلاق طریقه اثبات نبوت
یکى از راههاى ضرورت بعثت و نبوت نیاز انسان به تهذیب اخلاق است این برهان متوقف بر بیان مقدماتى است.
1ـ انسان براى کمال آفریده شده است و مناط تمامیت انسان و کمال نفس ناطقه بعد از حصول حکمت نظریه, تحصیل ملکه عدالت است.
2ـ ملکه عدالت عبارت است از رعایت اعتدلال در جمیع افعال و اعمال به طورى که یکى از دو طرف افراط و تفریط متمایل نشود.
3ـ تحصیل ملکه عدالت متوقف است بر شناخت میزان تاءثیر هر فعل و عملى از جهت کمیت و کیفیت بر نفس, و شناخت میزان تاءثیر افعال بر نفس مقدور بشر نیست بلکه انسان آفرین است که مى داند کمال نفس انسان در چیست و افعال و اعمال انسان چگونه در نفس انسان تاءثیر مى گذارند و لذا قوانین کلیه و شرایعى را وضع مى کند تا به ا نسان تعلیم دهد که چگونه گام در این مسیر بگذارد. و ابلاغ قوانین و شرایع الهى با بعثت انبیاء تحقق پیدا مى کند تا انسان در پرتو آن تعالیم ملکه عدالت را تحصیل و تهذیب نفس را به دست آورد.
پس حصول ملکه عدالت و تحصیل تهذیب اخلاق متوقف بر وجود انبیاء و دلالت و هدایت آنها است.(15)
از مجموعه این مباحث نتیجه گیرى مى شود که در سوال از منشاء دین اگر مراد گوینده در منشاء دین, دین به عنوان یک واقعیت و پدیده خارجى باشد که از مجموعه عقاید و احکام و اخلاق تشکیل مى شود در جواب مى گوییم براى پاسخ باید با توجه به جهان بینى الهى یا مادى به آن پاسخ گفت اگر جهان بینى مادى باشد منشاء پیدایش دین ناگزیر بشر خواهد بود و علل و انگیزه هاى بشرى باید در ارتباط با آن لحاظ شود و اگر جهان بینى الهى باشد منشاء دین خدا خواهد بود که براساس حکمت و عدالت و رحمت از طریق وحى به انبیاء آن حقایق را در اختیار انسان قرار مى دهد تا انسان در پرتو آن به کمال حقیقى خود نائل شود.
معناى دوم منشاء دین
گاهى از منشاء دین سخن گفته مى شود و مراد از آن علت پذیرش دین یا انگیزه دین دارى است و به عبارت دیگر: سوال از منشاء دین در معناى دوم, پرسش از علل و عواملى است که مردم را به سوى دین کشانده است. آیا علل و انگیزه هاى روانى انسان را به سوى دین کشانده است یا علل و انگیزه هاى اجتماعى وى را به سمت دین سوق داده است.
این معناى دوم غیر از معناى اول است زیرا دیندارى غیر از دین است از این رو سوال از دیندارى سوال از چرایى تحقق دین در روان یا جامعه انسانى است.
در این که علت دین دارى چیست بستگى به این دارد که دیندارى چگونه تلقى شود آیا امرى فردى تلقى شود که در این فرض با مساءله اى روان شناختى روبرو هستیم و پاسخ آن بر عهده روانشناسى است یعنى نیاز به دین نیازى فردى است که دیندارى فرد فرد دینداران را طراوت مى بخشد و یا نهادى اجتماعى تلقى شود که در این فرض و تلقى با مسئله جامعه شناختى روبرو هستیم, یعنى نیاز به دین یک نیاز اجتماعى است که حیات دین را به عنوان نهاد اجتماعى تضمین کرده و آن را استمرار مى بخشد.
بدین ترتیب اگر عاملى مانند ترس را از منظر روان شناسى یا فقر را از منظر جامعه شناسى به عنوان انگیزه دین دارى معرفى کنیم, مربوط به معناى دوم است نه معناى اول. یعنى ترس یا فقر علت گرایش انسان به دین محسوب مى شود.
به هر حال با توجه به معناى دوم منشاء دین سوال این است که علل گرایش به دین چیست؟ در پاسخ به این سوال مى گوییم:
اگر انسان در مسائل دین افقى بیندیشد و همه مسائل را براساس جریان مادى و عادى تبیین کند و منطقه ادراک و اندیشه او خیال و وهم باشد چنین انسانى یا گرایشى به دین ندارد یا گرایش آن ها کمتر است. از این رو ممکن است این نوع دیندارى زوال پذیر هم باشد. اما اگر براساس سیر عمودى و با دید عقلانى و الهى دین را بررسى کند و دریابد حقیقت دین از نزد خدا آمده است و منطقه اندیشه و ادراک او به سمت عقل باشد, گرایش و اشتیاق او به دین بیشتر است.
قرآن کریم در تحلیل خود نسبت به کسانى که از دین الهى منحرف شده اند مى فرماید: ((ان یتبعون الا الظن و ما تهوى الانفس))(16) اینها در مسائل علمى و اعتقادى به گمان و ظن اکتفا کرده اند نه به یقین و برهان و در مسائل عملى به سمت آن چه دل, خواهش مى کرد حرکت مى کردند. این دو پدیده یعنى پیروى از ظن و گمان در بخش ادراک و اندیشه و حرکت در مسیر هوى و هوس در بخش عمل, پدیده خطرناکى هستند زیرا اولا مبدء مظنه و خیال شیطان است و ثانیا راه مظنه و گمان منحصر نیست, ممکن است این گمان و مظنه از هر راهى پدیدار شود و انسان گمان محور را در دام خود گرفتار سازد و در مقام عمل نیز به دلیل این که امیال گوناگون است و خواسته هاى نفس حد و مرز ندارد شیطان از این راه ها سوء استفاده کرده و انسان را به اعمال سوء سوق دهد.
اگر انسان بخواهد به این دو پدیده خطرناک مبتلا نشود, باید در دین دارى پیرو یقین و استدلال وتعقل باشد و در مقام عمل نیز جز رضاى خدا را طلب نکند.
و چون علت اصلى گرایش انسان به دین در بخش اعتقاد و اندیشه باید عقل و فطرت باشد انبیاء و پیامبران الهى مبعوث شده اند تا گنجینه هاى عقول را شکوفا و اداء میثاق فطرت را از انسان ها مطالبه کنند چنان که حضرت على(ع) فرمود: ((فبعث فیهم رسله و واتر الیهم انبیائه لیستاءدوهم میثاق فطرته و یذکروهم منسى نعمته و یثیروالهم دفائن العقول و یروهم آیات المقدره))(17) خداوند پیامبرانش را در بین انسان ها مبعوث کرده و رسولان خود را پى در پى فرستاده تا اداء پیمان فطرت را از آنها مطالبه کنند و نعمت هاى فراموش شده الهى را به یاد آن ها بیاورند و گنجینه عقل ها را براى آنها شکوفا سازند و آیات و نشانه هاى قدرت الهى را به آن ها نشان دهند. و در بخش عمل باید انگیزه و علت گرایش به دین جلب رضاى خداى سبحان باشد زیرا خداوند همواره با انسان هست و بر او احاطه قیومى دارد ((هو معکم اینما کنتم))(18) و از رگ گردن به وى نزدیکتر است ((و نحن اقرب الیه من حبل(19) الورید)). بنابراین مهمترین و اصلى ترین عامل گرایش باید در اندیشه عقل و فطرت باشد و در عمل جلب رضاى خدا و اگر از انگیزه هاى دیگر از قبیل عوامل روانى یا اقتصادى سخن به میان مىآید. عوامل فرعى هستند که زمینه ساز و علت معده گرایش و پذیرش دین در انسان هستند نه این که در اصل پذیرش نقش داشته باشد.
بعد از تبیین عامل اصلى گرایش به دین به بیان عوامل فرعى گرایش به دین مى پردازیم و آنها عبارتند از:
1ـ عرضه درست دین با روش مطلوب
در صورتى که دین درست به انسان هاى تشنه حقایق عرضه شود. به دین گرایش پیدا مى کنند. از این رو خداوند به پیامبر(ص) فرمودد: ((ادع الى سبیل ربک بالحکمه والموعظه الحسنه و جادلهم بالتى هى اءحسن))(20) انسان ها مى فهمند که همگان یکسان نمى اندیشند زیرا بعضى از استعداد بالایى برخوردارند و بعضى داراى استعداد متوسطند, از این رو باید به میزان فهم و رشد عقلى آنها با آن ها سخن گفت. در این آیه مى فرماید: با فرزانگان امت با حکمت و برهان سخن بگو و متوسطین را از راه نصیحت و موعظه به راه خدا دعوت کن و آن ها که خوى جدل و تلاش فکرى دارند از راه جدال احسن با آنها مجادله کن.
2ـ عمل متولیان دین
اگر کسى مسئول و متولى دین است باید دین را خوب بفهمد و به آن معتقد باشد و به درستى به آن عمل کند, تا از این طریق موجب گرایش انسان ها به دین گردد. از این جهت خدا به پیامبر فرمود: اگر تو زمامدار خشن بودى مردم تو را رها کرده و از دین اعراض مى کردند ((لو کنت فظا غلیظ القلب لانفضوا من حولک)).(21)
3ـ محبوب معرفى کردن خداوند
محبوب و دلپذیر معرفى کردن خدا یکى از راه هاى ترغیب انسان به دین است. اگر انسان خدا را در بخش نظر و علم با علم و حکمت و در بخش حقوق براساس قسط و عدل و در بخش عواطف بر اساس راءفت و رحمت معرفى کند و اوصاف جمال الهى را بنمایاند زمینه گرایش انسان به خدا فراهم مى شود.
4ـ رحمت و راءفت مسئولین
چنان که خداوند از اسماء حسنى برخوردار است دین او هم براساس معرفت و عدالت و محبت استوار است. رهبر این دین ((رحمه للعالمین)) است و با این رحمت انسان ها را جذب حقایق مى کند.
حضرت امیر(ع) در عهدنامه به مالک اشتر فرمود: ((واشعر قلبک الرحمه للرعیه واللطف بهم والمحبه لهم))(22) در مقام زمامدارى قلبت را از رحمت و لطف و محبت به مردم پر کن.
5ـ عمل وابستگان به مسئولان نظام
وابستگان به مسئولین همانند خود مسئولین باید مراقب رفتار و اعمال خود باشند تا زمینه رغبت انسان ها به دین را فراهم کنند. از این رو خداوند به همسران پیامبر فرمود: ((یا نساء النبى لستن کاحد من النساء ان اتقیتن)) زنان پیامبر مانند زن هاى دیگر نیستند, اگر وارسته و پرهیزگار بوده و به دستور پیامبر عمل کنند اجرشان دو برابر خواهد بود, زیرا آن ها همانند مسلمان عادى نیستند که عمل آن ها تفاوتى ایجاد نکند بلکه آن ها اگر درست عمل کنند و اهل تقوا باشند هم به وظیفه خود عمل کرده اند و هم حرمت پیامبر را داشتند. از این رو پاداششان مضاعف است.
بنابراین اگر مسئولان نظام و متولیان دین و وابستگان آن ها به دستورات اصیل دین اعتقاد داشته و به آن عمل کنند, زمینه ساز ترغیب به دین خواهند بود.
6ـ عامل اقتصادى
یکى از پیام هاى دین آن است که مال از آن مجموعه انسان ها است اموال کوثر سیالى است که همگان باید از آن استفاده کنند و در اختیار عده معدودى قرار نگرفته, تا با ایجاد سدى در برابر آن, گروهى از آن محروم باشند ((کى لا یکون دوله بین الاغنیاء منکم))(23) اموال تنها در دست عده اى تداول پیدا نکند. زیرا اگر جامعه به گونه اى باشد که عده اى در فقر اقتصادى باشند. دین دارى آنها بسیار سخت است.
7ـ قیام رهبران الهى در شرایط ظلمانى
طغیان گران اگر در عصرى به حق مسلم مردم تعدى کرده و مردم را از حقوق خود محروم کنند و در این شرائط ظلمانى رهبران الهى قیام کنند و با استقبال از خطر عده اى را از خطر و ستم نجات داده و نظامى را مستقر سازند, در چنین شرایطى مردم به دین روى خواهند آورد هم چنان که مردم حجاز بعد از فتح مکه, فوج فوج به دین روى مىآورند ((یدخلون فى دین الله افواجا))(24) پیامبر اسلام در شرائطى که قلدرى و غارتگرى بر مردم حکومت مى کرد, قیام فرمود و حکومتى تشکیل داد, محرومان دیدند که کلام خدا و دین الهى حامى آن هاست گروه گروه دین اسلام را پذیرفتند.
بنابراین علل گرایش به دین که معناى دوم منشاء دین بود به دو دسته اصلى و فرعى تقسیم مى شوند عامل اصلى رشد عقلى و شکوفایى فطرت است و امور فراوانى عوامل فرعى گرایش به دین هستند که به برخى از آن ها اشاره شده است.
معناى سوم منشاء دین
معناى سوم منشاء دین آن است که چرا انسان باید به دین روى بیاورد و از ره آورد دین استقبال کند, چه چیزى انسان را ملزم مى کند تا دین را بشناسد و بپذیرد, چه گونه مى توان انسان ها را دین دار کرد, آیا به دلیل حقانیت دین باید به آن اقبال کرد یا به دلیل کارکردهاى مثبتى که دین در زندگى دارد و مى تواند نیازهاى فردى و اجتماعى انسان را برآورده سازد باید به دین روى آورد یا هر دو جنبه حقانیت و کارکردها را باید لحاظ کرد؟
جواب این سوال را باید در بحث ((انتظار بشر از دین)) پى گرفت. والسلام.
پى نوشت ها:
1ـ سوره طه, آیه63.
2- سوره غافر, آیه26.
3- اصول کافى, ج1, باب الاضطرار الى الحجه, ص168.
4- گوهر مراد, چاپ وزارت ارشاد, ص357.
5- شرح مواقف 8, ص218, شرح مقاصد, ج5, ص8.
6- شرح مقاصد, ج4, ص282.
7- الاقتصاد فى الاعتقاد, ص197 , کشف المراد ص 275.
8- همان.
9- کشف المراد, ص344.
10- همان, ص350.
11- گوهر مراد, ص359.
12- گوهر مراد, ص361.
13- همان, ص362 ـ 363.
14- گوهر مراد, ص686.
15- سوره نجم, آیه23.
16- نهج البلاغه, خطبه اول.
17- سوره حدید, آیه4.
18- سوره ق, آیه16.
19- سوره نحل, آیه125.
20- سوره آل عمران, آیه159.
21- نهج البلاغه, نامه 51.
22- سوره احزاب, آیه32.
23- سوره حشر, آیه7.
24- سوره نصر, آیه 2.