غزل عشق
ما زاده عشقیم و پسرخوانده جامیم
در مستى و جانبازى دلدار, تمامیم
دلداده میخانه و قربانى شربیم
در بارگه پیر مغان پیر غلامیم
همبستر دلدار و ز هجرش به عذابیم
در وصل غریقیم و به هجران مدامیم
بى رنگ و نواییم ; ولى بسته رنگیم
بى نام و نشانیم و همى در پى نامیم
با صوفى و با عارف و درویش , به جنگیم
پرخاشگر فلسفه و علم کلامیم
از مدرسه مهجور و ز مخلوق کناریم
مطرود خرد پیشه و منفور عوامیم
با هستى و هستى طلبان پشت به پشتیم
با نیستى از روز ازل گام به گامیم
(حضرت امام خمینى((ره)))
نور چشم رحمه للعامین
مریم از یک نسبت عیسى عزیز
از سه نسبت حضرت زهرا عزیز
نور چشم رحمه للعالمین
آن امام اولین و آخرین
آنکه جان در پیکر گیتى دمید
روزگار تازه آیین آفرید
بانوى آن تاجدار هل اتى
مرتضى مشگل گشا شیر خدا
مادر آن مرکز پرگار عشق
مادر آن کاروان سالار عشق
آن یکى شمع شبستان حرم
حافظ جمعیت خیر الامم
تا نشیند آتش پیکار و کین
پشت پا زد بر سر تاج و نگین
و آن دگر مولاى ابرار جهان
قوت بازوى احرار جهان
در نواى زندگى سوز از حسین
اهل حق حریت آموز از حسین
سیرت فرزندها از امهات
جوهر صدق و صفا از امهات
مزرع تسلیم را حاصل بتول
مادران را اسوه کامل بتول
بهر محتاجى دلش آنگونه سوخت
با یهودى چادر خود را فروخت
آن ادب پرورده صبر و رضا
آسیا گردان و لب قرآن سرا
گریه هاى او ز بالین بى نیاز
گوهر افشاندى به دامان نماز
اشک او برچید جبریل از زمین
همچو شبنم ریخت بر عرش برین
(اقبال لاهورى)
چوبه تابوت
دل غریب من از گردش زمانه گرفت
به حسرت غم زهرا شبى بهانه گرفت
شبانه بغض گلوگیر من کنار بقیع
شکست و دیده ز دل اشک دانه دانه گرفت
ز اشک جارى چشمم ز چشمه سار دلم
در آن سحر چمن عشق صد جوانه گرفت
ز پشت پنجره ها دیدگان پر اشکم
سراغ مدفن پنهان و بى نشانه گرفت
نشان شعله و دود سراى زهرا را
توان هنوز ز دیوار و بام خانه گرفت
مصیبتى است على را که پیش چشمانش
عدو امید دلش را به تازیانه گرفت
چه گفت فاطمه کانگونه با تاثر و غم
على مراسم تدفین او شبانه گرفت
فراق فاطمه را بوتراب باور کرد
شبى که چوبه تابوت را به شانه گرفت
(فضل الله قدسى)
((شفق))
زهراى من و قدر جلیلش نگرید
با کثرت غم عمر قلیلش نگرید
در روز جزا شاهد او محسن اوست
مظلومه ببینید و دلیلش نگرید
بمناسبت ورود آزادگان سرافراز
سحر باوران
خسته و دل شکسته مىآیید
سر نهاده به شانه دل ما
جاى نقل و شکوفه , اى خوبان
اشکهامان نثار گام شما
بغضها در نگاهتان دارد
رنگ یک انتظار طولانى
پشت لبخندهایتان پیداست
سالها گریه هاى پنهانى
اى سحر باوران کجا بودید
کافتاب از دیارمان کوچید
راز بیگاه رفتنش را, آه
مى توان از ستاره ها پرسید
از کجا راه قدس مى گذرد؟
آه, آیا هنوز مى دانید؟
با که در کربلا اگر باشید
عاشقانه نماز مى خوانید؟!
سالها سالهاى طولانى
خوابها دیده اید بى تعبیر
بازگشتید و کربلا در بند
بازگشتید و قدس در زنجیر!
(فاطمه راکعى)
براى آزادگان سرافراز
چشم انتظاران
چو لاله , شهره شهر است داغداریشان
چو غنچه , پرده نشین است زخم کاریشان
حدیث گل نشنیدم بدین جمال و کمال
چنان که سرو ندیدم به استواریشان
به پاسدارى دین خدا کمر بستند
خوش است در ره اسلام پاسداریشان
فتاده اند اگر در سیاهچال ستم
سپیده سر زند آخر ز بردباریشان
به جاست تا به ابد بر سریر سرخ شفق
نشان غیرت و ایثار و پایداریشان
اگر ز دشنه دشمن نشان به تن دارند
به خط سرخ نوشتند یادگاریشان
در انتظار شکوفایى گل امید
شکفته مى شود از چشم انتظاریشان
اگر ز قافله لاله ها جدا ماندند
هنوز مانده به دل آه داغداریشان
قرار سینه شان لحظه لحظه افزون باد
که دیده تاب ندارد ز بى قراریشان
(عباس براتى پور)
گوهر عصمت
زینب! اى شیرازه ى ام الکتاب
اى بکام تو, زبان بوتراب
اى بیانت سربسر توفان خشم
نوح مى دوزد به توفان تو چشم!
در کلامت هیبت شیر خدا
در زبانت ذوالفقار مرتضى
خطبه هایت کرد اى اخت الولى
راستى را, کار شمشیر على
چون شنید آواى خشمت را جرس
شد تهى از خویش و افتاد از نفس
باز گو اى جان شیرین على
داستان درد دیرین على
از همان نخلى که از پا اوفتاد
خون پاکش نخل دین را آب داد
راز دل را با زبان آه گفت
دردهایش را به گوش چاه گفت
باز گو با ما ز درد فاطمه
ز اشک گرم و آه سرد فاطمه
باز گو کن قصه ى مسمار را
ماجراى آن در و دیوار را !...
فاطمه ! گر تو على را همسرى
وز شرافت مصطفى را مادرى
* * *
کار زینب هم گذشت از خواهرى
کرد در حق برادر, مادرى!
چون تو در دامان که دختر پرورد؟
کى صدف اینگونه گوهر پرورد؟
(محمدعلى مجاهدى ((پروانه)))
ترانه هاى کبود
... در چشم آب
طواف مى کنم تو را
که حیات به آب گره خورده است
آب به تو
ابوتراب به تو
همین جایى!
نزدیک دل ... نزدیکتر از دل
اى روح آبى عصمت !
محبوبه رسول !
درها
به نامردى باز مى شوند
تو مى شکنى ,
ما برمى خیزیم
تو از هجوم درد, چشمانت را مى بندى
ما رخوت خوابى گران را از یاد مى بریم!
کوچ مى کنى,
کتاب مى ماند و کوثر
و شمیم دوازده بهشت ((گل محمدى))
هستى را سرمست به آسمان مى برد
چرا نباید بدانم ,
فردا به رنگ صداى شکوفه هاى توست !
بقیع ,
کبود زخمهاى تو
تمام افسردگى ام را
به جستجو مى برم
یکجا سبز مى شوم , سبز
لمس مى کنم , سرشارى کوثر را
آنجا
مزار
اى شکوفه ناتمام !
(عبدالرضا رضایى نیا)