مفاتیح ترنم
قسمتى از مثنوى اى قاصد خونین مرغان مهاجر فرزند صدق مصطفى فرزند هاجر اى وارث خون حسین و خون یحیى میراث دار مرتضى دلبند زهرا این فصل را با من بخوان باقى فسانه است این فصل را بسیار خواندم عاشقانه است شبگیر غم بود و شبیخون بلا بود هر روز عاشورا و هر جا کربلا بود قابیلیان بر قامت شب مى تنیدند هابیلیان بوى قیامت مى شنیدند جان از سکوت سرد شب دلگیر مى شد دل در رکاب آرزوها پیر مى شد امیدها در دام حرمان درد مى شد بازار گرم عاشقى ها سرد مى شد دیگر شده عشق از نزارى در هوس ها خو کرده مرغان صحارى در قفس ها شبزادها را هرگز از شادى خبرنه طفل قفس را هرگز از وادى خبر نه از جستجوها رنگ خواهش برده بودند پنداشتى خود آرزوها مرده بودند دیدم شبان خفته را تبدار دیدم بر خفته شب شبروى بیدار دیدم مردى صفاى صحبت آیینه دیده از روزن شب شوکت دیرینه دیده مردى حوادث پایمال همت او عالم ثناگوى جلال همت او مردى به مردى دیو را در بند کرده با سرخوشان آسمان پیوند کرده مردى نهان با روح هم پیمان نشسته مردى به رنگ نوح در طوفان نشسته مردى شکوه شوکت عیسى شنیده موسى صفت بر سینه سینا تنیده مردى ز ننگ آسوده عز و نام دیده مردى شکوه عزت اسلام دیده مردى تذر و کشته را پرواز داده اسلام را در خامشى آواز داده کاى عالم آشفته چند آشفتن تو گیتى فسرد از فتنه تا کى خفتن تو یاد عزیزانى که بر خندق گذشتند سنگین بساط ناروایى در نشستند یاد احد یاد بزرگى ها که کردیم آن پهلوانى ها سترگى ها که کردیم شبگیر ما در روز خیبر یاد بادا قهر خدا در خشم حیدر یاد بادا... |
این دل که زدست, هرچه فریاد گرفت هر تحفه که غم به دست او داد گرفت خاموشى و یک جهان سخن گفتن را از عکس مزار شهدا یاد گرفت |
گویند که با نام تو مجنون گم شد در چشم تو آفتاب گردون گم شد من مى گویم ستاره اى بود شهید پیدا شد و چرخى زد و در خون گم شد |
خلاصه خوبیها (قیصر امین پور) |
لبخند تو خلاصه خوبیهاست لختى بخند, خنده گل زیباست پیشانیت تنفس یک صبح است صبحى که انتهاى شب یلداست در چشمت از حضور کبوترها هر لحظه مثل صحن حرم غوغاست رنگین کمان عشق اهورایى از پشت شیشه دل تو پیداست تو امتداد کوثر جوشانى سرچشمه تو سوره اعطیناست فریاد تو, تلاطم یک طوفان آرامشت, تلاطم یک دریاست با ما بدون فاصله صحبت کن اى آنکه ارتفاع تو دور از ماست |
اگر روزى تو را .... (عبدالجبار لالایى) |
اگر روزى تو را مى یافتم با خویش تنهایت سرم را با دو دستم مى نهادم پیش پاهایت پر از تقویم هاى کهنه کردم خانه خود را به امیدى که اینک نا امیدم از تماشایت تو با من بودى از آغاز, یعنى خواب مى رفتم تکان مى داد اگر گهواره ام را موج رویایت اگرچه عاشقم اما تو اى آیینه باور کن نمى فهمم دلیل وعده امروز و فردایت تو اصلا جاى من حالا بگو با من چه مى کردى؟ اگر چون برگ مى بوسید روزى آرزوهایت |