پلورالیزم دینى آیه الله جوادى آملى تهیه و تنظیم از : حجه الاسلام والمسلمین محمد رضا مصطفى پور
یکى از عناوینى که در مباحث کلامى, فلسفى و دین شناسى معاصر جایگاه مهمى دارد, پلورالیسم یا کثرت گرایى دینى است, پلورالیسم تفکرى است که اصل و مبناى خود را تعدد و تکثرگرایى مى داند در مقابل تفکر و نگرشى که به وحدت و یگانگى معتقد و به نوعى انحصارگرایى دینى روى مىآورد. جان هیک (1922) نگرشهاى موجود درباره تنوع ادیان را به سه دسته تقسیم کرده است: دسته نخست انحصارگرایى است. انحصارگرایان معتقدند که حقیقت و سعادت و رستگارى و کمال منحصرا در یک دین وجود دارد و تنها یک دین حق است و در پرتو آن مى توان به غایت خلقت نائل شد زیرا تنها این دین است که از حقیقت و سعادت بهره مند است. دسته دوم تکثرگرایى است. تکثر گرایان مى گویند: همه ادیان مى توانند مایه رستگارى و کمال نفسانى پیروان خود شوند و به عبارت دیگر: حقیقت و سعادت نزد همه ادیان ممکن است وجود داشته باشد و همه ادیان هم مى توانند از حقیقت و سعادت بهره و نصیبى داشته باشند. دسته سوم شمول گرایى است: شمول گرایان معتقدند که تنها یک راه براى رستگارى و سعادت وجود دارد و این راه نیز صرفا در یک دین خاص قابل شناخت و شناسایى است. البته همه مى توانند در این راه قدم بگذارند, اما تنها به شرطى که به ضوابط مطرح شده در آن دین حق گردن بنهند یا در طریق رستگارى بخشى که آن دین پیش روى انسان مى نهد, سالکان صادقى باشند, از سوى دیگر شمول گرایان همانند کثرت گرایان, معتقدند که لطف و عنایت خداوند به انحاى گوناگون در ادیان مختلف تجلى یافته است, هر کسى مى تواند رستگار شود, حتى اگر از اصول اعتقادى حق چیزى نشنیده و بى خبر باشد و به عبارت دیگر اگر دیگران از سعادت و حقیقت نصیبى برده اند از قبال سهم من از حقیقت و سعادت بوده است و من دیگران را در کنار خودم مى دانم و جزء خودم تلقى مى کنم.(1) آنچه که در این فصل مورد بحث واقع مى شود مسئله پلورالیزم یا کثرت گرایى دینى است. یعنى معتقد باشیم ادیان متنوع و متعددى وجود دارند و هر یکى از ادیان حقند و در صورت پیروى از هر یک از آن ها مى توان به سعادت و کمال نائل آمد. در رابطه با این بحث چند مسئله مطرح مى شود. 1ـ آیا تنوع و تعدد و تکثر ادیان قابل فرض است یا خیر؟ فقط دین واحد است و کثرت ناپذیر. 2ـ آیا ممکن است چند عقیده حق باشند و انسان با پیمودن راههاى گوناگون به لقإ الله نایل شود؟ 3ـ آیا مى توان با پیروان ادیان و مذاهب دیگر با مسالمت و سازش زندگى کرد؟ و مسائل دیگرى که در این رابطه جاى طرح دارد.
تکثرگرایى برون دینى و درون دینى پلورالیزم و تکثرگرایى در دو سطح قابل تصور است: 1ـ تکثرگرایى برون دینى: به این معنى که ادیان متعددى وجود داشته باشند و همه آنها بهره اى از حقیقت و سعادت داشته باشند. 2ـ تکثرگرایى درون دینى, یعنى در دین واحد, تفسیرهاى گوناگونى وجود داشته باشد ـ که این تفسیرها در صورت فرق و مذاهب متجلى گردد ـ و ما همه آن تفسیرها را صاحب حقیقت دانسته و براى رسیدن به فلاح و سعادت کافى بدانیم.
جایگاه بحث در کلام براى تبیین صحیح مسئله در آغاز باید جایگاه و مبانى و مبادى بحث را روشن کنیم که آیا مسئله تکثرگرایى یک مسئله نقلى است یا تجربى است و یا عقلى؟ مسئله تکثرگرایى از مسائل عقلى است نه تجربى و لذا جایگاه آن در فلسفه و کلام است. این مسئله یک مسئله تجربى نیست, براى اینکه اصل بحث مورد نظر به جهان بینى مربوط است و در جهان بینى یا عقل باید اظهار نظر کند و یا وحى و نقل قطعى باید اظهار نظر نماید, البته عقلى که بالاتر از حس و خیال و وهم و گمان است. عقل برهانى است که در محور قضایاى کلى مى اندیشد و نظر مى دهد و نقل و وحى مانند قرآن که سند آن قطعى است و یا خبرى که سند و دلالت آن قطعى و نص باشد, یعنى اگر خبر است متواتر یا خبر واحد محفوف به قرینه قطعى باشد. و اگر قرآن و کتاب است دلالت آن نص باشد. اما ظاهر مستفاد از وحى و نقل به لحاظ اینکه مفید مظنه و گمان است نمى توان به آن بسنده کرد. زیرا طبق بیان قرآن مظنه در جهان بینى سودى ندارد ((ان الظن لایغنى من الحق شیئا))(2) ظن و گمان انسان را از حق بى نیاز نمى سازد. و تجربه در رابطه با جهان بینى یا مکاتب حق و باطل نمى تواند دخالت کند. زیرا تجربه به معنایى که در علوم تجربى رایج است اگر عملى باشد به لحاظ این که بسیارى از حقایق است که فقط در حد تئورى و عقیده است و به تجربه و عمل نمىآید پس تجربه در آن رابطه کارایى ندارد. و اگر حقایق تجربه پذیر داشته باشیم و بخواهیم از راه تجربه صدق و کذب و حق و باطل آنها را شناسایى کنیم با مشکل روبرو مى شویم و به عبارت دیگر: به لحاظ اینکه دین داراى بخش اعتقادات و اعمال است آن بخشى که مربوط به اصول دین است محصول و بازده آن بعد از مرگ ظاهر مى شود. مسائل قیامت و بهشت و دوزخ و برزخ در دنیا تجربه پذیر نیست. در صورتى مى توان همه دین را تجربه کرد که فقط براى تإمین دنیاى مردم باشد مثلا کسى مى تواند نمازش تإثیر خوب داشته باشد که تمام آثار نماز در دنیا منحصر گردد, روزه و معاملات و عبادات, عقود و ایقاعات که به دستور شرع انجام مى شود زمانى مى توان گفت آثار خوب دارد که ره آورد آن در دنیا منحصر شود در حالى که دنیا ((کحلقه فى فلات)) مثل حلقه اى در کویر گسترده است. انسان یک مسافر ابدى است, کل زندگى انسان, نسبت به آنچه که در پیش دارد مثل حلقه اى است در بیابان بى کران و مثل نمى است در برابر دریا. و لذا در دین حس و تجربه کارآمد نیست بلکه فقط راه شناخت صحیح دین عقل برهانى و نقل قطعى است. بنابراین ما درباره مسائل جهان بینى و دینى تنها دو راه در پیش داریم. یکى عقل برهانى و قطعى و دیگرى نقلى که قطعى و نص باشد.
عدم امکان فرض تنوع ادیان در موضوع تکثرگرایى برون دینى اولین مسئله اى که قابل طرح است این است که آیا تنوع و تعدد ادیان قابل فرض است یا خیر؟ جواب این است که تنوع و تعدد ادیان فرض نمى شود زیرا دین براى تربیت انسان است و در جاى خود ثابت شد که انسان حقیقت واحد است و دینى که براى تربیت انسان است باید واحد باشد. توضیح آنکه: بین انسان شناسى و دین شناسى رابطه اى وثیق وجود دارد بطورى که اگر انسان شناخته شود, دین هم شناخته مى شود اگر ثابت شود که انسان داراى فطرت الهى ثابتى است که در طى اعصار و قرون و در اقلیمهاى مختلف تغییر نخواهد کرد و فقط بدن خاکى و طبیعیش دگرگون خواهد شد, دین هم چون به فطرت انسان مربوط است باید ثابت و واحد باشد یعنى اصول دین همواره ثابت خواهد بود اگرچه فروع دینى که از آن به منهاج و شریعت تعبیر مى شود متغیر باشد. اما اگر انسانها در اعصار و قرون حقایق گوناگون باشند, داراى ادیان گوناگون خواهند بود. و حال اینکه انسانها در همه شرایط داراى یک حقیقت هستند, فطرت و قلب و عقل او یک حقیقت است اگرچه بدن و ارتباط طبیعى و کیفیت زندگى او در اعصار فرق مى کند, کیفیت داد و ستد و مسافرت او فرق مى کند مثلا در گذشته به گونه اى داد و ستد مى کرد و امروز به گونه اى دیگر, در گذشته با حیوان سفر مى کرد ولى امروز با ماشین و هواپیما سفر مى کند. اما امورى که به فطرت او مربوط است همیشه یکى است مثلا اگر در گذشته به عدالت عشق مى ورزید و از ظلم رنج مى برد اکنون هم این چنین است. در گذشته اگر از تواضع و امانت لذت مى برد و از تکبر و خیانت رنج مى برد امروز هم این چنین است, اگر در گذشته از حریت و آزادى لذت مى برد و از بردگى و بندگى رنج مى برد الان هم این چنین است. پس اصول کلى دین و معارفى که به فطرت انسان برمى گردد بلحاظ اینکه فطرت انسان ثابت است, ثابت و تغییر ناپذیرند. بنابراین بین پلورالیزم دینى و انسان شناسى رابطه تنگاتنگى برقرار است بطوریکه اگر ما انسان را داراى فطرت ثابت و حقیقت واحد بدانیم پلورالیزم و کثرت گرایى دینى موضوعى ندارد ولى اگر ما انسان را داراى حقایق گوناگون بدانیم کثرت گرایى فرض دارد. اما به لحاظ اینکه انسان داراى حقیقت واحد و فطرت ثابت است پلورالیزم فرض ندارد چنانکه قرآن مى فرماید: ((ان الدین عندالله الاسلام))(3) یعنى: حقیقتا دین در نزد خدا اسلام است ((و من یبتغ غیر الاسلام دینا فلن یقبل (4)منه)) و هر کس دینى غیر از اسلام را انتخاب کند از او پذیرفته نخواهد شد. یعنى فقط یک دین حق است.
انسان داراى بعد ثابت و متغیر آنچه که برهان عقلى آن را اثبات مى کند و شواهد نقلى از قرآن و روایات هم آن را تثبیت مى نماید این است که, انسان, داراى روحى واحد است که این روح واحد داراى عقل, قلب و فطرت و شئون فراوانى است و داراى تنى است که به طبیعت و اقلیم وابسته است. آن روح که به ماورإ طبیعت وابسته است در طى اعصار و قرون ثابت است و گذشت روزگار در آن اثر نمى گذارد, روح انسان نه شرقى است و نه غربى, نه شمالى است و نه جنوبى. زیرا روح فراطبیعى است وقتى فراطبیعى شد, علل و عوامل رشد او را باید از فراطبیعت طلب کرد گرچه تن او به اقلیم غرب یا شرق یا منطقه استوایى و مانند آن تعلق دارد و چون طبیعت و آثار آن مختلف است نیازمندیهاى انسان از جهت اقلیم طبیعى متنوع است و باید پاسخهاى متنوع به آن داد از این رو شرایع و مناهج که به این بعد متغیر انسان مربوط است متعدد و متغیر خواهد بود همچنان که مسائل ریاضى که به عقل بشر مربوط است یا مسائل حکمت و کلام که به فطرت و عقل انسان مرتبط است در شرق و غرب و جنوب و شمال یکسان است ولى مسائل علوم تجربى مانند طب و پزشکى و دارو و درمان نسبت به افراد مختلف گوناگون است. اصول دین و خطوط کلى اخلاق و حقوق و فقه که براى بخش ثابت انسان است, ثابت است زیرا انسان داراى فطرت ثابتى است که ((لاتبدیل لخلق الله))(5) در خلقت خداوند تبدیلى نیست و اما شرایع و منهاجها که به شرایط و روشهاى زندگى انسان مربوط است متغیر و متعدد است.
وحدت کثیر و کثرت واحد با توجه به دو جنبه وجودى انسان اگر سوال کنید آیا پلورالیزم و کثرت گرایى حق است مى گوییم: اگر منظور این است که با داشتن فطرت واحد, ادیان گوناگون را بر آن تحمیل کنیم, ممکن نیست زیرا وحدت کثیر یا کثرت واحد لازم مىآید. یعنى لازم مىآید ((کثیر بما هو کثیر)) یکى بشود و یا ((واحد بما هو واحد)) کثیر بشود و حال اینکه هم توحید کثیر محال است و هم تکثیر واحد محال است و محال بودن توحید کثیر و تکثیر واحد, یعنى: وحدت دین براى روح واحد به این معنا قانونى که براى تربیت و رشد روح است اگر روح واحد است, باید واحد باشد در غیر این صورت, قانون واحد باید متغیر و متنوع و متکثر باشد و یا فطرت واحد باید متکثر و متعدد باشد و این محال است. بنابراین چون فطرت واحد است, دین حاکم و مربى و مدبر فطرت هم واحد خواهد بود. البته انبیإ هر کدام روش خاص خودشان را داشتند که به جنبه اقلیمى و بدنى انسان مربوط بود ولى در خطوط کلى همه آنها یگانه بودند. پس پلورالیزم به این معنى که ممکن است مردم عصر واحد و یا مردم عصرهاى گوناگون داراى دینهاى گوناگون باشند سخنى ناصواب است و اگر به این معنى باشد که اگر کسى در یک عصر بخواهد چندین دین داشته باشد یا در چند عصر چندین دین داشته باشد که در خطوط کلى و اصول با هم مختلف باشند. آن هم سخنى ناصواب است, اگرچه مى توان در چند عصر شرایع و مناهج مختلف داشت.
تصور انحإ کثرت براى توضیح مسئله پلورالیزم و تکثرگرایى باید بدانیم که کثرت در دین به انحإ گوناگون قابل تصور است و آن تصورات عبارتند از:
1ـ هدف واحد و راه واحد کثرتى که همه امور متکثر زیر مجموعه یک راه مستقیم است که به هدف واحد مى رسد. در چنین کثرتها به آسانى مى توان گفت که اینها خیلى دور از حق نیستند. یا حق محض هستند و یا به حق نزدیکند. زیرا هدف یکى است. بزرگراه هم یکى است. آن راههاى فرعى که به بزرگراه متصل مى شوند فرق مى کند ولى با رسیدن به بزرگراه یقینا به آن هدف یگانه و یکتا بار مى یابند.
2ـ اهداف متعدد اما در طول هم گاهى کثرت به هدف برمى گردد. یعنى اهداف کثیر است نه راه, ولى آن اهداف کثیره, شئون یک هدف والا و برتر است یعنى هر کس از راه مخصوصى به هدفى مى رسد که مجموعه این اهداف, شئون هدف نهایى و برتر است. در چنین صورتى نیز مى توان کثرت را پذیرفت و به چنین کثرت گرایانى تن در داد. زیرا تمایز و اختلاف این خطوط و شئون مختلف و گوناگون هستند.
3ـ اهداف متعدد در عرض هم گاهى هدف مختلف است ولى اهداف گوناگون در مقابل هم قرار دارند یکى اثبات مى کند و دیگرى نفى مى نماید. مثلا یکى مى گوید: در جهان مبدء و معادى هست و دیگرى ـ العیاذ بالله ـ مى گوید: نیست یکى مى گوید: انسان بعد از مرگ حیاتى دارد و در قیامت زنده مى شود. مکتبى دیگر مى گوید: انسان با مردن نابود مى شود و در قیامت خبرى نیست. این گونه کثرتها که رو در روى هم, هستند, نمى توانند حق باشند زیرا این مکتبها یا نقیض هم هستند و یا به منزله نقیضین. و چون جمع نقیضین محال است هر دو نمى توانند حق باشند.
4ـ هدف واحد و راهها متعدد گاهى هدف یکى است ولى راه ها متعدد است و این راههاى متعدد رو در روى و مقابل هم هستند نه اینکه راه ها فرعى باشند و به یک بزرگراه برسد بلکه یکى مثلا به شرق مى رود و دیگرى به غرب یکى به قطب شمال مى رود و دیگرى به قطب جنوب ـ البته نه به این معنا که چون زمین کروى است در یک نقطه اى همدیگر را ملاقات مى کنند بلکه به عنوان یک فاصله امتدادى که هر کدام به سمتى مى روند ـ . چنین کثرتى نیز قابل پذیرش نیست و نمى توان گفت همه آنها حقند چون این کثرت هم مستلزم جمع نقیضین است و جمع نقیضین هم محال است.
تکثرگرایى به معنى اعتقاد به تکثر فرهنگ و عادات و رسوم بحث در کثرت گرایى دینى, غیر از پذیرش کثرت عادات, آداب, رسوم و سنن و فرهنگ است. زیرا هر جمعیتى که در هر اقلیمى بسر مى برند براى خود آداب و رسوم و عادات مخصوص به خود دارند. فرهنگ خاص خود را دارند, در کیفیت غذا خوردن, لباس پوشیدن, کیفیت سفر و حضر, روشهاى مخصوص دارند و هر کس براى خود یکى از راهها را انتخاب مى کند و انجام مى دهد. این نوع تکثر پذیرفتنى است و دلیلى هم براى صحت یکى و باطل بودن دیگرى وجود ندارد. و به عبارت دیگر: هیچ منعى براى تکثر عادات وجود ندارد و دلیلى هم براى تإکید بر یک فرهنگ و اصرار در حقانیت آن, نیست.
زندگى مسالمت آمیز با پیروان ادیان دیگر در تکثرگرایى دینى از این مسئله نیز بحث نمى شود که انسانهایى با داشتن عقاید و مذاهب و ادیان گوناگون نمى توانند در یک جامعه زندگى مسالمتآمیز داشته باشند. بلکه ممکن است گروهها با داشتن افکار و عقاید و مذاهب و ملل و نحل گوناگون یک زندگى مسالمتآمیز داشته باشند و معناى زندگى مسالمتآمیز درباره این اقوام و ملل این نیست که اینها یکدیگر را جهنمى دانسته و طرد کنند ولى از روى ناچارى و اضطرار کنار هم زندگى کنند, بلکه ممکن است ضمن اینکه یکدیگر را باطل مى دانند ولى در عین حال بگویند, معذور است. چون هر باطل و مبطلى اهل جهنم نیست, ممکن است در تشخیص دچار اشتباه شده باشد و اگر انسانى در تشخیص اشتباه کرده باشد گرچه از فوز و فیض حق, طرفى نمى بندد ولى ممکن است به دوزخ هم نرود و به عبارت دیگر: این زندگى مسالمتآمیز از باب دندان بر جگر گذاشتن و به اصطلاح تظاهر به سلم و به تعبیرى سازش سیاسى نیست, بلکه در واقع سازش انسانى است زیرا ممکن است کسى بر حق باشد و دیگرى باطل. اما آن انسانى که باطل را پذیرفته است در تشخیص تقصیرنکرده اما قاصر باشد یعنى تلاش و کوشش کرده ولى به مقصد نرسیده است. چنین انسانى در عین حال که سنجش باطل است اما خودش اهل دوزخ نیست بلکه معذور است و از کسانى است که خداوند در قرآن در حق آنان فرموده است ((و آخرون مرجون لامر الله اما یعذبهم و اما یتوب علیهم))(6) عده اى کارشان موقوف به فرمان خداست. یا آنان را عذاب مى کند و یا توبه آنها را مى پذیرد. اگر کسى بپرسد که: چرا در ارتباط با عادات و آداب و رسوم و مقررات, لازم نیست, تلاش و کوشش فکرى داشته باشیم تا ثابت کنیم یکى بر حق است و دیگرى بر باطل, اما در رابطه با معتقدات مرتبط با کفر و ایمان جاى بحث و تلاش فکرى هست تا ثابت شود یکى حق است و دیگرى باطل. در جواب مى توان گفت: دلیل عدم لزوم بحث و تلاش فکرى در قسمت آداب و رسوم, همانا اعتبارى و قرار دادى بودن آنهاست اما در جریان کفر و ایمان و اعتقادات دلیل داریم یکى بر حق است و دیگرى یقینا باطل و راه وصول به حق هم باز است و با انجام تحقیق و مباحثه و تبادل نظر و ادامه آن مى توان به حق رسید و به دین واحد و جهان شمول دسترسى پیدا کرد. از این رو در مورد آداب و رسوم لزومى ندارد تا تحقیق و تفحص به عمل آید اما مسئله ایمان وکفر چون به سرنوشت نهایى و سعادت انسان ارتباط دارد باید تفحص و تحقیق به عمل آید, تا ضمن شناخت راه صحیح رستگارى و سعادت آن راه را بپیماید.
قرآن و زندگى مسالمت آمیز با کفار آیات قرآن مى گویند: ممکن است صاحبان ادیان مختلف با پذیرش خطوط کلى دین همدیگر, در کنار یکدیگر زندگى مسالمتآمیز داشته باشند و به عبارت دیگر: دین حاکم یکى باشد ولى پیروان دیگر ادیان تحت شمول این دین زندگى کنند و لذا پیامبر اسلام(ص) خطاب به اهل کتاب مى فرماید: ((یا اهل الکتاب تعالوا الى کلمه سوإ بیننا و بینکم ان لا نعبد الا الله و لانشرک به شیئا و لایتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله))(7) ما موحد باشیم, هیچیک یکدیگر را بر دیگرى تحمیل نکنیم, خطوط کلى وحى را بپذیریم. البته این کار به معناى پذیرش کثرت گرایى نیست, یعنى این طور نیست که عقاید متقابل حق باشد زیرا آنچه که حاکم است همان دین اسلام است و دیگران مستإمن اند و در پناه اسلام بسر مى برند ولى نجات مال یک گروه است زیرا مسئله نجات و سعادت ابدى و خوشبختى در معاد و قیامت تنها یک راه دارد و بس. توضیح آنکه دو سئوال در این جا وجود دارد که باید آنها را تفکیک کرد. یکى آنکه: آیا زندگى مسالمتآمیز داشتن با پیروان ادیان و مذاهب, صحیح است؟ اگر مى خواهیم, آرامش و امنیت یک کشور را حفظ کنیم, آیا صاحبان ادیان و مذاهب گوناگون مى توانند در کنار هم زندگى کنند یا خیر؟ این سوال جواب خاص خود را دارد که خواهد آمد. سوال دیگر آنکه: آیا عامل تکامل انسان واحد است یا متکثر و آیا انسان با یک حقیقت و با پیمودن یک راه به کمال نهایى نائل مى شود؟ آیا چند حقیقت ممکن است عامل تکامل انسان باشد یا تنها یک حقیقت سبب تکامل انسان است؟ و ظرف ظهور کمالات آن حقیقت واحد هم قیامت است؟ پاسخ سوال دوم آن است که تنها یک راه براى تإمین کمال نهایى انسان وجود دارد اگر مسئله کمال واقعى و جریان قیامت مطرح است و اما اگر جریان کشوردارى و جمع کردن صاحب نظران گوناگون است دو راه وجود دارد. یکى آنکه همگان یک دین را بپذیرند و دیگر آنکه اگر کسى دین آسمانى را پذیرفت, یکى مسیحى بود و دیگرى یهودى و سومى مسلمان اینها مى توانند با حفظ مقررات زیر مجموعه یک دین زندگى کنند. و با هم زندگى مسالمتآمیز داشته باشند زیرا هیچ کس ارباب عقاید و افکار دیگران نیست, هیچ کس نمى تواند بگوید: قدرت تفکر مال من است و هر چه من مى اندیشم حق است و دیگران موظف هستند مثل من فکر کنند و هر فکرى غیر از این محکوم است. بلکه, راه تفکر براى همگان باز است و لذا قرآن فرمود: ((ولایتخذ بعضنا بعضا اربابا)) برخى برخى دیگر را ارباب قرار ندهند که بگویند: افکار من باید حاکم باشد, همه باید بیندیشند و هر کس فکر متقن و عمیق تر و صحیح تر ارایه کرد آن را بپذیرند. زندگى مسالمتآمیز با پیروان ادیان دیگر و آزاد بودن آنها در تفکر و ارائه آن, غیر از این است که آنها در آخرت سعادتمند و کامیابند. زیرا چنانکه گفته شد هدف یکى است, فطرت هم یکى و راه نیز یکى است که انسان با فطرت واحد در راه واحد به سوى هدف واحد حرکت کند و به مقصد برسد. پس اگر به لحاظ آخرت باشد حق یکى است و تنها رونده آن راه بطور مشخص اهل نجات است و اگر به لحاظ دنیا باشد, انسان ها مى توانند با هم زندگى کنند, آزاد اندیش باشند, راه صحیح را طى کنند و از محدوده اى که عقل و نقل خط کشى کرده است تجاوز ننمایند و به مقاصد دنیایى خود نایل شوند.
دعوت از سه گروه براى زندگى مسالمت آمیز اسلام مى گوید: با پیروان ادیان و مذاهب دیگر با قسط و عدل و مسالمت آمیز رفتار کنید از این رو هم قرآن آن را مطرح کرده است و هم در عمل, نظام اسلامى بر این روال حرکت مى کند. در قرآن کریم سه گروه را معرفى و از آنها دعوت کرده است تا با هم در نظام اسلامى و الهى زندگى کنند. گروه اول: مومنان و مسلمانان هستند که لازم است با آن زندگى مسالمتآمیز برقرار کرد چنان که قرآن مى فرماید: ((انما المومنون اخوه فاصلحوا بین اخویکم))(8) در حقیقت مومنان با هم برادرند پس بین آنان اصلاح کنید. گروه دوم: موحدانى هستند که در نظام اسلامى زندگى مى کنند مانند یهودیها و مسیحیها که هم خدا را قبول دارند و هم نبوت الهى را و به عبارت دیگر: از یک نظر اهل توحیدند. گروه سوم: کفار و ملحدانى هستند که موحد نبوده و به مبدء و معاد اعتقادى ندارند ولى درصدد براندازى نظام اسلامى نیستند, حاضرند با مسلمین زندگى مسالمتآمیز داشته باشند گرچه اگر با نظام اسلامى درگیر شده و درصدد براندازى نظام باشند دستور دفاع و مقابله با آنان را داده است. خداى سبحان در سوره ممتحنه مى فرماید: ((لاینهیکم الله عن الذین لم یقاتلوکم فى الدین و لم یخرجوکم من دیارکم ان تبروهم و تقسطوا الیهم, ان الله یحب المقسطین, انما ینهیکم الله عن الذین قاتلوکم فى الدین واخرجوکم من دیارکم و ظاهروا على اخراجکم ان تولوهم و من یتولهم فاولئک هم الظالمون))(9) خدا شما را از کسانى که در کار دین با شمانجنگیده و شما را از دیارتان بیرون نکرده اند, باز نمى دارد که با آنان نیکى کنید و با ایشان عدالت ورزید. زیرا خدا دادگران را دوست دارد. فقط خدا شما را از دوستى با کسانى باز مى دارد که در کار دین با شما جنگ کرده و شما را از خانه هایتان بیرون رانده و در بیرون راندنتان با یکدیگر همپشتى کرده اند. و هر کس آنان را به دوستى گیرد, آنان همان ستمگرانند. توضیح آنکه خدا مى فرماید: با کافرانى که نه سابقه سوء داشتند و نه لاحقه سوء, نه قبل از پیروزى اسلام, علیه اسلام تلاش و کوشش کردند و نه بعد از پیروزى اسلام علیه مسلمین اقدام مى کنند. کسانى که وقتى پیامبر اسلام(ص) در مکه تنها بود, کارى به او نداشتند و بعد از مهاجرت از مکه به مدینه و تشکیل حکومت اسلامى هم مزاحم اسلام و مسلمین نبودند. کفارى که اعلام بى طرفى نموده بودند نه خودشان مزاحم بودند و نه مزاحم و مهاجم بوجود آوردند و بالاخره از نظر مالى و فکرى و نظامى و سیاسى کارى انجام نداده و نمى دهند, با این دسته مى توان زندگى مسالمتآمیز داشت بگونه اى که زندگى با آنها انسانى باشد یعنى نه تنها به آنها ظلم نکنید, بلکه کمال قسط و عدل را اعمال کنید و نسبت به آنها احسان داشته باشید زیرا عدل و انصاف و احسان خوب است گرچه نسبت به کافر باشد و جور و ستم ناپسند است گرچه نسبت به کافران باشد. بنابراین براساس قرآن, زندگى مسالمتآمیز با پیروان ادیان دیگر مقبول است گرچه نسبت به اینکه آیا جهنمى هستند یا نیستند؟ درباره قاصران و معذورین مى گوید: کارشان موقوف به فرمان خداست.
اسلام دین سمحه سهله نه تسامح و تساهل با توجه به اینکه اسلام مسلمانان را با شرائط خاص به زندگى مسالمتآمیز با کفار و مشرکان دعوت مى کند و مى فرماید: در صورتى که کفار و مشرکین قصد معاندت و براندازى اسلام را نداشته باشند با آنها رابطه انسانى برقرار کرده و نسبت به آنها احسان داشته و با عدالت برخورد نمائید. اما هیچگاه آنها را به تسامح و تساهل دعوت نکرده است و نفرمود: نسبت به کفار و مشرکین از در تسامح و تساهل وارد شوید. بلکه اساس اسلام و قرآن بر عدم سازش با باطل و پیروان باطل است چنانکه مى فرماید: ((فلاتطع المکذبین ودوا لو تدهن فیدهنون))(10) از تکذیب کنندگان اطاعت مکن, آنها دوست دارند نرمش نشان دهى, تا آنها نرمش نشان دهند, نرمشى توإم با انحراف از حق و به عبارت دیگر: قرآن به پیامبر اسلام(ص) هشدار داده که هرگز کمترین انعطافى در برابر پیشنهادهاى انحرافى از خود نشان ندهد و با اهل باطل مداهنه نکند. انسان هاى حق مدار و هدفمند داراى اهداف مقدسى هستند که هیچگاه حاضر نیستند بر سر آن اهداف معامله کرده و در آن رابطه, مداهنه و سازش نمایند و با گرفتن امتیازهایى به طرف مقابل امتیاز بدهند. حضرت امیر(ع) در نهج البلاغه فرمود: و لعمرى ما على من قتال من خالف الحق و خابط الغى من ادهان و لا ایهان))(11) به جان خودم سوگند, در مبارزه با مخالفان حق و آنان که در گمراهى غوطه ورند, آنى مدارا و سازش نمى کنم, نه با آنها سازش مى کنم و نه در برابر آنان از خود وهن و سستى نشان مى دهم. انسان متدین نه در مقام عمل و نه در مقام اعتقاد, در برابر دشمنان و باطل ضعف و سستى یا حالت نرمش از خود نشان نمى دهد و از مواضع اعتقادى خود در مقام عقیده و از مواضع اصولى خود در مقام عمل, عقب نشینى نخواهد داشت. اما اینکه در روایات دین اسلام به شریعت سمحه سهله توصیف شده است, معناى آن این نیست که اسلام دین تسامح و تساهل است بلکه معناى آن این است که, دین اسلام با فطرت انسان سازگار است و چون با فطرت انسان سازگار است, قابل تحمل است. مرحوم کلینى(ره) در فروع کافى نقل مى کند که روزى همسر عثمان ابن مظعون به حضور رسول الله(ص) شرفیاب شد و عرض کرد: اى رسول خدا, همسرم عثمان, روزها را روزه مى گیرد و شبها را به عبادت مشغول است, پیامبر اسلام(ص) با حالت غضب, پیش عثمان رفت, مشاهده کرد که او مشغول نماز است. عثمان وقتى رسول خدا را دید به آن حضرت روى آورد, اما پیامبر به او فرمود: ((یا عثمان لم یرسلنى الله بالرهبانیه ولکن بالحنیفیه السهله السمحه, اصوم و اصلى و المس اهلى, فمن احب فطرتى, فلیستن بسنتى و من سنتى النکاح))(12) اى عثمان, خدا مرا به رهبانیت مبعوث نکرده است بلکه خدا مرا با دین حنیف سهل فرستاده, من روزه مى گیرم و نماز مى گذارم و با همسرم تماس و رابطه دارم, پس هر کس فطرت و دین مرا دوست دارد باید به سنت من پاىبند باشد و یکى از سنتهاى من نکاح است. در این بیان, پیامبر دین حنیف خود را به سمحه سهله توصیف کرده است. امام صادق(ع) فرمود: ((ان الله تبارک و تعالى اعطى محمدا شرایع نوح و ابراهیم و موسى و عیسى (ع), التوحید والاخلاص و خلع الانداد و الفطره الحنیفیه السمحه, لا رهبانیه و لا سیاحیه, احل فیها الطیبات و حرم فیها الخبائث و وضع عنهم اصرهم و الاغلال التى کانت علیهم))(13) خدا به پیامبر اسلام, شریعت هاى نوح و ابراهیم و موسى و عیسى(ع) را اعطا فرمود, توحید و اخلاص و دور کردن شریک را به پیامبر(ص) عنایت کرد, به آن حضرت دین حنیف سمحه و آسان داد, نه رهبانیت در اسلام است و نه سیاحت, در آن چیزهاى پاکیزه حلال و چیزهاى ناپاک حرام شده است, قید و بندهایى را که بر دوش آنها بوده برداشته است. خداوند وقتى قرآن را توصیف مى کند مى فرماید: ((و لقد یسرنا القرآن للذکر فهل من مدکر))(14) قطعا قرآن را براى پندآموزى آسان کردیم, آیا پندگیرنده اى هست. معارف قرآن و احکام و دستورات آن آسان و براى همگان قابل تحمل است. با اینکه معارف قرآن آسان است, اما در عین حال ثقیل و وزین است. توضیح مطلب آن که: قرآن از طرفى به یسر و آسانى توصیف شده است و از سویى به ثقیل بودن. یعنى قرآن همچنان که آسان است اما سست و خفیف و تهى مغز نیست, بلکه ثقیل است, سهولت در برابر صعوبت و دشوارى است دین و مطالب قرآن سهل است یعنى انجام آن صعب و دشوار نیست ولى ثقیل است: ((انا سنلقى علیک قولا ثقیلا))(15) ما بزودى گفتارى گرانبار بر تو القإ مى کنیم. ثقیل است, یعنى گرانبار و سنگین است و داراى محتواى غنى و بلند. و چون داراى محتواى عمیق و غنى است, خفیف و تهى مغز نیست, موهوم و مظنون نیست, در سطح عرف عامه نیست گرچه همگان مى توانند مطالب و معارف بلند قرآن را درک کنند. از این رو براى اینکه همگان درک کنند, قرآن را در حد عرف تنزل داد تا با بیان روان و ساده همگان بتوانند از آن بهره مند گردند. با توجه به این مطالب از ویژگى هاى دین اسلام سهل و آسان بودن آن است اما تساهل و تسامح در آن راه ندارد زیرا تساهل وصف انسان است و مذموم که در قرآن از آن به مداهنه تعبیر شده است ولى سهولت وصف دین است و ممدوح, چه اینکه تثاقل وصف انسان است و مذموم, چنانکه قرآن مى فرماید: ((ما لکم اذا قیل لکم انفروا فى سبیل الله اثاقلتم الى الارض))(16) وقتى به شما گفته مى شود در راه خدا بسیج شوید, تثاقل و کندى به خرج مى دهید, اما ثقیل بودن وصف قرآن و ممدوح است. اینکه گفته مى شود: تسامح در ادله سنن ـ یعنى: ادله اى که مستند مستحبات باشد ـ رواست به این معنى نیست که ما مى توانیم در عمل تسامح و تساهل داشته باشیم بلکه به لحاظ اینکه هر امر بالعرضى باید به امر بالذات ختم شود, تمام ادله سنن و مستحبات هم باید به پایگاه علمى و قطعى اتکإ داشته باشند که حجیت آن پایگاه ذاتى باشد, از این رو به لحاظ این که پشتوانه احادیث مربوط به مستحبات, ادله قطعى و یقینى است لازم نیست, دقتهاى موشکافانه نسبت به سند آن ها رعایت شود. البته این تسامح در ادله سنن, ارتباطى با تساهل و تسامح در برابر رفتار دیگران ندارد اصولا اسلام دین امر به معروف و نهى از منکر است و از ویژگیهاى امت اسلام این است که دیگران را به خیر دعوت کرده و به معروف فرمان مى دهند و از کارهاى ناروا باز مى دارند تا آنجا که حضرت امیر(ع) فرمود: اگر کسى با منکر به وسیله زبان و دست و دل, مخالفت نکند ((فذلک میت الاحیإ))(17) در حقیقت مرده زنده نماست, انسانى که نسبت به رفتار دیگران اهل تساهل و تسامح باشد مرده عمودى است گرچه به حیات حیوانى و نباتى زنده است اما از حیات انسانى بهره دارى ندارد.
پى نوشت ها: 1 ـ مباحث پلورالیزم دینى, جان هیک, ترجمه دکتر عبدالرحیم گواهى, ص64 ـ 66. 2 ـ نجم, آیه28. 3 ـ آل عمران, آیه19. 4 ـ آل عمران, آیه85. 5 ـ روم, آیه30. 6 ـ توبه, آیه106. 7 ـ آل عمران, آیه64. 8 ـ سوره حجرات, آیه10. 9 ـ ممتحنه, 8 و 9. 10 ـ القلم, 8 و 9. 11 ـ نهج البلاغه, خطبه24. 12 ـ فروع کافى, ج5, ص494, بحار ج22, ص264. 13 ـ اصول کافى, ج2, ص17, بحار, ج16, ص330. 14 ـ القمر, آیه45. 15 ـ مزمل, 5 16 ـ توبه, آیه36. 17 ـ نهج البلاغه, کلمات قصار, 374.
|